📚✨
✨
【• #تیڪ_تاب•}
کتـــ📖ـاب :
بوی بارون بوی باروت
°| پدید آورنده :
|° بانو رباب شبانے
و جناب توحید اصغر زاده
|توضیحاتے پیرامون کتاب |
شهید «حمید باکری» به واسطة رشادتها و اراده و مقاومتی که از خود و گردانش نشان داد، جزء اولین افرادی بود که به خرمشهر وارد شد و سجدة شکر را در مسجد جامع آن شهر به جا آورد. در کتاب بخشهایی از زندگی این شهید گرانقدر و فرماندهی او در فتح خرمشهر بازگو شده است. به دلیل این که شهید باکری از جمله سردارانی بود که کمتر از خود نوشته و مصاحبه به یادگار گذاشت برای تهیة این مجموعه بیشتر از گفتهها و خاطرات دوستان و آشنایان دربارة ایشان و بازخوانی خاطرات دوران جنگ تحمیلی استفاده شده است.
#ڪتاب_خوب
مــطالـعہ با طـعـم لذٺـــــــ😃👇
✨
°• 📚✨•° @asheghaneh_halal
📚✨
✨
【• #تیڪ_تاب🎁 •】
❣
••|برشے از کتاب |••
در بیرون خانه مرغابی ها اطرافم را گرفته بودند و سر و صدا می کردند
به اهل خانه گفتم :
با آنها کاری نداشته باشید ،
آنها مرثیه و نوحه خوانی را شروع کرده اند
وقتی خواستم در خانه را باز کنم ، لباسم به میخ گیر کرد
و کمربندم باز شد ..
آن را محکم بستم و تکرار کردم:
کمربند خور را برای مرگ محکم ببند
که مرگ را ملاقات خواهی کرد
۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰
فرزندم حسن(ع)آمد و سرم را به دامن گرفت
دلداریش دادم:
به خدا سوگند رستگار شدم💔
پدرت را از امروز به بعد ناراحت نخواهی دید ..
کتـــ📖ـاب :
علے (ع)از زبان علے(ع)
°| پدید آورنده :
ججت الاسلام محمد محمدیان |°
ناشـ📇ـــر :
نشر معارف
#ڪتاب_خوب
#غدیرےام
#مناسبتے
مــطالـعہ با طـعـم لذٺـــــــ😃👇
✨
°• 📚✨•° @asheghaneh_halal
📚✨
✨
【• #تیڪ_تاب🎁 •】
❣✐
•| برشےازڪتاب |•
آوهزین دست عراقیها بود
و زنها مرتب از هم میپرسیدند چه کنیم؟
برویم عقب یا بمانیم؟!
یک بار که حرف و حدیثها بالا گرفت،
با تندی گفتم: «عقب نمیرویم. همینجا میمانیم. نیروهای خودی بالاخره روستا را آزاد میکنند و به روستا برمیگردیم. باید تحمل کنیم. زیاد طول نمیکشد، فوقش دو سه روز.»
اما آن دو سه روز، شد دوازده روز!
دوازده شب در کوهها بودیم؛ در کوههای آوهزین و چغالوند.
کتـــ📖ـاب :
••فرنگیس••
°| پدید آورنده :
بانو مهناز فتاحے |°
ناشـ📇ـــر :
انتشارات سوره مهر
#ڪتاب_خوب
.
.
مــطالـعہ با طـعـم لذٺـــــــ😃👇
✨
°• 📚✨•° @asheghaneh_halal
📚✨
✨
【• #تیڪ_تاب🎁 •】
❣✐
•| برشے از کتاب |•
یک بار عایشه گفت:
چرا اینقدر فاطمه را میبویی؟
چرا اینقدر فاطمه را میبوسی؟
چرا به هر دیدار فاطمه،
تو جان دوباره میگیري؟
گفتم: «خموش! عایشه!
فاطمه بهشت من است،
فاطمه کوثر من است،
من از فاطمه بوي بهشت میشنوم،
فاطمه عین بهشت است،
فاطمه جواز بهشت است،
رضاي من در گروي رضاي فاطمه است،
رضاي خدا در گروي رضاي فاطمه است،
خشم فاطمه جهنم خداست و
رضاي فاطمه بهشت خدا.»
کتـــ📖ـاب :
کشتے پهلو گرفته
°| پدید آورنده :
جناب سید مهدی شجاعے |°
ناشـ📇ـــر :
انتشارات نیستان
#ڪتاب_خوب
مــطالـعہ با طـعـم لذٺـــــــ😃👇
✨
°• 📚✨•° @asheghaneh_halal
📚✨
✨
【• #تیڪ_تاب🎁 •】
یامبری از کنار خانه ما رد شد.
باران گرفت...
مادرم گفت:چه بارانی می آید.
پدرم گفت: بهار است.
و ما نمی دانستیم باران و
بهار نام دیگر آن پیامبر است.
پیامبری از کنار خانه ما رد شد.
لباسهای ما خاکی بود.
او خاک روی لباسهایمان را به اشارتی تکانید.لباس ما از جنس ابریشم و نور شد
و ما قلبمان را از زیر لباس دیدیم.
کتـــ📖ـاب :
پیامبری از کنار خانه ما رد شد
°| پدید آورنده :
|°جناب عرفان نظر آهاری
ناشـ📇ـــر :
انتشارات صابرین
#ڪتاب_خوب
.
.
مــطالـعہ با طـعـم لذٺـــــــ😃👇
✨
°• 📚✨•° @asheghaneh_halal
📚✨
✨
【• #تیڪ_تاب🎁 •】
••برشی از کتاب ••
«مهمانی که میگیریم،
کسی نمیداند باید چهکار کند و چه حرفی بزند.
اصلاً حرفی بزند یا نه! از خاطراتش بگوید، یا سکوت کند
تا هرکسی برای خودش جواد را به یاد بیاورد. فکر کند به خندهها
و قهقهههایش که آهنگ مهمانیهایمان بود.
مهمانیمان با این آهنگ جلو میرفت و چقدر همه دوستش داشتند!
حالا توی مهمانی، صدایش را که نمیشنوم، با چشمهایم دنبالش میگردم.
خانمها برای خودشان، دخترها هم گوشهای دیگر کِز کردهاند و من از جمع مردها،
به دورهمی پسرهایمان نگاه میکنم که دلم میخواهد جواد در جمعشان باشد.
❣
کتـــ📖ـاب :
دختر ها بابایے اند
°| پدید آورنده :
|° جناب بهزاد دانشگر
ناشـ📇ـــر :
انتشارات شهید کاظمے
#ڪتاب_خوب
مــطالـعہ با طـعـم لذٺـــــــ😃👇
✨
°• 📚✨•° @asheghaneh_halal
📚✨
✨
【• #تیڪ_تاب🎁 •】
❣
••|برشے از کتاب|••
چرا جَون؟!
از اسم اصحابی مثل حضرت جَون بهتر می توان انرژی گرفت؛
اگر بگوییم همه مثل حضرت عباس(ع) فکر کنند ، مثل او حرف بزنند ،عمل کنند ؛ راهی برای کسی باز نمی شود !
مگر در کربلا چند حبیب بن مظاهرِ حافظ قرآن ، فقیه و اندیشمند داریم و مگر چند نفر می توانند مثل آنها شوند ؟!
در کربلا [جَون ] هم هست .
جَون یک فتح باب بزرگ عاشورایی است.
یک غلام سیاه (رنگ سیاه ، بوی بد ، بدون حسب و ..
ولی حسین او را خرید ...)
با جَون میتوان انرژی گرفت !
جَون دریچه ای به سمت افق کربلایی شدن به امضای ارباب است
بی همه چیز هم می توان حسینی شد!
فارغ از رنگ و پوست و صورت و نام و حسب و اعتبار و وجهه ..
♡از بردگی مقام بلالی گرفته اند
در مکتبی که ارزش انسان به رنگ نیست ♡
لااقل کاش دم خیمه تو جان بدهیم
تا بگوییم رسیدیم و ندیدیم تو را
🍃🍃
کتـــ📖ـاب :
خادم ارباب کیست؟
°| پدید آورنده :
|°جناب سید علے اصغر علوی
ناشـ📇ـــر :
انتشارات خیزش نو
#ڪتاب_خوب
.
.
مــطالـعہ با طـعـم لذٺـــــــ🙂👇
✨
°• 📚✨•° @asheghaneh_halal
📚✨
✨
【• #تیڪ_تاب🎁 •
در دو پاره ماجرای عاشورا را شرح میدهد. ماجراهای عاشورا از ماه رجب سال 60 تا ماه محرم سال 61 در بخش اول این کتاب به صورت مختصر توصیف شدهاند. هدف از بیان وقایع عاشورا در این بخش از کتاب نگاهی به شخصیتهای واقعهی کربلا و تغییر و تطوری است که در احوالات هر یک از آنها رخ میدهد.
در پارة دوم کتاب فتح خون از دید راوی به تحلیل و واکاوی معنوی و روحانی این ماجراها پرداخته میشود. راوی که به نوعی نمایانگر طرز فکر آوینی است، با دیدی عارفانه به واقعهی کربلا نگاه میکند و سعی میکند با چشم باطن به فراتر از ظواهر ماجرا بنگرد و در این راه خواننده را با خود همراه کند و جلوهای از آسمان را در زمین به او نشان دهد.
آوینی با سخن گفتن از امام و اصحاب عاشورایی او در فتح خون، روایتی از فطرت الهی انسان در عاشورا و واقعهی کربلا ارائه میدهد. از این منظر، عاشورا دیگر تنها یک واقعهی تاریخی نیست که قرنها از وقوعاش میگذرد، بلکه عاشورا حقیقتی تکرارشونده در هر زمان و مکان است و درونمایهی آن عشق است. امام در بطن ماجرای عاشورا تجلی عشقی فرازمینی و الهی است که با اندیشیدن و با چشم دل دیدن او میتواند اسلام واقعی را به خواننده بنمایاند.
کتـــ📖ـاب :
فتح خون
°| پدید آورنده :
|°شهید سید مرتضے آوینے
#ڪتاب_خوب
.
.
مــطالـعہ با طـعـم لذٺـــــــ😃👇
✨
°• 📚✨•° @asheghaneh_halal
📚✨
✨
【• #تیڪ_تاب🎁 •】
❣✐ـــ ـ ــــ ـ
حسین کلامش را تمام میکند و بیدرنگ به خیمه خویش میرود.
و من پیش از آنکه جمع به خود آید و کسی مرا به نزدیکی همراهان حسین بشناسد، دور میشوم و میان خیمهها فرازه و بجیله
آرام میگیرم.
نفسهایم هنوز به شمارهاند که عبدالله میرسد و
خودش را کنارم، بر تختهسنگی یله میکند.
باز چه شده زهیر که آرام میروی و پنهان میآیی؟
و بازهم رنگپریده و عرق به پیشانی نشسته؟
سربندم را روی زانو میگذارم.
مشکی را که به گردن آویخته، میگیرم و یکنفس سر میکشم.
سینهام آرام میگیرد:
لعنت بر درخت بی امیه که غیر خار هیچ ندارد.
در حرم هم قرار نداریم از فتنه انگیزیشان.
خدا رحمتش را بر عثمان صدچندان کند که کفران نعمت خلافتش، این حال بر سرامت آخرالزمان آورد.
عبدالله خنکی مشک را به شکم برآمدهاش میرساند
و بیخیال میگوید:
کفران را تو میکنی که در صحت و عافیت حج کردهای،
آنوقت آب وضو به زمزمت خشک نشده،
لعنت نثار اینوآن میکنی.
کتـــ📖ـاب :
فصل شیدایے لیلا ها
°| پدید آورنده :
|°سید مهدی شجاعے
ناشـ📇ـــر :
انتشارات نیستان
#ڪتاب_خوب
.
.
مــطالـعہ با طـعـم لذٺـــــــ😃👇
✨
°• 📚✨•° @asheghaneh_halal
📚✨
✨
【• #تیڪ_تاب🎁 •】
رگبار باران پاییزی به در و دیوار میخورد.
غرّش رعد صدای مهیبی داشت و وقتی با سپیدی برق میآمیخت، مهیبتر میشد.
ابرها آنقدر پایین بودند که مرتضی فکر کرد اگر به پشت بام برود، میتواند دستش را در آنها فرو کند. پسرک بیاعتنا به اینکه سرتاپا خیس شده، در کوچه میدوید. به درِ خانه که رسید، با هر دو مشت به لنگههای چوبی در کوبید.
خب… امان بده پسر! آمدم.
مادر چادرشبی روی سرش انداخت تا از شلاق دانههای درشت باران در امان بماند. در را باز کرد و خودش دوید بهسمت اندرونی. مرتضی عرض حیاط را از دهلیز تا لب پلهٔ شاهنشین دوید.
از روی چالهای که میان آجرفرشهای کف حیاط پر از آب شده بود، پرید. ایستاد و انگار که چیزی از دستش در رفته باشد، برگشت و جفتپا پرید وسط چالهٔ آب.
کودکانه خندید و بهسوی اندرونی برگشت.
مرتضی! این خلبازیها چیست؟
اینقدر عذابم نده.
اگر سینهپهلو کنی، چه خاکی سرم بریزم؟
مرتضی ریز خندید و تندتند لباسش را از تنش درآورد،
مچاله کرد و جلوی مادر گذاشت
کتـــ📖ـاب :
نخل و نارنج
°| پدید آورنده :
|°جناب وحید یامین پور
ناشـ📇ـــر :
انتشارات جمکران
#ڪتاب_خوب
مــطالـعہ با طـعـم لذٺـــــــ😃👇
✨
°• 📚✨•° @asheghaneh_halal
📚✨
✨
【• #تیڪ_تاب🎁 •】
❣✐ـــ ـ ــــ ـ
وقتی فرمان برگشت دادند حس میکردم تمام دنیا با من در افتاده است. یک راه طولانی را یک نفس دویده بودم، حالا میگفتند درها بسته است، راهی را که آمدهای برگرد.
دلم میخواست یک تنه به خط عراق بزنم. دنبال کسی میگشتم که التماسش کنم نجاتم دهد؛ اما حال و روز همه مثل من بود.
بهتزده به یکدیگر چشم دوخته بودیم.
باز روزهای مرخصی، مقابلم شروع به رژه رفتن کردند. نکند گلوله ای که میخواست مرا راهی آسمان کند در عملیاتهایی که شرکت نکرده بودم شلیک شده بود. گلولهای که حاضر بودم دنیا را به پایش بریزم تا بیاید و کار را تمام کند.
فکر و خیال مغزم را میجوید.
حس میکردم یک نفر وسط سرم ایستاده و فریاد میزند:
- دیگر تمام شد. جا ماندی
کتـــ📖ـاب :
مربع های قرمز
°| پدید آورنده :
|° بانو زینب عرفانیان
ناشـ📇ـــر :
انتشارات شهید کاظمے
#ڪتاب_خوب
.
.
مــطالـعہ با طـعـم لذٺـــــــ😃👇
✨
°• 📚✨•° @asheghaneh_halal
📚✨
✨
【• #تیڪ_تاب🎁 •】
❣✐ـــ ـ ــــ
حسین کلامش را تمام میکند و بیدرنگ به خیمه خویش میرود. و من پیش از آنکه جمع به خود آید و کسی مرا به نزدیکی همراهان حسین بشناسد، دور میشوم و میان خیمهها فرازه و بجیله آرام میگیرم.
نفسهایم هنوز به شمارهاند که عبدالله میرسد و خودش را کنارم، بر تختهسنگی یله میکند.
باز چه شده زهیر که آرام میروی و پنهان میآیی؟
و بازهم رنگپریده و عرق به پیشانی نشسته؟
سربندم را روی زانو میگذارم. مشکی را که به گردن آویخته، میگیرم و یکنفس سر میکشم.
سینهام آرام میگیرد:
لعنت بر درخت بی امیه که غیر خار هیچ ندارد. در حرم هم قرار نداریم از فتنه انگیزیشان.
خدا رحمتش را بر عثمان صدچندان کند که کفران نعمت خلافتش، این حال بر سرامت آخرالزمان آورد.
عبدالله خنکی مشک را به شکم برآمدهاش میرساند و بیخیال میگوید:
کفران را تو میکنی که در صحت و عافیت حج کردهای، آنوقت آب وضو به زمزمت خشک نشده،
لعنت نثار اینوآن میکنی.
کتـــ📖ـاب :
فصل شیدایے لیلا ها
°| پدید آورنده :
|°جناب سید مهدی شجاعے
ناشـ📇ـــر :
انتشارات نیستان
#ڪتاب_خوب
.
.
مــطالـعہ با طـعـم لذٺـــــــ😃👇
✨
°• 📚✨•° @asheghaneh_halal