eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.2هزار دنبال‌کننده
21.4هزار عکس
2.2هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
kesa-hadadiyan_0.mp3
2.09M
🖤' | شب سی‌‌وششم چلھ‌ے حدیث ڪساء • +درد و دل و حاجت‌روایی‌هاتون: @Daricheh_khadem 💚 - عالَم‌بھ‌فَداےچادرخاڪےتو، یازهرا👇 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal 🖤'
∫°⛄️.∫ ∫° .∫ ♡ امروز آفتاب را ببوے و یڪ قاشق عشقـ💕 چاشنے تمام فنجآن هایت کن! امروز رها باش چون بارانِ بےهوآ🌧 چون آوازِ پرنده ها چون خیالِ آنکه دوستش داری...♡ ❤️|♡ 😉|♡ ∫°🌤.∫ یعنے ، تو بخندے و،دلم باز شود👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ∫°⛄️.∫
◦≼☔️≽◦ ◦≼ 💜≽◦ . . (😇💕‌‌) بہ سر هواےِ طُ دارم (🙂✋🏻) خدا گواهِ من اسـت (📿✨) اگـر رسیده نمـازمـ (🤔👀‌) بہ رڪعت پـنجمـ . . ◦≼🍬≽◦ زنده دل‌ها میشوند از ؏شق، مست👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ◦≼☔️≽◦
•‌<💌> •< > . . 💍•. در ایام عقــد موقت بودیم. با حمیــد رفتہ بودیم حلقـہ بخـریم. 😉•. موقع برگشت سر حرف ڪہ باز شد گفت: «یہ چیز؎ میگم لــوس نشیا. یڪ هفتہ قبل از اینڪہ برا؎ بار دوم بیایم خـانہ شما رفتم حــرم حضرت معصـومہ(س). ♥️•. بہ خانم گفتم: یا حضرت معصـومہ(س) آیا می‌شود من را به اونی ڪہ دوستش دارم و دلــم پیشش مانده برسـانی؟ من تو را از حضـرت معصـومہ گرفتم». 📿•. بعد از مـراسم عـروسی هم ڪہ با فامیل‌ها خداحافظی ڪردیم و آمدیم خانہ، بعد از آنڪہ قــرآن خواندیم، حمید سجــاده انداخت و بعد از نماز از حضرت معصـومہ(س) تشڪر ڪرد. 💚•. خیلی جــد؎ بہ این عنایت اعتقــاد داشت و بعد از هر نمــاز دست‌هایش را بلند می‌ڪرد و همان جملہ‌ا؎ را ڪہ موقع سال تحــویل، رو بہ حرم حضرت معصـومہ(س) گفتہ بود تڪرار می‌ڪرد: «یا حضرت معصـومہ(س) ممنونم ڪہ خانـمم را بہ من داد؎ و من را بہ عشقــم رسـاند؎». 🌷شـهـیـد مدافع حرم •<🕊> دلــِ من پشٺِ سرش ڪـاسه‌ےآبـےشــد و ریخٺ👇🏻 •<💌> Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
‡🎀‡ ‡ ‡ ✅ یعنی ڪسیڪه اسیر هوای نفس هست؛ آزادی ندارد چون هر لحظه در فڪر راضی نگه داشتن و خودنــ🎭🤹🏻‍♀ــمایی بـہ مردم اسټ /: اما ڪسیڪه حجاب دارد😌 آزادھ و ڪاملا اسیر عشق پروردگارش هست:) 💎در آغوش خدا بودن یعنی آزادے💎 در آغوش نفس اَماره بودن یعنے زندانے شیـطان شـدن ☺️✓ آزادی را انتخاب ڪنیم✓☺️ ‡💎‡چادرت، ارزش‌است، باورڪن👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ‡🎀‡
|•👒.| |• 😇.| . . آیا ازدواج❣ در سنین بالا و تأخیر در ازدواج ممڪن است پیامدهای منفی داشته باشد؟⁉️ همانگونه ڪه طبیعت چهار فصل دارد، طبیعت زندگی انسان هم بهار، تابستان، پاییز و زمستان دارد🦋✨ و بهترین فصل برای ازدواج، بهار زندگی یعنی ابتدای جوانی است.🌱 تأخیر در ازدواج و ڪشیده شدن به فصل‌های بعدی زندگی، مشڪلاتی را پدید می‌آورد:⬇️ ۱. از بین رفتن شادابی دختر و پسر😒 ۲. از دست رفتن فرصت‌های ازدواج به‌ویژه برای دختران😔 ۳. فاصله سنی زیاد با فرزندان و ایجاد ضعف یا عدم درڪ متقابل در آینده☹️ ۴. مشڪلات مربوط به فرزنددار شدن👶 . . |•🦋.|بہ دنبال ڪسے، جامانده از پرواز مےگردم👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal |•👒.|
∫°🍊.∫ ∫° .∫ . . بدون مکالمه ⇦ رابطه ای وجود ندارد؛ بدون احترام ⇦ عشقی وجود ندارد بدون اعتماد ‌‌‌‌⇦ دلیلی برای ادامه نیست. پ.ن: پس مڪالمه، احترام و اعتماد به همسر یادتون نرھ💞 . . ∫°🧡.∫ بہ غیر از نداریم، تمناے دگر👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ∫°🍊.∫
‌ °✾͜͡👀 🙊 . . 💬 ‌‌اسم همسر من اصغر آقا است دوره ی نامزدی ما توی تابستان بود خونشونم چون تقریبا نزدیک بود، یه روز درمیون میومد بهم سر میزد... آقا هرموقع میومد یه هندونه ی بزرگی هم میگرفت یعنی فکر کنم میگشت اون بزرگ بزرگ رو میخرید اینقدر این کار رو میکرد یه بار برادر زادم پسر بود خندید هندونه رو جلوش گذاشت گفت: اصغر آقا بفرما قابل نداره بفرما از اون بالا داد میزنه اصغر بابا بفرما😂 پشبندش بابام یه پس گردنی بهش زد گفت پدرسوخته داماد منو اذیت نکن برادر زادم گفت بخدا آقاجون میرم جلو آیینه حس میکنم هندونه میبینم😄 همسرمم بنده خدا از خجالت فقط یه لبخند میزد و عرق رو پیشونیش رو پاک میکرد خلاصه اصغر آقا بود و هندونه هاش😍 . . ''📩'' [ 522 ] سوتےِ قابل نشر و بفرستین •‌⊰خاڪے باش تو خندیدنـ‌ـ😅✋⊱• °✾͜͡ ❄️ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
AUD-20220906-WA0046.mp3
5.03M
↓🎧↓ •| |• . . عالمی‌میفرمودن: بنده‌خدایی‌اومدن‌پیش‌ماگفتن‌آقاماتوبه‌ می‌کنیم‌خداقبول‌میکنه؟! گفتم‌:خدادنبال‌اون‌بنده‌هاش‌که‌گناه‌ کردن‌واصلایادشون‌رفته‌توبه‌ایم‌هست، میدوئه‌میگه‌بندم‌بیاتوبه‌کن‌ تاببخشمت❤️(: نمیخوام‌غرق‌گناه‌بشی‌دورت‌بگردم اونوقت‌شماکه‌خودت‌توبه‌کردی‌، میگی‌منو‌میبخشه‌یانه؟! . . •|💚| •صد مُــرده زنده مےشود، از ذڪرِ ( ؏)👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ↑🎧↑
•[🎨]• •[ 🎈]• حتماااااا میشه😌💪... •[📱]• بفرمایید خوشگلاسیون موبایل👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal •[🎨]•
◉❲‌🌹❳◉ ◉❲‌ 💌❳◉ . . مبتلایم کرده‌ای!🤕 درمان نمی‌خواهم، که عشق..💞 بی‌گمان شیرین‌ترین بیماریِ دورانِ ماست..😍 🍬 . . ◉❲😌‌❳ ◉ چــون ماتِ ، دگر چہ بازم؟!👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ◉❲‌🌹❳ ◉
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . [📖] رمان:《 #رایحه_حضور 》 [ #قسمت_هفتاد‌ودوم] ۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰
❢💞❢ ❢ 💌❢ . . [📖] رمان:《 》 [ ] فاطمه قبل تر از من رسیده بود ، آراگل بعد چند دقیقه با سینی لیوان های شربت برگشت ، کمی حرف زدیم... این خانه بوی زندگی داشت ! یاد حرف های گل بی بی افتادم ^ زن اگه زن باشه میتونه یه مرد سفت و سخت رو هم مدیریت کنه ^ و خوب خانم دکتر چشم عسلی مان خانوم خوبی بود! وقتی از دوقلوهایشان پرسیدم ، با خنده گفت : خونه دوست آرادن ، عاشق خانوم دوستشن مخصوصا اون سارگل وروجک ؛ جونش واسه نوا در میره، منم یه خورده کاری هایی داشتم برا همون نرفتم اونا که ماشالله یه جا بند نیستن که ... با لبخند نگاهش کردم ، راست میگفتن دورت که شلوغ باشد حالت هم بهتر می شود ، درمان خیلی از درد ها تنهایی نبود ! دلم می خواست گشتی در خانه ای که عجیب بوی زندگی و امید می داد بزنم ...ولی خب زشت بود فعلا ... بعد هم با کیک های شکلاتی در دست برگشت ، فاطمه چشم غره ای برای آراگل رفت : به شرطی قبول کردم بیام که به زحمت نیفتی با این همه سر شلوغی هات آراگل چشمکی نثار فاطمه کرد : غر نزن خواهری ! من عادت دارم به این سر شلوغی ها با کنجکاوی عیانی گفتم : مزاحم شدیم آراگل خانوم ؟! کار خاصی داشتید ؟! لبخند محوی روی لب هایش نشست : اینطوری صدام کردی یاد آراد افتادم ! اون اوایل .. بعد هم مراحمین ، فاطمه میدونه چقدر بدم میاد از این جمله و سوما قبل تمام شدن جمله اش فاطمه با خنده گفت : برای اینکه نفسی تازه کنی من میگم ، دخترمون داره فشرده کار میکنه این روز ها ، تا آقاشون راضی بشه یه سر برن جنوب ، از اون طرف هم جاریش که زیادی عزیزه واسه این خانوم بارداره _ وای فاطمه نگو ، آراد حرصم رو در آورده ، امید هم که رو اعصابمه ، نمیدونم بهتر عاشق چی این بشر شده ؟! فاطمه نگاهی به من کرد : دروغ میگه ها ، جونش واسه همسر محترم در میره ، برادر شوهر محترم هم که نگم چقدر عزیزه واسش ، یادش رفته چند سال پیش رو انگار ! آراگل سریع بغضش گرفت ، برایم زیادی عجیب بود _ یادم ننداز فاطمه اون روز ها رو ، هر چند شیرینی خاص خودشون رو داشتن برای بار دوم مخاطب حرف های فاطمه شدم: خوش بین تر از من تو این دنیا ، آراگله از اتفاقی که می گفتن خبر نداشتم فقط لبخندی زدم.. به فاطمه گفته بودم که اساسی کارش دارم او گفته بود بعد خانه آراگل ، سری به مزار می زنیم بدون اختیار از آراگل پرسیدم: یه سوال آراگل جان ؛ ماشالله با این همه مشغله منبع انرژی هستین، به ما هم یاد بدین رمز موفقیت رو ! بلند زیر خنده زد ، شیرین می خندید با آن چال گونه های بامزه اش! فاطمه به جایش جواب داد : سوال بسی به جایی هست ، این دختر ما سیم انرژیش وصله به آقای تهرانی ، اصلا چنان شارژش میکنن حتی از راه دور که نگو و نپرس آراگل چشم غره بامزه ای نثارش کرد و بعد رو به من حرف های فاطمه رو تایید کرد .. به شوخی بلند گفتم : خدااااایا منبع انرژی ما رو هم بفرست بعد دو ساعتی همراه فاطمه به مزار رفتیم .. باید تکلیفم را یک سره می کردم ...همین امروز .. [⛔️] ڪپے تنها‌باذڪرمنبع‌موردرضایت‌است. . . ❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal