eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
13.2هزار دنبال‌کننده
22.8هزار عکس
2.8هزار ویدیو
87 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
👇🏻 🌷 یعنی من دارم .... هر لباسی نمیپوشم ....❌ جلوی مراقب رفتارم هستم....✅ . . حجاب یعنی خواهر عزیزم اومد بیرون نگران نباش 😉 زندگی تو برای من اهمیت داره😌من با حجابم، من مراقب رفتارم هستم نگران همسرت نباش❗️ . . یعنی من به بالا رفتن آمار طلاق کمک نمیکنم ⚠️ من به دلسرد شدن یک مرد از خانمش کمک نمیکنم❗️ . . حجاب یعنی با خیال راحت تو خیابون قدم بزن 👞 با خیال راحت کار کن👨🏻🔧 با خیال راحت درس بخون👨🏻🎓 من به هیچ وجه آرامش روانی تو رو بهم نمیریزم ...💯 . . حجاب یعنی همسر عزیزم من فقط و فقط به تو هستم نه هیچکس دیگری❗️ یعنی من به تو و این زندگی هستم❤️ یعنی زیبایی من فقط برای یک نفر❗️ . . حجاب یعنی ای من خونت هستم ..❕ . . حجاب یعنی مادر جان ،یازهرا،من وارث چادر خاکی تو هستم ...❗️ . حجاب یعنی ای چشمان من میدان را برای هرزگی شما باز نمیگذارم ....😏 . حجاب یعنی لبخند رضایت☺️ .... . @Asheghaneh_halal 🍃🌸
#صبحونه سلام‌ بر #شهید شهیدان❣ سلام‌بر شاه‌بےڪفن😔✋ سلام‌ برآن ‌سرهاے جـداشده ‌ازبدن #سـلام‌برحـسیـن‌ هرلحظه‌صبـ🌤ـح‌ و ‌شام #السلام‌علے‌الحسین💔 #‌وعلے‌اولادالحـسیـن💚 #وعلے‌اصحاب‌الحسین 🍃☀️| @asheghaneh_halal
🌷🕊🌷 #چفیه🕊 لحظه‌ی آخر قمقمه را آوردن [💧] نزدیک لب های خشکش ...[😓] گفت : مگه مولایمان حسین (ع) در لحظه شهادت آب نوشید ؟![😩💔] #شهید که شد هم #تشنه بود [😞] هم #بی_دست ...[😭] #شهید_شاپور_برزگر 🕊 #اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد❤️ @Asheghaneh_Halal 🌷🕊🌷
🌷🕊 🕊 #چفیه🕊 وصیــت نامه[✍] #شهید [😍]دوست دارم اگر شهید شدم پیکری نداشته باشم[😞] [👌]از ادب دور است که در پیشگاه سیدالشهدا(ع) با تنی سالم و کفن پوش محشور شوم[💔] [💔]شهیدی که همانند مادرش حضرت زهرا(س) مزارش خاکیه[💔] [🌹] #شهید_مدافع_حرم_مرتضے_عبداللهے #اللم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد[❤️] ♡[ @Asheghaneh_Halal ]♡ 🕊 🌷🕊
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
°|🌹🍃🌹|° ❤️|• ارادت خاصی به شهید حاج‌حسین خرازی داشت. کنار قبر شهید چند دقیقه‌ای نشستیم. همان جا که نشسته بود گفت : «زهرا این قطعه آرامگاه من است، بعد از شهادتم مرا اینجا به خاک می‌سپارند.» 😐|° نمی‌دانستم در برابر حرف ابوالفضل چه بگویم. سکوت همراه بغض را تقدیم نگاهش کردم. هر بار که به ماموریت می‌رفت، موقع خداحافظی موبایل، شارژر موبایل یا یکی از وسایل دم‌دستی و ضروری‌اش را جا می‌گذاشت تا به بهانه آن بازگردد و خداحافظی کند. اما دفعه آخر که می‌خواست به سوریه برود حال و هوای بسیار عجیبی داشت. 🎒|• همه وسایلش را جمع کردم. موقع خداحافظی بوی عطر عجیبی داشت. گفتم : «ابوالفضل چه عطری زدی که اینقدر خوشبو است؟» گفت : «من عطر نزده‌ام!» 😧|° برایم خیلی جالب بود با اینکه عطری به خودش نزده اما این بوی خوش از کجا بود. آن روز با پدر و مادرش به ترمینال رفت. 🌷|• مادرشان می‌گفتند وقتی ابوالفضل سوار ماشین شد بوی عطر عجیبی می‌داد، چند مرتبه خواستم به پسرم بگویم چه بوی عطر خوبی می‌دهی اما نشد و پدرشان هم می‌گفتند آن روز ابوالفضل عطر همرزمان را می‌داد و بوی عطرش بوی تابوت شهدا بود. 😔|° موقع خداحافظی نگاه آخرش به گونه‌ای بود که احساس کردم از من، مهدی پسرمان و همه آنچه متعلق به ما دوتاست دل کنده است. گفتم : 🌹|• «ابوالفضل چرا اینگونه خداحافظی می‌کنی؟ نگاهت، نگاه دل کندن است» شروع کرد دل مرا به دست آوردن و مثل همیشه شوخی کرد. گفت : «چطور نگاه کنم که تو احساس نکنی حالت دل کندن است؟!» ‼️|° اما هیچ کدام از این رفتارهایش پاسخگوی بغض و اشک‌های من نبود. وقتی می‌خواست از در خانه برود به من گفت : «همراه من به فرودگاه نیا» 😔|• و رفت. برعکس همیشه پشت سرش را نگاه نکرد. چند دقیقه از رفتنش گذشت. منتظر بودم مثل همیشه برگردد و به بهانه بردن وسایلش دوباره خداحافظی کند. انتظارم به سر رسید. 📞|° زنگ زدم و گفتم این بار وسیله‌ای جا نگذاشته‌ای که به بهانه‌اش برگردی و من و مهدی را ببینی. گفت : «نه عجله دارم، همه وسایلم را برداشتم» 💠|• 13 روز بعد از اینکه رفته بود، شنبه صبح بود تلفن زنگ زد، ابوالفضل از سوریه بود. شروع کردم بی‌قراری کردن و حرف از دلتنگی زدن. گفت : ♥️|° «زهرا جان ناراحت نباش، احتمال بسیار زیاد شرایطی پیش می‌آید که ما را دوشنبه برمی‌گردانند. شاید تا آن روز نتوانم با شما صحبت کنم، اگر کاری داری بگو تا انجام بدهم، یا حرف نگفته‌ای هست برایم بزن.» 😥|• ترس همه وجودم را گرفت، حرف‌هایش بوی حلالیت و خداحافظی می‌داد. دوشنبه 24 آذر ماه همان روزی که گفته بود قرار است برگردد، برگشت؛ معراج شهدای تهران، سه‌شنبه اصفهان و چهارشنبه پیکر مطهر ابوالفضل کنار قبر شهید خرازی آرام گرفت. 🌷 🕊 ڪلیڪ نڪن عــاشق میشے😉👇 💟 @Asheghaneh_halal
°|🌹🍃🌹|° #همسفرانه |💞| سرسفره عقد💍 میخواست بهم چیزی بگه |👥|اماجمعیت زیادبود خجالت میکشید🙈😬 تو دستمال ڪاغذی نوشت,داد دستم باز کردم✋ دیدم برام نوشته😍 دعاکن #شهید بشم🕊 #زندگی_به_سبک_شہــدا 🌷 #به_روایت_همسر_شهید_عبدالصالح_زارع 🕊 ڪلیڪ نڪن عــاشق میشے😉👇 🍃🌸| @asheghaneh_halal
🇮🇷🍀 🍀 🔴يكے گفت: از اوضاع پسراے آقاے خبر دارے؟❗️ 🔸گفتم: کدوم پسرشون؟ 🔹گفت:مثلا همون ، همون که خودش و پدرش تمام شهرها رو سفر کردند تا از بزرگا و علما براش مجوز آینده بگیرند😳🙈 🔸گفتم: مثلا کدوم سفر؟✈️ 🔹گفت:یکیش همون ، چند روز رفتند قم تا رو راضے کنند مجتبے بشه رهبر! ولے مراجع قبول نکردند، 😳 🔻دمشون گرم... 🔸گفتم:مگه براے رهبرے کسے مراجع باید نظر بدن؟ اعضا که خودشون هر چند وقت یکبار همه میرن تهران ، دیگه چرا مسافرت و زحمت سفر ، همونجا توافق میکردند دیگه!ببینم اصلا چقدر آقامجتبے رو میشناسے؟! 🔹گفت خیلی بهتر از تو میشناسم! 🔻پولدارترین همینه.. پول توی دنیا داره ، امارات و انگلیس و کانادا.. از پول نفت یک سهم مشخص واریز میشه توی حساب پسرای خامنه ای ، مجتبی هم از بقیه بیشتر سهم داره😳 🔸گفتم برا حرفات مدرکی هم داری؟ 🔹گفت مدرک نمیخواد که ، قشنگ معلومه😒🤔😳 🔸گفتم توی دیدنش؟ توی فلان گرون قیمت یا توی فلان و فلان دیده شده ؟ لو رفته یا پشت فرمون دیدنش؟ 🔹گفت:اینارو نمیدونم فقط میدونم خیلی پولداره🤔😒 🔸گفتم:خُب اينهمه پول رو یکجایی باید خرج کنه و رو ببره ، کدوم ثروتمند دنیا نه میره نه ماشین سواری نه نه هیچی! 🔹گفت ماجرای هاش رو چی میگی... وسط بیمارستان رو کرایه کردند تا پسرش بدنیا بیاد!!😳 🔻این رو دیگه دارم ، خودم از شنیدم و رو هم نشون داد! 🔸گفتم:توی تمام اون یک نبود از این ماجرا عکس بگیره ؟ نه يه فیلم ،نه از یا همسرشون ؟ 🔹گفت قضیه بوده ! حالا دولت چطور رو پخش نمیکنه من نمیدونم ،لابد به اون هم دادند😒 🔸گفتم :تمام سه تا بچه سیدمجتبی توی بدنیا اومدند! 🔹گفت: اصلا این شما چرا هیچکدوم نرفتند ؟ جنگ فقط برای بچه های مردم خوب بوده ؟؟ 🔸گفتم: سیدمجتبی توی چندتا از بوده ، ها و و چند تا عملیات دیگه... 🔹گفت: پس چرا نشده؟😇 🔸گفتم:چند رفتند جبهه دویست هزار تاشون شهید شدند ، قرار نیست هر کس سابقه جنگ داشت هم داشته باشه.. 🔹گفت: تو از اون تندروهای هستی که هر چی بهت میگن فورا قبول میکنی و از مغزت هیچ استفاده ای نمیکنی😉 🔸گفتم:یکبار دیگه حرفهایی که زدیم رو ، ببین کی هر حرفی رو قبول میکنه و چطور صرفا بخاطر از حکومت رو میپذیره و نشر هم میده.... از 😒🤔 🍀 @asheghaneh_halal 🇮🇷🍀
🌷🍃 🍃 🕊..| #شهید_زنده |حـاج‌حسیـن‌یکتـا| هم قد گلولـه توپ بود.. گفتن: چه جوری اومـدی اینجا؟! گفت: با #التماس! گفتن: چه جوری گلوله رو بلند میڪنے میارے؟! گفت: با التماس! به شوخے گفتن میدونے آدم چه جوری #شهید میشه؟! لبخندی زد و گفت: با التماس! #باالتماس😔✋ #جاموندیم..بدم‌جاموندیم.. #حواسمون‌‌پرته‌دنیاعه.. #جَوِّدنیازمین‌گیرمون‌کرده💔 🍃 @asheghaneh_halal 🌷🍃
•🕊• ✍|° خواهر شهید ابراهیم هادی میگفت یک روز موتور شوهرخواهرم را از جلوی منزل مان دزدیدند، 😠|° عده ای دنبال دزد دویدند و موتور را زدند زمین. ابراهیم رسید و دزد زخمی شده را بلند کرد. ☺️|° نگاهی به چهره وحشت زده اش انداخت و به بقیه گفت: اشتباه شده! بروید. 😌|° ابراهیم دزد را برد درمانگاه و خودش پیگیر درمان زخمش شد. آن بنده خدا از رفتار ابراهیم خجالت زده شد. 💗|° ابراهیم از زندگی اش سوال کرد، کمکش کرد و برایش کار درست کرد. طرف نماز خوان شد، به جبهه رفت و بعد از ابراهیم در جبهه شد... ••[مچ گرفتن اسان است، دست گیری کنیم.]•• 🌷 @asheghaneh_halal🌷
🇮🇷|🇮🇷 #شهید_زنده 🇮🇷|🇮🇷 🔸در این دوره که شاهد عصبانیت آمریکا و دور جدیدی از توطئه‌ها و تحریم‌ها از طرف آن‌ها هستیم، سپاه می‌تواند نقش اساسے در خنثے کردن آن‌ها داشته باشد و دوران #سردار_سلامے قطعا دوره شکست دشمن خواهد بود. 🔸وحدت و همدلے ارتش و سپاه از اتفاقات ارزشمند چند وقت اخیر است و این دو نهاد در کنار هم بعنوان دو بازوی💪💪قدرتمند انقلاب برای پیشبرد آن و دفع تهدیدات هستند. #سـردار_محمدحسین_باقرے✋ ڪـارے ڪنیم شهــید #زنــده بـــاشیم و #شهیــد زنــده بمـــانیــم🇮🇷🇮🇷🇮🇷 •|🇮🇷|• @asheghaneh_halal
🌷🍃 🍃 | | (هو الحَقُّ المُبین) همیشه روضه شنیده ایم اما هم عالمے دارد↯... ⇦صحنه اول: محمدرضا از تماس گرفته؛ پشت تلفن التماس میڪند: -مامان!توروخدا دعا ڪن بشم. +تو شو، شھید میشے... -به خدا دیگه خالص شدم. دیگه یه ذره ناخالصے تو دلم نیست. +پس شھید میشے. -حالا ڪه راضے شدے، دعا ڪن برگردم. ⇦صحنه دوم: مهمان شدیم. قرار است بدنِ پاره جگرمان را تحویل بگیریم و وداع ڪنیم. بعد از روز دلتنگے، با خودم گفتم محڪم در آغوشش مےگیرم و التماسش میڪنم سلام و ارادت و دلتنگے مرا به برساند. اما... ⇜ به سینه‌اش دست نزن. ⇜نمےشود در آغوشش بگیرے. ⇜صورتش را آرام ببوس و اذیتش نڪن. ⇜به زیاد دست نزن. مضطر به روے ماهش نگاه ڪردم و پرسیدم: ! چه ڪردے با خودت؟! ⇦صحنه سوم: شب قبل از است. مادر بےتاب شده، قرار ندارد. دست به دامان شهدای شدیم . مادر با همرزم محمدرضا در ڪهف خلوت ڪرده: -بگو محمد چطور شھید شد؟ +بگذرید... -خودش گفت دوست دارد بےسر برگردد. +همانطور ڪه دوست داشت شد؛ و ... ⇦صحنه چهارم: براے بدرقه اش نشسته ایم ڪنار منزل جدیدش بے ترس و بے درد و آرام. متحیر ایستاده و این پا و آن پا مےڪند، -پس چرا نمیخوانے؟! - نیست ڪه تڪان دهم و تلقین بخوانم... ⇜اربا اربا یعنےچه ⇜ذبیح یعنے چه، ⇜خَدُّالتَّریب یعنے چه، ⇜شڪستن صورت یعنے چه | از تو ممنونیم ڪه به اندازه بال مگسے، درد سیدالشهدا را به ما چشاندے، گواراے وجودت نازنینم.🍃 ! 🕊 @Asheghaneh_halal 🕊 🍃 🌷🍃
🌷🍃 🍃 روزی که به خواستگاری من آمد _مادرم به او گفت :)  《این دختر صبح ها که از خواب پا می شود ، در فاصله ای که دستش را شسته و مسواک می زند ، یک نفر تختش را مرتب کرده است و لیوان شیر را جلوی در اتاقش آورده اند و قهوه را آماده کرده اند. شما می توانید با این دختر ازدواج کنید؟😌 +مصطفی که خیلی آرام گوش می کرد گفت: +《من نمی توانم برایش مستخدم بگیرم ، ولی قول می دهم تا زنده ام،وقتی بیدار شد،تختش را مرتب کنم و لیوان شیر و قهوه را روی سینی بیاورم روی تخت!!!☺️ تا وقتی شد این کار را می کرد ، خودش قهوه نمی خورد اما چون می دانست ما لبنانی ها عادت داریم ؛ درست می کرد و وقتی منعش می کردم ، می گفت: 《من به مادرتان قول داده ام تا زنده ام این کار را برای شما بکنم》♥️☺️ •🕊• @Asheghaneh_halal •🕊• 🍃 🌷🍃