eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.3هزار دنبال‌کننده
21.2هزار عکس
2.2هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
∫°🍊.∫ ∫° .∫ . . 🍃🍂 زن ها راحت تر مےتوانند ذهن دیگران را بخوانند تا مردها..! ⇦ شما به عنوان یڪ زن احتمالا از این ناتوانے مردها خیلے شاڪے هستید و آن را به پاے بےتوجهے مےگذارید. ❤️✨خانم های عزیـز ! مردها واقعا این شم زنانه شما را ندارند، لطفا احساسات تان را به زبان بیاورید تا آنها متوجه شوند.🍃🍂 . . ∫°🧡.∫ بہ غیر از نداریم، تمناے دگر👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ∫°🍊.∫
1_893318324.mp3
12.2M
↓🎧↓ •| |• . . 🎙 عرب‌ها وقتی یه چیزی رو خیلی دوست داشته باشن میگن:« بأمنة موسی بن جعفر » یه چیزی مثل بیمه کردنه یعنی به امانت سپردم، دست حضرت موسی بن جعفر‌علیه‌السلام حالا میگم قلباتون، بأمانة موسی بن جعفر‌علیه‌السلام :) . . •|💚| •صد مُــرده زنده مےشود، از ذڪرِ ( ؏)👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ↑🎧↑
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•[🎨]• •[ 🎈]• یا‌باب‌الحوائج آقام... •[📱]• بفرمایید خوشگلاسیون موبایل👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal •[🎨]•
◉❲‌🌹❳◉ ◉❲‌ 💌❳◉ . . یک عمر‍‍ هوای دل خود داشتم اما، یک لحظه نگاه "تو" بهم ریخت دلم را..💓 👀 . . ◉❲😌‌❳ ◉ چــون ماتِ ، دگر چہ بازم؟!👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ◉❲‌🌹❳ ◉
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . [📖] رمان:《 #رایحه_حضور 》 [#قسمت‌صدوچهل‌وشش] یک ساعتی طول کشید که با کلی شلو
❢💞❢ ❢ 💌❢ . . [📖] رمان:《 》 [ ] بعد شام کمی کنار دریا ماندیم و بعد پیاده به خانه برگشتیم ،سادگی که میان روز هایمان بود شیرین بود ؛مثل شیرینی قبولی در یک امتحان سخت ! بر حسب قرار هر شب قبل خواب کتابی برای هم می خواندیم ،هر دو اهل مطالعه و به شدت کتاب دوست بودیم و به فکر سرانه مطالعه به شدت کم ایرانمان! امشب نوبت من بود تا بخوانم ،مقابل کتابخانه موجود در اتاق ایستادم ،نگاهم رفت روی کتاب شازده کوچولو اثر آنتوان دو سنت اگزوپری اولین بار دوازده سالم بود که خواندمش! با لبخند برداشتمش و به سمت رختخواب ها رفتم پرده حریر پذیرایی انقدر نازک بود که مانع نور زیبای مهتاب نشود ،با ذوقی بچگانه جلد کتاب را نشان او دادم و بعد شروع به خواندنش کردم. (شاهزاده گفت: سلام ، تو که هستی ؟! _ من روباهم شاهزاده به او گفت : بیا با من بازی کن ! روباه گفت : من نمی توانم با تو بازی کنم . من که اهلی نشده ام شاهزاده پس از کمی تامل گفت : اهلی شدم یعنی چه ؟! روباه گفت: اهلی شدم یعنی علاقه مند شدن روباه دوباره ادامه داد : تو برای من هنوز پسر بچه کوچکی هستی مانند دیگر پسر بچه ها و من محتاج تو نیستم ولی تو اگر مرا اهلی کنی هر دو به هم نیازمند خواهیم شد من برای تو در دنیا یگانه دوست خواهم بود و تو برای من در عالم ، همتا نخواهی داشت. شاهزاده گفت : کم کم می فهمم ، من گلی دارم .. تصور می کنم او مرا اهلی کرده باشد. روباه آهی کشید : زندگی من یکنواخت است ولی تو اگر مرا اهلی کنی ،زندگی من چون خورشید خواهد درخشید آنگاه با صدای پایی آشنا خواهم شد که با صدای پای دیگران تفاوت خواهد داشت اگر می خواهی مرا اهلی کن! شاهزاده گفت : چه باید بکنم ؟! روباه جواب داد : باید صبور بود تو اول قدری دور از من در میان علف ها می نشینی ،من از گوشه چشم به تو نگاه خواهم کرد و تو چیزی نخواهم گفت ،لیکن هر روز می توانی اندکی جلوتر بشینی و ... بدین ترتیب شاهزاده روباه را اهلی کرد همین که ساعت وداع فرا رسید، روباه گفت : آوخ که من خواهم گریست آدم ها این حقیقت را فراموش کرده اند ولی تو نباید هرگز از یاد ببری که هر چه را اهلی کنی همیشه مسئول آن خواهی بود ... ) بعد از تمام شدن آن قسمت از کتاب کمی سکوت کردم و به نور زیبای ماه که از لا به لای پرده حریر شیری رنگ در تکاپو رسیدن به به روی ماه او بود چشم دوختم و با لحن عجیبی گفتم : یعنی تو الان منو اهلی کردی ؟! خندید و به طرفم برگشت: چجوری ؟! _ هیچی اول یه معلم ساده اما پر رمز و راز روستا بودی همیشه به آرامشت حسودیم میشد یه جور عجیبی آروم بودی ،به اینکه تموم جمعیت روستا اونجوری خواهانت بودند و پشت سرت و خوبی هات دعا می کردن ،حسودی می کردم و دلم می خواست شبیهت شم.. بعد هم یواش یواش نزدیک تر شدیم و با جواب های محشرت به سوال هام نمک گیرم کردی آقا! با محبت عجیبی که نی نی میزد میان مشکی نگاهش دستانم را گرفت : تو هم یه عکاس پر سر و صدا و شیطون بودی راستی خبر داری خودم ویس ها رو برای فاطمه خانم فرستادم برای همین تو خونه عمو اینا ازت پرسیدم چه نتیجه ای گرفتی ؟! چشمانم گرد شد : یعنی چی؟! زل زد درون چشمانم چشمان من آیینه نگاهش بودند : فاطمه خانم دیده بود که از من سوال میکنی و دنبال فلسفه ای اون دوره رو خیلی سال پیش برگزار کرده بودیم،ازم خواست اونا رو براش بفرستم تا به دست تو برسونه منم خوب فرستادم دیگه. مات نگاهش کردم،ای فاطمه آب زیر کاه! : پس کلا از همون اول نقش اول بودی گونه ام را بامزه کشید : اره نقش اول فیلم داستانی رایحه حضور با بازی افتخاری سرکار خانم ریحانه تاجفر خندیدم...بلند.. کنار امیر علی پیر شدن بی معنی بود ! [⛔️] ڪپے تنها‌باذڪرمنبع‌موردرضایت‌است. . . ❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . [📖] رمان:《 #رایحه‌حضور 》 [ #قسمت‌صدوچهل‌وهفت] بعد شام کمی کنار دریا ماندیم
❢💞❢ ❢ 💌❢ . . [📖] رمان:《 》 [ ] تاسوعا و عاشورا سپری شد ،هر دو با هم مشکی پوش حسین(ع )شده بودیم. اتو کردن پیراهن عزاداریش حال معنوی داشت که برایم تازه بود. بعد آماده کردن یک سری عکس مخصوص جشنواره ای که در راه بود ،مقابل تلویزیون نشسته بودم. مشغول چک کردن پیام هایم بودم که صدای مداحی پخش شده از تلویزیون توجهم را جلب کرد : سلام آقا که الان رو بروتونم من اینجامو زیارت نامه میخونم ! حسین جانم.. بذار سایه ات همیشه رو سرم باشه قرار ما شب جمعه حرم باشه حسین جانم.. با دیدن خیل عظیم زائران اربعین چشمانم پر شد جا ماندن از هر راهی سخت بود ،مخصوصا اگر از دیار عشق جا بمانی! عصر با خبری که امیر علی آورد دلم یک جیغ بلند می خواست و آغوش امیر علی را و دیگر هیچ ! جور شدن و رفتن همراه کاروان تنها چیزی بود که انتظارش را داشتم. با ذوق ساک جفتمان را بستم و هدیه روز زن امیر علی که یک چادر عربی بود را هم گذاشتم تا سرم کنم شدیدا معصوم و نازم می کرد. ۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰ قدم قدم موکب ها رو می گردم ستون ستون دنبال یه نشونم کجای این جمعیتی که میخوام نمازم رو پشت سرت بخونم به طرف امیر علی برگشتم که زیر لب این چند بیت را تکرار می کرد عشق و دلتنگی از تمام واژگان سرریز بود ! میدونم که بین زائرایی میدونم میون مردمی میسوزم تو آتیش غمت ای آقا عمود چندمی؟! یا مهدی عزیز فاطمه انقدر این مداحی را تکرار کرده بود که من هم حفظش بودم ،صدایش را یواشکی ظبط می کردم. اولین بار بود که در این مسیر پا می گذاشتم بوی پاییز و بوی محرم با هم در آمیخته بود و دلدادگی رو به نقطه اوج خودش می رساند پاییز و محرم همراه او قشنگ تر میشد ذوق و هیجان دیدن صحن و سرای ارباب یک طرف چیز های بامزه و دیدنی میان راه هم یک طرف تمام این آدم ها ، چه سنی و چه شیعه چه ایرانی و چه خارجی یک انگیزه و هدف داشتند از طی این مسیر و آن عشقشان به حسین و اهل بیتش بود ! [⛔️] ڪپے تنها‌باذڪرمنبع‌موردرضایت‌است. . . ❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
「💚」◦ ◦「 🕗」 . من بی دل آمدم که تو دلدار من شوی!:)❤️ . ◦「🕊」 حتما قرارِشـــاه‌وگدا، هست‌یادتان👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal 「💚」◦
«🍼» « 👼🏻» 🙁من دیده باآتون گهلم می‌لم با خلدوشم بازی می‌تنم😏 این خلدوشه ام ته حلف نیی‌ژنه😕 بدو بدو نمی‌تُنه. هیش‌تال نمی‌تُنه😒 من با این شی‌‌تال تنم الآن؟ چیلا بلای من یه آژی یا داداس نمی‌آلین تا باهام بازی تُنه؟😒😒 ــــــــــــــــــــــــــــــ♡ــــــــــــــــــــــــــــــ ☝️اگر کودک زیر سه سال حرف زشت می‌زند به او توجه نکنید نه مثبت نه منفی تا خاموش شود این مدت ممکن است بین یک هفته تا یک ماه طول می‌کشد. «🍭» گـــــردانِ‌زره‌پوشڪے‌👇🏻 «🍼» Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
|. ❄️'| |' .| . . ⌠‌ مثل گیر ڪردنِ ❢ چرخِ اٺوبوس مُسافر بَری ❢ در برف و بورانِ بهمنْ ماه … ❢ گیر ڪرده اسٺ دلم ⤹ ❢ به انحنا؎ باریڪ لبخندِ ‌«تُو♡» ❢ ٺا میٺوانی برایم بخند … ❢ مَن در مرکز؎ٺرین نقطه‌؎ عاشقی، ❢ گیر ڪرده ام… ⦙😌❄️💚⦙ ⌡ |✋🏻 |📖 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌|💛 |🔄 بازنشر: |🖼 «1717» . . |'😌.| عشق یعني، یڪ رهبر شده👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal |.❄️'|
∫°⛄️.∫ ∫° .∫ در این صبــح زیبا🌱 ازخداے مهربان آرامــش را برایتان خواستارمـ زیرا آرامش☺️ قطره قطره ڪدورتـ‌هاے جانتان را شستشو میدهد :)♥️ 😍☔️ 🍃🌈 ∫°🌤.∫ یعنے ، تو بخندے و،دلم باز شود👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ∫°⛄️.∫