°✾͜͡👀 #سوتے_ندید 🙊
.
.
💬 دخترم سه سال و نیمش بود
فصل زمستان و بود و حال و هوای 22 بهمن.
یهو دخترم اومد تو آشپزخونه به من گفت
مامان!
آمریکا هییییچ غلطی نمیتونه بکنه👊
فقط ما میتونیم غلط بکنیم😬
مگه نه مامان🙈😂
.
.
''📩'' #ارسالے_ڪاربران [ 557 ]
سوتےِ قابل نشر و #مذهبے بفرستین
•⊰خاڪے باش تو خندیدنــ😅✋⊱•
°✾͜͡ ❄️ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
4_5855214135930784343.mp3
3.43M
↓🎧↓
•| #ثمینه |•
.
.
#مهدی_رسولی🎙
لا يَسَعَنِي أرضِيَ ولا سَمائِي ولَكِن
يَسَعَنِي قَلْب عَبْدِيَ المَؤمِنْ ..
من در زمین و آسمانم نمیگنجم،
ولی قلب بنده مؤمنم
مرا در خود جای میدهد..
-حدیثقدسی-
.
.
•|💚| •صد مُــرده زنده مےشود،
از ذڪرِ #یاحسیــــــــــــن ( ؏)👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
↑🎧↑
هدایت شده از عاشقانه های حلال C᭄
قسمت اول رمان ازسوریه تا منا🌸👇
https://eitaa.com/heiyat_majazi/50883
عاشقانه های حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . [📖] رمان:《 #رایحه_حضور 》 [ #قسمتصدوچهلوچهار] ۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰
❢💞❢
❢ #عشقینه 💌❢
.
.
[📖] رمان:《 #رایحه_حضور 》
[ #قسمتصدوچهلوپنج ]
یاد اولین بحثمان افتادم ،سر اینکه برویم دریا یا دشت ،بحثمان شد آن هم میان کوچه های خاکی بیش مله یک بحث شدیدا بچگانه !
جلو تر از او راه افتادم بروم که صدایم کرد :
خانم نواب ؟
شنیدن نامم با پسوند فامیلی او جان دوباره بود
برگشتم و خندیدم ،آخرش هم حرف خودم را به کرسی نشاندم و به دریا رفتیم.
امروز را قرار بود با همراهی خودش پیتزا درست کنم بعد خریدی که از آمل کردیم ،در آشپزخانه بودیم
با شیطنت پیش بند آشپزی را برایش بستم:
حالا میریم که داشته باشیم آقای معلم سر آشپز رو!
بعد هم کفگیر را جلوی دهانش به جای میکروفون گرفتم :
جناب نواب چه شد که از شغل شریف معلمی
به سر آشپزی روی آوردید ؟!
نگاهی به چشمانم و وسایل روی اپن کرد :
راستش گیر یک عدد بلای جان افتادم !
حرصی کفگیر را روی اپن گذاشتم :
امیر علیییییییی!
قارچ ها را به طرفم گرفت :
جان امیر علی !
چپ چپی نگاهش کردم:
یه دادگاه باید تشکیل بدم برات
خندید :
به چه جرمی؟!
_ به جرم بد حرف زدن با خانومت !
فلفل دلمه ای ها را شست
و روی صندلی نشست :
حکمش چیه خانم قاضی ؟
چاقو را در ظرف گذاشتم
و به طرفش برگشتم :
مهریه خانومت
او هم دست از کار کشید :
من بیشتر از چهارده شاخه گل بهت دادما
بدجنسانه نگاهش کردم :
یه چیز دیگه هم بود میونش
ایستاد و فلفل دلمه ای های خورد شده را کنار بقیه مواد آماده قرار داد:
کربلا؟! الان ؟!
اخم کردم :
الان مگه چشه؟!
انگار حواست نیست آقا
که هفته بعد اول محرمه
فر را روشن کرد تا گرم شود:
اصلا یادم نبود ،باشه بزار بیینم چی میشه
کودکانه بالا پریدم:
جدی امیر علی؟!
آردی که برای خمیر در آورده بودم روی میز بود
دستش را به آن زد و دست آردی اش را روی بینی من :
اره قشنگم !
#نویسنده_سنا_لطفی
[⛔️] ڪپے تنهاباذڪرمنبعموردرضایتاست.
.
.
❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
عاشقانه های حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . [📖] رمان:《 #رایحه_حضور 》 [ #قسمتصدوچهلوپنج ] یاد اولین بحثمان افتادم ،سر
❢💞❢
❢ #عشقینه 💌❢
.
.
[📖] رمان:《 #رایحه_حضور 》
[#قسمتصدوچهلوشش]
یک ساعتی طول کشید که با کلی شلوغ بازی پیتزا را آماده کردیم ،آشپزی با او می چسبید ،اصلا او که باشد، همه چیز می چسبد.
پیتزا را برداشتیم و بعد آماده شدن راهی ساحل شدیم ،اکثرا شام را کنار دریایی که در یک قدمی امان بود می خوردیم.
حصیر کوچکی پهن کردیم و بعد سفره دو نفره ی رنگی ،چند تا از خاطره های خنده دار کودکی را گفتم و او می خندید ،چال گونه اش را که دیدم دوباره از خود بیخود شدم.
نگاهم خیره اش شد و انگشتم برای لمسش جلو تر رفت ،دلم می خواست دفن شوم ،میان چال گونه به شدت دوست داشتنی و بامزه اش!
او هم بلاتکلیف ماند :
تو هنوز هم بعد یه سال نگات گیر این چال بی صاحب منه ؟!
چپ چپ نگاهش کردم :
درباره عشق من درست حرف بزن جناب !
بی صاحب یعنی چی؟!
خم شد و گونه ام را بوسید
این یعنی شدید دلبری کردم از او!
_ امیر علی تازگی ها اسمم رو چی سیو کردی ؟!
گوشی اش را نشانم داد ،زیاد حساسیت نشان می دادم بابت این اسم ذخیره شده ،بلای جان را که دیدم حرصم گرفت :
خیلی ..خیلی ..
خندید :
خیلی چی ؟!
_ حیف که آقامون گفته فحش دادن زشته
گوشی اش را کنار لیوان قرار داد :
آقاتون درست گفته
حالا شما چی سیو کردی این آقاتون رو ؟!
ناز و شیطنتم یک جا طغیان کرد :
آقامون دو تا شماره داره
یکیش رو گاهی میدم رایحه حضور
گاهی هم تغییر میدم میکنمش سفیر مهربانی
ولی شماره اصلیت از همون اول سیو شده
آرامِ جان !
قاچی از پیتزا برداشت :
چه قدر عالی و دلبر !
شناسنامه و پاسپورت رو بزار رو اپن
صبح با خودم ببرم ببینم چیکار میتونم بکنم
ملتسمانه نجوا کردم :
جورش کن فقط
با مهر نگاهم کرد :
پاس و ویزا و گذر بازی بین المللی ست
کربلایی شدنم دست شماست آقاجان !
_ چرا هر چی میگم شعر تحویلم میدی؟!
بامزه خندید :
شوهر با مدرک فوق لیسانس ادبیات داشتن
همچین مزایایی هم داره
#نویسنده_سنا_لطفی
[⛔️] ڪپے تنهاباذڪرمنبعموردرضایتاست.
.
.
❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
عاشقانه های حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . [📖] رمان:《 #رایحه_حضور 》 [#قسمتصدوچهلوشش] یک ساعتی طول کشید که با کلی شلو
✨
#خادمانه
راستی برای مخاطبینی که خیلی منتظر جلد دوم رمان#توبهنصوح بودند،یه مژده دارم😌
ان شالله بعد از این چند پارت آخر #رایحهحضور،
با جلد دوم رمان جذاب توبه نصوح که آماده پارت گذاری هست،در خدمتتون خواهیم بود💚
✨|Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
「💚」◦
◦「 #قرار_عاشقی 🕗」
.
چون گره افتاد در کاری، نوشتند از قدیم:✨
هرکجا شد، روضهی موسی بن جعفر نذر کن!🙂
#مهرانقربانی
.
◦「🕊」
حتما قرارِشـــاهوگدا، هستیادتان👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
「💚」◦
«🍼»
« #نےنے_شو 👼🏻»
با مامانی🧕 اومدیم لوضه
بَگَلِ مامانی بودم گِلیه کَلدم 😭
منو دُزاشت لو ژمین🙇♀ یهو
اون شمت دیدم نوسته یا باب الحوائج یا موشی بن جعفل دیدم مامانیم گلیه میتونه بهش دُفتم چه هَبَره دُفت امسب سَبه شهادت بابا جان امام لِضامونه مَلدُم هل حاجتی که داسته باشن به ایشون متوشل میشن التماش دعا🤲💔😭🥺
🏷● #نےنے_لغت↓
یا موشی بن جعفل: یا موسی بن جعفر
امام لِضامونه:امام رضامونه
مَلدُم:مردم
ــــــــــــــــــــــــــــــ♡ــــــــــــــــــــــــــــــ
نه تنها کودکان رفتار را می توانند از طریق مشاهده یاد بگیرند
بلکه واکنشهای هیجانی مانند ترس، غم ، خشم و شادی را نیز از طریق مشاهده یاد خواهند گرفت
و این اتفاق در فرایند زندگی رخ می دهد
«🍭» گـــــردانِزرهپوشڪے👇🏻
«🍼» Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
|. ❄️'|
|' #آقامونه .|
.
.
‖↵ آن عشق❤️
كه در پرده بماند🌫
به چه اَرزد🧐
‖↵ عشق است💗
و همين لذّت اظهار😌
و دگر هيچ...✋
#شفایی_اصفهانی /✍
|✋🏻 #لبیک_یا_خامنه_ای
|📖 #ماه_رجب #رجبیه
|💛 #سلامتےامامخامنهاۍصلوات
|🔄 بازنشر: #صدقهٔجاریه
|🖼 #نگارهٔ «1716»
.
.
|'😌.| عشق یعني، یڪ #علي رهبر شده👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
|.❄️'|
∫°⛄️.∫
∫° #صبحونه .∫
•🖤🌷•
موسـایی و صد جلوه به هر طور کنی
هر جـا گذری، حکـایت از نور کنی
تو باب حوائجـی و ما حاجتـمند
ما را نکـند ز درگهـت دور کنی
•🖤🌷•
#سید_محمد_رستگار
∫°🌤.∫ #صبح یعنے ،
تو بخندے و،دلم باز شود👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
∫°⛄️.∫
•<💌>
•< #همسفرانه >
.
.
🦋≈ از اردو؎ مشھــد برگشته بود.
با اینڪه میتوانست خــانوادهاش
را هم ببرد، اما این ڪار را نڪرده بود.
🦋≈ پرسیــدم: عبــدالله!
چرا خــانوادهات را نبــرد؎؟
🦋≈ گفت: از وقتی رحمتالله شھیــد شده،
بین خـانواده خودم و او فرقی نمیگذارم،
🦋≈ تا مبــادا به دلش خطور ڪند ڪه اگر رحمتالله زنــده بود، ما را هم میبرد.
🦋≈ خیلی اهل مــراعات بود و نڪته سنج.
🌷شـهـیـد دفاع مقدس #عبدالله_میثمی
•<🕊> دلــِ من پشٺِ سرش
ڪـاسهےآبـےشــد و ریخٺ👇🏻
•<💌> Eitaa.com/Asheghaneh_Halal