eitaa logo
آتام
82 دنبال‌کننده
37 عکس
12 ویدیو
0 فایل
💖نیمه پنهان من 💖دنیای شاعرانه یک پرستار اینجام @Makbari64
مشاهده در ایتا
دانلود
می‌دانی بیشترین میزان آسیب را چه کسانی به ما می‌زنند؟ آنان که زیاد دوستمان دارند و بعد از مدتی دوست داشتن‌شان تمام می‌شود. آدم را می‌کشد این تصور کافی نبودن و این سوال بی سر و ته که چه چیز را میانه‌ی راه باختم که ناگهان مثل روزهای اول دوستم نداشت؟!
با ۱۹۵ تومن بقیه پولم به سمت حرم راه افتادم مدام لحظه ای که سر، روی تابوت شهید گمنام گذاشته بودم را به یاد می آوردم و با خواب چند شب قبلم مقایسه اش میکردم حس کردم یک نفر یک جای دنیا صدای گریه ام را شنیده و خودش را به من رسانده دلم سبک شده بود اینقدر که حتی تحمل دست گرفتنِ ظرف غذا را نداشتم نشستم گوشه ی خیابان و با دست شروع کردم به خوردن برایم مهم نبود مردم چه می‌بینند و چه می‌گویند داشتم با خودم میگفتم خدا هیچکس را آنقدر تنها نکند که فرصت کند بنشیند و به دنیایش حسابی فکر کند میدانی ذهن آدم خیلی خیلی خاصیت خود بدبخت پنداری دارد داشتم به همین چیزها فکر میکردم و عین قحطی زده ها عدس پلو میخوردم که یک خانم دست فروش هم آمد و کنارم نشست و سراغ غذا گرفت گفتم از این حرفهایم گذشته تو هم بیا از آن طرفش شروع کن به خوردن یک نگاه عاقل اندر دیوانه به من انداخت و گفت نمیخام فقط،ازم یه چیزی بخر این آخوندا که همه دروغ میگن و هیچ کدام چیزی از من بیچاره نخریدن ۲۵ تومن از ۱۹۵ تومن را جوراب خریدم کم مانده بود اختیار از دستم برود و احساساتی شوم کل پولم را جوراب بخرم که منِ عاقلم دست منِ دیوانه ام را گرفت عدس پلو که تمام شد با ۱۷۰ تومن بقیه پولم به سمت حرم راه افتادم نمی‌دانم مغزم چه خاطره بدی از خیابان ارم دارد که هر دفعه از آنجا رد میشوم دنیا روی سرم آوار میشود اما چیزی یادم نمی آید به حرم که رسیدم حرفهایم تمام شده بود و فقط با خودم فکر کردم اگر تنها دلیل زنده ماندنم حرم آمدن هم باشد برایم کافی است که هنوز ادامه بدهم ...
آتام
با خیابان ها من رفیقم بی تو
در اینکه این روزها بیشتر کتابها شبیه سلبریتی ها تبل تو خالی هستند شکی نیست و اگر مراقب نباشیم یکدفعه وارد بازی تبلیغات کتاب های زرد میشیم به همین دلیل خوندن این کتابو با تردید زیادی شروع کردم اما الان خوندنشو خیلی پیشنهاد میکنم کتاب خوبیه😊
غروب بود. صداي هوش گياهان به گوش مي آمد. مسافر آمده بود و روي صندلي راحتي ، كنار چمن نشسته بود: "دلم گرفته ، دلم عجيب گرفته است. تمام راه به يك چيز فكر مي كردم و رنگ دامنه ها هوش از سرم مي برد. خطوط جاده در اندوه دشت ها گم بود. چه دره هاي عجيبي ! و اسب ، يادت هست ، سپيد بود و مثل واژه پاكي ، سكوت سبز چمن وار را چرا مي كرد. و بعد، غربت رنگين قريه هاي سر راه. و بعد تونل ها ، دلم گرفته ، دلم عجيب گرفته است. و هيچ چيز ، نه اين دقايق خوشبو،كه روي شاخه نارنج مي شود خاموش ، نه اين صداقت حرفي ، كه در سكوت ميان دو برگ اين گل شب بوست، نه هيچ چيز مرا از هجوم خالي اطراف نمي رهاند. و فكر مي كنم كه اين ترنم موزون حزن تا به ابد شنيده خواهد شد.
ادموند (Edmond)؛ محصول 2018 فرانسه به کارگردانی الکسی میشالیک (Alexis Michalik)  در دسامبر 1987، ادموند رستاند شاعر و نمایشنامه نویس فرانسوی  هنوز به سن 30 سالگی نرسیده اما دو فرزند و مقدار زیادی اضطراب دارد و دو سال است که دست به قلم نشده است. او در ناامیدی به سر می برد اما اتفاقاتی باعث می شود او بهترین نمایشنامه فرانسه به نام سیرانو دو برژراک را بنویسد .
این روزها عجیب با والد سرزنشگرم در چالشم تغییر بعضی چیزها درست مثل پاک کردن یک نوشته حک شده روی سنگ است فکر میکنم رسالت هر انسانی جدا از تاثیری که بر جامعه اش می‌گذارد حمایت از خودش باشد حمایت از کودکی که بزرگ شده است و رشد کرده است و تروماهای روانی زیادی را با خود حمل کرده است کودکی که زخمی است ..مضطرب است.. پریشان است اما چون در لباس و هیبت آدم بزرگ هاست حق زار زدن ندارد و مجبور است همچنان ادای آدم بزرگ ها را دربیاورد شناخت والد سرزنشگر و ساکت کردنش گرچه طاقت فرساست اما ارزش جنگیدن دارد و حتما از تو انسان قوی تری می‌سازد *پیشنهاد میکنم درباره "والد سرزنش گر"اگر نمیدونید گوگل کنید اطلاعات زیادی هست 😊