𝐴𝑉𝐼𝑁 𝑀𝐸𝐷𝐼𝐴 | آوین مدیا
#مســـیر_عشـــق_34❤️ بہ قلـم : ریـحــانـہ_قــــاف📝 با دیدن متین لبخندی رو لبم جا خوش کرد ، از طرفی
#مســـیر_عشـــق_35❤️
بہ قلـم : ریـحــانـہ_قــــاف📝
چادر و روسریمو گذاشتم و رفتم پایین.
صدا زدم _ کمک نمیخواین؟
زندایی سرشو از کابینت بیرون اورد و گفت :
+ اتفاقا خوب موقعی اومدی مهساجون . باید سالاد درست کنیم
_چشم الان .
+متین و آقا ماهان اومدن ، برو وسایلو ازشون بگیر بیا
در خونه رو که باز کردم سهیل و محمد مشغول حرف زدن بودن
سهیل با خونسری تمام چیزی رو توضیح میداد و گاهی هم پوزخندی چاشنی حرفاش میکرد . از دستای مشت شده و قیافه محمد میشد فهمید شدیدا عصبانیه اما نمیدونم سهیل چی داشت بهش میگفت. از پله ها بالا اومد نگاه معنا داری بهم انداخت بعدم رد شد و رفت تو. عصبانی بود اما تو نگاهش خشم نبود..
ماهان و متین با کلی خرید از دروازه اومدن تو . نزدیک تر رفتم و خریدارو از متین گرفتم. سرم پایین بود اما متوجه حالم شد ؛ خدارو شکر متین اهل سیم جین کردن نبود.. شایدم میدونست سر فرصت همه چیو بهش میگم..
وسیله هارو ریختم تو ظرفشویی تا بشورم . فکرم خیلی درگیر بود.. سارا هم اومد و باهم سالاد رو اماده کردیم
زندایی و مامان و سحر خانم وسایل مورد نیاز رو تو سبد چیدن و پسرا بردن تو ماشین. بابا پیشنهاد داد ناهار بریم لب دریا و همه هم موافقت کرده بودن
دایی یه جای دور تر بردمون اما واقعا جای قشنگی بود..
روبروی دریا جنگل بود و پرشده از درختای بلند و تنومند..
همه سر سفره نشسته بودیم به جز سهیل که کمی اونور تر مشغول صحبت با گوشی بود و هرزگاهی دستشو به نشونه عصبانیت تو هوا میچرخوند..
ناهار خیلی دیر شده بود و منم داشتم از گرسنگی میمردم
+آب نمیارید؟
_ من الان میارم..
بلند شدم تا تنگ آب و لیوان و بیارم که سهیل هم اومد .
از کنارم رد شد و عمدا تنهی محکمی زد و رفت..
آییییی سهیل ذلیل مردهههه دستم قطع شد..
اخم وحشتناکی بهش کردمو زیر لب فحشی نثارش کردم..
ادامــہ دارد...🕊
#ڪپۍممـنوع❌
@istafan🎬
𝐴𝑉𝐼𝑁 𝑀𝐸𝐷𝐼𝐴 | آوین مدیا
#مســـیر_عشـــق_35❤️ بہ قلـم : ریـحــانـہ_قــــاف📝 چادر و روسریمو گذاشتم و رفتم پایین. صدا زدم _ ک
#مســـیر_عشـــق_36❤️
بہ قلـم : ریـحــانـہ_قــــاف📝
بعد از ناهار ما خانوما وسایلو جمع کردیم و تا مامانینا چایی بزارن منو سارا رفتیم کنار دریا و نشستیم رو ماسه ها
سارا یکم با صدف ها ور رفت و خیره شد به روبرو..
+ ناراحتی؟
_ از چی؟
+رفتارای سهیل..
حسابی جا خوردم. فکر میکردم کسی ندید. سارا که سکوت و نگاه دلخورمو دید آهی کشید و ادامه داد :
+از تو چه پنهون مهسا..یه مدته حس میکنم یه چیزیو از هممون پنهون میکنه...مامان باباهم نگرانشن اما هر دفعه که حرفم بهش میزنی......اخلاقش دیگه با سگ فرقی نداره!😒
کاش میفهمیدن چه اتفاقی افتاده.. اما زندایی اگه میدونست دق میکرد..
_ چی بگم.. منم حس کردم خیلی تغییر کرده!
+رفیقاش مهسا.. رفیقاش! اونا یا گرگ بودن اینم مثل خودشون کردن..😔
با صدای بغض آلودی ادامه داد
+ تو که میدونی منو سهیل جونمون به جون هم وصل بود.. اما الان انگار من براش مردم...😓
دلم برای سارا سوخت.. وقتی برادرش که از خون خودش بود بهش رحم نداشت اونوقت به دخترای دیگه میخواست رحم کنه؟ بعد از دایی فقط سهیل باید پشتت می بود که اونم به فنا رفت..
تو دلم خداروشکر کردم که برادری مثل متین دارم..❤️ متین پسر با درک و فهمی بود و تو هر مشکلی میتونستم روش حساب کنم.
_ میای بریم تو جنگل قدم بزنیم؟
+ تو برو منم میام..
از بابا اجازه گرفتم برم یه دوری بزنم ، باباهم چون دید اطراف شلوغه اجازه داد
قدم زنان راه افتادم و طبق معمول رفتم تو فکر . البته هی از این شاخه میپریدم رو اون شاخه😄
چند دقیقه به امتحانا فکر میکردم..چند دقیقه به اتفاقای دانشگاه.. یکم به خرید عید و لباسام..
یعنی جاتون خالی یک خیالبافی های میکنم که..😁
مثلا داشتم به این فکر میکردم محمد این مدتی سرش به کجا خورده؟ به در کامیون؟ یا دروازه ما؟ یا سنگ؟
آخه از هرچی بگذریم بچم خیلی عاقل شده بود🙄
شیطنت های خودشو داشت ولی دیگه کرم ریزی نمیکرد..🤥
با چیزایی که متین تعریف میکرد با خودم میگفتم اون پتانسیل پاک بودن و خوب زندگی کردن رو داره ، فقط تا الان خودشو پیدا نکرده بود.. یا گیر رفیقای ناباب بود یا تربیت نادرست.. اما هرچی که بود همینکه لایق دعوت خدا بود خودش کلی بود..
ادامــہ دارد...🕊
#ڪپۍممـنوع❌
@istafan🎬
𝐴𝑉𝐼𝑁 𝑀𝐸𝐷𝐼𝐴 | آوین مدیا
#مســـیر_عشـــق_36❤️ بہ قلـم : ریـحــانـہ_قــــاف📝 بعد از ناهار ما خانوما وسایلو جمع کردیم و تا ما
#مســـیر_عشـــق_37❤️
بہ قلـم : ریـحــانـہ_قــــاف📝
با صدای رعد و برق از افکارم بیرون اومدم . نگاهی به دور و برم انداختم که سرتاسر درخت های بلند بود و جلوی نور و گرفته بود😦
ترسیده به عقب برگشتم اما هرچی بیشتر میرفتم راه نا آشنا تر میشد😓
استرس بدی بهم وارد شده بود و بغض کرده بودم..
با صدای رعد و برق بعدی اشکی رو صورتم سر خورد..
مدام خودمو لعنت میکردم که چرا انقدر غرق فکر بودم و نفهمیدم تا کجا اومدم..
وای یعنی سارا هم دنبالم اومد؟؟ اگه اونمگمشده باشه چی؟
چند بار داد زدم و سارارو صدا کردم اما خبری نبود..
قطرات ریز بارون تک و توک به صورتم میخورد و قاطی اشکام میریخت😣
هرچی بیشتر میگذشت هوا تاریک تر میشد و بارون تند تر..
از ترس بدنم لحظه به لحظه سرد تر میشد. رو سنگ خیسی نشستم و به دور و برمنگاه کردم که یدفعه یاد گوشیم افتادم
از خوشحالی نور امیدی تو دلم روشن شد و سریع گوشیمو در اوردم و روشن کردم . نگاهم که به صفحه گوشی افتاد همه امیدم به یکباره مثل آواری رو سرم خراب شد😟
ای لعنت به این شانس ، نه اینترنت وصل بود نه آنتن😫
شارژ گوشیمم رو به اتمام بود و نهایتا تا چند دیقه دیگه دووم میاورد..
هرزگاهی باد ، شاخه هارو تکون میداد و برگ های درخت به تنم میخوردن
بیشتر از جک و جونور ترس جن اومده بود سراغم..
تو اون تاریکی هیچ کاری نمیتونستم بکنم..
حدس میزدم نیم ساعت ، چهل دیقه ای گذشته باشه..چون گوشیم خاموش شده بود..
انقدر بارون زد که موهامم حسابی خیس شده بود و از سرما میلرزیدم..
رو زمین نشسته بودم و بلند گریه میکردم و از خدا کمک میخواستم😭
صدای خش خشی از لابه لای بوته ها به گوشم خورد که هر لحظه نزدیک تر میشد . چیزی نمونده بود تا از ترس قالب تهی کنم😨 که توری افتاد رو برگا..
یه لحظه خوشحال شدم اما با صدای نحس سهیل که تو گوشم پیچید ، خون تو رگام یخ بست😰
+ مهسااااااااااااا؟؟؟ کدوم گوری هستی تو هان؟؟😡
نمیدونستم حرفی بزنم یا فرار کنم که شاخه هارو زد کنار و چشمش به من افتاد..
اولش با تعجب نزدیک شد اما بعدش لبخند کریهی زد و نور گوشیشو انداخت رو صورتم..
هر قدمی که بهم نزدیک تر میشد یه قدم عقب تر میرفتم تا جایی که به تنه درخت خوردم و سر جام موندم.. اما اون همچنان جلو می اومد..
اشکام رو گونم میریخت و داغش میکرد😭
تو دلم فقط متوسل شدم به خدا و ائمه..
اونقدر بهم نزدیک شد که بدنم از ترس به لرزه افتاد...😨
ادامــہ دارد...🕊
#ڪپۍممـنوع❌
@istafan🎬
𝐴𝑉𝐼𝑁 𝑀𝐸𝐷𝐼𝐴 | آوین مدیا
#مســـیر_عشـــق_37❤️ بہ قلـم : ریـحــانـہ_قــــاف📝 با صدای رعد و برق از افکارم بیرون اومدم . نگاهی
#مســـیر_عشـــق_38❤️
بہ قلـم : ریـحــانـہ_قــــاف📝
لرزش تنم به وضوح دیده میشد..
سهیل پوزخندی زد و گفت:
+ چیه میترسی؟؟😏
فکم قفل شده بود و فقط داشتم جون میدادم
+حالا زبونتو موش خورده؟؟ یا بازم بلدی زبون درازی کنی؟؟
با صدای بغض آلود و لرزونی غریدم.._ خفه..شو..عوضی..خفه شو..
هیچوقت انقدر سردم نشده بود که دندونام بی اختیار بهم بخوره..
فکرای عجیب غریب به سرم هجوم میآورد..
نگاه گذرایی به کنارم انداختم همزمان با جیغی که زدم شروع کردم به دویدن..
با تمام وجود جیغ میزدم و گریه میکردم😭
متین و صدا زدم..مامان..بابا...سارا..محمد..
هرکس که به ذهنم میرسید صدا میکردم اما انعکاس فریادم تو گوش خودم طنین انداز میشد..
سرعتش ده برابر من بیشتر بود.. هر لحظه صدای قدم هاش نزدیک تر میشد و من بی توجه پا میذاشتم تو چاله چوله های آب..
تا اینکه نفهمیدم چیشد و جادرم به شاخه رو زمین گیر کرد و با سر خوردم زمین..
سوزش رو گونه و لب هام باعث شد نالهم بیشتر بشه و طولی نکشید که داغی خون و رو صورتم حس کردم😭
اما با سردی دست سهیل که محکم جلو دهنمو گرفت تنم مور مور شد😖
انقدر محکم جلو دهنمو گرفته بود که نزدیک بود خفه بشم. با دست چپش بازومو گرفت و با فشار کشوندم سمت درخت.. هرچی تقلا میکردم هیچ فایده ای نداشت..
یه لحظه از ته قلبم دعا کردم کاش قبل از اینکه هر اتفاقی برام بیوفته بمیرم😭💔
فشار دستش از رو دهنم کمتر شد و نگاه کثیفشو دوخت به منی که تکیه داده بودم به درخت و تقلا میکردمبرای آزاد شدن..
از خودم و این همه ضعیفیم سخت به تنگ اومده بودم..😔
+دوباره فکر فرار به سرت بزنه بیچارت میکنم دختره احمق!!!🤬
تا اومدم لب باز کنم با یه حرکت روسریمو کشید که گیرهم پرت شد اونور و موهای خیسم ریخت تو صورتم...
ادامــہ دارد...🕊
#ڪپۍممـنوع❌
@istafan🎬
𝐴𝑉𝐼𝑁 𝑀𝐸𝐷𝐼𝐴 | آوین مدیا
#مســـیر_عشـــق_38❤️ بہ قلـم : ریـحــانـہ_قــــاف📝 لرزش تنم به وضوح دیده میشد.. سهیل پوزخندی زد و
حالا ڪه تا ایـنجـاے رمـــان رو خــوندید☺️ ؛
انتقاداتتون ، پیشنهاداتتون و....رو بہ صورت ناشنـاس با ما در میــون بزاریــد😉🌹👇👇
https://harfeto.timefriend.net/16608026098857
سلام ایستاده ها چه خبر؟
اقا شرمنده
حلال کنید این مدت نبودیم
انشاءالله از فردا فعالیتمون شروع میشه و میوفته روی روال قبل
از فردا منتظر ما باشید
فعلا یا علی ✋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹از غریب خوندن، غریبی میاره!
⚠️قائده عملیات روانی:
🔸نادیده گرفتن
🔸تحقیر و تمسخر
🔸زدن
⁉️بنظر شما چه موارد دیگه ای میتونه جزء قوائد عملیات روانی باشه؟!
#انتی_سلبریتی
#حامد_زمانی
#متهم
@istafan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری_پیشنهادی
🔻هرنقدی میشیم یا باید توی اینستاگرام خودمون جواب بدیم که خب عمدتا طرفدارای آدم اونجان..و جایے جواب داده نمیشھ!
یا اینکه مےمونه مےمونه انقدر تبدیل به شایعه میشه که بعد تبدیل به جریانے میشه که آدم رو میبره تو انزوا..!
(نشر حداکثری❗️)
#حامد_زمانی
#مصاحبه
#آنتی_سلبریتی
#متهم
@istafan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ویدئو_تایم
🔻یه زمانی من میگفتم چالش اصلی جمهوری اسلامی زنانه..الان قاطعانه میگم چالش اصلی جمهوری اسلامی رسانه است..!
(نشر حداکثری❗️)
#حامد_زمانی
#آنتی_سلبریتی
#متهم
@istafan
𝐴𝑉𝐼𝑁 𝑀𝐸𝐷𝐼𝐴 | آوین مدیا
#مســـیر_عشـــق_38❤️ بہ قلـم : ریـحــانـہ_قــــاف📝 لرزش تنم به وضوح دیده میشد.. سهیل پوزخندی زد و
#مســـیر_عشـــق_39❤️
بہ قلـم : ریـحــانـہ_قــــاف📝
با جیغ شروع کروم به فریاد کشیدن..
_ولم کن..آشغال..ولم ک...😭
اما نذاشت ادامه بدم و محکم زد تو دهنم..
+ خفه شو وروجک😏یکار نکن از فردا بی آبروییتو جار بزنم..👿
با حرفش خشکم زد...😨
انقدر غیضم گرفته بود که همه توانمو ریختم تو پامو یه لگد به پهلوش زدم😤
باد سرد ، ناشیانه موهامو رو زخمای صورتم میکشید و دردم و بیشتر میکرد..
سهیل دستشو گذاشت رو پهلوش و قیافش درهم شد..
دیگه به خونم تشنه شده بود . به سمتم یورش آورد که با صدای فریادی دست رو هوا موند..
آره خودش بود...صدای خودش بود... صدای محمد بود که داشت صدام میزد..💔
قبل از اینکه سهیل کاری کنه شروع کردم به فریاد کشیدن تا محمد بفهمه اینجام..
اما سهیل نامرد به قصد کشت جلو دهنمو گرفته بود و کشوندم سمت دیگه..
هرچی تقلا میکردم برای فریاد نمیتونستم.. حتی نفسمم دیگه بالا نمیومد..
دستشو به سمت یقه لباسم برد که یکدفعه فشار دستش آزاد شد..😟
سرمو برگردوندم که با دیدن محمد هینی کشیدم😱
یقه سهیل و گرفت و چسبوندش به درخت. سهیل که فکرشو نمیکرد اینطور غافلگیر شه ، مشتای محمد بود که بی وقفه رو صورتش فرود می اومد..
سهیل که به خودش اومد ضربه محکمی به شکم محمد زد و پرتش کرد رو زمین😟
زور سهیل از محمد بیشتر نبود ولی کمترم نبود..😔
مدام با گریه جیغ میزدم که توروخدا ولش کن..
حتی یه لحظه هم فکر اینکه دست محمد به خون کثیف سهیل بخاطر من آلوده بشه ولم نمیکرد..
با سنگ محکمی که سهیل رو کتف محمد فرود آورد صدای داد محمد و جیغ من رفت هوا..😭
سهیلم پا به فرار گذاشت و دور شد..
نفس های محمد که به سختی در میومد نشون میداد درد امونشو بریده..😔
خون روی صورتش قاطی بارون میریخت رو لباسش..
بارون یک لحظه هم قصد بند اومدن نداشت و این صدای گریه من بود که حالا به هق زدن تبدیل شده بود و در آمیخته با صدای بارون فضارو پر کرده بود..
کشون کشون به سمتم اومد . سرمو پایین انداخته بودم و بازومو گرفته بودم..
ترس و سرما و درد جوری تو بدنم رخنه کرده بود که به کل فراموش کردم سرم لخته..
بدون اینکه نگاهی بهم بندازه چادرمو کشید رو سرم که بقیشو خودمهمراهی کردم..
نگاه پر از تعجبمو بهش دوختم و برای چند لحظه چشم تو چشم شدیم که سریع نگاهمو دزدیدم..
ادامــہ دارد...🕊
#ڪپۍممـنوع❌
@istafan🎬
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مـَن چـشمهی جـوشانم و
هـرگز نـزداید
شـیرینی اوقـات مـرا
شـورش خـرچـنگ !
🇮🇷♥️
• #هم_آواز_طوفان ♬
• #حامد_زمانی ♬
• #استوری :)
https://rubika.ir/ista_ghelich
@istafan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مـن یـه شـمـشــیـر دارم .. ☝🏼
کـه هـنـوزم خــون روشـه ...
🇮🇷♥️
• #شمشیر ♬
• #حامد_زمانی ♬
• #استوری ›
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
« بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَى الْبَاطِلِ فَيَدْمَغُهُ فَإِذَا هُوَ زَاهِقٌ .. »
” بلکه ما حق را بر سر باطل میکوبیم تا آن را هلاک سازد و این گونه، باطل محو و نابود میشود !... “
‹ آیه ۱۸ سوره انبیاء ›
• #کلام_حق ♡
• #یگان ♬
• #حامد_زمانی ♬
• #استوری :)
https://rubika.ir/ista_ghelich
@istafan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مـیـگـفـت :
جـمهوری اسـلامی حـرم اسـت !
و ایـن حـرم اگـر مـاند
دیـگر حـرمها مـیمانند ..
♥️🇮🇷
• #برد_غیرت ♬
• #حامد_زمانی ♬
• #استوری ›
• #حاج_قاسم ♡
https://rubika.ir/ista_ghelich
@istafan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
من زاده ی ایرانم و آزاده و آزاد..!✌🏻🇮🇷
#حامد_زمانی
#هم_آواز_طوفان
#استوری
https://rubika.ir/istaism_316
@istafan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
من یه شمشیر دارم!!
ظهور اینجوری نيست که یه روزی یک میاد که همه مشکلارو حل میکنه...
تو باید این شمشیر رو برداری و تو باید این قسط رو برپا کنی به اندازهی خودت بجنگی بعد...
#استوری
#حامد_زمانی
#انتی_سلبریتی
@istafan