هدایت شده از دلنوشته های یک طلبه
بسم الله الرحمن الرحیم
⛔️پسر نوح⛔️
✍ نویسنده: محمد رضا حدادپور جهرمی
«فصل اول»
قسمت: هشتم
قم _ حسینیه ... _ جلسه هماهنگ کننده هیئات مذهبی
«... عزیزان! متاسفانه شرایط حساسی شده و مطلعیم که نسبت به بعضی عزیزان و جلسات و محافل اهل بیت حساس شدن. این طبیعت ظلم و ظالمان هست که نذارن شعائر حسینی و فاطمی به گوش مردم برسه.
مگر نگفت صادق آل محمد علیه و علی آبائه الطاهرین و اولاده المعصومین السلام که کلام ما را به گوش مردم برسانید و به قول جدّش امیرالمومنین علیه آلاف تحیه و الثناء باید در این راه، جمجه ات را به خدا بسپار! مگه نگفتن این حرفها؟ مگه نگفتن این شعائر؟ مگه نگفتن حضرات معصومین علیهم السلام؟
حالا چرا باید بعضی ها بترسند؟ ما سرمون را میشکنیم و بدن و تن گنهکار خودمون را در غم اهل بیت علیهم السلام زخم و لطمه میدیم و به غل و زنجیر میبندیم، اما دیگران میلرزن! چرا باید بلرزن؟
عزیزانم! حفظ کنید. هم خودتون را حفظ کنید و هم معارفی که به ما رسیده را حفظ کنید. در این راه هزینه کنید. خودتون و آبرو و سرمایه های مادی و معنویتون را در این راه هزینه کنید. البته هزینه نیست. بلکه سرمایه گذاری است...
اللهم وفّقنا لما تحبّ و ترضی»
ایشون بعد از سخنرانیشون کنار منبر نشستند و عمامه را از سر برداشتند و همراه با روضه خوان، داد و بیداد و خودزنی و...
مداح میخوند:
[فاطمیم
من سگ کوی بنی هاشمیم
هم علی اکبری و قاسمیم
درِ خونت گدای دائمیم
فاطمیم
مادریم
شیر پاک خوردمو حیدریم
سرم افتاده پی بی سریم
آقایی میکنم از نوکریم ...]
در همون هنگام بود که فضا تاریک تر شد و پس از سه چهار دقیقه، یه کم روشن تر شد و دیدیم که تعدادی از حضار که وسط بودند، قلاده هایی را به گردن انداخته و اطراف حسینیه و پشت سر هم میدویدند و بعضیاشون هم عو عو میکردند!
در همین لحظه مداح میگفت:
[ما سگ حسینیم و خود ارباب
بر قلاده ما حک نموده است ...
بلند گویم و از گفتن خود دلشادم: عوعو ... عوعو ...
دلدارم ... هستی و دلبرم
آزادم ... اسیر اکبرم
نوکر بی بی رباب و
من عبد علی اصغرم
مست حسینم و در تب و تابم
مجنون زینب و سگ ربابم
دار و ندارم فقط حسین
صبر و قرارم فقط حسین ...]
جلسه بعد از سه ساعت عزاداری تمام شد. اما مطلب جالب توجه این بود که پس از مراسم، عده ای از جمعیت رفتند و کمتر از نصف جمعیت موندند. در بین اون نصف جمعیت، کاغذهایی مثل ژتون تقسیم شد. ظاهرا به هر شهری سه الی چهار ژتون تعلق میگرفت. ما یکی از اون ژتون ها را به دست آوردیم. آدرس و شماره تماس خاصی روش ننوشته بود. پیگیر ماجرا شدیم تا اینکه فهمیدیم به مدت سه چهار روز فرصت دارند که این ژتون ها را به دفاتر و مغازه هایی که از قبل بین خودشون مشخص شده تحویل بدهند و به اصطلاح «رزق فاطمیه» یا «اسباب تعظیم شعائر» را تحویل بگیرند و با خودشون به شهرهاشون ببرند.
ولی چیزی که از بلندگو اعلام شد جالبتر بود. اعلام کردند که: «لطفا به خاطر کمبود سهمیه بچه های قم و تهران و شمال کشور و آذری زبان ها، عزیزانی که از استان اصفهان و مناطق جنوبی کشور تشریف آوردند، تقاضامندیم که به دفاتر استان خودشون مراجعه کنند و با تحویل این ژتون ها سهمیه هیئتشون را دریافت کنند. الحمدلله در دفاتر استانیمون هیچ محدودیتی نداریم و اگر کسی هم بیشتر پرچم و لباس و کتیبه بخواد، میتونه سی دی طرح ها را از همون دفاتر تحویل بگیره و با حفظ امانت و مسائل جانبی برای خودشون تکثیر کنند.»
در این جا تعدادی از جملات نوشته شده روی اون کتیبه ها و پرچم ها را خدمتتون نقل میکنم:
لعن الله قاتلیک یا فاطمه الزهرا : خدا دو قاتل تو را لعنت کند ای فاطمه زهرا
لعن الله من کسر ضلعها : خدا لعنت کند کسی که استخوان او را شکست
لعن علی عدوک یا علی ... اولی و دومی و سومی
اللهم العن الثانی : خدایا دومی را لعنت کن
محسن بن علی ... اولین سپر ولایت
و ده ها جمله و نمونه دیگه ...
خب اینا از مدت ها قبل این کارها را میکردند و ما از دو مطلب بالا خیلی وقا بود که اطلاع کامل داشتیم: یکی همین که دفاتر استانیشون کاملا فعال هست و حتی برای بعضی شهرها مثل اصفهان و نجف آباد و قم و خمینی شهر و شیراز و بعضی از شهرهای جنوبی و... بخصوص تصاویر عکس علما با تفکرات این مدلی را هم چاپ و پخش میکنند. یکی هم کار شبکه ای و خوشه ای.
اما اون چیزی که مربوط به پرونده من و داوود میشد و باید سر و تهش را روشن میکردیم، این چیزا نبود. به خاطر همین، باید از این هیاهوها و شلوغ بازارها عبور میکردیم و به اصل ماجرا میپرداختیم. اما چاره ای نبود و باید آمار این مجالس را به صورت آنلاین داشته باشیم.
بگذریم...
و اما آسید رضای پرونده ما ...
ادامه دارد...
#حدادپور_جهرمی
#دلنوشته_های_یک_طلبه
@mohamadrezahadadpour
با تعجب گفتم: بله؟! چی داری میگی؟ سید همین حالا داشت چت میکرد! چطور میگی تو هیئت بوده و تموم شده و با منزل دارن میرن منزل؟!
گفت: نمیدونم قربان! از اینکه خودش هست و الان هم بیست متر از من جلوتر داره حرکت میکنه و نشون به اون نشون که امشب از بس لطمه زد، گوشه های شقیقش کبود کرده! خودشه قربان!
الله اکبر!
ادامه دارد...
#حدادپور_جهرمی
#دلنوشته_های_یک_طلبه
@mohamadrezahadadpour
هدایت شده از دلنوشته های یک طلبه
بسم الله الرحمن الرحیم
⛔️پسر نوح⛔️
✍ نویسنده: محمد رضا حدادپور جهرمی
«فصل اول»
قسمت: دهم
قم _ خیابان صفاییه _ پشت ترافیک
با داوود نشسته بودیم تو ماشین و اون داشت رانندگی میکرد. گفتم بیا یه مرور کنیم ببینیم کجاییم و چی داریم.
گفت: بسم الله!
گفتم: ما اولا باید هفت هشت ده تا پسر نوح را پیدا کنیم و اطلاعاتشون را ثبت کنیم. ثانیا سر از این جلسه مشترک فاطمیه و اعضاش دربیاریم. ثالثا یه ساز و کار مناسب برای ثبت اطلاعات و شناسایی مبلغان خارجی به کشور باشیم و به حوزه و بقیه مراکز فرهنگی اطلاع بدیم و روشنگری کنیم که حواسشون باشه و یه بانک جامع از مبلغان وارداتی پیشنهاد بدیم.
داوود گفت: داریم. چون بالاخره ما که تازه با این جور مسائل مواجه نشدیم. اما فکر کنم به روز نباشه.
گفتم: خب همین دیگه. باید به روز باشه. رابعا ...
گفت: لابد رابعا آسید رضا. آره؟
گفتم: آره. آخه مشکلم با سید رضا شد سه تا: یکی این که شده محور! همه جا هستش و هر جا میریم، یهو سر و کلش پیدا میشه. یکی هم دارن تبدیلش میکنن به چهره بین المللی. و آخریش هم که برام شده دِقّ دل، اکانت فعالش هست که دست خودش نبوده اما ادامه کارا و ماموریتهای خودشو دنبال میکنه!
داوود گفت: خب اگه اینطوری باشه، ما با ده تا پسر نوح مواجه نیستیم. یکی دیگم هست!
با حرص گفتم: همین. همین. یکی هست که حتی سید رضایی که قراره چهره بین المللیش کنن، شده پوشش و پشت اکانت سید رضا قایم شده!
داوود گفت: کاش معما بود که با هوش و نبوغت حلش میکردیم. بدِ ماجرا اینجاست که آدمه. باید کشفش کنیم. راستی حاجی، تو دقیقا قم چی میخوای؟ خودت درخواست قم دادی؟
گفتم: نه جانم. من از بعد از پروژه پریا دیگه قم نیومده بودم و پرونده ای در قم نداشتم.
گفت: پس چی؟ ینی منظورم اینه که اگه طبقه بندی نیست، جالبه برام بدونم اینجا چیکار میکنی و چرا بعد از دو سال، یهو اومدی قم!
یه لبخندی زدم و گفتم: ای بابا. بزرگواری. خب یه پرونده دستم بود که به خاطر اینکه اسم اهل بیت توش بود، با احتیاط و پاورچین قدم برمیداشتم. تا رسیدم به اینجا و سید رضا.
داوود با تعجب گفت: ینی سید رضا طرفای شیراز هم مسئله داشته؟
گفتم: خودش نه. مفصله. باشه به وقتش.
گفت: باشه. حالا برنامت چیه؟
گفتم: من یه چیزی میگم، لطفا دقیق گوش بده و نظرتو بگو ببینم.
گفت: بسم الله
گفتم: ببین. سید رضا که فرداشب داره میره کویت. میدیم دست بچه های اونور هواشو داشته باشن و چِکش کنن. اما الان مسئله اول ما دیگه آسید رضا نیست. بلکه مسئله، اون یارویی هست که داره قایم موشک درمیاره. درسته؟
گفت: دقیقا. سید رضا همه کاره نیست. بنظر منم تا همین جا مصرف داشت و میشه از اولویت خارجش کرد.
گفتم: حساس نیستما اما بنظرت بسپارمش دست خدای مهربون؟
لبخندی زد و گفت: آره حاجی جان. شک نکن. این وزنه را از پای ذهنت بکن بنداز پایین تا بریم بالاتر سیر کنیم.
گفتم: درسته. این درسته. بسیار خوب. لطفا مرکزو بگیر و بگو دو سه تا از کارشناسان فاوا برای امروز یه جلسه بذاریم.
ارتباط گرفت و جلسه گذاشتیم و قرار شد مستقیم بریم.
رفتیم جلسه و قرار شد طرح مسئله کنیم و دنبال یه راه حل خوب بگردیم.
من شروع کردم:
آقا بسم الله الرحمن الرحیم
آقا ما با یه کیس فوق حرفه ای مواجهیم که پشت یه بابایی قایم شده و حسابی داره ازش سواستفاده میکنه. بیانشون کپی هم. گرمی و ارتباطشون کپی هم. خلاصه قاعده انطباق شخصیتی حسابی رعایت شده.
یکی از بچه های فاوا گفت: یقین دارین؟
گفتم: بله. خیالتون راحت.
گفت: باشه. بفرمایید. ادامش.
گفتم: مدتی که چتر اطلاعاتی رو شخصیت و زار و زندگیش زدیم، به چیز مشکوکی برخورد نکردیم. بخاطر همین فهمیدیم که اون بابا یا همون شخص یازدهم با سید رضا ارتباط نداره. فقط گاهی حرفاش را از طریق اکانت سید رضا میزنه. حرفایی که بوی فتنه میده و یه سری گردهمایی های بزرگ به اسم مذهب و وحدت سینه زن ها هستش.
یکی از کارشناسا گفت: نت از چی میگیرن؟
گفتم: ظاهرا از ماهواره. نمیتونیم به این راحتی رهگیری کنیم.
گفت: پس فقط میشه اکانت را غیر فعال کرد. ینی شاید بشه.
گفتم: که چی بشه؟ دوس داری اون عامل بیگانه را هوشیارترش بکنیم تا بدونه دنبالشیم؟ اگه بفهمه که اکانتش غیر فعاله، دردسرمون بیشتر میشه.
گفت: پس لطفا گوشیشو بزنید و بیارید تا بگم کیه و چیه؟ البته با عرض معذرت که اینجوری رک و سریع گفتم.
گفتم: گوشی کی؟! سید رضا؟!
گفت: راحت ترین راهش که بشه به یه چیزایی برسیم همینه. ای چه بسا حرفای زیادی برای گفتن داشته باشه.
در حالی که تو فکر بودم ولی داشت گوشه چشمم مثل تو فیلم ها برق میزد، گفتم: میشه. امشب هیئت دارن. ببینم چیکار میشه کرد؟
ادامه دارد...
#حدادپور_جهرمی
#دلنوشته_های_یک_طلبه
@mohamadrezahadadpour
هدایت شده از دلنوشته های یک طلبه
بسم الله الرحمن الرحیم
⛔️پسر نوح⛔️
✍ نویسنده: محمد رضا حدادپور جهرمی
«فصل اول»
قسمت: یازدهم
پیشنهاد اون یارو فاواییه یه جوری بود. نمیدونم چرا به دلم نمینشست. زدن گوشی سید رضا و وسط هیئت و حساس شدنش و ... اصلا خوشم نمیومد. بنظرم میومد باید یه راهی داشته باشه که مجبور نشم این کارو بکنم.
خلاصه ... آره ... میگم حالا ...
قم_اداره مرکزری
رفتم پیش کارشناس فاوا و بعد از سلام و علیک های مرسوم، نشستیم سر یه میز که با هم گفتگو کنیم. داوود هم اومد و دیگه قرار شد جلسه را شروع کنیم.
کارشناس فاوا گفت: چی شد حاجی؟ زدی؟ آوردی؟
یه لبخند زدم و دست کردم تو جیب کتم و یه گوشی آوردم بیرون و گفتم: بفرمایید!
با تعجب و لبخند گفت: آفرین! بالاخره شمایین دیگه! اگه میگفتم سر بریدشم بیارید، میاوردین!
گفتم: لطفا چک کنین و چیزایی که به سیستمون فرستادم را دربیارین و الگوی درختی ارتباطاتش و... تا ببینیم چی به چیه؟ فقط جسارتا ما زیاد وقت نداریم. بیشتر از دو سه ساعت نشه.
گفت: چرا؟
فقط نگاش کردم.
یه کم خجل شد و گفت: آهان. ببخشید. چشم.
خدافظی کردیم و با داوود زدیم بیرون.
همین جوری که راه میرفتیم داوود بهم گفت: محمد تو واقعا دیشب رفتی هیئت و گوشی آسید رضا را زدی؟
گفتم: بنظرت من جیب زنم؟ شکل جیب زنام؟
گفت: والا چی عرض کنم؟ دیگه اون گوشیو که از تو لپ لپ پیدا نکرده بودی؟ غول چراغ جادو هم که نداری!
گفتم: گوشی آسید رضا نبود.
گفت: جان؟
گفتم: والا . بچه شدی مگه؟ دیشب رفتم هیئت اما گوشیشو نزدم. تو خطش دست بردم و یه کد بهش دادم و به خط و گوشی که مال اداره بود و با خودم برده بودم کانکت کردم. همین.
گفت: آورین آورین! بعد اون وقت اگه همین حالا فهمید و نشستِ خطتو غیر فعال کرد و انداختت بیرون چی؟
گفتم: تا خدا نخواد، نمیفهمه. آیه «وَجَعلنا ...» گذاشتن برای همین موقع ها.
گفت: حالا اگه ...
حرفشو قطع کردم و گفتم: میشه ته دلمو خالی تر نکنی؟ پس فکر کردی چرا گفتم دو سه ساعته جوابمو بدن؟ واسه همین چیزا بود. خطی که بهش کانکت کردم، خارجیه. اما کافی نیست. خودمم میدونم. به جای این حرفا دعا کن.
دیگه چیزی نگفت.
رفتم نشستم پشت سیستمم. میتونم نگرانی و دلشورمو کنترل کنم اما اون لحظه ...
اصلا اجازه بدید یه اعترافی که سرِ پروژه پریا کردم، اینجا هم بگم: من همیشه تو قم هول میشم. قم برای من شهر پروژه و پرونده و متهم و این حرفا نیست. به خاطر همین، از ته دلم دوس داشتم آسید رضا خیط نشه. دوس داشتم پوشش نباشه. دوس داشتم کسی پشت سرش قایم نشده باشه و فقط یه کله خراب باشه که بزرگترین دعواش همین حرفای داغ هیئتی باشه. دوس نداشتم مجبور بشم و قلمو بردارم و برای بنویسم آنچه که باید بنویسم.
پیش میاد. آدم بعضی وقتا دوس داره متهمش رو دست بزنه. زرنگ تر از خودش باشه. فقط اتهام باشه و به اثبات جرم نرسه. و یا اگر هم مجرم هست، خیلی تعمدی تو کارش نباشه. بشه یه جوری کمکش کرد و ...
تو همین فکرا بودم که تلفنم زنگ خورد. دلم ریخت پایین. بچه های فاوا بودند. گفتند: حاجی خطش کنترله و دست خودمونه. اگه حتی فهمید و شما را هم از نشست فعالش حذف کرد، بازم درخدمتشیم.
گفتم: بسیار خوب! چیز میز چی داره؟
گفت: حرف برای گفتن بسیار داره. آنالیزش کنم؟
با دلسردی گفتم: نه. شما فقط شجره ارتباطیش را در بیار. بقیش خودم انجام میدم.
افکارم داشت پاره میشد و بنظرم داشتم به چیزایی که دوس نداشتم داشته باشه، میرسیدم. اما خب ... تکلیفم ایجاب میکرد که آنالیزش کنم.
حرف زیادی نمیشه از آنالیزش گفت و بعضیاش هم خودتون در طول قسمت های بعد خواهید فهمید. اما ...
یه فکری به ذهنم رسید. نباید اجازه میدادم فردا شبش ...
ادامه دارد ...
#حدادپور_جهرمی
#دلنوشته_های_یک_طلبه
@mohamadrezahadadpour
هدایت شده از دلنوشته های یک طلبه
گفتم: نه . منظورم یکی هست که با شماره عراقی خودت کانکت میشه ها. همونو میگم.
رنگ از رخسارش پرید. ینی اگه بگم مثل گچ سفید شد، دروغ نگفتم.
گفت: آهان ... اونو میگین ... خیلی نمیشناسمش!
گفت: آباریک الله! ببین. سید جان. هر چی هستو همین حالا برام بگو. حتی اگه از حرم رفتیم بیرون و فکرش کردی و یه چیز دیگه یادت اومد، قبول نمیکنم. لطفا هر چی هست و بینتون هر چی میگذره و هر کاره ای که هست. بسم الله ...
گفت: اون ... والا ... چی بگم ...
(پایان فصل اول)
ادامه دارد...
#حدادپور_جهرمی
#دلنوشته_های_یک_طلبه
@mohamadrezahadadpour
هدایت شده از دلنوشته های یک طلبه
من خیلی از بقیه خبر ندارم. چون سرم گرم کار و وظیفه خودم بود. از بعد از نماز صبح و زیارت عاشورا با صد لعن و سلام تا روضه آخر شب که برای بچه های چایی خونه و آشپزخونه به صورت خصوصی روضه میذاشتیم، کار رو سرمون ریخته بود تا آشنایی با هیئات مختلف مخصوصا هیئات ایرانی که یا بهمون لیست داده بودند و گفته بودند با اینا ارتباط بگیرین و حتی ازشون آدرس و شماره بگیرین که بتونیم در طول سال ساپورتشون کنیم. چون اغلب اون هیئات، بچه هایی بودند که یا از طرف اطرافیان و خانوادشون طرد شده بودند و یا سپاه و اطلاعات و هیئت رزمندگان و بقیه هیئتی های شهرشون تحویلشون نمیگرفتند و چوب لای چرخشون میذاشتند.
من یکی از مهم ترین مسئولیت هام این بود که اونا را بشناسم و باهاشون ارتباط بگیرم و دوست بشیم و در طول سال باهاشون قرار بذاریم. بچه های بدی نبودند اما حسابی کینه و ناراحتی بقیه هیئات شهرشون تو دلشون بود و فقط منتظر یک پدر یا بزرگ یا لیدر معنوی بودند که تحویلشون بگیره و هر از مدتی احوالشون بپرسه و بتونن پیش خودشون دلگرم باشن که آره! ما هم بزرگتر و آقا داریم و راهمون درسته و بر خلاف بقیه، یه مرجع تقلید و بیتش هست که ما را همین جوری که هستیم تحویل بگیره. نه اونجوری که خودش میخواد و یا مصلحت میبینه که اونجوری باشیم.
من باید اونا را کشف میکردم. بهشون پناه میدادم. دوسشون میداشتم و حلقه وصل اونا باشم.
ادامه دارد...
#حدادپور_جهرمی
#دلنوشته_های_یک_طلبه
@mohamadrezahadadpour
هدایت شده از دلنوشته های یک طلبه
گفت: چطوری نداره. همه مخالفان شما از قشر آخوند و پاسدار و... دلشون خوشه به ولایت فقیه و ولی فقیه و این چیزا! ولی وقتی بچه های شما حواسشون فقط پیش امام حسین باشه، همه چی حله. وقتی بچه های شما بدونن که ولایت، ضرورتا ولی فقیه نیست و دایرش خیلی گله گشادتر از اون چیزی میشه گرفت که تلوزیون و سپاه و امام جمعه ها میگن، دیگه نه احساس گناه بهشون دست میده و نه همش مجبوری بشینی توجیهشون کنی! و حتی از چشم کسی افتادن نمیترسن و دلهره نمیگرین!
گفتم: اینو قبول دارم. آره.
تا اینکه گفت: خوب گوش بده پسر جوون ببین چی دارم بهت میگم: این روزا ضد ولایت فقیه شدن، یه برند هست و خیلی میشه ازش استفاده کرد. این قدر بُرد و مخاطب پیدا میکنی و عزیز میشی که باورت نمیشه. پس خلاصه کنم: وقتی توجه را با بی خیالی نسبت به برچسب ضد ولایت فقیه قاطی کنی، ما حصلش میشه جمعیت قابل توجهی که فارغ از مسائل حکومتی و اجتماعی، فقط برای امام حسین و اهل بیت میان. دیگه چی از این بهتر؟ این خودش، یه سازماندهی و تشکیلات سازی عالیه که وصل به امام معصوم میشن.
حرفاشون برام خیلی جذاب و قانع کننده بود. همه اینا را خودم میدونستما اما وقتی اینجوری و با این روال منطقی بهم گفتند، دل خودمم گرم تر شد.
آخرش اون یکی آقاهه، دست توی جیبش کرد و ده تا سیم کارت و گوشی بهم داد و گفت: از حالا به بعد، فقط با این سیم کارت ها و گوشیا با هم در ارتباط باشین. بده به کسانی که میدونی قدرت کاریزما دارن و میتونن توی شهر و دهات خودشون محور باشن. حواست باشه. فقط با اینا با مردم در تماس باشین. با همه. حتی با زیدتون. اینا به این راحتی ها قابل رهگیری و کنترل نیست.
ادامه دارد...
#حدادپور_جهرمی
#دلنوشته_های_یک_طلبه
@mohamadrezahadadpour
هدایت شده از دلنوشته های یک طلبه
گفتم: خودمم دوس دارم و حتی فکر نمیکنم بیت آقا و آقازاده هم مخالفتی داشته باشند.
گفت: خودت انتخاب میکنی یا بگم برات انتخاب کنند؟
گفتم: خودم خیلی مشغولم و فکر نکنم سلیقه و شناختم بهتر از تو باشه!
گفت: یه کم طول میکشه ...
تا اینکه همین خانم عرب، که انصافا خیلی هم باب میل و مهربان هست، بهم معرفی کرد. ایشون که خانمم شدند اهل عراق هستن اما حدودا ده ساله که در ایران درس میخونده و با برادرش زندگی میکرده و گفتن که پدر و مادرش را در حادثه ای از دست داده. الحمدلله هم شاعر هست و هم مداح و هم تحصیل کرده هست و دروس حوزوی هم به طور آزاد در طول سالها در بخش بانوان بیت آقا خونده. ماشالله اینقدر مسلطه که آقازاده تصمیم گرفت ایشون را برای سامان دهی هیئات خواهران وابسته به خودمون در قم و تهران انتخاب کنه.
باید اقرار کنم که کار تبلیغیش به مراتب از ما مردها تمیزتر و غیرت و تعصب دینیش از ما قوی تر هست. برای خانم اولم هم از خواهر عزیزتر هست و حاضره جونشو برای من و خانوادم بده اما به عنوان کنیز و خانم دومم نگهش دارم. منم که از سر راه پیداش نکردم. اینو هدیه خدا و روزیِ اربعینم میدونم.
ادامه دارد...
#حدادپور_جهرمی
#دلنوشته_های_یک_طلبه
@mohamadrezahadadpour
هدایت شده از دلنوشته های یک طلبه
بسم الله الرحمن الرحیم
⛔️پسر نوح⛔️
✍ نویسنده: محمد رضا حدادپور جهرمی
«آغاز فصل سوم»
قسمت: شانزدهم
قم _ اداره مرکزی
داشتم جواب یه نامه را مینوشتم که آسید رضا به همراهم زنگ زد. سلام کردم بهش گفتم: خوبه که با همین خطی که بهت دادم باهام تماس میگیری. تونستی به گوشی که بهت دادم عادت بکنی؟ راحته؟
گفت: آره . خوبه. دست شما درد نکنه.
گفتم: این دو سه روزی که باهام همکاری کردی و اطلاعات خوبی دادی، چک کردیم و به صحت صحبتات رسیدیم. آفرین. خیر ببینید.
گفت: من به خودم کمک کردم. شما هم لطفا قولتون رو فراموش نکنید.
گفتم: خیالت راحت. نه آسیبی به زندگی شما میرسه و نه من مامور پیگیری مسائل شخص ..... و بیتش هستم. من دنبال دو تا چیزی هستم که فکر نکنم جای نگرانی برای شما داشته باشه.
گفت: خداشاهده من بی تقصیرم. تا قبل از اینکه با شما صحبت کنم، حتی ذره ای به این بابا که کانکت به اکانت من هست شک نکرده بودم. حالا چی میشه؟ حرفای شما خیلی برام عجیب بود. کلا قاطی کردم. به هم ریختم. حتی به زن خودم شک کردم.
گفتم: نه برای دلخوشیت، بلکه تجربم میگه که بعیده خانمتون همون شخص باشه. هر چند امکان همه چیز وجود داره. اگه زندگیتون دوست دارید، خیلی معمولی و بدون هیچ حساسیتی به زندگیت ادامه بدید. اگر چیزی یا مشکلی باشه که متوجه بشم و خطری تهدیدت کنه، بهت اطلاع میدم.
گفت: میتونم یه سوال دیگه هم بپرسم؟
گفتم: حتما !
گفت: شما همیشه با همه اینجوری مشتی هستید؟ کمک همه میکنید؟
گفتم: تا جایی که بتونم و بدونم که طرف مقابلم اهل زیر و رو کشی نیست، آره. چرا که نه. حالا میتونم من یه سوال بپرسم؟
گفت: بفرما حاجی.
گفتم: نگران چیزی هستی؟ آخه بنظر نمیاد زنگ زده باشی که ....
گفت: والا چی بگم حاج آقا؟
بعد از چند ثانیه سکوت، گفتم: بگو سید جان! میشنوم.
گفت: از پریشب پیداش نیست! بچه ها هم سوالات و چیزایی میگن که فقط اون میتونه جوابشون بده! میگم نکنه ....
فورا گفتم: سید الان دقیقا کجایی؟
گفت: حرمم.
با تعجب گفتم: این موقع روز حرم چیکار میکنی؟
گفت: نگران بودم و ترسیدم یه چیزی بگم و یه حرفی بزنم یهو . بخاطر همین اومدم حرم .....
دیگه حرفی نزد.
گفتم: سید گفتم که آروم باش. چیزی نیست. میخوای بیام پیشت؟
چیزی نگفت...
گفتم: آقا سید ...
بازم چیزی نگفت !
فقط میشنیدم که داره راه میره...
بعد یه کم از صداهای اطرافش فهمیدم که مثل اینکه داره از حرم خارج میشه...
گفتم: سید؟ با تو ام ...
بازم چیزی نگفت ... اما صدای تنفس تند تند میشنیدم ...
تا اینکه بعد از دو سه دقیقه صدای بسته شدن درب ماشین شنیدم...
تپش گرفتم ... دستمو آروم گذاشتم رو قلبم و نمیدونستم چرا دلهره گرفتم ...
با صدای بلندتر گفتم: سید نمیشنوی؟ الو ...
تا چند بار گفتم الو ، یهو تمام بدنم لرزید ... صدای زنانه و خیلی نازک، در حالی که مشخص بود تند تند راه رفته و نفس نفس میزنه، از پشت گوشی سید گفت: سید تمام شد! برو تو حرم جمعش کن. اگه خودت نری، هیج کس متوجه تمام شدن سید نمیشه!
بوق بوق بوق بوق ... قطع شد.
#حدادپور_جهرمی
#دلنوشته_های_یک_طلبه
@mohamadrezahadadpour
هدایت شده از دلنوشته های یک طلبه
بسم الله الرحمن الرحیم
⛔️پسر نوح⛔️
✍ نویسنده: محمد رضا حدادپور جهرمی
«آغاز فصل سوم»
قسمت: هفدهم
قم _ اداره مرکزی
زنه حتی اجازه نداد یه کلمه از طرف من حرفی زده بشه یا جوابش بدم. فورا قطع کرد و دیگه تموم.
نگران سید بودم. هر چند ذهنم درگیر زنه هم بود اما تپش قلبم بیشتر به خاطر نگرانیم از وضعیت سید رضا بود. به خاطر همین، فورا بیسیمو برداشتم و با بچه ها ارتباط گرفتم: حرم اعلام موقعیت؟
همکارم گفت: موقعیت آسید رضام.
گفتم: حالش چطوره؟
گفت: الحمدلله مشکلی نیست. دسپاچه شده و نتونسته آسیب جدی بزنه.
گفتم: شک نکرد؟
گفت: نه قربان. از قبلش شلوعش کرده بودیم و فاصلمون باهاش کمترین ثانیه ها بود.
گفتم: میتونه صحبت کنه؟
گفت: بله بنظرم. اجازه بدید.
آسید رضا اومد پشت بیسیم و گفت: سلام حاجی. خاکم. خاک.
گفتم: به به آسید رضا. خوبی سید جان؟ مشکلی نیست؟
گفت: نه حاجی. فقط یه کم جاش رو گردنم میخواره.
گفتم: مشکلی نیست. میگم بچه ها برات بخوارونن!
زد زیر خنده و بعدش گفت: حاجی شیفتت شدم. چه سناریوی قوی نوشتی!
گفتم: خب الحمدلله که بهتری. حواست باشه که نباید بری خونه فعلا. تا بعد بهت بگم. هر جا بچه ها گفتند باهاشون برو و ولشون نکن.
گفت: چشم. فقط دوباره کی میتونم ببینمتون؟
گفتم: حالا دیر نمیشه. شاید خودم اومدم سر وقتت. یاعلی.
..................................
خطو عوض کردم و رفتم رو اون خطم و گفتم: داوود جان! کجایی داداش؟
جواب داد: سلام حاج آقا. هستم. تحت کنترله.
گفتم: فاصلت باهاش چقدره؟
گفت: حداقل پونصد متر.
گفتم: بسیار خوب. گوشی که به سید رضا داده بودیم و زنه برداشت و برد، کجاست الان؟
گفت: ننداخته بیرون. اما سیگنالی هم ازش نداریم. زحمتش کشیدن و همه چیزش غیر فعالش کردن. دقیقا همونطور که پیش بینی کردی.
.................................
اون یکی همکارم که با آسید رضا بود، اومد پشت خطم و گفت: حاج آقا یه مشکل پیش اومده!
گفتم: میشنوم.
گفت: من هستم و دو تا از بچه ها و آسید رضا. تو راه خونه امن بودیم که حس میکنم یه ماشین دنبالمونه.
گفتم: میبینیش؟
گفت: نه. چون نمیبینمش نگرانترم.
گفتم: ببین داداش! جونت و جون سید! خیلی خیلی برام مهمه. طبق صلاح دید خودت اما با رعایت تمام نکات ایمنی عمل کن.
گفت: حدس شما چیه؟
گفتم: چون نمیبینیش، یه کم نگران شدم اما جرات عملیات ندارن. حتی شده تا شب معطل کن اما .... حواست هست دیگه؟
گفت: چشم. توکل بر خدا
ادامه دارد...
#حدادپور_جهرمی
#دلنوشته_های_یک_طلبه
@mohamadrezahadadpour
هدایت شده از دلنوشته های یک طلبه
گفت: داره پیاده گز میکنه!
گفتم: قصدش چیه؟
گفت: سرعتش مَلَسه. یحتمل یا نگرانه یا دیرشه! ولی از ایستگاه اتوبوس رد شد. غلط نکنم داره میره سر قرار!
گفتم: وای به حالت اگه گمش بکنی؟
با مثلا دلخوری گفت: برمیاد ازت. فرستادیمون دنبال زن مردم و طلبکارمونم هستی؟!
گفتم: حالا . یاعلی
رفتم رو خط داوود. گفتم: داوود پایان ماموریت. داوود جان حالا که تا اونجا رفتی، یه زحمتی میکشی؟
گفت: لابد یه نفر از بچه ها سایه میخواد. آره؟!
با قهقهه گفتم: آره بنده خدا !
با دلخوری گفت: مسخره! دیگه چرا منو بازی میدی؟ اعلام حضور سایه بزن.
ادامه دارد...
#حدادپور_جهرمی
#دلنوشته_های_یک_طلبه
@mohamadrezahadadpour
هدایت شده از دلنوشته های یک طلبه
بسم الله الرحمن الرحیم
⛔️پسر نوح⛔️
✍ نویسنده: محمد رضا حدادپور جهرمی
«فصل سوم»
قسمت: نوزدهم
قم _ اداره مرکزی
حدودا یک ساعت گذشت و از تیمی که آسید رضا باهاشون بود اطلاع دادند که وضعیت سفید ارزیابی شد و رفتند خونه امن.
گفتم: به دکتر بگید یه چکاپ کامل از آسید رضا انجام بده. لطفا بهش بد نگذره. تا شب همونجا باشید. میخواد بره دنبال اهل بیتش و برن هیئت. اشکال نداره. مواظبش باشید و دورادور ازش مراقبت کنید.
همینطورم شد. دکتر چکاپ کرد و توصیه های لازم هم گفت و الحمدلله جای نگرانی نبود. استراحت کرده بود و غذا و عصرانه و...
اینا در شرایطی اتفاق افتاد که میتونست یه جور دیگه باشه. میشد کله شق بازی دربیاره و ریگ تو کفشش باشه و بخواد دورمون بزنه و کلا عذابمون بده. اما دو سه تا چشمه از خودش و از شرایطی که درش هست و دو سه تا اخبار محرمانه بهش نشون دادیم که بنده خدا وارفت و حسابی تکون خورد و تصمیم گرفت پسر خوبی باشه که شد همین آسید رضایی که میبینید. وگرنه همش با اون تیکه ای که بهش گفتم فلانی چیکارت میشه که بهش اس میدی؟ جفت و جور نشد. اون فقط یخ اولیش را باز کرد. وگرنه همین که فهمید اوضاع به سادگی نگاه خودش و امثال خودش نیست و خییییلی پیچیده تر از این حرفاست، بیشتر منقلبش کرد.
اما ... بیچاره دنیا و شرایطش اونقدر که باید خوب و مرتب پیش میرفت نرفت! چون ...
بذارین اینجوری بگم:
پاشدم رفتم پیشش. گفتم: این دو سه روز بیشتر باهام باش. یه بهانه ای جور کن که بیشتر با هم باشیم.
بنده خدا گفت: خانمام شما را نمیشناسن و من از دیدار اون شبمون چیزی بهشون نگفتم. حتی خونه هم میتونم خدمتتون باشم.
تو همین حرف و گفت ها بودیم که رفتیم سراغ گوشیامون. اون گروه ده نفره که لفتش داده بودند و دسترسی بهش نداشت. تصمیم گرفتم به بچه ها بگم اون گروه را دوباره هک کنن و وصل کنن به سیستم خودم تا آنلاین چِکش کنم.
در حال مطالعه پیام هاشون بودم که یهو چشمم به آسید رضا خورد. دیدم بنده خدا داره همینجوری رنگش بدتر و بدتر زرد میشه!
پرسیدم: چیه سید جان؟ چیزی شده؟
گفت: این نامرد داره حرفایی میزنه که اصلا ازش سر در نمیارم.
گفتم: کو؟ ببینم.
دیدم یه پیام برای همه لیست مخاطبین آسید رضا نوشته:
《سلام به همه عزاداران مادر آل الله. به مدد مادر و با عنایات حضرت حجت، شبهای پرشور فاطمی امسال با ده شب شور و عزا به میزبانی هیئات بزرگ سراسر کشور که نامشان در ذیل می آید برگزار میشود. ضمنا امسال میزبان اعزه محترم حضرات حجج اسلام ...... و ...... و ....... و ...... خواهیم بود...》
آسید رضا گفت: من اینا را نمیشناسم ولی الان همه ریختن پی وی و دارن ازم میپرسن که اینا کین؟
گفتم: آروم باش. بذار جوابشون بده. اشکال نداره.
آسید رضا که داشت از درون میسوخت و عصبانی بود گفت: نگو حاجی. اینجوری نگو بهم. من آبروم میره مرد مومن! اینا را نمیشناسم. به دادم برس. تو بهم قول دادی.
بهش گفتم: آروم باش مرد. باشه. اشکال نداره. اتفاقی نمیفته. داریم کنترل میکنیم. بذار راحت باشه و هیچ مقاومتی از طرف تو احساس نکنه. به عهده من بذار.
با ناراحتی گفت: من آبروم از سر راه نیاوردم. اگه نتیجه یه عمر نوکری و سگی درِ خونه امام حسین اینه که آخرش آبروم بره، حاشا به کرمش. مسلمون یه کاری کن. نگا. داره چی میگه. داره از زبون من برای همه جا آخوند اعزام میکنه و مداح میفرسته. من اینا را نمیشناسم. رفیقام دارن به اعتبار من قبول میکنن.
بغض کرده بود و داشت زیر لب فحشای رکیک به اون میداد.
بهش گفتم: بذار یه خاطره کوتاه برات بگم. من یه رفیق دارم که خیلی برام عزیزه. اینقدر که حاضرم بخاطرش برم تو آتیش و دم نزنم. اسمش عماره و الان شیراز هست و داره اونجا خدمت میکنه. عین همین ماجرا اما خیلی بدترش سر دختر و پسر بی مادر و مظلوم اون پیش اومد. اون روز مامور به سکوت بود. اینقدر که درست یادم نیست اما فکر کنم بیست روز ... شایدم یک ماه باید بیشتر از حدی که مشخص شده بود، سکوت میکرد و پرپر شدن نجابت مژگانش را به عینه میدید. بگذریم که چی شد و نشد. اما الان دوست دارم چند دقیقه باهاش حرف بزنی. باهاش دو کلمه حرف بزن و بذار اون برات بگه که شرایط همدیگه را درک کردین. نه من که فقط برات نقش بازی میکنم.
عمار را توجیه کرده بودم. تماس گرفتم براش. با همون صدای گرمش، تا گوشیو برداشت گفت: سلام کاکا. چیطوری؟
گفتم: سلام عزیزُم. مخلصتم. آسید میخواد باهات گپ بزنه. موقعیت التماس دعاست.
گفت: حله. بسم الله ...
گوشیو دادم به آسید رضا و رفتم بیرون. رفتم تا راحتتر باشه و اگه خواست گریه و زاری کنه، حیا نکنه. به کار عمار ایمان داشتم. رفتم و سپرمشون به خدا.
ادامه دارد...
#حدادپور_جهرمی
#دلنوشته_های_یک_طلبه
@mohamadrezahadadpour
هدایت شده از دلنوشته های یک طلبه
اون شب مثل همیشه مراسم طول کشید و سینه زنی و ... همه کاراشون کردند. اما معمولا برای شور آخری که سید میرفت وسط و حرکات خاصی از خودش نشون میداد و بعدشم اشعار غلو آمیز و ... اون شب سید تا میکروفن را دست گرفت، نتونست خودشو بگیره و میکروفن را از جلوی دهانش دور کرد و وسط جمعیت زار زار گریه کرد.
به جدش قسم همین حالا که داره یادم میاد، بغض دارم و دوس دارم گریه کنم.
سید بازم کنترلش کمتر شد و میکروفن از دستش افتاد. همه رفیقاش هم پا به پاش واقعا گریه میکردند. بدون اینکه چیزی و یا حرفی زده بشه. فقط شده بود گریه خونه...
بالاخره شب خاصی بود. اسمشو گذاشته بودن شب روضه ورودیه فاطمیه!
تا اینکه سید با همون حالش فریاد زد. با صدای بلند و پر بغض و اشک میگفت و همه از جمله من بی لیاقت هم زار میزدیم:
سائلم ؛ آب و دانه میخواهم
رحمت" مادرانه" میخواهم
آی"بی بی"گدا نمیخواهی!؟
پسر بی وفا نمیخواهی!؟
کاش میشد ز من سوال کنی
پسرم! کربلا نمیخواهی!؟
ادامه دارد...
#حدادپور_جهرمی
#دلنوشته_های_یک_طلبه
@mohamadrezahadadpour
هدایت شده از دلنوشته های یک طلبه
⛔️ بنده کسی نیستم اما در حدّ بضاعتم و تحقیقاتی که شبانه روزی هست و توسط رصد منابع آشکار در اختیار دارم، موج سواری آشکار انواع و اقسام گروهک های کفتار صفت ضد انقلاب در تهیه و تولید و انتشار انواع متن و عکس ها برای جدایی مردم از نظام و بدبین کردن مردم به اسلام و انقلاب مشاهده میکنم.
مثلا از امروز عصر، پیام مشترک و طولانی از زبان ملت ایران، علی الخصوص مردم شریف خوزستان در فضای مجازی داره پخش میشه که با اصالت و روح خود خوزستانی های عزیز تفاوت آشکار داره. چه برسه به ...
بچه ها
حتی اگه با هم، همفکر و در یه خط و جناح نیستیم، اما اجازه ندید مطالباتتون از دهان و قلم گروهک ها دربیاد.
به والله العظیم اونا طرف من و تو نیستن
طرف خاری و ذلت من و تو هستن
فرصت پیدا کنند، به صغیر و کبیرتون رحم نمیکنند
شنیدید و شنیدیم که در چند نوبت، حتی مانع همون خدمت رسانی محدود بچه ها به روستاهای خاص و آسیب خیز سیاسی و فرهنگی شما شدند و حتی علنا در مسیر به طرفشون حمله کردند.
و ظاهرا یا بیش از ۳۰ ساعت کلیپ از زبون شما اما سراسر توهین به اسلام و حضرت آقا و ایران پر کردن و در حال انتشار هستند.
و ....
خیلی حواستون جمع باشه
الان خیلی نمیشه شفاف اسمشون اورد و دربارشون حرف زد اما رسوا میشن ان شاءالله.
لطفا لطفا هفته پیش رو حواستون بیشتر جمع باشه
ظاهرا یه موج بارش دیگه در راه داریم
دشمنی که نتونه از بارون و سیل، دشمنی شیعه و سنی صید کنه، زخمش عمیق تر از این حرفاست و به کمتر از جدایی و تجزیه طلبی راضی نمیشه.
خدا حفظتون کنه
#نمیذاریم_از_آب_گل_آلود_ماهی_بگیرند
#حدادپور_جهرمی
#دلنوشته_های_یک_طلبه
@mohamadrezahadadpour
هدایت شده از دلنوشته های یک طلبه
قطعا ما هم نقطه ضعف هایی داریم
اگر #فقط و #همیشه همه چیز تمام بودنمان به سمع و نظر مردم برسونیم، خیلی خیلی زود اعتبار و اعتماد مرد را از دست خواهیم داد.
اشتباهی که چهل سال تلوزیون مرتکب شد همین بود و سبب شد که مردم به ماهواره ها و شبکه های اون ور آبی رو بیارند.
چرا؟!
چون حس میکردند تلوزیون همه واقعیتو نمیگه و میدونستند که دنیا اینقدر هم گل و بلبل نیست که تلویزیون داره نشون میده.
👈 لذا حالا که فهمیدین مردم به دانستن مسائل #امنیتی و میزان #نفوذ در قالب فیلم و سریال علاقه نشون دادند، لطفا لطفا لطفا جوری نقل نکنین که به سمت تخیل بره و بگیم ما همیشه پیروزیم و خیلی کارمون درسته!
اعتماد مردمو سلب تر نکنید.
اگه جاییش شکست بوده، سرتو بگیر بالا و بگو
اگه هم پیروزی و گل و بلبل بوده، بازم سرتو بگیر بالا و بگو
حالا که مردم اینقدر خوب و فهیم هستن
حالا که اینقدر حمایت کردن
حالا که کمپین و هشتک موافق راه انداختن
حالا که منتظر کارهای جذاب تر و شاخ هستن
لطفا از حالا به بعد، حرفه ای تر
لطفا همه واقعیت را بگیم
به خدا مردم نه تنها از دانستن چند تا باگ و ضعف و شکست ما ناامید نمیشن، بلکه جوری ازمون حمایت میکنن که دیگه هیچوقت احساس تنهایی نکنیم.
دیدم که میگم.
مخلصم🌷
#امنیت
#فیلم
#سریال
#حدادپور_جهرمی
#دلنوشته_های_یک_طلبه
@mohamadrezahadadpour
هدایت شده از دلنوشته های یک طلبه
دوستان!
امروز عناصری از اخلالگران اقتصادی که بعضا وابسته به شخصیتهای دولتی نیز هستند در دستگاه قضایی سیر مراحل قضایی را میگذرانند. قطعا جریان وابسته به آن با تبلیغات و استفاده از شبکه های اجتماعی تلاش میکنند فساد را به درون قوه قضاییه منتقل کنند و با جو سازی نگذارند پرونده آن مفسدان به نتیجه برسد.
کافی است گزارش یک پرونده را نصفه و نیمه با تغییر نام های مورد نظر در شبکه های اجتماعی منتشر کنند...
نتیجه آن روشن است. یعنی هر پرونده سنگین و مرتبط با اشخاص وابسته به دولت تبدیل به یک پرونده سیاسی میشود و تسویه حساب سیاسی به نظر میرسد و با فریب افکار عمومی همان چیزی خواهد شد که مفسدان اقتصادی میخواهند.
جناب آقای رییسی مبارزه با فساد را از قوه قضاییه آغاز کرده و تا امروز نشان داده با کسی تعارف ندارد.هر شخص یا شخصیتی که در فساد مالی یا اجتماعی دخیل باشد را برخورد میکند.
امروز اعتماد عمومی به قوه قضاییه افزایش یافته و این برای بعضی سنگین است. لذا با شایعات دنبال خدشه دار کردن اعتماد مردم به اصلاحات در قوه قضاییه اند.
«لطفا! با اخبار با بصیرت برخورد کنیم»
#حدادپور_جهرمی
#دلنوشته_های_یک_طلبه
هدایت شده از دلنوشته های یک طلبه
مایک پامپئو
مورگان اورتاگوس
لن خودور کوفسکی
تام کاتن
مریم رجوی
رضا پهلوی
به ترتیب، پیامهایی از دیشب تا امروز ظهر برای تشویق مردم به خرابکاری و ناآرامی در قالب توییت و ... صادر کرده اند!
این خط /
اینم نشون \
بدن تک به تک اینا و تیم عربی_عبری که از امشب شروع به سم پاشی میکنه، در گور و گورستان، خوراک مور و مار خواهد شد اما ملت ایران، به راه و مسیر خودش ادامه خواهد داد.✊
👈 از اینم عبور میکنیم و روسیاهی به زغال خواهد ماند.
#حدادپور_جهرمی
#دلنوشته_های_یک_طلبه
@mohamadrezahadadpour
یه روز با چاقو میان سراغمون یه روز با آتیش! مثلا که چی بترسیم؟! دِ آخه اگه قرار بود بترسیم همون موقع که از پشت بوم پرتمون کردید پایین باید می ترسیدم
"بکشید ما را زنده تر میشویم"
#کرامتنا_الشهاده
#خدا_را_شکر_طلبه_ایم
#حدادپور_جهرمی
🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI
اختصاصی_عکسنوشته_سیاسی
هدایت شده از یهتدون
_کجایی؟
_ #کف_خیابون!
_چی میخوری؟
_کیک و ساندیس😉
_سرما نخوری یه وقت!
_مرد سرما بخوره بهتر از اینه که زن و بچش غصه بخورن.🌷
_وقتایی هم که نیستی غصه میخوریم😔
_بغض نکن حالا
_نمیتونم جلوشو بگیرم. کاش میومدی حداقل یه استکان چایی داغ میخوردی و میرفتی
_چاییت داغه؟
_داییمم چاقه
_ اون که البته😂😂
_😭😭محمد زود بیا
_خدا بزرگه عزیزدلم🌷
_گوشیت فقط گل لاله داره که همش لاله میفرستی؟ وقتی لاله میبینم حس میکنم الان باید شهید بشی
_وااااااای 😱 چشم بابا چشم ... بیا 🍀☘🌿🌱🌴🌳🌲🎋🍃🍂🍁🍄🌾💐🌷🌻🌼🌸🌺🥀🌹 خوبه حالا؟😊
_تو چطوری وسط سرما و بعد از دو سه روز بی خوابی، ایموجی خندت میاد؟
_اینم بلدم👈😌
خنده بدم؟
پز و افاده بدم؟
گریه بدم؟
بوس بدم؟
کدومو بدم؟
_همشو بده 😭😭
_گریه نکن
_دلم گرفته
_خدا نکنه. سر و صدا میاد. باید برم.
_برو . خدا به همرات😭💋😭
_به خدا سپردمت مادر بچه هام. خانم خونم.💋💋
👈 سلامتی همه حافظان امنیت و خانواده های مظلومشون صلوات صلوات صلوات🌺🌺🌺
#حدادپور_جهرمی
#دلنوشته_های_یک_طلبه
@mohamadrezahadadpour
یهتدون:
لااقل جواب خانمهاشون و میدن...
اما جواب مادرا...فقط اینه: مامان میدونی که 😑
و مادرا باید منتظر بمونن یا خودش بیاد... یا خبرش ... و جنازه اش روی دوش مردم شهر ... بعضی وقت ها هم هیچ وقت نیاد ...
لطفا جواب مادرا رو هم بدید وقتایی که ممکنه... 😔
بذارید خاطره ی صدای پسرش و در لحظات آخر ، التهابش و ... نفس نفس زدنهاش ی تو صداش و داشته باشه تا آخر عمر
#مادر_شهید
#شبیخون_بنزینی
#تدبیر_آتش_افروز
✍مـحـمــ🔆ــد
💯 % یهتدونی باشيم 😎 👇
@yahtadoon
🔹میان ماه من تا ماه گردون
تفاوت از زمین تا کهکشان است...
خیلی سبک سنگین کردم که چطوری اینو بگم و اصلا آیا بگم یا نگم؟!
اما ...
باید گفت...
هر چیزی جای خودش
هر کسی هم جای خودش
ممکنه عالم یا مرجع محترمی به این رسیده باشند که در موضوعات ولو جزئی هم ورود کنند و نظر بدهند، خیلی هم خوب ... خدا از همه قبول کنه.
اما یه وقت هست که ولی فقیه و امام المسلمین قراره درباره چیزی اظهار رای و نظر کنند.
خب فرق میکنه.
باید جوانب الاطراف و کامل باشه و مو با درز حرف و نظر نرود!
به خاطر همین، گلایه ها و زمان شناس بودن برای تصمیمات، مخصوصا تصمیماتی که به جیب و سفره مردم گره خورده، یه طرف!
اما عمل به قانون و مقید به اصل جمهوری بودن هم یک طرف!
وقتی ما میگیم در هوش و سیاست و آینده نگری، حضرت آقا کاملا متفاوت هستند و اصلا یه چیز دیگه اند، منظورمون همین جاها روشن میشه!
حرف بسیاره و الان فرصت بیان خیلی از حرف ها نیست
اما فقط همینو بگم که:
اگه شخص ولی فقیه ورود به معنای خاص کرده بودند و امر به برگرداندن تصمیم سه قوا به حالت قبل داده بودند،
🔺آیا شاهد استعفای تعداد بیشتری از نمایندگان نبودیم؟
🔺آیا شاهد استعفای بعضی از سران قوا نبودیم؟
🔺آیا کل مملکت را فلج نمیکردند و همه را از کارهای اجرایی و خدماتی منع و دلسرد نمیکردند؟!
📢 در یه کلمه: آیا بهانه برای ترکوندن کل ایران و مختل کردن زندگی مردم به دست بعضیا نمی افتاد؟!!!
و ...
منم میگم ایشالله نبودیما
اما اگه اینطوری میشد چی؟
الان طی مدت دو سه روز، منافقین و اغتشاشگران را جمع میکنیم و به مطالبات به حق مردم شریف و مظلوممون جواب مناسب میدیم.
اما دیگه اون موقع نمیشد جمعش کرد و ... دیگه نگم چه میشد؟!!!
این است معنای #ولایت_مطلقه_فقیه
این است تصمیم #فقیه_جامع_الشرائط
این است درآوردن چشم #فتنه در نطفه
و این است معنای اعتماد و خیال جمعی ما از تصمیمات و درایت #ولی_فقیه
بقیش باشه واسه بعد از این گرد و خاک ها ...
#حدادپور_جهرمی
#دلنوشته_های_یک_طلبه
@mohamadrezahadadpour
هدایت شده از یهتدون
گاهی باید سکوت کرد
سکوت، گاهی لذت بخش ترین جزء زندگی آدم میشود
اینقدر لذت بخش که حد و اندازه ندارد
مجبور نیستیم همش حرف های تکراری دیگران را تَکرار کنیم
فقط برای اینکه اثبات کنیم هستیم و بلدیم حرف بزنیم
گاهی میشود انسان سکوت کند
بیشتر نگاه کند
بیشتر ببیند
بیشتر بشنود
بیشتر بخواند
حتی
بیشتر بخوابد و استراحت کند
خدا میداند که ارزش بعضی سکوت ها و حتی چندین ساعت خوابیدن ها برای دنیا و آخرت آدم، بیشتر از بعضی مدام حرف زدن هاست
#حدادپور_جهرمی
پ. ن: 👆مشی ادمين کانال یهتدون در اداره کانال همین بوده که آقای حدادپور به خوبی در این مطلب گفتن 👌☺️
✍ مـحـمــ🔆ــد
💯 % یهتدونی باشيم 😎 👇
@yahtadoon
حواستون هست دارین چیکار میکنین؟
دارین مردم را به تجمع و اعتراض دعوت میکنین؟
آقا شما واکسن نزن!
باشه، اصلا هر جور راحتی!
دیگه چرا اتوبوس اتوبوس جمع و جور میکنی میفرستی تهرون و این ور و اون ور؟!
درسته بنظرت؟
نمیخوام بگم خوراک دشمن و رادیوهای بیگانه و ...
هر چند کلا رو شبکه ای
حواست نیست اما گزارشگرش بغلت ایستاده و داره با گوشیش دقیقه به دقیقه انعکاس میده
اما به خدا تو خواب هم نمیدیدیم حاج آقا ها و حاج خانم ها سر این موضوعات بشن سوژه!
بالاخره اطلاع داریم که داره فتنه ها توسط انگلیس به سمت افراد موجه جامعه هدایت میشه
اما عزیزدلم تو شکل فتنه گرا نیستی
به خدا نیستی
حضرت عباسی نیستی!
چرا اون مدلی حرف میزنی؟
چرا با عکس سردار دلها و سلام و صلوات و تکبیر، پاشدی دعواتو میاری کف خیابون؟
آخه بعیده کسی شیرت کرده باشه و بگم مثلا داری هدایت میشی!
نه، رفتار و حرفاتون کاملا شنیدم و فیلم و عکس ثانیه به ثانیه دیدم
خودتی
حاج آقا و حاج خانوم چادری و باحیا و حتی امام زمانی!
اما دور سرتون بگردم
این راهش نیست.
فورا سوار اتوبوس نشو و شعار بده و تند تند حرف بزن!
فورا نگو تکلیفه!
فورا نگو میخوان همه را نابود میکنن!
خب تو نزن!
خانوادت نزنه!
کی تفنگ گرفته پشت گردنت که اگه واکسن نزنی شلیک میکنم؟!
هیچ کس!
حتی دغدغه محرومیت از خدمات دولتی و کلی ادعایی که داری، خودتم میدونی نه مصوب شده و نه کسی کاری به این کارا داره!
وقتی آقای رییسی که همین چند ماه پیش هممون براش تبلیغ میکردیم، حتی خودتم تبلیغ میکردی، داره اینجوری با یه تماس تلفنی واکسن برای مردم وارد میکنه، مطمئنه و میدونه داره چیکار میکنه!
بابا والله میدونه
از همه ما بهتر میدونه کشور در چه شرایط بحران زده ای هست و ملت خداوکیلی واکسن میخواد
عادله، رییس جمهوره، بدون امر حضرت آقا آب نمیخوره
بعد تو اومدی اینجوری تو فجازی تو دل مردم خالی میکنی
تو فضای حقیقی هم اتوبوس اتوبوس پامیشی از قم میری تهرون و ...؟
نمیخوای یه کم بیشتر فکر کنی
کف خیابون جای مطالبه نیستا
اینو کسی داره بهت میگه که دوستت داره و میدونه آدم با دغدغه ای هستی
ولی داری اشتباه میکنی
یه چیز دیگه هم بهت بگم؟
طولانی شد
ببخشید
اما
شاید جذاب تر باشه که بدونی ادمین هایی که قبلاً بعضیاشون طرفدار حرفهای من در آوردی و اشتباه بودند و یا مثلا بارها بخاطر افراط از سوی دستگاه های قضایی بهشون تذکر داده شده بود، و یا مثلا طرفدار تخت بودن زمین و کروی نبودنش بودند و با حرفهای عجیب غریب، مایه مسخره دوست و دشمن شده بودیم، الان با همون فرمون، علمدار فتنه واکسن هراسی و انداختن تردید به جان مردم شدند.
اون زمان، مردم آنها را پس زدند و یواش یواش غلاف کردند
الان هم باز داره همان اتفاق براشون میفته اما درس عبرت نمیگیرند.
سابقه فکری بعضی از اینا را عرض کردم تا یادمون نره با کیا مواجهیم!
اون موقع اومدن پیوی و هر چی دلشون خواست گفتند
امروز هم باز تشریف آوردند و در و گهر افشانی کردند.
خیره انشاءالله😐
دوس ندارم اینو بگم
و حتی از این جمله بدم میاد
ولی باید بگم: از ما گفتن بود.
#حدادپور_جهرمی
#دلنوشته_های_یک_طلبه
#تقدیر_و_تشکر
آقای رییس جمهور
حضرت آیت الله رییسی
با سلام و احترام
خیلی حرف ها و لحنتان آرام بخش و امیدوار کننده بود.
به وضوح، آرامش را پس از سخنان شما در جامعه و حتی فضای مجازی مشاهده میکنیم و با همان چند دقیقه صحبت، خیلی از توطئه ها خنثی شد.
الحمدلله که بچه های انقلابی اشتباه نکردند و خدا را شکر که آدرس غلط ندادند و همگی از شما خواستند زودتر با مردم گفتگو کنید.
دیدید چقدر حرف های صادقانه و خالصانه و انقلابی شما اثر دارد؟
خودتان این مطلب را از همه ما بهتر میدانید. فقط امیدوارم مشاورانتان به موقع و درست مشاوره بدهند و دیر نشود.
ضمنا پیشنهاد میکنم تیم رسانه ای و روابط عمومی قوی تری برای خودتان انتخاب کنید. آنها باید چابک تر و باهوش تر و دارای تخصص بالاتری در عملیات های روانی باشند. شوخی بردار نیست. شما امید همه ما هستید و به شما دل های زیادی بسته شده است.
سایه تان مستدام
هر شب برای سلامتی و سعادت شما سید بزرگوار و یار مخلص رهبر فرزانه انقلاب دعا میکنیم.
#حدادپور_جهرمی
#دلنوشته_های_یک_طلبه
هدایت شده از دلنوشته های یک طلبه
جناب دکتر جلیلی عزیز
ضمن احترام و اعتذار، حتی در کلام خودتان هم تعریف واژه *اجرایی* روشن نیست.
اجازه بفرمایید در کلام رهبر فرزانه انقلاب در این خصوص جستجو کنیم؛
🔺آقا فرمودند: 👈 خب حرف، آسان است؛ هر کسی میآید یک ادّعایی میکند، یک وعدهای میدهد، یک حرفی میزند؛ به اینها نمیشود اعتماد کرد؛ باید نگاه کرد و دید که آیا یک عملی در #گذشتهی این شخص وجود دارد که این وعده را تأیید کند و تصدیق کند، یا نه؛ اگر چنانچه وجود داشت میشود به او اعتماد کرد، وَالّا نه. بنابراین کارآمدی را با حرف نمیشود تشخیص داد ( 14 خرداد 1400)
🔺و همچنین فرمودند: 👈 هر کسی که در خود صلاحیتی احساس میکند و کار اجرائی بلد است، میآید و خود را در معرض انتخاب مردم میگذارد. ادارهی مملکت و کار اجرائی، کار کوچکی نیست. (19دی1391)
گمان نکنم با این دو عبارت نورانی حضرت آقا ابهام و یا اجمالی باقی بماند.
احساس میکنم حجم بالای مسافرتها و برنامهها سبب شده شتابزده نکته ای را گفته باشید. ضمن عرض خدا قوت و آرزوی صحت و سلامت برای شما، عارضم که اگر شبهه عدم اجرائی بودن شما برای خودتان سنگین و یا مهم و در خور نبود، در طول ۴۸ ساعت گذشته، بیش از ۴ یا ۵ مرتبه در این خصوص صحبت نمیکردید. پس جنابتان به ما هواداران و جمع مشتاقتان حق بدهد که ته دلمان در خصوص حمایت از شما تا منتهی الیه انتخابات مردد باشد.
ارادت ما به شما همچنان باقی است🌷
#انتخابات
#مشارکت_حداکثری
#حماسه_حضور
#حضور_حداکثری
✍ کانال #حدادپور_جهرمی
@Mohamadrezahadadpour
✔️رفقا مردم ما احمق نیستند. بلکه بسیار میفهمند و درک بالایی دارند. این یک باور قلبی است .
اگر در تبلیغات چهره به چهره انتخاباتی میخواهید روی دیگران اثر بذارید ؛
1⃣ با مهربون ترین شخصیتتان به مردم نزدیک بشید .
2⃣ با مردم همدردی کنید .
اگه یکی از حجاب شاکی ه، یکی از اینترنت یکی گرونی، یکی از مشکلات خانوادگی و...
باهاشون همدردی کنید
مردم سیاست باز نیستند
اگر تصمیم سیاسی میگیرند، به سمتی میروند که به آن احساس نزدیکی بیشتری دارند نه به سمت استدلال های منطقی.
استدالهاشون فقط برای توجیه تصمیم شونه . جدی نگیرید و بحث نکنید.
3⃣خودتون را حق ندونید، بقیه رو بی بصیرت و نادون! مردم می فهمند و بهتون گوش نمیدن و علیه تون جبهه میگیرند.
سعی کنید بهشون نشون بدید از خودشونید، نه مامور جایی.
4⃣ بیشتر گوش کنید. آنقدر به نقدها و مخالفت ها گوش کنید تا لحظهای که میخواید حرف بزنید، دستتون بیاد و با یک جمله بتونید اثر بذارید.
5⃣ته بحث هاتون نتیجه نگیرید.
آدم ها دوست ندارند شکستِ تغییر نظرشون را همون لحظه بگن و اعلام کنند. اگر حرفتون به دلشون بشینه بعدا بهش فکر میکنند و تغییر میکنند.
7⃣ نروید شبهه ها رو پیدا کنید که جواب بدید. بروید اشتراکات رو پیدا کنید و روی اونا مانور بدید.
8⃣بدی کسی که طرفدارش هستند رو مدام نگید، این اون طرف رو مظلوم تر میکنه. خوبی و برنامه و کارنامه طرفِ موردِ نظر خودتون را بگید.
9⃣تاکید دوباره میکنم، مردم ما دشمن نیستند، همه عشق به میهن دارند، فقط روششون در عشق ورزیدن متفاوته. یکی با رای ندادن عشقش رو نشون میده یکی با پزشکیان یکی با جلیلی. هدفمون یکیه.
به مردم گوش بدید، دوستشون داشته باشید.
🔟از امام و شهدا و بزرگان هزینه نکنید، ی راهی بذارید اگه کاندید مورد نظر من و شما خدایی نکرده به انحراف رفت، بتونیم برگردیم و مردم رو از اعتقادات شون دور نکنیم.
مردم ما زخم خوردند از روحانی، از احمدی نژاد از هاشمی و التیام رئیسی رو چندان حس نکردند. باهاشون نجنگید، اونا فقط یک پناه میخوان، بدون پیشداوری قبلی، بدون هیچ احساس دانایی به مردم گوش بدید و درکشون کنید.
(ارسالی مخاطبین)
#انتخابات
#حماسه_حضور
#حضور_حداکثری
#لطفا_نشر_حداکثری
#نه_به_دولت_سوم_روحانی
🇮🇷رای ما #جلیلی🇮🇷
✍ کانال #حدادپور_جهرمی
@Mohamadrezahadadpour