بنام خدا
شهیدامروزشهید سیدرضا کامیاب عالم مبارز و انقلابی ای که در جریان انقلاب و به ثمر رساندن آن نقش فعالی داشت.
فرزند شهید : مرحوم پدر، در یک خانواده روحانی به دنیا آمد و این ویژگی، در شکل گیری شخصیت مبارزاتی ایشان، بسیار اثربخش بوده است.
ایشان سال 1329 در روستای نوده میرمحراب از توابع گناباد و در خانواده ای روحانی به دنیا آمد. پدر ایشان روحانی و محل رجوعِ مردم روستا بود. تا ششم ابتدایی در گناباد تحصیل می کند و پس از آن وارد حوزه علمیه این شهر می شود. به دلیل پشتکار و استعدادشان، به پیشنهاد اساتید حوزه، ادامه تحصیلات حوزوی را در حوزه علمیه مشهد پی می گیرد و در سن 13سالگی وارد مدرسه علمیه «عباسقلی خان» می شود.
در سال 1347، زلزله ای مهیب در منطقه فردوس و کاخک از توابع گناباد رخ می دهد. آشناییِ ایشان با مقام معظم رهبری در همین زمان رخ می دهد. این جریان در بیان رهبر معظم انقلاب نیز آمده است.
درپی انس و آشناییِ بیشتر، پدر به مقام معظم رهبری پیشنهاد می دهد که درس تفسیر قرآن برگزار کنند. این کلاس تفسیر، باب جدیدی در مسیر مبارزه با رژیم می گشاید و پدر را به یک فعال سیاسی موثر تبدیل می کند.
به بیان مقام معظم رهبری، پدر، یکی از بهترین طلاب مشهد و از بهترین طلاب سراسر کشور بوده اند. چرا که همواره برای انجام کارهای سخت، آمادگی داشته، منبر شیرین، مرتب و منظمی داشته و از عناصر تعیین کننده در امر ترویج انقلاب و مبارزه با طاغوت بوده اند.
پدرم، برای سخنرانی به شهرهای مختلفی از جمله رفسنجان، کرمان، یزد، بندرعباس، کاشان، قزوین، آزادشهر، گرگان، طبس، تربت جام و کردستان سفر کرده و سخنرانی انقلابی و سیاسی داشته است. امروز هم که سخنرانی های پدر را گوش می دهیم، آن قدر جذاب و تازه است که گویی برای این دوران، صحبت کرده است.
ایشان علاوه بر فعالیت های سیاسیِ پنهانی که عمدتاً در قالب سخنرانی انجام می شد؛ فعالیت های سیاسی و انقلابیِ گسترده ای داشته است. ازجمله اینکه، بعد از سخنرانی پدرم در مسجد جامع کرمان در سال 1356 تظاهرات عظیم و تاثیرگذاری اتفاق می افتد و به باور برخی، شور انقلاب در کرمان، از همین زمان آغاز شده است. از سردار سلیمانی نیز شنیده شده است که در ارتباط با این سخنرانی گفته است: مبارزات انقلابی من از زمانی آغاز شد که سخنرانی های شهیدکامیاب را در کرمان شنیدم و ازطریق ایشان وارد مبارزات شدم.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی نیز، فرصتی برای آرام و قرار پدر نبوده است. در جریان شورش ارتشی های تربت جام که تانک ها و خودروهای زرهی ارتش آماده کوبیدنِ بازار شده بودند، متولّیان امر به این نتیجه می رسند که فقط شهیدکامیاب می تواند این مسئله را ختم به خیر کند. و اتفاقاً با حضور پدر، و سخنرانی ایشان، ارتشی ها آرام شده و دفع خطر می شود.
هنگامی هم که پدر، خبر انفجار حزب جمهوری و شهادت شهیدبهشتی را می شنود، با توجه ارادت عجیبی به شهیدبهشتی داشته، عازم تهران می شود تا در نخستین جلسه حزب پس از انفجار، شرکت کند. در آن وضعیت هم برای ایجاد آرامش در مردم برافروخته و مصیبت زده، بنابه اجماع مسئولین، شهیدکامیاب برای سخنرانی انتخاب شده و به لطف نفوذ کلام ایشان، اوضاع آرام تر می شود.
شهید «حجت الاسلام سیدرضا کامیاب» از اعضای فعال حزب جمهوری اسلامی ـ مسئول آموزش ـ در مشهد بود که حدود یک ماه پس از بمب گذاری در مقرّ حزب جمهوری، یعنی در هشتم مرداد ماه 1360، در مسیر بازگشت از حزب جمهوری به منزل، توسط کوردلان گروه فرقان، ترور شد و با شهید بهشتی و یارانش، هم قافله شد. او، با بزرگانی چون مقام معظم رهبری، مرحوم آیت الله واعظ طبسی و شهید عبدالکریم هاشمی نژاد راهبران جریان انقلاب اسلامی در مشهد و در خط مقدم مبارزه بود.
سلام علیکم
خاطره ای از مولوی شریف زاهدی از علمای برجسته اهل سنت بلوچستان که پس از تحقیق و بررسی به مذهب اهل بیت علیهم السلام گروید . او در بیان خاطرات خود چنین می آورد ؛
❕ روزی یکی از دوستان اهل تسنن به دیدنم آمده بود. گفت وگوی مفصلی درباره حقانیت اهل بیت داشتیم از جمله به خطبه ی حضرت رسول اکرم ( صلی الله علیه وآله ) در غدیر خم استناد کردم. ایشان میگفت: «مولا» در این حدیث به معنای دوست آمده است. نهایتاً هر چه دلیل آوردم قبول نکرد. خداحافظی کرد و به سمت بلوچستان حرکت کرد. یک ساعت از رفتنش گذشته بود که به او زنگ زدم و گفتم: کار خیلی مهمی با شما دارم باید برگردی. گفت: من باید بروم، وقت ندارم برگردم. خانوادهام منتظرم هستند، چه کاری با من داری؟ تلفنی بگو. گفتم: کار مهمی دارم، نمی توانم تلفنی بگویم، باید خودت اینجا باشی.
👌خیلی اصرار کردم تا این که برگشت. وقتی به من رسید گفت: چه کار مهمی داری که من را از این همه راه برگرداندی؟ گفتم: میخواستم بهت بگم: دوستت دارم. گفت: همین! گفتم: بله. همین را خواستم به شما بگویم. دوستم ناراحت شد و گفت: خانوادهام منتظرم بودند و باید میرفتم، این همه راه من را برگرداندی که بگویی دوستت دارم، اذیت میکنی؟ گفتم: سؤال من همین جاست. چطور وقتی شما با عجله به سمت خانواده ای که منتظرت هستند میروی و شما را از راهتان بر میگردانم تا به شما بگویم «دوستت_دارم»؛ ناراحت میشوی و در عقل من شک میکنی، ولی وقتی پیامبر اسلام| دهها هزار نفر را که با عجله به سمت خانواده ی خود میرفتند، سه روز در زیر آفتاب سوزان معطل کردند که فقط بگویند: «هر کس من را دوست دارد، علی را دوست بدارد» این کار پیامبر را عاقلانه میدانی؟ آیا این اقدام پیامبر ناراحتی مسلمانان را در پی نمی داشت؟ آیا آنان در عقل چنین پیامبری شک نمی کردند؟ با این کاری که کردم، دوستم با تمام وجود احساس کرد که چه حرف خنده داری زده است و اقرار کرد که پیامبر - در جریان غدیر خم - میخواست نکته ی مهم تری را بیان کند وگرنه برای بیان دوستی اش با علی (علیه السلام) نیازی نبود مسلمانان را از راهشان برگرداند.»
📚باید شیعه می شدم ، *خاطرات شریف زاهدی* ،ص 138
الحمدلله الذی جعلنا من المتمسکین بولایة أميرالمؤمنين و اولاده المعصومين عليهم السلام.
باید از الان به فکر برپایی بزرگترین عید که عید غدیر هست باشیم، تا حقیقت عید غدیر روشنتر بشه!
حداقل کاری که میشه کرد نشردادن اینجور پیامهاست و پر کردن فضای مجازی از حقانیت امیر مومنان علی علیه السلام هست تا قبل از اینکه فضا به دست دشمن بیفته.
یا حسین:
✅ عاشقانه شهدایی🌹
♥️🍃 #رمان_یادت_باشد... 🍃♥️
🌹🍃شهید سیاهکالی به روایت همسر🍃🌹
🍃قسمت2
نصف حواسم به اتاق پیش مهمان هابودونصف دیگرش به تست وجزوه هایم،عمه آمنه وشوهرعمه به خانه ماآمده بودند،آخرین تست راکه زدم درصدگرفتم شدهفتاددرصدجواب درست.بااینکه بیشترحواسم به بیرون اتاق بودولی به نظرم خوب زده بودم،درهمین حال واحوال بودم که آبجی فاطمه بدون درزدن،پریدوسط اتاق وباهیجان درحالی که دررابه آرامی پشت سرش می بست،گفت:"فرزانه خبرجدید!"،من که حسابی درگیرتستهابودم متعجب نگاهش کردم وسعی کردم ازحرفهای نصف ونیمه اش پی به اصل مطلب ببرم.گفتم:"چی شده فاطمه؟"
بانگاه شیطنت آمیزی گفت:"خبربه این مهمی روکه نمیشه به این سادگی گفت!".
میدانستم آبجی طاقت نمی آوردکه خبررانگوید،خودم رابی تفاوت نشان دادم ودرحالی که کتابم راورق میزدم گفتم:"نمیخواداصلاچیزی بگی،میخوام درسموبخونم،موقع رفتن درم ببند".آبجی گفت:"ای باباهمش شددرس وکنکور،پاشوازاین اتاق بیابیرون ببین چه خبره!عمه داره توروازبابابرای حمیدآقاخواستگاری میکنه".
توقعش رانداشتم مخصوصادرچنین موقعیتی که همه میدانستندتاچندماه دیگرکنکوردارم وچقدراین موضوع برایم مهم است.جالب بودخودحمیدنیامده بود،فقط پدرومادرش آمده بودند.هول شده بودم،نمیدانستم بایدچکارکنم،هنوزازشوک شنیدن این خبربیرون نیامده بودم که پدرم وارداتاق شدوبی مقدمه پرسید:"فرزانه جان توقصدازدواج داری؟".باخجالت سرم راپایین انداختم وباتته پته گفتم:"نه کی گفته؟بابامن کنکوردارم،اصلابه ازدواج فکرنمیکنم،شماکه خودتون بهترمیدونین".
باباکه رفت،پشت بندش مادرم داخل اتاق آمدوگفت:"دخترم،آبجی آمنه ازماجواب میخواد،خودت که میدونی ازچندسال پیش این بحث مطرح شده،نظرت چیه؟بهشون چی بگیم؟".جوابم همان بود،به مادرم گفتم:"طوری که عمه ناراحت نشه بهش بگین میخواددرس بخونه".
عمه یازده سال ازپدرم بزرگتربود،قدیم ترهاخانه پدری مادرم باخانه آنهادریک محله بود،عمه واسطه ازدواج پدرومادرم شده بود،برای همین مادرم همیشه عمه راآبجی صدامیکرد.روابطشان شبیه زن داداش وخواهرشوهرنبود،بیشترباهم دوست بودندوخیلی بااحترام باهم رفتارمیکردند.
اولین باری که موضوع خواستگاری مطرح شدسال هشتادوهفت بود،آن موقع من دوم دبیرستان بودم،بعدازعروسی حسن آقابرادربزرگترحمید،عمه به مادرم گفته بود:"زن داداش الوعده وفا،خودت وقتی اینهابچه بودن گفتی حمیدبایددامادمن بشه،منیره خانم مافرزانه رومیخوایم"،حالاازآن روزچهارسال گذشته بوداین بارعقدآقاسعیدبرادردوقلوی حمیدبهانه شده بودکه عمه بحث خواستگاری رادوباره پیش بکشد.
&ادامه دارد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 گروه میثاق باشهدا 🌹
🎥 بیا مادر بکن شیرت حلالم ...
✍ دستنوشته زیبا بر روی پیراهن شهید تازه تفحص شده در منطقه شرق دجله عراق
🔰جهت عضویت در گروه های میثاق باشهدا باشماره زیر درواتس آپ ارتباط برقرار فرمایید 09379437724
﷽
مراقب باش!
در کدام جبهه شلوارت پاره می شود؟
این☝️دو شلوار را دشمن پاره کرد
یکی با جنگ نرم و دیگری با جنگ
سخت ...!
آشنایی با امام زمان وشهیدان
کپی آزاد
لینک 👇
https://eitaa.com/joinchat/3911057520Ce237dfd757
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آشنایی با امام زمان وشهیدان
کپی آزاد
لینک گروه 👇
https://eitaa.com/joinchat/3911057520Ce237dfd757
🌹 *عرفه فرصت طلایی و ناب در بخشش گناهان و بازگشت در مسیر سعادت است.*
برخی از ایام به لحاظ معنوی و ارزشی که دارند قابل قیاس با هیچ روزی در زندگی نیست و عرفه یکی از این روزهای مهم است.
این روز دارای آثار شگرفی است که باید قدردان لحظات آن بود و فارغ از روزمرگی و زندگی عادی با دعا و نیایش و ذکر، غرق در برکات و آثارش شد.
در این روز گرهگشایی از مشکلات و گرفتاریهای بشری را با ظهور ولی عصر(عج) از درگاه الهی طلب کنیم.
در این روز بزرگ، شیطان خوار و حقیرتر و راندهتر و استجابت دعا نزدیکتر است عرفه روز دعاست و درب های مغفرت الهی در چنین روزی باز است.
اعمال زیادی در این روز ذکر شده است،اگر بتوان به شناخت خود و خدا دست یافت به سرچشمه عظیمی از سعادت و کمال دست می یابیم.
در واقع خداوند روز عرفه و سرزمین عرفات را بهانهای برای بخشش گناهان و خطاهای بشری قرار داده است و باید چنین توفیقی را در یافت.
هر دعای خیری که انسان در روز عرفه قرائت کند از ارزش والایی نزد خدای متعال برخوردار است.
مهم ترین آثار و برکات دعا و نیایش رهایی از منیت ها و خودخواهی ها و پیوند با معبود است در این روز عظیم و بزرگ و با ارزش قرائت زیارت امام حسین(ع) اجر و پاداش زیادی دارد.
اگر ارزش و بهای دعا و وصل بودن با خدا را دریابیم چه بسا گرفتاری ها و مشکلات و آسیب هایی که گریبانگیر بشریت است از میان برود.
ان شاءالله
*عرفه روز توبه*
🔺️فَتَلَقی آدَمُ مِنْ رَبِّه كَلماتًُ فتابَ عَلیهِ اِنَّه’ هو التَّوابُ الرّحیمْ
آدم از پروردگارش كلماتی دریافت داشت و با آن بسوی خدا بازگشت و خداوند، توبه او را پذیرفت، چه او توبه پذیر مهربان است.
آدم (ع) پس از خروج از جوار خداوند، و فرود به دنیا، چهل روز هر بامداد بر فرار كوه صفا با چشم گریان در حال سجود بود، جبرئیل بر آدم فرود آمد و پرسید:
ـ چرا گریه می كنی ای آدم ؟
ـ چگونه می توانم گریه نكنم در حالیكه خداوند مرا از جوارش بیرون رانده و در دنیا فرود آورده است.
ـ ای آدم به درگاه خدا توبه كن و بسوی او بازگرد.
ـ چگونه توبه كنم؟
جبرئیل در روز هشتم ذیحجه آدم را به منا برد، آدم شب را در آنجا ماند. و صبح با جبرئیل به صحرای عرفات رفت، جبرئیل بهنگام خروج از مكه، احرام بستن را به او یاد داد و به او لبیك گفتن را آموخت و چون بعد از ظهر روز عرفه فرا رسید تلبیه را قطع كرد و به دستور جبرئیل غسل نمود و پس از نماز عصر، آدم را به وقوف در عرفات واداشت و كلماتی را كه از پروردگار دریافت كرده بود به وی تعلیم داد، این كلمات عبارت بودند از:
خداوندا با ستایشت تو را تسبیح می گویم: سُبحانَكَ اللهُمَ وَ بِحمدِك
جز تو خدایی نیست: لا الهَ الاّ اَنْتْ
كار بد كردم و بخود ظلم نمودم: عَمِلْتُ سوء وَ ظَلَمْتُ نَفْسی
به گناه خود اعتراف می كنم : وَ اِعْتَرِفْتُ بِذَنبی اِغْفرلی
تو مرا ببخش كه تو بخشنده مهربانی : اِنَّكَ اَنْتَ اَلغَفور الرّحیمْ
آدم (ع) تا بهنگام غروب آفتاب همچنان دستش رو به آسمان بلند بود و با تضرع اشك می ریخت، وقتیكه آفتاب غروب كرد همراه جبرئیل روانه مشعر شد، و شب را در آنجا گذراند. و صبحگاهان در مشعر بپاخاست و در آنجا نیز با كلماتی به دعا پرداخت و به درگاه خداوند توبه گذاشت......
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اینو ببینیم 😍😍
یکم حالمون خوب بشه😊😊😊
کوهنوردی آقا ببینید مردان وقتی آقا را میبینم چه حالی پیدا می کنم
🎊 عیدغدیر مبارڪ🎊
🎉🌺❤عـــیــد
🎉🌺❤سعيــد
🎉🌺❤غدیرخم
🎉🌺❤بر شــما
🎉🌺❤دوستان
🎉🌺❤عزيز و
🎉🌺❤خانواده
🎉🌺❤محترمتان
🎉🌺❤مبــــــارڪ
🎉🌺❤و فرخنده
🎉🌺❤بــــــاد
❤️🌺💐❤️🌺💐❤️🌺💐❤️
یا حسین:
✅ عاشقانه شهدایی🌹
♥️🍃 #رمان_یادت_باشد... 🍃♥️
🌹🍃شهید سیاهکالی به روایت همسر🍃🌹
🍃قسمت3
حمیدشش تابرادروخواهردارد،فاصله سنی ماچهارسال است،بیست وسه بهمن آن سال آقاسعیدبامحبوبه خانم عقدکرده وحالابعدازبیست وپنج روزعمه رسمابه خواستگاری من آمده بود.پدرحمیدمیگفت:"سعیدنامزدکرده،حمیدتنها
مونده،مافکرکردیم الان وقتشه که برای حمیدهم قدم پیش بذاریم،چه جایی بهترازاینجا".
البته قبل ترهم عمه به عموهاوزن عموهای من سپرده بودکه واسطه بشوند،ولی کسی جرات نمیکردمستقیم مطرح کند،پدرم روی دخترهایش خیلی حساس بودوبه شدت به من وابسته بود،همه فامیل میگفتند:"فرزانه فعلادرگیردرس شده،اجازه بدیدتکلیف کنکورودانشگاهش روشن بشه بعداقدام کنید".
نمیدانستم بامطرح شدن جواب منفی من چه اتفاقی خواهدافتاد،درحال کلنجاررفتن باخودم بودم که عمه داخل اتاق آمد،زیرچشمی به چهره دلخورعمه نگاه کردم،نمیتوانستم ازجلوچشم عمه فرارکنم،باجدیت گفت:"ببین فرزانه تودختربرادرمی،یه چیزی میگم یادت باشه،نه توبهترازحمیدپیدامیکنی،نه حمیدمیتونه دختری بهترازتوپیداکنه،الان میریم ولی خیلی زودبرمیگردیم،مادست بردارنیستیم!".وقتی دیدم عمه تااین حدناراحت ودلخورشده جلورفتم وبغلش کردم،ازیک طرف شرم وحیاباعث میشدنتوانم راحت حرف بزنم وازطرف دیگرنمیخواستم باعث اختلاف بین خانواده هاباشم،دوست نداشتم ناراحتی پیش بیاید،گفتم:"عمه جون قربونت برم چیزی نشده که،این همه عجله برای چیه؟یکم مهلت بدین،من کنکورم روبدم،اصلاسری بعدخودحمیدآقاهم بیادماباهم حرف بزنیم،بعدبافراغ بال تصمیم بگیریم،توی این هاگیرواگیرودرس وکنکورنمیشه کاری کرد"،خودم هم نمیدانستم چه میگفتم،احساس میکردم باصحبت هایم عمه راالکی دلخوش میکنم،چاره ای نبود،دوست نداشتم باناراحتی ازخانه مابروند.
تلاش من فایده نداشت،وقتی عمه خانه رسیده بودسرصحبت وگلایه رابا"ننه فیروزه"بازکرده بودوباناراحتی تمام به ننه گفته بود:"دیدی چیشدمادر؟برادرم دخترش روبه مانداد!دست ردبه سینه مازدن،سنگ رویخ شدیم،من یه عمربرای حمیددنبال فرزانه بودم ولی الان میگن نه،دل منوشکستن!".
ننه فیروزه مادربزرگ مشترک من وحمیداست که ننه صدایش میکنیم،ازآن مادربزرگهای مهربان ودوست داشتنی که همه به سرش قسم میخورند،ننه همیشه موهای سفیدش راحنامیگذارد،هروقت دورهم جمع میشویم بقچه خاطرات وقصه هایش رابازمیکندتابرای ماداستانهای قدیمی تعریف کند،قیافه من به ننه شباهت دارد،ننه خیلی درزندگی سختی کشیده است،زنی سی ساله بودکه پدربزرگم به خاطررعدوبرق گرفتگی فوت شد،ننه ماندوچهارتابچه قدونیم قد،عمه آمنه،عمومحمد،پدرم وعمونقی،بچه هاراباسختی وبه تنهایی باهزارخون دل بزرگ کرد،برای همین همه فامیل احترام خاصی برایش قایل هستند.
&ادامه دارد...
سرِ بازار محبت که همه حیرانند
غم ندارم که حسین است خریدار دلم
#قدیمیترینرفیقمحسین
4_5796312769749846971.mp3
4.11M
ماگشتیمدیوانه توکلتُعلیالله
#حسینجانم💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ارباب صداۍ قدمت مۍ آید . . .
بازهم شیر حلال مادران تاثیر کـرد
بچه ها دارند از بازار پرچم میخرند
#علی_اکبر_لطیفیان