〰〰🌺〰〰
🔸المؤمن کالجبل الراسخ
پیرمرد نجار اصفهانی برای ساخت تابوت جهت شهدا به معراج شهدای اهواز آمده بود.
هر روز شهید می آوردند ....
پیرمرد ، دست تنها بود اما سخت کار میکرد و کمتر وقتی برای استراحت داشت
روزی از روزها همین که داشت از لابلای پیکر مطهر شهدا عبور میکرد،
شهیدی نظرش را جلب کرد ؛
کمی بالای سر شهید نشست
رو به شهید کرد و با همان لهجه ی شیرین اصفهانی گفت :
باریکِلاااا ، باریكِلااااا
و بلند شد و به كارش ادامه داد .
یك نفر كه شاهد این قضیه بود ، سراغ پیرمرد رفت و جویا شد
پیرمرد نجار تمایلی به صحبت كردن نداشت.
همان یك نفر ، سماجت كرد تا ببیند قضیه ی باریكلا گفتنهای پیرمرد چه بوده است.
پیرمرد با همان آرامش گفت : پسرم بود
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱
📚تاجر خرمایی که هرگز ضرر نمی کند
حکایت چنین است که ...
تاجری دمشقی همیشه به دوستانش می گفت که من در زندگی ام هرگز تجارتی نکرده ام که در آن زیان کنم حتی برای یک بار !
دوستانش به او می خندیدند و می گفتند که چنین چیزی ممکن نیست که حتی یکبار هم ضرر نکرده باشی ...
تا اینکه یکبار تاجر آنها را به مبارزه طلبید تا به آنها نشان دهد که راست می گوید .. او از دوستانش خواست که چیزی محال و نشدنی از او بخواهند تا او انجام دهد ..
دوستانش به او گفتند : اگر راست می گویی به عراق برو و خرما ببر و بفروش و در این امر موفق شو زیرا که آنجا خرما مثل خاک صحرا زیاد است و کسی خرمای تو را نمی خواهد .. تاجر قبول کرد و خرمایی که از عراق آمده بود را خریداری کرد و به طرف بغداد راهی شد ..
آورده اند که در آن هنگام خلیفه عراق برای تفریح و استراحت به طرف موصل رفته بود .. زیرا موصل شهری زیبا و بهاریست که در شمال عراق قرار دارد و به خاطر طبیعت زیبایش اسم دوبهاره را رویش گذاشته اند زیرا در سرما وگرما همچون بهار است
دختر خلیفه گردنبند خود را در راه بازگشت از سفر گم کرده بود ، پس گریه کنان شکایت پیش پدرش برد که طلایش را گم کرده است .. خلیفه دستور به پیدا کردنش داد .. وبه ساکنان بغداد گفت هرکس گردنبند دخترش را بیابد پس پاداش بزرگی نزد خلیفه دارد و دختر خود را به او خواهد داد ..
تاجر دمشقی وقتی به نزدیکی بغداد رسید مردم را دید که دیوانه وار همه جا را می گردند ... از آنها سؤال کرد که چه اتفاقی افتاده است ؟!
آنها نیز ماجرا را تعریف کردند و بزرگشان گفت : متاسفانه فراموش کردیم برای راه خود توشه و غذایی بیاوریم و اکنون راه بازگشت نداریم تا اینکه گردنبند را پیدا کنیم زیرا مردم از ما سبقت می گیرند و ممکن است گردنبند را زودتر پیدا کنند ..
پس تاجر دمشقی دستانش را به هم زد و گفت : من به شما خرما می فروشم ...
مردم خرماها را با قیمت گرانی از او خریدند ...و او گفت : هاااا ... من برنده شدم در مبارزه با دوستانم ...
این سخن به گوش خلیفه رسید که تاجری دمشقی خرماهایش را در عراق فروخته است !!
این سخن بسیار عجیب بود زیرا که عراق نیازی به خرمای جاهای دیگر نداشت !
بنابراین خلیفه او را طلبید و ماجرا را از او سؤال کرد ؛
پس تاجر گفت :
هنگامی که کودکی بودم، یتیم شدم و مادرم توانایی کاری نداشت ، من از همان کودکی کار می کردم و به مادرم رسیدگی می کردم ، و نان زندگی مان را در می آوردم .. در حالیکه پنج سال داشتم ... و کارم را ادامه دادم و کم کم بزرگ شدم تا به بیست سالگی رسیدم ..
و مادرم را اجل دریافت ... او دستانش را بلند کرد و دعا کرد که خداوند مرا موفق گرداند و هرگز روی خسارت و زیان را نبینم در دین و دنیایم .. و ازدواج مرا از خانه حاکمان میسر گرداند و خاک را در دستانم به طلا تبدیل کند ...
دراین هنگام که دعاهای مادر را برای خلیفه تعریف می کرد ناخودآگاه دستش را در خاک برد و بالا آورد و مشغول صحبت کردن بود که خلیفه گردنبند دخترش را در دست او دید !
خلیفه تبسمی کرد ، تاجر که آنچه در دستش بود را احساس کرد فهمید چیزی غیر از خاک را برداشته به دستان خود نگاه کرد دانست که این گردنبند دختر خلیفه است پس آن را برگرداند و دانست که از دعای مادرش بوده است ...
اینچنین بود که برای اولین بار خرما از دمشق برای فروش وارد عراق شد .. و او نیز داماد خلیفه گشت !!
سبحان الله از دعای مستجاب مادر که چنین زندگی فرزند را می سازد ... خداوندا برّ و نیکی به والدین را به ما عطا کن .
🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱
⭕ حـــوادث پــیش از ظـــهـــور
-------------------------------------------------------
-------------------------------------------------------
✍️ آشوب ها و فتنه مانند پاره های شب تار محقق می شوند
☀️ امام سجاد (علیه السلام) فرمودند :
براستی (در زمان غیبت) فتنه ها و آشوب ها همچون پاره های شب تار محقق خواهد شد، و جز آن کس که خداوند از او عهد و پیمان گرفته، احدی از آن ها نجات نیابد.
📚 بحار الانوار ؛ ج۵۱، ص۱۳۵
-------------------------------------------------------
☀️طلــوع خــورشیــد حـقـیـقــت
بی گمان پشت این ابرهای تیره و تار که سرزمینهای اسلامی را در خود فروپوشانده و بلا و مصیبت میبارند، خورشیدی پنهان است که ستمدیدگان جهان طلوع آن را با درد و حسرت، قرنها منتظر بوده اند
نشانههای طلوع خورشید حقیقت همین فتنه هایی است که در سراسر جهان و به ویژه در سرزمینهای اسلامی چشمها را خیره و خردها را تیره کرده است.
🌤️ او خواهد آمد
-------------------------------------------------------
🔰فتنهها پشت سرهم در حال افتادن است
اتفاقات منطقه خاورمیانه و جهان لحظه ای شده
اتفاقات و حوادث منطقه، دیگر از سال و ماه و روز گذشته و لحظه ای شده...
➖ هر روز خبری می آید
➖ در پیچ آخر هستیم
➖ نفس های آخر دشمن است
آیا هیچ از خود پرسیده ایم شاید برخی از این اتفاقات نوید نزدیک شدن لحظه دیدار و زمان ظهور مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) باشد!؟
✅ الا ان نصرالله قریب و بشرالمومنین
وعده خدا نزدیک است
-------------------------------------------------------
-------------------------------------------------------
🌤️ الّلهُـــمَّ عَجِّـــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَـــرَج
✨﷽✨
🌸داستان مرد نابینا 🌸
🌱مردی نابینا زیر درختی نشسته بود!
پادشاهی ازسرزمین دیگر درحال رفتن به پایتخت پادشاهی آن سرزمین نزد او آمد، وبا لحنی احترام آمیز گفت:از چه راهی میتوان به پایتخت رفت؟
👈پس از او نخست وزیر همین پادشاه نزد مرد نابینا آمد و بدون ادای احترام گفت آقا، راهی که به پایتخت می رود کدام است؟
💥 سپس نگهبان آن جماعت نزد نابینا آمد، ضربه ای به سر او زد پرسید:احمق،راهی که به پایتخت می رود کدامست؟
🌱هنگامی که همه آنها مرد نابینا را ترک کردند، او شروع به خندیدن کرد.
مرد دیگری که کنار نابینا نشسته بود، ازو او پرسید:
به چه می خندی؟
🌱نابینا پاسخ داد: اولین مردی که از من سوال کرد، پادشاه بود.
مرد دوم نخست وزیر او بود
و مرد سوم فقط یک نگهبان ساده بود.
مرد با تعجب از نابینا پرسید:
چگونه متوجه شدی؟ مگر تو نابینا نیستی؟
🌱 نابینا پاسخ داد:
فرق است میان آنها … پادشاه از بزرگی خود اطمینان داشت و به همین دلیل ادای احترام کرد…
ولی نگهبان به قدری از حقارت خود رنج می برد که حتی مرا کتک زد.
👈طرز رفتار هر کس نشانه شخصیت اوست..!
┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅┄
محمدصادقناطقی،طلبهجهادی:
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
یکی به مسئولین وزارت ورزش و جوانان اطلاع بدهد، دولت قبلی تمام شده...
روحانی رفت...
*ورود زنان به ورزشگاه
*دامن زدن به اغتشاشات توسط بعضی از ورزشکاران
*شکایت فدراسیون فوتبال در اوج اغتشاشات از دکتر عباسی
*عکس گرفتن وزیر با دخترک سنگنوردی که با کشف حجاب در مسابقات شرکت کرده بود.
* توهین به سرود ملی، پرچم و وطن فروشی تیم فوتبال ساحلی
*کشف حجاب دختر اسکیتباز در مسابقات ترکیه
* نخواندن سرود ملی توسط تیم واترپلو در هند
ما به دولت و وزیر محترم خوشبین هستیم اما واقعا این اتفاقات تلخ ظرف چند ماه چه توجیهی دارد؟!
و از طرفی نگران آبروریزی عدهای نفوذی و وطن فروش در مسابقات جام جهانی با آمریکا و انگلیس هستیم...
مردم از آقای یامینپور و نیروهای انقلابی وزارتخانه ورزش و جوانان توقع بیشتری دارند...
✍#محمدصادقناطقی
🛑🛑🛑
⚡می گویند:
🔺از عجایب انقلاب ما اینه
💮فدایی جمهوری اسلامی: روح الله عجمیان، شهید بسیجی، خونه اش جنوب شهره، دستای مادرش پینه بسته..
#معترض جمهوری اسلامی #کاخ_نشین است
⚡می گوییم:
💮#انقلاب_ما، #انقلاب_پابرهنه_ها_و_مستضعفین ست؛
اگر غیر از این بود باید تعجب می کردیم؛ فرموده اند: هرچه بر #دنیای شما افزوده شد؛ از #دینتان کاسته می شود.
#نجومی_بگیران و امثالهم (و امثالهم)؛ ببینند به کدام سمت وسو می روند؟
🛑🛑🛑
🔻او مؤمن است و مؤمن را باید احترام کرد...❗️
◽️حاج آقا جواد گلپایگانی، فرزند مرجع عالیقدر آیت الله العظمی سید محمدرضا گلپایگانی رحمه الله درباره برخورد احترام آمیز پدرشان با دیگران می گوید:..
◽️در سنین کودکی بودم.ایام عاشورا طبق معمول در منزلمان روضه خوانی بود. مرحوم پدرم در کنار در ایستاده بودند و به مردم احترام می کردند.
◽️روزی دیدم مرد نابینایی وارد شد و آقا تمام قد به احترام او بلند شدند. روزهای بعد هم آن مرد نابینا می آمد و ایشان در برابر او بلند می شدند و احترام می گذاردند.
◽️روزی به آقا عرض کردم: این مرد نابیناست و نمی بیند شما در برابرش بلند می شوید،آقا فرمودند: او مؤمن است و مؤمن را باید احترام کرد
#حکایت
🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱
هدایت شده از محفل مادر ارجمند بی بی ام فروه سلام الله علیها
🔴گريه امام صادق علیه السلام برای غيبت #امام_زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف)
سدير صيرفى مى گويد:
من با سه نفر از صحابه محضر امام صادق رسيديم ، ديديم آن بزرگوار بر روى خاك نشسته و مانند فرزند مرده جگر سوخته گريه مى كرد.
آثار حزن و اندوه از چهره اش نمايان است و اشك، كاسه چشمهايش را پر كرده بود و چنين مى فرمود:
سرور من، غيبت (دورى ) تو خوابم را گرفته و خوابگاهم را بر من تنگ كرده و آرامشم را از دلم ربوده.
آقاى من غيبت تو مصيبتم را به مصيبتهاى دردناك ابدى پيوسته است.
گفتم :
خدا ديدگانت را نگرياند اى فرزند بهترين مخلوق !
براى چه اين چنين گريانى و از ديده اشك مى بارى؟
چه پيش آمدى رخ داده كه اين گونه اشك مى ريزى؟
حضرت آه دردناكى كشيد و فرمود:
واى بر شما، سحرگاه امروز به كتاب ((جفر)) نگاه مى كردم و آن كتابى است كه علم منايا و بلايا و آنچه تا روز قيامت واقع شده و مى شود در آن نوشته شده..
درباره تولد غائب ما و غيبت و طول عمر او دقت كردم .
و همچنين دقت كردم در گرفتارى مؤمنان آن زمان و شك و ترديدها كه به خاطر طول غيبت او كه در دلهايشان پيدا مى شود
و در نتيجه بيشتر آن ها(دو سوم) از دين خارج مى شوند و ريسمان اسلام را از گردن برمى دارند....
اينها باعث گريه من شده است...
یا الله یا رحمن یا رحیم،یا مقلب القلوب.ثبّت قلبی علی دینک
📚 بحارالانوار ج 51،ص219
#اللھمعجلݪوݪیڪاݪفࢪج 🌱
https://rubika.ir/joing/DBEIDCCC0XEMHPGFRNQRAJGCQPEVDLCD
🔴 رهبر که معصوم نیست، شاید اشتباه کنه
_ من با این حرفهای رهبری قانع نشدم
_ آدمها رو نباید بت کنیم و....
شاید شماهم این جملات را شنیده باشید و یا برای خودتان سوال و شبه باشد
پاسخ به این سوالات رو از زبان آیت الله حائری شیرازی بشنوید، چقدر زیبا توضیح دادن
آیت الله حائری شیرازی:
⛔️ درست است علماء معصوم نیستند اما حجت هستند. امام هم معصوم نبود، اما حجت بود. فرق است بین #عصمت و #حجیت. وقتی گفته میشود «من قانع نشدم»، نفی عصمت نیست [که بدون اشکال باشد، بلکه] نفی حجیت است.
⛔️ اجانب دوست دارند این اتحادی که مردم با رهبر دارند شکسته شود. یکی بگوید رهبر این را گفت و من #قانع_نشدم.* وقتی این کلیت شکسته شود، اجانب پیروز میدان خواهند شد. [در جنگ تحمیلی]، مردم صدها هزار شهید دادند. با شعار جنگ جنگ تا پیروزی [سالها جنگیدند]. بلافاصله یک روز امام گفت صلح میکنم و این صلح من تاکتیکی نیست. مردم تردید نکردند و به نفع امام در غدیر راهپیمایی کردند. مردم ما تربیت شدۀ هزار سال انتظارند.
⛔️ مردم عاشق چشم و ابروی بزرگان دینی نیستند. مردم امام غائبشان را در عالِم وارسته خود میبینند و برای حفظ ارتباط خود [با او]، سر و جان میدهند.
⛔️ امام فرمود وقتی مردم به خبرگان رأی دهند و خبرگان مجتهد عادلی را انتخاب کنند او ولیّ منتخب مردم است و حکمش نافذ است. «من قانع نشدم»، نفی نافذ الحکم بودن است نه نفی عصمت. نافذ الحکم بودن پرچم ماست، سرود ملی ماست. هرکس پرچم نافذ الحکم بودن را سست کند، پرچم جایگزین بدون هیچ تردید پرچم استکبار است.
⛔️ اشعث ابن قیس برای رسیدن خدمت حضرت علی (علیه السلام) از قنبر اجازه گرفت. قنبر به دستور حضرت آن زمان راهش نداد. اشعث مشت به بینی قنبر کوبید و خون جاری شد. قنبر خدمت حضرت علی (علیه السلام) با صورت خون آلود رسید. حضرت چه کند با رئیس بزرگترین قبیله؟! تنها این جمله را به اشعث گفت: «ما لی و لک یا أشعث أما و اللّه لو لعبد ثقیف تمرست لا قشعرت شعیراتک» یعنی اگر آن بردۀ ثقفی را ببینی موهای اندامت به لزره در میآید. آنها که برای امیر المؤمنین #ناز میکردند، در مقابل حجاج ابن یوسف تسلیم صددرصد بودند.
عبدالله بن عمر که با امیرالمؤمنین بیعت نکرد وقتی خشونت حجاج بن یوسف ثقفی را دید شبانه برای بیعت بهسوی او شتافت و با انگشت پای او بیعت کرد.
وقتی نافذالحکم بودن امیرالمؤمنین را گرفتی، تسلیم استکباری مانند حجاج میشوی
⛔️ #ابراز_قانع_نشدن ، غیر از قانع نشدن است. قانع نشدن اختیاری نیست، اما ابراز آن، انتخابِ حجیت خود بر حجیت نظام و نافذ الحکم بودن خود بر نافذ الحکم بودنِ نظام است.
ما هزار سال صبر کردهایم تا «اسلام امامت» را در جهان جا بیاندازیم. این حجیتِ زمامدار، جانشین امامت است. این حجیت، شیشۀ عمر مردم ماست. مردم تحمل نمیکنند کسی به شیشۀ عمرشان سنگ بزند. وقتی امام گفت «جنگ»، مردم تردید نکردند و وقتی امام گفت صلح، مردم تردید نکردند؛ چون میخواستند در آخرِ شبِ غیبت، #سپیده_ظهور را ببینند.
——————————
*اشاره به صحبتهای یکی از نمایندگان سابق مجلس، در مورد گفتگویش با رهبر معظم انقلاب. ایشان اظهار کرده بود که از صحبت رهبری در مورد حصر سران فتنه، «قانع نشدم»!
#حسین_دارابی
هدایت شده از محفل مادر ارجمند بی بی ام فروه سلام الله علیها
تپه توبره ها!
متوکل عباسی میکوشید با اتکأ بر نیروی نظامی خویش مخالفانش را بترساند.
به همین جهت، یک بار لشگر خود - که به نود هزار تن میرسید دستور داد که توبره اسب خویشش را از خاک سرخ پر کنند و در صحرای وسیعی، آنها را روی هم بریزند.
سربازان به فرمان متوکل عمل کردند و از خاکهای ریخته شده، کوه بزرگ به وجود آمد. متوکل بر بالای تپه رفت و امام هادی علیه السلام را به نزد خود فراخواند و گفت: (شما را خواستم تا لشگر مرا تماشا کنی! به علاوه، او دستور داده بود همه، لباسهای جنگ (به نام تجفاف) بپوشند و سلاح برگیرند و با بهترین آرایش و کاملترین سپاه آماده شوند.
غرض این بود که انقلابیون را تهدید کنند و در این میان بیشتر از امام هادی علیه السلام نگرانی وجود داشت که مبادا به پیروانش فرمان نهضت علیه متوکل را بدهد!
حضرت هادی علیه السلام به متوکل فرمود:
- آیا میخواهی من هم سپاه خود را به تو نشان دهم؟
متوکل پاسخ داد:
- آری!
امام دعایی کرد! ناگهان میان زمین و آسمان از مشرق تا مغرب از فرشتگان مسلح پر شد. خلیفه از مشاهده ی این منظره غش کرد! [۱]
----------
[۱]: بحار، ج۵ ص۱۵۴-۱۵۵
https://eitaa.com/darolsadeghiyon
https://rubika.ir/joing/DBEIDCCC0XEMHPGFRNQRAJGCQPEVDLCD
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣مناجات دلانه❣
🕋خدایا آنگونه زندهام بدار
که نشکند دلی از زنده بودنم
و آنگونه بمیرانم
که کسی به وجد نیاید از نبودنم...
🌸خداوندا تو را ستایش میکنم زیرا وقتی در تنگنا بودم و تو را طلبیدم فریاد برآوردم و از تو کمک خواستم تو به دادم رسیدی
🕋خدایا رحمت و محبت تو دائمی است آنانی که به تو امیدوارند هرگز سرافکنده نخواهند شد
🌸خداوندا راه خود را به من نشان بده ، راستی خود را به من تعلیم بده و مرا هدایت فرما ، زیرا تو تنها مدد کننده من هستی و من همیشه به تو امیدوارم.
🌟✨الهی آمیـن✨🌟
─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─
🌸بین الطلوعین ساعتی از ساعات بهشت است، آن را از دست ندهید.
🌷امیر مؤمنان على(علیه السلام): «هر کس هرکدام از سورههاى توحید و قدر و آیة الکرسى را یازده بار پیش از طلوع آفتاب بخواند، از خسارتهاى مالى محفوظ میماند».
شیخ صدوق، الخصال، ج 2، ص 622
🌷امام باقر(علیه السلام): «هر کس سوره "قدر" را پس از طلوع فجر هفت بار بخواند، هفتاد صف از فرشتگان بر او درود میفرستند و هفتاد مرتبه براى او طلب رحمت میکنند».
مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج 83، ص 161
#یکم_سخته_ولی_تمرین_کنیم...
🍃حاج میرزا اسماعیل خان دولابی : بیداری بین الطّلوعین را از دست ندهید. یکی از چیزهایی که طعمش زیر دندانم مانده ، بیداری بین الطلوعین است که از ساعات بهشتی است و در آن موقع فضا آرام است.
📚مصباح الهدی ، ص ٢٧٥
🌸التماس دعای فرج ان شاءالله🌸
🕊✨ أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج بحق سیدتنا حضرت زینب سلام الله علیها✨🕊
#تلنگر_و_تفکر
🔸ستارخان در خاطراتش می گوید:
من هیچوقت گریه نکردم،
چون اگر گریه می کردم آذربایجان شکست می خورد
و اگر آذربایجان شکست می خورد ایران شکست می خورد.
اما در زمان مشروطه یک بار گریستم.
و آن زمانی بود که 9 ماه در محاصره بودیم بدون آب و بدون غذا.
از قرارگاه آمدم بیرون، مادری را دیدم با کودکی در بغل، کودک از فرط گرسنگی به سمت بوته علفی رفت و بدلیل ضعف شدید بوته را با خاک ریشه می خورد، با خودم گفتم الان مادر کودک مرا فحش می دهد و می گوید لعنت به ستارخان.
اما مادر، فرزند را در آغوش گرفت و گفت:
"اشکالی ندارد فرزندم، خاک می خوریم، اما خاک نمی دهیم."
آنجا بود که اشک از چشمانم سرازیر شد ...
زنده و جاویدان باد نام کسانی که بخاطر عزت این مملکت و آب و خاک، جانانه ایستادند ...
⛔⛔متاسفم برای کسایی که ایران ویران رو میخوان نمیدونم اون دنیا چطور میتونی جواب خون شهدا رو بدید ⛔⛔
#شهدا_شرمنده_ایم
#ما_پای_انقلابمان_میمانیم
#ایران_قوی
📚📚📚
شخصی به پسرش وصیت کرد که
پس از مرگم جوراب کهنه ای به
پایم بپوشانید میخواهم در قبر در پایم باشد.
وقتی که پدرش فوت کرد و جسدش را
روی تخته شست و شوی گذاشتند تا
غسل بدهند، پسر وصیت پدر خود را
به به عالم اظهار کرد، ولی عالم ممانعت
کرد و گفت: طبق اساس دین ما ،
هیچ میت را به جز کفن چیزی
دیگری پوشانیده نمی شود!
ولی پسر بسیار اصرار ورزید تا وصیت
پدرش را بجای آورند، سر انجام تمام
علمای شهر یکجا شدند و روی این
موضوع مشورت کردند، که سر انجام
به مناقشه انجامید....
در این مجلس بحث ادامه داشت که
ناگهان شخصی وارد مجلس شد و
نامه پدر را به دست پسر داد، پسر نامه
را باز کرد، معلوم شد که نامه
(وصیت نامه) پدرش است و به
صدای بلند خواند:
پسرم! میبینی با وجود این همه ثروت و
دارایی و باغ و ماشین واین همه
امکانات وکارخانه حتی اجازه نیست.
یک جوراب کهنه را با خود ببرم.
یک روز مرگ به سراغ تو نیز خواهد آمد،
هوشیار باش، به توهم اجازه یک کفن
بیشتر نخواهند داد. پس کوشش کن از
دارایی که برایت گذاشته ام استفاده کنی
و در راه نیک و خیر به مصرف برسانی
و دست افتاده گان را بگیری، زیرا یگانه
چیزی که با خود به قبر خواهی برد همان
اعمالت است.
─┅─═ঊঈ 📚 ঊঈ═─┅─
─┅═ೋ❅❅ೋ═┅─
🕯پنجشنبه است ودلم برای آنهایی
🕯که دیگرندارمشان تنگ است
🕯پنجشنبه است وجای خالی عزیزان
🕯را دوباره احساس میکنیم
🕯پنجشنبه است وبوی حلوایی خیرات
🕯یادآدم های رفته
🕯پنجشنبه است و ثانیه هایم بوی
🕯دلگرفتگی میدهد
🕯چه مهمانان بی دردسری هستند
🕯رفتگان نه به دستی ظرفی را آلوده
🕯میکنند و نه به حرفی دلی را
🕯تنها به فاتحه ای قانعند
🕯شب جمعه است یاد از عزیزان از
🕯دست رفته بکنیم باشد که دیگران
🕯نیز مارا یاد کنند
🕯شادى روح همهٔ اموات
🕯فاتحه و صلوات هديه کنیم
💚الّلهُـمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ و❤️
❤️َآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ💚
💟 بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ 💟
🌷الْحَمْدُ للّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ
🌹الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
🌷مَالِكِ يَوْمِ الدِّينِ
🌹إِيَّاكَ نَعْبُدُ وإِيَّاكَ نَسْتَعِينُ
🌷اهدِنَا الصِّرَاطَ المُستَقِيمَ
🌹صِرَاطَ الَّذِينَ أَنعَمتَ عَلَيهِمْ
🌷غَيرِ المَغضُوبِ عَلَيهِمْ وَلاَ الضَّالِّينَ
❇️ بِسْمِ اللهِ الْرَّحْمَنِ الْرَّحِيمِ ❇️
🌷قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ
🌹اللَّهُ الصَّمَدُ
🌷لَمْ يَلِدْ وَلَمْ يُولَدْ
🌹وَلَمْ يَكُن لَّهُ كُفوأ ٱحَدّ.
─┅═ೋ❅❅ೋ═┅─
هدایت شده از محفل مادر ارجمند بی بی ام فروه سلام الله علیها
☝️🌹#داستان_آموزنده
(سعدی) گوید: شنیدم بازرگانی صد و پنجاه شتر بار داشت و چهل غلام خدمتکار که شهر به شهر برای تجارت حرکت میکرد. یک شب در جزیره کیش مرا به حجره خود دعوت کرد.
به حجرهاش رفتم، از آغاز شب تا صبح آرامش نداشت، مکرر پریشان گویی میکرد و میگفت:
فلان انبارم در ترکمنستان است و فلان کالایم در هندوستان است، این قباله و سند فلان زمین میباشد، و فلان چیز در گرو فلان جنس است، فلان کس ضامن فلان وام است، در آن اندیشهام که به اسکندریه بروم که هوای خوش دارد، ولی دریای مدیترانه طوفانی است.
ای سعدی! سفر دیگری در پیش دارم، اگر آن را انجام دهم، باقیمانده عمر گوشه نشین گردم و دیگر به سفر نروم.
پرسیدم، آن کدام سفر است که بعد از آن ترک سفر میکنی و گوشه نشین میشوی؟
در پاسخ گفت: میخواهم گوگرد ایرانی را به چین ببرم، که شنیدهام این کالا در چین بهای گران دارد، و از چین کاسه چینی بخرم و به روم ببرم، و در روم حریر نیک رومی بخرم و به هند ببرم، و در هند فولاد هندی بخرم و به شهر حلب (سوریه) ببرم، و در آنجا شیشه و آینه حلبی بخرم و به یمن ببرم، و از آنجا لباس یمانی بخرم و به پارس (ایران) بیاورم، بعد از آن تجارت را ترک کنم و در دکانی بنشینم. او این گونه اندیشههای دیوانه وار را آن قدر به زبان آورد که خسته شد و دیگر تاب گرفتار نداشت، و در پایان گفت: ای سعدی! تو هم سخنی از آنچه دیده ای و شنیده ای بگو، گفتم:
آن را خبر داری که در دورترین جا از سرزمین غور (میان هرات و غزنه) بازرگان قافله سالاری از پشت مرکب بر زمین افتاد، یکی گفت:
چشم تنگ و حریص دنیاپرست را تنها دو چیز پر میکند: یا قناعت یا خاک گور.
🌹
https://eitaa.com/darolsadeghiyon
https://rubika.ir/joing/DBEIDCCC0XEMHPGFRNQRAJGCQPEVDLCD
✨﷽✨
#پندانه
✍ تن آدمی شریف است به جان آدمیت
نه همین لباس زیباست نشان آدمیت
🔹مردی به خانهاش میرفت. نزدیک خانه که رسید، جوان زشت و آبلهرویی را دید. با چشمان چپ و سر بیمو و دهان گشاد و لبهای کلفت و پوستی تیره.
🔸مرد رهگذر ایستاد و با نفرت به جوان زشترو خیره شد و بعد ناگهان فریاد زد:
ای مردک! از اینجا برو و دیگر هم به این کوچه نیا. دیدن تو شرم است و آدم را ناراحت میکند!
🔹جوان بدون اینکه ناراحت شود، نگاهی به قبای پاره مرد انداخت و ناگهان قبای نویی را که بر تن داشت، درآورد و به مرد گفت:
بگیر مال تو! من قبایم را به تو میبخشم!
🔸مرد نگاهی به قبای خوشرنگ و رو و نو انداخت و ناگهان از کاری که کرده بود، شرمنده شد.
🔹کف دست راستش را روی سینهاش گذاشت و گفت:
مرا ببخش! من رفتار بدی با تو کردم اما تو داری قبایت را به من میدهی!
🔸جوان با همان لبخند گفت:
ای دوست! بدان آدمی که ظاهر بد اما باطن و درون و قلب پاکی داشته باشد به مراتب بهتر از کسی است که ظاهر خوب اما قلبی ناپاک و سیاه دارد!
🔹چهره مرد رهگذر از خجالت سرخ شد و دیگر نتوانست حرف بزند.
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
🌱🌱🌱🌱🌱🌱
🌟#رفع~بلا از تهران با #عنایت_امام_سجاد علیه السلام
◽️علامه مهدی الهی قمشه ای:
✨در زمان حكومت رضا شاه پهلوى يك سالى #قحطى شده و نان كمياب بود ، روزى براى درس دادن به مسجد رفتم و به پسرم پول دادم كه برود از #نانوائى نان بخرد و من در مسجد نماز ظهر و عصر را خواندم آمدم خانه ديدم هنوز پسرم نيامده پس از مدتى بدون نان با دست خالى آمده
🍃گفت: تا به حال در صف نانوائى ماندم وقتى نوبت من فرا رسيد گفتند نان تمام شد
همسرم از اين موضوع ناراحت شد و به عنوان اعتراض به من گفت : آخر اين چطور زندگى است كه ما داريم شما با خيال راحت مى رويد مسجد و به فكر درس و بحث و نماز و نان گرفتن را به اين پسر واگذار مى كنى اين هم نمى تواند بخرد حال دو ساعت بعد از ظهر است و ما چيزى براى خوردن نداريم
🌟در اين گفت و شنود بوديم ديديم درب خانه را مى زنند رفتم در را باز كردم ديدم مردى پشت در ايستاده و بقچه اى در دست دارد كه در ميان آن چند قرص نان سفيد است بر خلاف نان بازار كه غير از آرد گندم چيزهاى ديگرى مخلوط مى كردند كه قابل خوردن نبود گفت: اين نانها براى شما است
گفتم : شايد اشتباهى در خانه ما آمده اى؟ گفت : مگر شما #الهى_قمشه اى نيستى ؟ گفتم : چرا من همان شخص هستم
گفت: اين نانها را يكى از همسايه هاى اطراف كه امروز نان مى پخت براى شما فرستاده است
من نانها را گرفته آمدم به همسرم گفتم : ناراحت نباش كه خداوند نان را رساند
ما نهار را خورديم ولى من وجدانم ناراحت بود و پيش خود فكر مى كردم و مى گفتم: خدايا خوب ما #نان خورديم و سير شديم ولى هستند اشخاصى كه الان نان ندارند و گرسنه مى خوابند پس تكليف آنها چه خواهد شد و اين وضع دلخراش تا كى ادامه دارد؟
در همين فكر خوابم برد در عالم رويا ديدم كسى گفت : حضرت امام زين العابدين علیه السلام به طهران آمده بيا برويم به ديدنش
رفتيم تا حوالى خيابان پامنار كه آقا در آنجا وارد شده بود من ديدم مثل اينكه همه خانه هاى آن محله از شيشه است و من از پشت شيشه ها آقا را مى ديدم كه خطاب به سوى من اين شعر باباطاهر را با تغيير دادن يك مصراع آن اين چنين مى خواند:
خوشا آنان كه الله يارشان بى
بحمد و قل هوالله كارشان بى
خوشا آنان كه دائم در نمازند
توكلت على الله كارشان بى
(عوض : بهشت جاودان بازاراشان بى )
پس از چند روزى آن گرفتارى برطرف شد و نان فراوان گشت.
#حکایت
🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱