eitaa logo
فرهنگی و اجتماعی شهید دانشگر
84 دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
1.5هزار ویدیو
7 فایل
*"خدایا کاری کن که از چیزهای ارزشمند زندگی،* *جانم اولین چیزی باشد که از من می گیری"* حضرت علی (ع) *#لشگر_سایبری
مشاهده در ایتا
دانلود
─┅═ೋ❅❅ೋ═┅─ 🕯پنجشنبه است ودلم برای آنهایی 🕯که دیگرندارمشان تنگ است 🕯پنجشنبه است وجای خالی عزیزان 🕯را دوباره احساس میکنیم 🕯پنجشنبه است وبوی حلوایی خیرات 🕯یادآدم های رفته 🕯پنجشنبه است و ثانیه هایم بوی 🕯دلگرفتگی میدهد 🕯چه مهمانان بی دردسری هستند 🕯رفتگان نه به دستی ظرفی را آلوده 🕯میکنند و نه به حرفی دلی را 🕯تنها به فاتحه ای قانعند 🕯شب جمعه است یاد از عزیزان از 🕯دست رفته بکنیم باشد که دیگران 🕯نیز مارا یاد کنند 🕯شادى روح همهٔ اموات 🕯فاتحه و صلوات هديه کنیم 💚الّلهُـمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ و❤️ ❤️َآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ💚 💟 بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ 💟 🌷الْحَمْدُ للّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ 🌹الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ 🌷مَالِكِ يَوْمِ الدِّينِ 🌹إِيَّاكَ نَعْبُدُ وإِيَّاكَ نَسْتَعِينُ 🌷اهدِنَا الصِّرَاطَ المُستَقِيمَ 🌹صِرَاطَ الَّذِينَ أَنعَمتَ عَلَيهِمْ 🌷غَيرِ المَغضُوبِ عَلَيهِمْ وَلاَ الضَّالِّينَ ❇️ بِسْمِ اللهِ الْرَّحْمَنِ الْرَّحِيمِ ❇️ 🌷قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ 🌹اللَّهُ الصَّمَدُ 🌷لَمْ يَلِدْ وَلَمْ يُولَدْ 🌹وَلَمْ يَكُن لَّهُ كُفوأ ٱحَدّ. ─┅═ೋ❅❅ೋ═┅─
☝️🌹 (سعدی) گوید: شنیدم بازرگانی صد و پنجاه شتر بار داشت و چهل غلام خدمتکار که شهر به شهر برای تجارت حرکت می‌کرد. یک شب در جزیره کیش مرا به حجره خود دعوت کرد. به حجره‌اش رفتم، از آغاز شب تا صبح آرامش نداشت، مکرر پریشان گویی می‌کرد و می‌گفت: فلان انبارم در ترکمنستان است و فلان کالایم در هندوستان است، این قباله و سند فلان زمین می‌باشد، و فلان چیز در گرو فلان جنس است، فلان کس ضامن فلان وام است، در آن اندیشه‌ام که به اسکندریه بروم که هوای خوش دارد، ولی دریای مدیترانه طوفانی است. ای سعدی! سفر دیگری در پیش دارم، اگر آن را انجام دهم، باقیمانده عمر گوشه نشین گردم و دیگر به سفر نروم. پرسیدم، آن کدام سفر است که بعد از آن ترک سفر می‌کنی و گوشه نشین می‌شوی؟ در پاسخ گفت: می‌خواهم گوگرد ایرانی را به چین ببرم، که شنیده‌ام این کالا در چین بهای گران دارد، و از چین کاسه چینی بخرم و به روم ببرم، و در روم حریر نیک رومی بخرم و به هند ببرم، و در هند فولاد هندی بخرم و به شهر حلب (سوریه) ببرم، و در آنجا شیشه و آینه حلبی بخرم و به یمن ببرم، و از آنجا لباس یمانی بخرم و به پارس (ایران) بیاورم، بعد از آن تجارت را ترک کنم و در دکانی بنشینم. او این گونه اندیشه‌های دیوانه وار را آن قدر به زبان آورد که خسته شد و دیگر تاب گرفتار نداشت، و در پایان گفت: ای سعدی! تو هم سخنی از آنچه دیده ای و شنیده ای بگو، گفتم: آن را خبر داری که در دورترین جا از سرزمین غور (میان هرات و غزنه) بازرگان قافله سالاری از پشت مرکب بر زمین افتاد، یکی گفت: چشم تنگ و حریص دنیاپرست را تنها دو چیز پر می‌کند: یا قناعت یا خاک گور. 🌹 https://eitaa.com/darolsadeghiyon https://rubika.ir/joing/DBEIDCCC0XEMHPGFRNQRAJGCQPEVDLCD
✨﷽✨ ✍ تن آدمی شریف است به جان آدمیت نه همین لباس زیباست نشان آدمیت 🔹مردی به خانه‌اش می‌رفت. نزدیک خانه که رسید، جوان زشت و آبله‌رویی را دید. با چشمان چپ و سر بی‌مو و دهان گشاد و لب‌های کلفت و پوستی تیره. 🔸مرد رهگذر ایستاد و با نفرت به جوان زشت‌رو خیره شد و بعد ناگهان فریاد زد: ای مردک! از اینجا برو و دیگر هم به این کوچه نیا. دیدن تو شرم است و آدم را ناراحت می‌کند! 🔹جوان بدون اینکه ناراحت شود، نگاهی به قبای پاره مرد انداخت و ناگهان قبای نویی را که بر تن داشت، درآورد و به مرد گفت: بگیر مال تو! من قبایم را به تو می‌بخشم! 🔸مرد نگاهی به قبای خوش‌رنگ و رو و نو انداخت و ناگهان از کاری که کرده بود، شرمنده شد. 🔹کف دست راستش را روی سینه‌اش گذاشت و گفت: مرا ببخش! من رفتار بدی با تو کردم اما تو داری قبایت را به من می‌دهی! 🔸جوان با همان لبخند گفت: ای دوست! بدان آدمی که ظاهر بد اما باطن و درون و قلب پاکی داشته باشد به مراتب بهتر از کسی است که ظاهر خوب اما قلبی ناپاک و سیاه دارد! 🔹چهره مرد رهگذر از خجالت سرخ شد و دیگر نتوانست حرف بزند. ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
🌱🌱🌱🌱🌱🌱 🌟~بلا از تهران با علیه السلام ◽️علامه مهدی الهی قمشه ای: ✨در زمان حكومت رضا شاه پهلوى يك سالى شده و نان كمياب بود ، روزى براى درس دادن به مسجد رفتم و به پسرم پول دادم كه برود از نان بخرد و من در مسجد نماز ظهر و عصر را خواندم آمدم خانه ديدم هنوز پسرم نيامده پس از مدتى بدون نان با دست خالى آمده 🍃گفت: تا به حال در صف نانوائى ماندم وقتى نوبت من فرا رسيد گفتند نان تمام شد همسرم از اين موضوع ناراحت شد و به عنوان اعتراض به من گفت : آخر اين چطور زندگى است كه ما داريم شما با خيال راحت مى رويد مسجد و به فكر درس و بحث و نماز و نان گرفتن را به اين پسر واگذار مى كنى اين هم نمى تواند بخرد حال دو ساعت بعد از ظهر است و ما چيزى براى خوردن نداريم 🌟در اين گفت و شنود بوديم ديديم درب خانه را مى زنند رفتم در را باز كردم ديدم مردى پشت در ايستاده و بقچه اى در دست دارد كه در ميان آن چند قرص نان سفيد است بر خلاف نان بازار كه غير از آرد گندم چيزهاى ديگرى مخلوط مى كردند كه قابل خوردن نبود گفت: اين نانها براى شما است گفتم : شايد اشتباهى در خانه ما آمده اى؟ گفت : مگر شما اى نيستى ؟ گفتم : چرا من همان شخص هستم گفت: اين نانها را يكى از همسايه هاى اطراف كه امروز نان مى پخت براى شما فرستاده است من نانها را گرفته آمدم به همسرم گفتم : ناراحت نباش كه خداوند نان را رساند ما نهار را خورديم ولى من وجدانم ناراحت بود و پيش خود فكر مى كردم و مى گفتم: خدايا خوب ما خورديم و سير شديم ولى هستند اشخاصى كه الان نان ندارند و گرسنه مى خوابند پس تكليف آنها چه خواهد شد و اين وضع دلخراش تا كى ادامه دارد؟ در همين فكر خوابم برد در عالم رويا ديدم كسى گفت : حضرت امام زين العابدين علیه السلام به طهران آمده بيا برويم به ديدنش رفتيم تا حوالى خيابان پامنار كه آقا در آنجا وارد شده بود من ديدم مثل اينكه همه خانه هاى آن محله از شيشه است و من از پشت شيشه ها آقا را مى ديدم كه خطاب به سوى من اين شعر باباطاهر را با تغيير دادن يك مصراع آن اين چنين مى خواند: خوشا آنان كه الله يارشان بى بحمد و قل هوالله كارشان بى خوشا آنان كه دائم در نمازند توكلت على الله كارشان بى (عوض : بهشت جاودان بازاراشان بى ) پس از چند روزى آن گرفتارى برطرف شد و نان فراوان گشت. 🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱
✨🍂در روایتی آمده است که خداوند به حضرت موسی علیه السلام فرمود: «بار دیگر که برای مناجات آمدی، بدترین مخلوق مرا به همراه بیاور!» موسی (علیه السلام) هنگام بازگشت در فکر فرو رفت که چه کسی را ببرد؟🤔 🍃به هرکس که می اندیشید با خود می گفت: «شاید خدا او را داشته باشد» 💫سرانجام موسی (علیه السلام) سگی را یافت که تمام بدنش را کِرم گرفته و لاشه گندیده اش رها شده بود و بوی عفونتش رهگذران را آزار می داد. با خود گفت: شاید این موجود نزد خدا باشد؛ اما این مطلب به ذهنش خطور کرد که شاید خدا همین موجود را نیز دوست داشته باشد. ✨هنگامی که به رفت، ندا رسید: «ای موسی! چیزی به همراه نیاوردی؟!» موسی علیه السلام پاسخ داد: «به هرچه نگریستم، آن را شایسته دوست داشتن تو دیدم». ندا رسید: «ای موسی! اگر آن را به همراه آورده بودی، از چشم ما می افتادی!» و یا در جایی دیگر آمده است: «ای موسی به عزت و جلالم قسم، اگر آن سگ را می آوردی نامت را از دیوان انبیاء محو می کردم» 💫نتیجه گیری: «خودمون رو برتر از دیگران می بینیم ... همه رو کوچکتر از خود میدونیم... سر هر جریانی فوری خودمون رو با دیگری مقایسه میکنیم.. . همینکه یه خوبی در خودمون دیدیم مقایسه شروع میشه . ...... من نمازخونم و فلانی نماز نمیخونه ....... من با حجابم و فلانی بی حجاب ........... اینا همه دام های لطیف و نرم شیطان خبیث هست عزیزان ....همیشه باید خودمون رو نیازمند خوبی های بیشتر بدانیم.» ✨✨*«پس هیچوقت مقایسه نکن»*✨✨ ─┅═ೋ❅❅ೋ═┅─
‍ . 🌙 🌷زمانی که مجتبی تازه شهید شده بود، پدر یکی از شهدا آمده بود و دنبال شهید علمدار می‌گشت. گفت: «من چند وقت پیش در خواب دیدم جنازه‌ای را دارند می‌برند. گفتم: این جنازه کیه؟ یکی از تشییع ‌کنندگان گفت: این شهید علمدار ساری است.🌙 یکی از دوازده سرباز آقا امام زمان(عج) بود. دوازده تا سرباز مخلص در مازندران داشت که یکی علمدار بود که شهید شد. یازده تای دیگرش هنوز هستند. گفت: اتفاقاً خود امام زمان هم تشریف آوردند که با دست خودشان شهید را داخل قبر بگذارند.»🌙 علاوه بر این چندین بیمار از طریق شهید شفا پیدا کرده‌اند. مثلاً دختر دانشجویی از تبریز خودش می‌گفت: من سرطان داشتم و دکترها ناامید شده بودند و ساعت مرگم را تعیین کردند. یکی از بچه‌های مازندران در خوابگاه دانشگاه تبریز بود. عکس شهید علمدار را داشت. به من گفت: این شهیدی است که جدش خیلی معجزه دارد. اگر توسل به جدش بگیری حتماً شفا می‌گیری. من آن شب و چند مدت بعد هم، پشت سر هم خواب شهید علمدار را دیدم که می‌گفت: من برای تو جور می‌کنم که با دانشجویان بیایی شلمچه. وقتی برگشتی، شفا می‌گیری و همین هم شد. خیلی از این موارد پیش آمد. یکی خانم تهرانی بود که سرطان داشت و دکترها هم جوابش کرده بودند. تعریف می‌کرد که من تازه از تهران به ساری آمده بودم. شوهرم کارمند یکی از ادارات بود. سر قبر شهید آمدم و به جدش توسل کردم. در خواب شهید را دیدم که گفت تو سه روز دیگر شفا می‌گیری و همین هم شد و او هم یکی از مریدهای خاص شهید علمدار شده و الآن هم پس از ۴ سال راحت زندگی می‌کند🌙 🕊 💙🌷
❁﷽❁ 💕🌸"آدم ها را همانگونه که هستند بپذیریم" نه کسی را سرزنش کنیم ، نه قضاوت ! وقتی ماجرایِ یک فیلم یا سریال را دنبال می کنیم ؛ به تک تکِ شخصیت ها و هرکدام به گونه ای ، برایِ رفتارهایشان ، حق می دهیم ، چون شرایط و علت ها را تا اندازه ای دیده ایم و می دانیم . حتی بدترین آدمِ بدترین داستان ها هم ، برایِ رفتارش دلیلی دارد . زندگی هم همین است ، با این تفاوت که ما از شرایط و اتفاقاتِ پشتِ پرده ی رفتار و واکنشِ آدم ها خبر نداریم . از چند وجهِ یک ماجرا ، یک اتفاق ، یک زندگی یا رفتار ، یک وجهش را هم به سختی می بینیم ! 💕🌸ما جایِ آدم ها نیستیم ، از هیچ درماندگی ، مشکل یا کنشِ زندگیِ شان خبر نداریم و درست نیست صرفا به واسطه ی واکنش های مشهودی که می بینیم ، حس کنیم که همه چیز را می دانیم و همه را می شناسیم . لازم نیست به کسی حق بدهیم ، همین که قضاوت نکنیم ، کافیست ! ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
─┅═ೋ❅❅ೋ═┅─ 🍃🍂امام صادق (ع) به همراه بعضی از اصحاب و دوستان خود، برای انجام مناسک حجّ خانه خدا، به سوی مکه معظّمه حرکت کردند. 🍃در مسیر راه، جهت استراحت در محلّی فرود آمدند، آن گاه حضرت به بعضی از افراد حاضر فرمود: چرا شما ما را و بی ارزش می کنید؟ 🍃یکی از افراد از جا برخاست و گفت: یاابن رسول اللّه! به خداوند پناه می بریم از این که خواسته باشیم به شما بی اعتنائی و توهینی کرده و یا دستورات شما را عمل نکرده باشیم. 🍂حضرت صادق (ع) فرمود: چرا، تو خودت یکی از آن اشخاص هستی ✨آن شخص گفت: پناه به خدا، من هیچ جسارت و نکرده ام. 👈حضرت فرمود: وای بر حالت، در بین راه که می آمدی در نزدیکی جُحفه، تو با آن شخصی که می گفت: مرا سوار کنید و با خود ببرید، چه کردی؟ 🔆و سپس حضرت افزود: سوگند به خدا، تو برای خود دانستی، و حتّی سر خود را بالا نکردی؛ و او را و با حالت بی اعتنائی از کنار او رد شدی! و سپس حضرت در ادامه فرمایش خود افزود: هرکس به یک فرد مؤ من و بی حرمتی کند، در حقیقت نسبت به ما بی اعتنائی کرده است؛ و و حقّ خدا را ضایع کرده است. 🔹منبع: کافی، ج 8، ص 88 - وسائل الشّیعة: ج 12، ص 272 ─┅═ೋ❅❅ೋ═┅─
ابوراجح حلی و امام زمان عجل الله تعالی فرجه شریف ابوراجح از شیعیان مخلص شهر حله [۱]، سرپرست یکی از حمام‌های عمومی آن شهر بود، بدین جهت، بسیاری از مردم او را می‌شناختند. در آن زمان، فرماندار حله شخصی ناصبی به نام مرجان صغیر بود. به او گزارش دادند که ابوراجح حمامی از بعضی اصحاب منافق رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بدگویی می‌کند. فرماندار دستور داد او را آوردند. آن قدر به صورت وی مشت و لگد زدند که دندانهایش کنده! همچنین زبانش را بیرون آوردند و با جوالدوز سوراخ کردند و بینی اش را نیز بریدند و او را با وضع بسیار دلخراشی به عده ای از اوباش سپردند. آنها ریسمان بر گردن او کرده و در کوچه و خیابان‌های شهر حله می‌گرداندند! به قدری از بدنش خون رفت و به او صدمه وارد شد که دیگر نمی توانست حرکت کند کسی شک نداشت که او می‌میرد. ---------- [۱]: یکی از شهرهای عراق که در نزدیک نجف اشرف واقع است.فرماندار تصمیم گرفت او را بکشد، ولی جمعی از حاضران گفتند: - او پیرمرد فرتوتی است و به اندازه ی کافی مجازات شده و خواه ناخواه به زودی می‌میرد، شما از کشتن او صرف نظر کنید! به خاطر اصرار زیاد مردم، فرماندار او را آزاد کرد. اما فردای همان روز، مردم با کمال تعجب دیدند که او مشغول نماز است و از هر لحاظ سالم است و دندانهایش در جای خود قرار گرفته، و زخمهای بدنش خوب شده و هیچ گونه اثری از آن همه زخم نیست! حیران شدند و با تعجب از او پرسیدند: - چطور شد که این گونه نجات یافتی و گویی اصلا تو را کتک نزدند؟! ابوراجح گفت: - من وقتی که در بستر مرگ افتادم، حتی با زبان نتوانستم دعا و تقاضای کمک از مولایم حضرت ولی عصر (عج) نمایم؛ لذا در قلبم متوسل به آن حضرت شدم و از آن حضرت درخواست عنایت وقتی که شب کاملا تاریک شد، ناگاه! خانه‌ام نورانی گشت! در همان لحظه، چشمم به جمال مولایم امام زمان (عج) افتاد، او جلو آمد و دست شریفش را بر صورتم کشید و فرمود: - برخیز و برای تأمین معاش خانواده ات بیرون برو! خداوند تو را شفا داد! اکنون می‌بینید که سلامتی کامل خود را باز یافته ام. خبر سلامتی و تغییر عجیب وضع و حال او - ز پیرمردی ضعیف به فردی سالم و قوی - همه جا پیچید و همگان فهمیدند. فرماندار حله به مأمورینش دستور داد ابوراجح را نزد وی حاضر کنند. ناگاه! فرماندار مشاهده نمود، قیافه ی ابوراجح عوض شده و کوچکترین اثری از آنهمه زخمها در صورت و بدنش دیده نمی شود! ابوراجح دیروز با ابوراجح امروز قابل مقایسه نبود! رعب و وحشتی تکان دهنده بر قلب فرماندار افتاد، او آن چنان تحت تأثیر قرار گرفت که از آن پس، رفتارش با مردم حله (که اکثر شیعه بودند) عوض شد. او قبل از این جریان، وقتی که در حله به جایگاه معروف به «مقام امام (عج) » می‌آمد، به طور مسخره آمیزی پشت به قبله مینشست تا به آن مکان شریف توهین کرده باشد؛ ولی بعد از این جریان، به آن مکان مقدس می‌آمد و با دو زانوی ادب، در آنجا رو به قبله می‌نشست و به مردم حله احترام می‌گذاشت. لغزش‌های ایشان را نادیده میگرفت و به نیکوکاران نیکی می‌کرد. در عین حال، عمرش چندان به درازا نپایید. [۱] ---------- [۱]: بحار، ج ۵۲، ص ۷۰ حکایاتی از دارالصادقیون رفسنجان https://rubika.ir/joing/DBEIDCCC0XEMHPGFRNQRAJGCQPEVDLCD https://eitaa.com/darolsadeghiyon
💫🌟💫🌟💫🌟💫🌟💫 ﷽ 💐 فاطمه ی زهرا (س) 💐 *** ابن عبّاس گويد: عايشه بر رسول خدا (ص) وارد شد در حالى كه پيامبر فاطمه را مى‏بوسيد، پس به او گفت: اى رسول خدا! آيا او را خيلى دوست مى‏دارى؟ پيامبر فرمود: آرى، به خدا سوگند اگر مى‏دانستى كه چقدر او را دوست مى‏دارم تو نيز او را بيشتر دوست مى‏داشتى، زيرا هنگامى كه در شب معراج مرا به آسمان چهارم بردند، جبرئيل اذان گفت و ميكائيل اقامه، آنگاه به من گفته شد: اى محمّد! جلو بيا و نماز بگزار. گفتم: اى جبرئيل! با بودن تو من چگونه جلو بايستم و نماز بگزارم؟ گفت: به درستى كه خداوند عزيز پيامبران مرسل خود را بر ملائكه مقرّبش فضيلت و برترى داده است و علاوه بر آن تو را نيز نسبت به ايشان، فضيلت مخصوصى عطا فرموده است. پس جلو رفتم و با ساكنان آسمان چهارم نماز گزاردم، و وقتى به طرف راست برگشتم [حضرت‏] ابراهيم را ديدم كه در يكى از باغهاى بهشت قرار گرفته و گروهى از ملائك در اطراف ايشان اجتماع نموده‏اند. سپس وقتى به سوى آسمان پنجم و ششم بالا مى‏رفتم ندايى شنيدم كه گفت: اى محمّد! پدر تو ابراهيم پدرى خوب و برادرت على (ع) برادرى شايسته است. هنگامى كه به سراپرده‏ها رسيديم جبرئيل دستم را گرفت و داخل بهشت نمود، در آنجا درختى نورانى توجه مرا جلب كرد در حالى كه دو فرشته آن را به زيورهايى مى‏آراستند، پس گفتم: اى جبرئيل! اين درخت از آن چه كسى است؟ گفت: آن درخت على بن ابى طالب است و اينها تا روز قيامت وظيفه دارند آن را زينت نمايند. وقتى كمى جلوتر رفتم با رُطب (خُرما یا میوۀ تر) مواجه شدم كه از كره نرمتر و از مشك خوشبوتر و از عسل شيرين‏تر بود، من از آن خوردم و در اثر آن نطفه‏اى در پشت من به هم رسيد، هنگامى كه به زمين برگشتم با خديجه همبستر شدم و وى به فاطمه حامله گرديد، پس فاطمه حوريّه‏اى انسيّه است كه هر گاه اشتياق بهشت پيدا مى‏كنم بوى او را استشمام مى‏نمايم. 💐 (علل الشرائع، ج‏1، ص 184). ...................................... ...................................... 💥 «اِنَّ الْأَبْرَارَ يَشْرَبُونَ مِن كَأْسٍ كَانَ مِزَاجُهَا كَافُورًا(5) عَيْنًا يَشْرَبُ بِهَا عِبَادُ اللَّهِ يُفَجِّرُونَهَا تَفْجِيرًا (6) يُوفُونَ بِالنَّذْرِ وَ يَخَافُونَ يَوْمًا كَانَ شَرُّهُ مُسْتَطِيرًا (7) وَ يُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَي حُبِّهِ مِسْكِينًا وَ يَتِيمًا وَ أَسِيرًا (8) اِنَّمَا نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ لَا نُرِيدُ مِنكُمْ جَزَاء وَ لَا شُكُورًا (9)» (انسان/ ۹ - ۵) [همانا نيكان از جامي مي نوشند كه آميزه اي از كافور دارد * چشمه اي كه بندگان خدا از آن مينوشند و (به دلخواه خويش) جاري اش ميكنند * (همان بندگاني كه) به نذر خود وفا مي كردند و از روزي كه گزند آن فراگيرنده است، مي ترسيدند * و به (پاس) دوستي (خدا) مسکین و يتيم و اسير را خوراك ميدادند * ما براي خشنودي خداست كه به شما مي خورانيم و پاداش و سپاسي از شما نميخواهيم] 💫🌟💫🌟💫🌟💫🌟💫
💠 هنگامی که میخواهیم از ضررهای اقتصادی فیلتر شدن اینستاگرام و از بین رفتن تعدادی شغل در آن حرف بزنیم ، حتما باید از ضررهای اقتصادی فیلتر نشدن اینستاگرام و شغل‌هایی که باز بودنِ این پیامرسان آنها را نابود کرده هم حرف بزنیم! ⚠️چون معمولا کسی از قسمت دوم صحبت نمی‌کند! ❔آیا می‌دانید بخاطر خرید پهنای باند خارجی برای مصرف در سرویس های خارجی همچون واتسآپ و اینستاگرام ، سالانه میلیون ها دلار ارز از کشور خارج می‌شد⁉️ ❔آیا می‌دانید امکاناتی همچون پهنای باند وسیع ، سِرورهای متعدد و QoS [کیفیت خدمات] ، به این پلتفرم های خارجی اختصاص داده می‌شد و از آنجایی که پیامرسان های داخلی فاقد این امکانات بودند ، مردم از انها استقبال نمیکردند و به همین خاطر به سود دهی مالی نمی‌رسیدند و صنعت فضای مجازی ما نابود شده‌ بود⁉️ ❔آیا میدانید چه هزینه‌های سنگینی بخاطر جرم و جنایاتی که در پیامرسان های خارجی شکل می‌گیرد بر دولت و قوه‌ی قضائیه تحمیل می‌گردد⁉️ [به طور مثال همین آسیب‌های اخیر به اموال عمومی توسط اغتشاشگران که عمدتا در سرویس خارجی به اعمال مجرمانه تحریک می‌شوند] ❔آیا می‌دانید وقتی فضای مجازی کشورمان در انحصار پیامرسان های خارجی باشد ، پلتفرم های داخلی زمین می‌خورند و طبیعتا نمی‌توانند دست به توسعه‌ی فعالیت خود بزنند و به تبعِ آن هزاران جوان فارق التحصیل رشته‌ی IT [فناوری اطلاعات] در کشورمان بیکار می‌مانند⁉️ ❔آیا می‌دانید سرویس خارجی با اینکه فضای مجازی کشور را قبضه کرده بود و حتی اگر مارکتینگِ آن در ایران بسته باشد ، سود مالی کلانی از فعالیت ایرانیان برداشت می‌کند ، ریالی به عنوان مالیات به جمهوری اسلامی پرداخت نمی‌کرد و در عوض تمام پیامرسان های ایرانی باید مالیات بدهند⁉️ ✅آیا می‌دانید که [فارق از آسیب های فاجعه بارِ فرهنگی] ضرر اقتصادیِ نبستن اینستاگرام بسیار بسیار بسیار سنگین تر از ضرر فیلتر شدن آن است؟ ✍ میلاد خورسندی ✍️ من انقلابی‌ام
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☝️تفکر و تعقل ...! 🎙 سفارش امام علی (ع) به فرزندش امام حسن (ع) پسرم! چهار چيز از من يادگير (در خوبيها) و چهار چيز به خاطر بسپار (در هشدارها ) كه تا به آنها عمل كني زيان نبيني. 🌺خوبيها؛ 💫همانا ارزشمندترين بي نيازي عقل است 💫 و بزرگ ترين ترس بي خردي است 💫 ترسناك ترين تنهايي خودپسندي است 💫 و گرامي ترين ارزش خانوادگي، اخلاق نيكوست. 🔥هشدارها؛ 💫 پسرم! از دوستي با احمق بپرهيز، همانا مي خواهد به تو نفعي رساند اما دچار زيان مي كند. 💫 از دوستي با بخيل بپرهيز، زيرا از آنچه كه سخت به آن نيازي داري از تو دريغ مي دارد. 💫و از دوستي با بدكار بپرهيز كه با اندك بهايي تو را مي فروشد. 💫 و از دوستي با دروغگو بپرهيز كه او به سراب ماند دور را به تو نزديك و نزديك را دور مي نماياند. 🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴
🌹سالگرد شهید طهرانی مقدم 🌹شهید حسن طهرانی مقدم در ۲۵ آذر ماه ۸۵ به عنوان مشاور فرمانده کل سپاه در امور موشکی و رئیس سازمان خودکفایی سپاه انتخاب شد؛ و سرانجام در ۲۱ آبان ماه ۹۰ در پادگان شهید مدرس و در حال آماده‌سازی آزمایش موشکی بر اثر انفجار زاغه مهمات، به همراه ۳۸ تن از همرزمانش به شهادت رسید. 🌍
👈حجاب در قرآن(چادر) سلام 😊 احوال شما 🌹 میان می گن حجاب برتر یعنی چادر . مگه اون زمان پیامبر هم حجاب بوده؟ 😳 اصلا چادر از کجا یهو اومده ؟ 😟 جواب : زمان پیامبر هم حجاب بوده . بیبین ! هم حجاب بوده و هم چادر . 😊 خب دلیل دارم که می گم . توی سوره نور آیه 31 خدا می فرماید : ...وَلْيَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلَى جُيُوبِهِنَّ... ترجمه : ... باید روسریهایشان بر گریبانشان بیندازند... یعنی چون اون زمان زنان روسری شون رو پشت گردنشون می بستن و خب ! قسمتی از گردنشون و اینا معلوم بود ، خدا به پیامبر فرمود : بگو به زنان که روسری هاشون رو روی گریبان شون بندازند. خیل خب ! ما متوجه شدیم که حجاب اون زمان پیامبر هم بوده .قبول . ولی چادر رو چی می گی ؟ هان ؟ چادر هم دستور خداست ؟ 😡 بله . 😊 توی قرآن سوره احزاب آیه 59 خدا می فرماید: ... يُدْنِينَ عَلَيْهِنَّ مِن جَلَابِيبِهِنَّ ... ترجمه : ... پوشش های خود را بر خود فرو گیرند... جلباب یعنی پوشش سرتاسری . معني «جلباب» رو مفسران و اهل لغت گفته اند: ملحفه (چادر) و پارچه بزرگي که از روي سري بلندتر است و سر و گردن و سينه ها را مي پوشاند. پيراهن گشاد (ر.ک: لسان العرب، مجمع البحرين، مفردات راغب ...) اما بيشتر منظور پوششي است که از روسري بلندتر و از چادر کوچک تر است چنان چه نويسنده «لسان العرب» بر آن تکيه کرده است. (ر.ک: تفسير نمونه، ج 17، ص 428، ذيل آيه 59 از سوره احزاب) از اون طرف هم توی همین آیه خدا می گه : پوشش های خود را (همون جلباب) بر خود فرو گیرند . یه نکته مهم بگم : ☝️☝️☝️ اون اول آیه نوشته : یدنین . یعنی نزدیک کردن به بدن. بیا یه حساب دو دو تا چهار تا کنیم ببینیم از آیه ها چی نتیجه می گیریم؟😊😊😊 یه دونه جلابیب داریم یعنی پوشش سر تا سری (مانتو نه ها ،پوششی که روی سر می ندازن . فقط سرتاسری هست . یعنی بلند هست) به اضافه یه دونه هم نزدیک کردن اون پوشش سرتاسری به بدن مساوی با چادر 😊 غیر از چادر که چیزی نمی شه نتیجه گیری کرد ؟ آخه مانتو که روی سر نمی ندازند. 😁😉 آدرس کانال من https://eitaa.com/jshobhah آدرس وبلاگم http://j-shobhah.blogfa.com/ 😊🌹دمت گرم که به دیگران هم معرفیم می کنید 😊🌹
‎ ‎ ‎ ‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‎‌‌─┅═🍃🌹🕊💠🕊🌹🍃═┅─ !! 🌷حکایتی که حاج غلامحسین پدر شهید حاج علیرضا موحد دانش برای من تعریف کرد: چند ماه بعد از شهادت علیرضا رفتیم به بچه‌های تیپ سیدالشهداء (ع) سر بزنیم. اون موقع تیپ در منطقه عملیات والفجر ۴ در پنجوین عراق بود و من به اتفاق حاج خانم و تعدادی از همراهان مجبور شدیم مسافت زیادی میان کوه‌ها و دره‌ها طی کنیم تا به مقر تیپ، بالای ارتفاع بلندی که نامش یادم نیست برسیم. 🌷آنجا که رسیدیم شهید حمید شاه حسینی و شهید سلمان طرقی و سایر فرماندهان تیپ هم بودند. زمستان بود و منطقه هم برفی و بارانی بود. موقع شام شد و سفره پهن کردند و من و حاج خانم شام رو توی سنگر کنار بچه‌ها خوردیم. بعد از شام ظرف‌های زیادی توی سفره جمع شده بود که باید شسته می‌شد. همه به هم نگاه کردند و گفتند: حالا توی این سرما ظرف‌ها رو چه کسی می‌شوره؟ 🌷شهید حمید شاه‌حسینی با خنده گفت: این چه سئوالیه. کی باید ظرف‌ها رو بشوره؟ همه با تعجب بهش نگاه کردن. حمید گفت: خب معلومه! مادر علی باید ظرف‌ها رو بشوره. همه زدند زیر خنده و حاج خانوم هم که از این حرف حمید تعجب نکرده بود گفت: با منت و افتخار ظرف‌ها رو می‌شورم. یکی از بچه‌ها توی جمع گفت: ما این‌جا شیر آب و منبع آب نداریم. آفتابه رو از چشمه آب پر می‌کنیم وظرف‌ها رو می‌شوریم. حالا آفتابه رو چه کسی برای حاج خانم آب پر کنه و کمک کنه. 🌷....باز شهید شاه‌حسینی گفت: اون هم معلومه. حاج آقا آفتابه رو آب می‌کنه و حاج خانم هم ظرف‌ها رو می‌شوره. من هم رو کردم به حاج خانم و گفتم: ببین ما رو به دردسر انداختی. خلاصه اون شب سرد زمستان، من و حاج خانم ظرف شام همرزمان حاج علی رو شستیم.» 🌹خاطره ای به یاد فرماندهان شهید حاج علیرضا موحد دانش، شهید حمید شاه حسینی و شهید سلمان طرقی راوی: رزمنده دلاور جعفر طهماسبی از رزمندگان تخریبچی لشکر ۱۰ سیدالشهدا (ع) منبع: سایت ستاد مرکزی راهیان نور کشور ‎ ‎‎‌ ‎ ‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‎‎─┅═🍃🌹🕊💠🕊🌹🍃═┅─
᪥࿐࿇🌺✶﷽✶🌺࿇࿐᪥ 🌹جرعه‌ای از معرفت 🔅استاد فاطمی نیا رحمة الله علیه؛ 💢بعضی ها که حتی اهل جبهه، اهل دعای کمیل و ندبه و زیارت هستند، شنیده می شود که در منزل زبانشان را کنترل نمی کنند! با همسر و بچه، یا خواهر و برادر و والدین، برخورد نامناسب و تند دارند! ⭕️همین ها باعث محرومیت و بی توفیقی و بی حالی در عبادت است! مساله ی والدین شوخی نیست؛ خدا می داند یک پرخاش به پدر ومادر، انسان را صد سال عقب می اندازد! اگرکوتاهی کرده اید جبران کنید! اگر هم از دنیا رفته اند، با صدقه دادن و طلب مغفرت برایشان، رضایت شان را کسب کنید تا درآن عالم از شما راضی شوند. می توان با خیرات و مبرات و صدقه و دعا، آن ها را از خود راضی کرد. ᪥࿐࿇🌺✶🌺✶🌺࿇࿐᪥
✨﷽✨ ✍️ دست از مقایسه همسرت بردار 🔹روزی زنی به شوهرش گفت: امروز مقاله‌ای خواندم در یک مجله برای بهبود رابطه‌مان. حاضری امتحانش کنیم؟! 🔸مرد گفت: بله حتما. 🔹زن گفت: در مقاله نوشته بود که هر کدام از ما یک لیست جداگانه از چیزهایی که دوست نداریم طرف مقابل انجام دهد یا تغییراتی که دوست داریم در همسرمان رخ دهد، تهیه کنیم و بعد از یک روز فکرکردن و اصلاح آن، روز بعد آن را به همسرمان بدهیم. 🔸شوهرش با لبخند پاسخ مثبت داد و کاغذی برداشت و به اتاق‌نشیمن رفت و زن هم به اتاق‌خواب رفت و شروع به نوشتن کرد. 🔹صبح روز بعد هنگام خوردن صبحانه زن به همسرش گفت: حاضری شروع کنیم؟ من اول شروع کنم؟ 🔸شوهرش گفت: باشه شما شروع کن. 🔹زن چند ورق کاغذ درآورد که لیست بلندبالایی در آن‌ها نوشته بود و شروع به خواندن کرد: عزیزم، من دوست ندارم شما... 🔸و همینطور ادامه داد. از کارهای کوچک و بزرگی که همسرش انجام می‌دهد و او را اذیت می‌کند. 🔹مرد سکوت کرده بود و همسرش همچنان لیستی از تغییراتی که باید شوهرش در خود ایجاد می‌کرد را می‌خواند. تا اینکه زن احساس کرد همسرش ناراحت شده است. 🔸پرسید: عزیزم دوست داری ادامه بدم؟ 🔹مرد گفت: اشکالی نداره عزیزم، شما ادامه بده! 🔸بالاخره لیست زن تمام شد و به شوهرش گفت: حالا تو شروع کن. 🔹مرد کاغذی از جیبش درآورد و گفت: دیروز خیلی فکر کردم و از خودم پرسیدم که دوست دارم چه تغییراتی در تو ایجاد کنم. هر چقدر فکر کردم حتی یک چیز هم به ذهنم نرسید چون تو رو همین‌جور که هستی قبول کرده‌ام! 🔸سپس کاغذ را که سفید سفید بود به زنش نشان داد و ادامه داد: از نظر من، تو در نقص‌هایت کاملا بی‌نقصی! 🔹زن بغض کرده بود و شوهرش ادامه داد: من تو را با تمام نقاط مثبت و منفی‌ای که داری، قبول کرده‌ام. من کل این مجموعه را دوست دارم و من واقعا عاشقتم، همین. 🔸زن پس از شنیدن حرف‌های همسرش، کاغذهایی که نوشته بود را مچاله کرد. 🔹به یاد بیاورید چگونه عاشق همسرتان شدید. اگر او را به‌خاطر اینکه شوخی می‌کرد و آدم پرحرف و شادی بود، دوست داشتید، پس چرا حالا دوست دارید او زیپ دهانش را بکشد؟ 🔸اگر آدم قوی و جدی و ساکتی بود و به‌خاطر این موضوع عاشقش شدید، چرا حالا می‌خواهید او پرحرف و شوخ‌طبع باشد؟ 🔹اگر به‌خاطر گذشت و مهربانی‌اش عاشق او شدید پس چگونه اکنون او را به‌خاطر دل‌رحمی‌اش سرزنش می‌کنید؟ 🔸دست از مقایسه بردارید. هيچ‌کدام از آن‌هايی که همسرت را با آن‌ها مقايسه می‌کنی، هنوز با تو زندگی نکرده‌اند تا نقاط ضعفشان را هم ببينی! ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
🌱🌱🌱🌱🌱🌱 ✍ تن آدمی شریف است به جان آدمیت نه همین لباس زیباست نشان آدمیت 🔹مردی به خانه‌اش می‌رفت. نزدیک خانه که رسید، جوان زشت و آبله‌رویی را دید. با چشمان چپ و سر بی‌مو و دهان گشاد و لب‌های کلفت و پوستی تیره. 🔸مرد رهگذر ایستاد و با نفرت به جوان زشت‌رو خیره شد و بعد ناگهان فریاد زد: ای مردک! از اینجا برو و دیگر هم به این کوچه نیا. دیدن تو شرم است و آدم را ناراحت می‌کند! 🔹جوان بدون اینکه ناراحت شود، نگاهی به قبای پاره مرد انداخت و ناگهان قبای نویی را که بر تن داشت، درآورد و به مرد گفت: بگیر مال تو! من قبایم را به تو می‌بخشم! 🔸مرد نگاهی به قبای خوش‌رنگ و رو و نو انداخت و ناگهان از کاری که کرده بود، شرمنده شد. 🔹کف دست راستش را روی سینه‌اش گذاشت و گفت: مرا ببخش! من رفتار بدی با تو کردم اما تو داری قبایت را به من می‌دهی! 🔸جوان با همان لبخند گفت: ای دوست! بدان آدمی که ظاهر بد اما باطن و درون و قلب پاکی داشته باشد به مراتب بهتر از کسی است که ظاهر خوب اما قلبی ناپاک و سیاه دارد! 🔹چهره مرد رهگذر از خجالت سرخ شد و دیگر نتوانست حرف بزند. 🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱
ازدواج سلیمان با بلقیس در دوران فرمانروایی حضرت سلیمان در شام، بلقیس ملکه ی سبا در یمن حکومت می‌کرد. هیأتی از جانب سلیمان به یمن رفتند و عظمت و توان قدرت سپاه سلیمان را به ملکه ی سبا گزارش دادند. ملکه ی سبا با فراست دریافت که ناچار باید تسلیم فرمان سلیمان که فرمان حق و توحید است گردد و برای حفظ لشگر و سلامتی خود، هیچ راهی جز پیوستن به امت سلیمان ندارد. بدین جهت، با گروهی از بزرگان و اشراف قوم خود به سوی شام حرکت کردند تا از نزدیک تحقیق بیشتری را انجام دهند. وقتی که سلیمان از آمدن بلقیس و همراهان به طرف شام اطلاع یافت، به حاضران فرمود: کدام یک از شما توانایی دارد، پیش از آنکه آنان به اینجا بیایند، تخت ملکه ی سبا را برای من بیاورد. عفریتی از جن (یکی از گردنکشان جنیان) گفت: - من آن را نزد تو می‌آورم، پیش از آنکه از مجلس برخیزی سلیمان گفت: - من می‌خواهم کار از این زودتر انجام گیرد. آصف بن برخیا گفت: . من آن تخت را قبل از آن که چشم بر هم زنی، نزد تو خواهم آورد. لحظه ای نگذشت که سلیمان تخت بلقیس را در کنار خود دید و بی درنگ به ستایش و شکر خدا پرداخت. سپس سلیمان دستور داد تا تخت را جا به جا نموده، اندکی تغییر دهند و هنگامی که بلقیس وارد شد از او بپرسند، آیا این تخت او است یا نه؟ ببینید چه جواب می‌دهد. طولی نکشید بلقیس و همراهانش به حضور سلیمان رسیدند. شخصی به تخت او اشاره کرد و به بلقیس گفت: - آیا تخت تو این گونه است؟بلقیس باکمال زیرکی در جواب گفت: - گویا خود آن تخت است. بلقیس متوجه شد که تخت خود اوست و از طریق غیرعادی جلوتر از او به آنجا آورده شده، لذا تسلیم حق شد و آیین حضرت سلیمان را پذیرفت. او قبلا نیز نشانه‌هایی از حقانیت نبوت سلیمان را دریافته بود. به هر حال، به آیین سلیمان پیوست و به نقل مشهور با سلیمان ازدواج کرد و هر دو در ارشاد مردم به سوی یکتا پرستی کوشیدند . [۱] ---------- [۱]: بحار، ج ۱۴، ص ۱۱۱ https://eitaa.com/darolsadeghiyon https://rubika.ir/joing/DBEIDCCC0XEMHPGFRNQRAJGCQPEVDLCD
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌ تصور کن یک روز صبح که از خواب بیدار میشی ببینی به جز خودت هیچ کس توی دنیا نیست و تو صاحب تمام ثروت زمین هستی اون روز چه لباسی میپوشی؟ چه طلایی به خودت آویزون میکنی؟ با چه ماشینی گردش میکنی؟ کدوم خونه رو برای زندگی انتخاب میکنی؟ شاید یک نصفه روز از هیجان این همه ثروت به وجد بیای اما کم کم می فهمی حقیقت چیه وقتی هیچ کس نیست که احساستو باهاش تقسیم کنی، لباس جدیدتو ببینه برای ماشینت ذوق کنه، باهات بیاد گردش، کنارت غذا بخوره، همه این داشته هات برات پوچه دیگه رانندگی با وانت یا پورشه برات فرقی نداره... خونه دو هزار متری با 45 متری برات یکی میشه... طلای 24 عیار توی گردنت خوشحالت نمیکنه همه اسباب شادی هست اما هیچ کدومشون شادت نمیکنه چون کسی نیست که شادیتو باهاش تقسیم کنی اون وقته که میبینی چقدر وجود آدم ها با ارزشه چقدر هر چیزی هر چند کوچیک و ناقص با دیگران بزرگ و با ارزشه. شاید حاضر باشی همه دنیا رو بدی اما دوباره آدم ها کنارت باشند ..... ♥️قـدر همدیگه رو بـدونیم♥️
🥀🕊 🌷در نهم آبان و پس از سقوط خرمشهر، ارتش بعث عراق، تصمیم گرفت که آبادان را نیز اشغال کند و به همین خاطر این شهر را محاصره کرد و از سمت ذوالفقاری به سمت شهر حمله کرد. این بخش از شهر دور از مرکز آبادان بود و با توجه به درگیری‌های فراوان نیروهای زیادی در آن‌جا نداشتیم تا آن که شهید دریاقلی که یک اوراقچی ذوالفقاری بود، متوجه شد. او با دوچرخه به سمت شهر حرکت کرد تا مسئولان سپاه را خبر کند و همان‌طور که رکاب می‌زد، فریادکنان مردم را به سمت ذوالفقاری هدایت می کرد. مردم هم با شنیدن فریادهای التماس گونه او از خانه‌ها خارج شدند و با هرچه که در دست داشتند به سمت ذوالفقاری حرکت کردند. 🌷دریاقلی که دوچرخه‌اش پنچر می‌شود، دیگر قادر به حرکت نبود پیاده می‌شود و با «دو» خود را به سپاه آبادان می‌رساند و موضوع را به فرماندهی سپاه می‌گوید که بچه‌های سپاه و بسیج هم سریع به سمت ذوالفقاری حرکت کردند. من هم که نوجوانی ۱۶ ساله بودم، همراه نیروها بودم. ما که به سمت ذوالفقاری می‌رفتیم، می‌دیدیم که مردم به صورت «سیل» به سمت ذوالفقاری در حرکتند. من با چشم خودم جوانی را دیدم که از او پرسیدم: تو که چیزی نداری چگونه می‌خواهی با دشمن مقابله کنی؟ همان‌طور که می‌دوید، گفت، می‌دوم شاید اسلحه‌ای پیدا کنم و با آن جلوی دشمن را بگیرم. آخر اگر ما نرویم، دشمن شهر را می‌گیرد. 🌷مردم در آن روز موفق نشدند دشمن را از ذوالفقاری عقب برانند و آرزوی استقلال آبادان را برایش به آرزویی دست نیافتنی تبدیل کنند، اما عدم سقوط آبادان در آن روز، نتیجه تلاش مخلصانه آن روز شهید دریاقلی بود. او وقتی خبر را به ما داد، درحالی‌که چند کیلومتر را دویده بود، طاقت نیاورد و دوباره آن مسیر را برگشت و در کنار مردم و بسیجیان و رزمندگان در برابر دشمن ایستاد و نیروهای عراق را به عقب نشینی وادار کرد. من او را می‌دیدیم که رجز می‌خواند و می‌جنگید. از شور و شوقی که داشت، می‌خندید و در اوج هیجان، به نیروهای مردمی روحیه می‌داد. این نشان دهنده اخلاص و ایمان او بود که تا عقب نشینی عراق ایستاد. 🌹خاطره ای به یاد شهید معزز دریاقلی سورانی، (۱۳۵۹-۱۳۲۴) اهل آبادان که یک اوراقچی ساده بود و در بهشت زهرای تهران به خاک سپرده شده است. راوی: رزمنده دلاور مهرزاد ارشدی همرزم شهید 🥀🕊 🥀🕊
🛑ابتکار هوشمندانه سرباز روس برای سنجش عیار انسانیت! 🔹️یک سرباز ارتش روسیه با انتشار این عکس مدعی می شود که به همراه همقطاران خود یک زن اوکراینی را اسیر کرده‌اند. 🔹در فاصله کوتاهی پس از انتشار عکس، بیش از ۲۰۰ هزار کاربر، کامنت‌های توهین آمیزی را ذیل پست منتشر شده از سوی او درج می‌کنند و می‌گویند «این عمل غیر انسانی است و شایسته انسان نیست. » 🔹️سرباز روسی ۲۴ ساعت پس از انتشار عکس، ضمن عذرخواهی اعلام می کند که عکس منتشر شده مربوط به یک زن فلسطینی است که توسط سربازان اسرائیلی اسیر شده است. 🔹️پس از این توضیح حتی یک کامنت دیگر نیز ذیل عکس منتشر نمی‌شود!
᪥࿐࿇🌺✶﷽✶🌺࿇࿐᪥ 💠 یک "عیب ندارد" که مؤمن در برابر مصائب می‎گوید، آتش غم را سرد و همه‎ی غم‎ها را باطل می‎کند.💠 🔻عارف بالله مرحوم حاج اسماعیل دولابی🔻 🔸در زمان‎های سابق بچّه‎ها بازیی می‎کردند به نام حمومک مورچه داره، بشین و پاشو خنده داره . دنیا همان حمومک است و هیچ‎ کس ثابت و برای همیشه نمی‎تواند در آن بنشیند. امروز به آنها می‎گویند پشت میز فلان اداره یا داخل فلان ملک و خانه و بنشین و فردا می‎گویند پاشو. این نشستن و بلند شدن هر دو خنده دارند. نکند وقتی گفتند بلند شو، محزون و غصّه‎دار شوی. قرآن فرمود: لِکَیلا تَأسَوا عَلی ما فاتَکُم وَ لا تَفرَحُوا بِما اتاکُم: تا بر آنچه از دستتان می‎رود، غصّه‎دار و از آنچه به شما داده می‎شود، خوشحال نشوید. امیرالمؤمنین علیه السّلام هم فرمود: زهد در بین همین دو جمله‎ی قرآن است. 📚مصباح الهدی ᪥࿐࿇🌺✶🌺✶🌺࿇࿐᪥
🛑🛑🛑🛑 📡 دلسوزیهای ماهواره ای ❓ اونایی که توی خونه شون ماهواره ای دارن می دونن جواب این سوالا چیه؟ 1️⃣ کشورهای غربی برای مردم کدوم کشور اینقدر شبکه رایگان ماهواره ای راه انداخته اند که برای ایرانی ها راه انداخته اند؟! 2️⃣ چرا کشورهای غربی از بین این همه آدم توی دنیا، تصمیم گرفته اند برای ایرانی ها دلسوزی بکنند؟! 3️⃣ واقعا این کشورهایی که اینقدر ایرانی ها رو تحریم می کنند، چی شده که اینجا حاضر شدن این همه هزینه بکنند و شبکه های فارسی زبان و برنامه های به ظاهر سرگرم کننده برای ایرانی ها درست کنند ؟! 4️⃣ بنظر شما این شبکه های فارسی زبان قراره چه دستاورد با ارزشی برای اونها داشته باشه که اینقدر دارن براش هزینه می کنند؟! 5️⃣ این ها همونهایی نیستن که 8 سال همه جوره از صدام حمایت کردند تا ایران رو نابود کنه!!  یعنی حالا قصدشون غیر از نابود کردن ایران و ایرانیه؟! 6️⃣ چرا BBC با فروش حق اشتراک برنامه هاش، از مردم کشور خودش پول میگیره اما بصورت کاملا مجانی در خدمت ایرانی هاست؟! ⁉️بهتر نیست در مورد بعضی چیزا بیشتر فکر کنیم؟! 🛑🛑
🌱🌱🌱🌱🌱🌱 👨‍👧‍👦 💠 توبه قوم یونس 🌸🍃سعید بن جبیر و گروهی از مفسّرین، داستان قوم یونس را بدین گونه روایت کرده اند: قوم یونس مردمی بودند که در منطقه نینوا در اراضی موصل زندگی می‌کردند. آنان از قبول دعوت یونس داشتند، سی و سه سال مردم را به خداپرستی و دست برداشتن از گناه دعوت کرد، جز دو نفر کسی به او ایمان نیاورد، یکی شخصی به نام روبیل و دیگری به نام تنوخا. روبیل از خانواده ای بزرگ و دارای علم و حکمت بود و با یونس سابقه دوستی داشت، تنوخا مردی بود عابد و زاهد، و کارش تهیّه هیزم و فروش آن بود. یونس از دعوت قوم خود طَرْفی نبست، به درگاه حق از قوم نینوا شکایت برد، عرضه داشت: سی و سه سال است این جمعیت را به توحید و عبادت و کناره گیری از گناه دعوت می‌کنم و از خشم و عذابت می‌ترسانم ولی جز سرکشی و تکذیب پاسخی نمی دهند، به من به چشم حقارت می‌نگرند و به کشتن تهدیدم می‌نمایند. خداوندا! آنان را دچار عذاب کن که دیگر قابل هدایت نیستند. خطاب رسید: ای یونس! در میان این مردم اشخاص جاهل و اطفال در رحم و کودکان خردسال، پیران فرتوت و زنان ضعیف وجود دارند، من که خدای حکیم و عادلم و رحمتم بر غضبم پیشی جسته، میل ندارم بی گناهان را به گناه گنهکاران عذاب کنم، من دوست دارم با آنان به رفق و مدارا معامله کنم و منتظر توبه و بازگشتشان باشم، من تو را به سوی آنان فرستادم که نگهبان آنان باشی و با آنها با رحمت و مهربانی رفتار نمایی، و به واسطه مقام شامخ نبوّت درباره آنها به صبر رفتار کنی، و به مانند طبیب آگاهی که به مداوای بیمارانش می‌پردازد با مهربانی به معالجه گناهانشان اقدام کنی! از کمی حوصله برای آنان درخواست عذاب می‌کنی، مرا پیش از این پیامبری بود به نام نوح که صبرش از تو زیادتر بود و با قومش بهتر از تو مصاحبت داشت، با آنان به رفق و مدارا زیست، پس از نهصد و پنجاه سال از من برای آنان درخواست کرد و من هم دعایش را اجابت کردم. عرضه داشت: الهی! من به خاطر تو بر آنها خشم گرفتم، چه آنکه هر چه آنان را به طاعتت خواندم بیشتر بر گناه اصرار ورزیدند، به عزّتت با آنها مدارایی ندارم و به دیده خیرخواهی به ایشان ننگرم، بعد از کفر و انکاری که از اینان دیدم عذابت را بر اینان فرست که هرگز مؤمن نخواهند شد. از جانب حق پذیرفته شد، خطاب رسید: روز چهارشنبه وسط ماه شوال پس از طلوع آفتاب بر آنان عذاب می‌فرستم، آنها را خبر کن. زمانی که چهارشنبه وسط شوال رسید در حالی که یونس میان قوم نبود، روبیل آن مرد حکیم و آگاه بالای بلندی آمد، با صدای بلند گفت: ای مردم! منم روبیل که نسبت به شما خیرخواه هستم، اینک ماه شوال است که شما را در آن وعده عذاب داده اند، شما پیامبر خدا را کردید ولی بدانید که فرستاده خدا راست گفته، وعده خدا را تخلّفی نیست اکنون بنگرید چه خواهید کرد. مردم به او گفتند: به ما راه چاره را نشان بده، چه اینکه تو مردی عالم و حکیمی، و نسبت به ما مهربان و دلسوزی. گفت: نظر من این است که پیش از رسیدن ساعت عذاب، تمام جمعیّت از شهر خارج شوند، میان زنان و فرزندان جدایی اندازند، همه با هم روی به حق کرده از سوز دل به درگاه خدا بنالند و به حضرتش زاری و تضرع آرند، و از روی اخلاص توبه کنند و بگویند: خداوندا! ما بر خود کردیم، پیامبرت را تکذیب نمودیم، اکنون از گناهان ما بگذر، اگر ما را نیامرزی و به ما رحم ننمایی از جمله زیانکاران باشیم، خدایا! توبه ما را قبول کن و به ما رحم نما، ای خدایی که تو از همه بیشتر است. مردم نظر او را پذیرفتند و برای این برنامه معنوی حاضر شدند، وقتی روز چهارشنبه رسید روبیل از مردم کناره گرفت و به گوشه ای رفت تا ناله آنها را بشنود و توبه آنها را بنگرد. آفتاب چهارشنبه طلوع کرد، باد زرد رنگ تاریکی با صداهای مهیب و هولناک به شهر رو آورد که باعث وحشت مردم شد، صدای مرد و زن، پیر و جوان، غنی و ضعیف بیابان را پر کرد، از عمق دل توبه کردند و از خداوند نمودند، بچه‌ها به ناله جانسوز مادران می‌گریستند و آنان به ناله فرزندان گریه می‌کردند. آنان به قبول حق رسید، عذاب از آنان برطرف شد و مردم با خیال راحت به خانه‌های خود بازگشتند [۱] . ۱- تفسیر صافی: ۱ / ۷۶۷، به اختصار. 📚 عبرت آموز (مجموعه ای از نکته‌ها و داستان‌های کتب استاد حسین انصاریان) ، مرکز علمی تحقیقاتی دارالعرفان ، صفحه ۱۲۵ 🌺فَلَوْلَا كَانَتْ قَرْيَةٌ آمَنَتْ فَنَفَعَهَا إِيمَانُهَا إِلَّا قَوْمَ يُونُسَ لَمَّا آمَنُوا كَشَفْنَا عَنْهُمْ عَذَابَ الْخِزْيِ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَمَتَّعْنَاهُمْ إِلَىٰ حِينٍ 🖋چرا اهالی هیچ کدام از شهرهایی که پیامبرشان را انکار کردند، به‌وقتش ایمان نیاوردند تا ایمانشان به‌دردشان بخورد؟‍! جز قوم یونس که وقتی با دیدن نشانه‌های عذاب، به‌موقع ایمان آوردند، به خفت‌وخواری در زندگی دنیا دچارشان نکن 🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱