eitaa logo
فرهنگی و اجتماعی شهید دانشگر
83 دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
1.6هزار ویدیو
7 فایل
*"خدایا کاری کن که از چیزهای ارزشمند زندگی،* *جانم اولین چیزی باشد که از من می گیری"* حضرت علی (ع) *#لشگر_سایبری
مشاهده در ایتا
دانلود
💫💫💫💫💫💫💫 💠هر وقت عبد و تسلیم شدی و فاعلیت خدا را در همه‎ی حوادث دیدی و به آن تن دادی، آن‎وقت برای ملاقات با حجّت خدا آماده شده‎ای. 🔻عارف باللّه مرحوم حاج اسماعیل دولابی🔻 🔸  کسی که غیبت و ظهور حضرت حجّت علیه السّلام برایش یکسان باشد، به حضرت راه پیدا می‎کند. تا وقتی شخص می‎خواهد حضرت بیایند و پدر آدم‎های بد را در بیاورند و انتقام از ظالمین بکشند، از دیدن حضرت خبری نیست. هر وقت عبد و تسلیم شدی و فاعلیت خدا را در همه‎ی حوادث دیدی و به آن تن دادی، آن‎وقت برای ملاقات با حجّت خدا آماده شده‎ای. 🔸در دوران ظهور، امام زمان علیه السّلام دست دزدی و کلاه‌برداری اشخاص را قطع می‎کنند نه دست انسانیّت آنها را؛ و الاّ با قطع دست بدن مشکلی حل نمی‎شود. دست دزد و کلاه‌بردار را که قطع کنی، هم‌دست‎های او دست او خواهند بود و به وسیله‎ی آنها باز هم مرتکب دزدی و کلاه‌برداری خواهد شد. 🔺مصباح الهدی - تألیف استاد مهدی طیّب🔺 _______________________ 🔸رنج راحت دان، چو شد مطلب بزرگ 🔸 گرد گله، توتیای چشم گرگ 💫💫💫💫💫💫💫💫
⚠️⛔️با وضو وارد شوید 4577 نفر شهید از سپاه و بسیج 1628 شهید از ارتش 38 شهید از جهاد سازندگی 31 فرمانده شهید از سپاه 7 فرمانده شهید از ارتش 24 هزار نفر جانباز 🛑6243 نفر شهید🛑 تنها گوشه ای از واقعیت های نبرد سهمگین و پیچیده آزاد سازی خرمشهر قهرمان از دست دشمن است ➖➖➖➖➖➖➖ سوم خرداد، سالروز آزادسازی خرمشهر 🌺هدیه به روح مطهر امام و شهدا صلواتی نثار کنید. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 💐امام خمینی (ره):👈  خدا خرمشهر را آزاد کرد... 🚩امام خامنه ای: 👈 وقتی ما اعلام کردیم خرمشهر را پس گرفته‌ایم، تا یکی دو روز خبرگزاری های دنیا حاضر نبودند این خبر را پخش کنند...   💥: گفتیم خرمشهر در محاصره است چطور می‌توانیم برگردیم. همه خسته بودند چون ما چهل روز بعد از عملیات فتح المبین، عملیات بیت‌المقدس را شروع کرده بودیم. شهید کاظمی توانست با کمک شهیدخرازی آخرین مرحله عملیات آزادسازی خرمشهر را انجام دهد. ایشان نیروهای عراقی را در خرمشهر محاصره و با گرفت 11 هزار اسیر, شهر را آزاد کردند. آنها با دو لشکر خرمشهر را تصرف کردند هر کدام با پنج گردان یعنی سه هزار نفر درمقابل بیست هزار نفر دشمن، لشکرهای 8 نجف و 14 امام حسین تحت فرماندهی احمد و حسین بودند. و اینگونه بود که در همه عملیات‌ها تا پایان جنگ، شهید کاظمی بدون استثنا نقش فعال و موفقی داشت؛ وی از افراد مؤثر در آزادسازی خرمشهر بود و این شهر تا ابد، مرهون رشادت کاظمی است... 💥(چهارده هزار وپانصد نفر) در کتاب ناگفته های جنگ  در فصل بیست و دوم ،آزاد سازی خرمشهر را إین گونه شرح میدهد 🌟 وقتی به شهید حسین خرازی با هفتصد نفر نیرو مجوز حمله به خرمشهر را صادر می کنند، می گویند ...حالت خاصی بر دنیای ما حاکم شده بود زیاد خودمان را پایبند مقررات و فرمولهای جنگ نمی کردیم که اینکار بشود یا نشود👈 (در قانون جنگ حمله کننده باید سه برابر مدافع باشد) 😇 ظرف یک ساعت تمامی عراقی های مسقر در شهر اسیر می شوند...😄(چهارده هزار وپانصد نفر)... شهید صیاد در ادامه می‌نویسند: ساعت پنج صبح نیروها به اروند رسیدند و ساعت هفت صبح شهید خرازی پرسید که من بزنم؟و هشت صبح بود که "چهارده هزار وپانصد هزار اسیر" داشتیم 💫 جهت اطلاع خواننده محترم عرض میکنم که یگانهای دشمن مستقر در خرمشهر در این زمان لشگر یازده پیاده در سطح شهر لشگر سه زرهی اطراف شهر تیپ 23 پیاده از لشگر هشت احتیاط لشگر یازده و لشگر ده زرهی احتیاط لشگر سه میباشد... 📣روایتی از فتح خرمشهر: 💥در عملیات بیت المقدس در شب سوم خرداد وقتی همه خسته شده بودیم همه وسواس داشتند که عملیات برای دوهفته به تاخیر بیفتد، آنجا فرماندهان ارشد عملیات صحبت کردند و گفتند ما به مردم قول داده ایم... 👈 گفتیم خرمشهر در محاصره است چطور می توانیم برگردیم. همه خسته بودند چون ما چهل روز بعد از عملیات فتح المبین، عملیات بیت المقدس را شروع کرده بودیم... 💥 در ادامه با پایمردی تیپ 27 محمد رسول الله (ص) در مقابل پاتک های تیپ های زرهی عراق به رهبری سردار مفقود الاثر حاج احمد متوسلیان بر روی جاده اهواز به خرمشهر👌 دو لشکر 14 امام حسین (ع) به فرماندهی شهید حسین خرازی ولشگر 8نجف اشرف به فرماندهی شهید احمد کاظمی خرمشهر را محاصره کردند💪 هر کدام با پنج گردان یعنی سه هزار نفر درمقابل بیست هزار نفر دشمن، این دو لشگر نیروهای عراقی را در خرمشهر ابتدا محاصره و سپس با جدالی نه چندان سخت با گرفتن 11 هزار اسیر در یک روز, خرمشهر را آزاد کردند...✌ 💥در تاریخ ۱۳۶۱/۰۳/۰۳ خرمشهر که با ۳۴ روز مقاومت در برابر دشمن سقوط کرده بود، پس از ۵۷۵ روز اشغال و ویران شدن خانه ها و اماکن عمومی و دولتی، در کمتر از ۲۵ روز آزاد شد. بازتاب این پیروزی شگرف تا مدت ها در رسانه های جهان در صدر تمام اخبار و گزارش ها بود... 🚩فتح خرمشهر به منزله بزرگترین پیروزی نظامی – سیاسی جمهوری اسلامی در جریان جنگ تحمیلی و مهلک ترین ضربه به دشمن تلقی شد. 💥 نتایج عملیات عبارتند از: 👈 آزادی خرمشهرو شهر هویزه - آزادسازی جاده مهم و مواصلاتی اهواز – خرمشهرو سوسنگرد – هویزه - آزاد سازی 180 کیلومتر از خط مرزی و 5038 کیلومتر مربع از مناطق اشغالی - بیش از 16500 تن از نیروهای دشمن کشته و زخمی و 19000 نفر نیز اسیر شدند. - خارج شدن شهر های اهواز ، حمیدیه و سوسنگرد و بخش وسیعی از جنوب ایران از زیر آتش توپخانه دشمن 👈 تصرف پادگان حمید، منطقه جفیر و حسینیه و 12 پاسگاه مرزی تجهیزات و جنگ افزارهای منهدم شده دشمن عبارتند از : 👈 285 دستگاه تانک و نفربر - ده ها انبار مهمات - 40 فروند هواپیما - 2 فروند هلیکوپتر - چندین دستگاه ماشین آلات مهندسی - 500 دستگاه خودرو - ده ها قبضه توپ سنگین و سبک - مقدار قابل توجهی سلاح های سبک و سنگین غنایم به دست آمده از دشمن عبارتند از : 👈 105 دستگاه تانک و نفربر - ده ها انبار مهمات - 95000 عدد انواع مین - صد ها دستگاه خودرو سبک و سنگین - تعداد قابل توجهی ماشین آلات مهندسی - 18 قبضه توپ 130 میلیمتری - هزاران قبضه سلاح انفرادی... 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃 🔆ناله برای نوازش 🌾مرحوم عارف بالله حاج اسماعیل دولابی فرمود: بچه دبستانی که بودم، روزی از کوچه عبور می‌کردم، گویا بچه‌ها لانه‌ی زنبورها را خراب کرده بودند و زنبورها عصبانی در پی انتقام بودند؛ به من که بی‌خبر از همه‌جا، موهای سرم را تراشیده بودم، حمله کردند و حسابی نیش زدند. 🌾ناله‌ام بلند شد و پدر و مادرم شروع کردند به نوازش و مقداری شیره‌ی انگور جای نیش زنبورها مالیدند تا زهر را بیرون بکشند و سوزش آن تمام شود. گرچه سوزش سرم مرا ناراحت می‌کرد، ولی از یک طرف به خاطر این‌که چند روز از مدرسه رفتن معاف خواهم بود و از طرف دیگر به خاطر نوازش‌های شیرین پدر و مادرم، از ته دل خوشحال بودم. گاهی اوقات تصنّعی آه و ناله می‌کردم که آنان بیشتر نوازشم کنند. حال! ما با خدا و اولیاءاش همین کار را نمی‌کنیم؟! 🌾آیا خیلی از این آه و ناله‌ها و نازها که برای خدا و ائمه می‌کنیم، به خاطر لذّتی نیست که از نوازش‌های آن‌ها می‌بریم؟ 🌾از این طریق می‌خواهیم نوازش‌های آنان بیشتر شود، البته خدا و اولیاءاش ناز کردن بنده‌ها را هم خریدارند، درحالی‌که اگر انصاف بدهیم ناز کردن، به آن‌ها و ناز خریدن، به ما می‌آید. 📚مصباح الهدی، ص 59 🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃
💥💥💥💥💥💥💥 🔆بهلول قبول شد 🌻«هارون‌الرشید» خلیفه‌ی عباسی خواست کسی را برای قضاوت بغداد تعیین نماید، با اطرافیان خود مشورت کرد، همگی گفتند: برای این کار جز بهلول صلاحیت ندارد. بهلول را خواست و قضاوت را به وی پیشنهاد کرد. بهلول گفت: «من صلاحیت و شایستگی برای این سمت ندارم.» 🌻هارون گفت: «تمام بغداد می‌گویند جز تو کسی سزاوار نیست، حال تو قبول نمی‌کنی!» بهلول گفت: «من به وضع و شخصیت خود از شما بیشتر اطلاع دارم و این سخن من یا راست است یا دروغ. اگر راست باشد شایسته نیست کسی که صلاحیت منصب قضاوت را ندارد متصدی شود. اگر دروغ است شخص دروغ‌گو نیز صلاحیت این مقام را ندارد.» هارون اصرار کرد که باید بپذیرد و بهلول یک شب مهلت خواست تا فکر کند. فردا صبح خود را به دیوانگی زد و سوار بر چوبی شده و در میان بازارهای بغداد می‌دوید و صدا می‌زد دور شوید، راه بدهید اسبم شما را لگد نزند. 🌻مردم گفتند: بهلول دیوانه شده است! خبر به هارون‌الرشید رساندند و گفتند: بهلول دیوانه شده است. 🌻گفت: «او دیوانه نشده ولکن دینش را به این واسطه حفظ و از دست ما فرار نمود تا در حقوق مردم دخالت ننماید.» 🌻آری آزمایش هر کس، نوعی مخصوص است. نه‌تنها ریاست برای بهلول آماده بود بلکه غذای خلیفه را برای او می‌آوردند می‌گفت: «غذا را ببرید پیش سگ‌ها پشت حمام بیاندازید، تازه اگر سگ‌ها هم بفهمند، از غذای خلیفه نخواهند خورد!» 💥💥💥💥💥💥
✨﷽✨ 💚 خوشا بحال شیعیان امام زمان یونس بن عبدالرحمن یکی از یاران حضرت امام کاظم علیه السلام می‌ گوید:نزد حضرت رفتم و گفتم ای فرزند رسول خدا آیا تو قائم بر حق هستی؟ حضرت علیه السلام در پاسخ فرمودند: من قائم به حق هستم، ولی قائم کسی است که زمین را از دشمنان خدای عز و جل پاک می‌ کند و زمین را از عدالت پر می‌ کند، همانگونه که از جور و ظلم پر شد. او پنجمین از پسران من است. برای او غیبتی طولانی است، و ترس بر خودش امتداد دارد. در آن اقوامی مرتد می‌شوند و در آن گروهی دیگر ثابت قدم می‌ مانند. سپس فرمودند: خوشا به حال شیعه ما، کسانی که به ریسمان ما در غیبت قائم ما علیه السلام چنگ انداختند و در راه ولایت ما ثابت قدم هستند و از دشمنان ما بیزاری می‌ جویند. آنها از ما و ما از آنها هستیم. قطعاً به امام بودن ما راضی هستند و ما نیز به شیعه بودن آنها راضی هستیم؛ پس خوشا به حال آنها سپس [باز هم] خوشا به حال آنها؛ به خداوند متعال سوگند آنها در درجه‌های ما روز قیامت همراه ما هستند. 📚کمال الدین و تمام النعمة جلد 2، صفحه 361 ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
✍امام رضا علیه السلام: پیامبر صلی الله علیه و آله فرموده است: اوج خردمندی- پس از ایمان به خدا - دوستی با مردم و نیکوکاری نسبت به هر انسان است، چه نیکوکار باشد و چه بدکار. 📚عیون اخبار الرضا(ع)، ج ۲، ص ۳۵ ┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅┄
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 🔆سعد و پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم 🦋مردی از پیروان پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم به نام سعد بسیار مستمند بود و جزء اصحاب صُفّه (به کسانی گفته می‌شد که خانه نداشتند و در ایوان و غرفه‌های مسجد زندگی می‌کردند) محسوب می‌شد و تمام نمازهای شبانه‌روزی را پشت سر پیامبر می‌گذارد. پیامبر از فقر سعد متأثّر بود، روزی به او وعده داد اگر مالی به دستم بیاید تو را بی‌نیاز می‌کنم. مدتّی گذشت اتفاقاً چیزی به دست نیامد و افسردگی پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم بر وضع مادی سعد بیشتر شد. در این هنگام جبرئیل نازل شد و دو درهم با خود آورد و عرض کرد: خداوند می‌فرماید: «ما از اندوه تو به‌واسطه‌ی فقر سعد آگاهیم اگر می‌خواهی از این حال خارج شود دو درهم را به او بده و بگو خرید و فروش کند.» 🦋پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم دو درهم را گرفته؛ وقتی برای نماز ظهر از منزل خارج شد، سعد را مشاهده کرد که به انتظار ایشان بر در یکی از حجرات مسجد ایستاده است. فرمود: «می‌توانی تجارت کنی؟» 🦋عرض کرد سوگند به خدا که سرمایه ندارم؛ پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم دو درهم را به او داد و فرمود: «سرمایه‌ی خود کن و به خرید و فروش مشغول شو.» 🦋سعد پول را گرفت و برای انجام نماز به مسجد رفت و بعد از نماز ظهر و عصر به طلب روزی مشغول شد. 🦋خداوند برکتی به او داد که هر چه را به یک درهم می‌خرید، دو درهم می‌فروخت؛ کم‌کم وضع مالی او رو به افزایش گذاشت، به‌طوری‌که بر در مسجد دکّانی گرفت و کالای خود را آنجا می‌فروخت. 🦋چون کارش بالا گرفت، کارش از نظر عبادی به‌جایی رسید که وقتی بلال اذان می‌گفت، او خود را برای نماز آماده نمی‌کرد؛ بااینکه قبلاً پیش از اذان مهیّای نماز می‌شد. پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم فرمود: «سعد! دنیا تو را مشغول کرده و از نماز بازداشته است.» گفت: «چه کنم اموال خود را بگذارم، ضایع می‌شود می‌خواهم پول جنس فروخته را بگیرم و از دیگری متاعی خریدم، جنس را تحویل بگیرم و قیمتش را بدهم.» 🦋پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم از مشاهده اشتغال سعد به ثروت و باز ماندنش از بندگی افسرده گشت، جبرئیل نازل شد و عرض کرد: خداوند می‌فرماید: «از افسردگی تو اطلاع یافتیم، کدام حال را برای سعد می‌پسندی؟» پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم گفت: حال قبلی برایش بهتر بوده، جبرئیل هم گفت: آری علاقه به دنیا انسان را از یاد آخرت غافل می‌کند؛ حال دو درهمی که به او دادی از او پس بگیر. 🦋پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم نزد سعد آمده و فرمود: دو درهمی که به تو دادم، برنمی‌گردانی؟ 🦋عرض کرد: دویست درهم خواسته باشید می‌دهم، فرمود: نه همان دو درهمی که گرفتی، بده. پول را تقدیم پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم کرد. چیزی از زمان نگذشت که وضع مالی او به حال اوّل برگشت. 📚داستان‌ها و پندها 2/78 -حیوه القلوب 1/578 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 استقبال جالب مردم اندونزی از سید‌ ابراهیم رئیسی با خواندن سرودی از صدر اسلام 🔹️مسلمانان اندونزیایی در سفر رئیس‌جمهور به کشورشان با نوای مشهور و دل‌انگیز موسوم به «طلع البدر علینا» به استقبال رئیسی رفتند 🔹️این سرود در فیلم ماندگار «محمد رسوال‌الله(ص)» به کارگردانی مرحوم مصطفی عقاد هم استفاده شده و یادآور سرودی است که مسلمانان یثرب هنگام ورود پیامبر به شهرشان سر دادند ✍ امید تمام مستضعفین جهان اول به خدا و دوم به پرچمداری ایران برای ایجاد هست، اما یه عده نفوذی بهایی در فکر لخت شدن و تخریب مظاهر اسلامی هستن.. باید هر چه زودتر این ها جمع آوری شوند... ➖➖➖➖➖➖
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃 بروید سر قبر پدر و مادرتان آنها شما را می بینند و خوشحال می شوند 🌹شهید دستغیب 🌷🌷🌷🌷
🌷 🌷 ...؟! 🌷یک روز در فرودگاه، شهید حاج احمد کاظمی را دیدم. ایشان بعد از احوالپرسی از من پرسیدند: حاج مرتضی دستت چطور است؟ مواظبش هستی؟ گفتم: بله یک دست مصنوعی گذاشته‌ام که به عصب‌های قطع شده دستم آسیبی نرسد و زیاد درد نکند. حاج احمد گفتند: خدا پدرت را بیامرزد این را نمی‌گويم. می‌گويم مواظبش هستی که با ماشینی، درجه‌اى، پست و مقامی تعویضش نکنی؟ سرم را به پایین انداختم و سکوت کردم. 🌷ایشان ادامه دادند: اگر یک سکه بهار آزادی در جیبت باشد و هنگام رانندگی یک مرتبه به یادت بیفتد سریعاً دستت را از فرمان برنمی‌داری و روی جیبت نمی‌گذارى که ببینی سکه سر جایش هست یا نه؟!! آیا این دستی که در راه خدا داده‌ای ارزشش به اندازه یک سکه نیست که هر شب ببینی دستت را داری، دستت چطور است؟ سر جایش هست یا با چیزی عوضش کرده‌ای؟ پس مواظب باش با چیزی عوضش نکنی. 🌹خاطره ای به یاد سردار شهید فرمانده حاج احمد کاظمی : آزاده سرافراز و جانباز قطع دست راست حاج مرتضی حاج باقری 🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀
🌱🌱🌱🌱🌱🌱 عبارت "چشم روشنی" از كجا آمده؟ یوسف پیامبر پس از سالها دربدری و سرگردانی و در زندان به سربردن، سرانجام در سن سی سالگی عزیز مصر شد. سالی که در کنعان قحطی رخ داد, برادرانش نزد یوسف رفتند و بدون آنکه یوسف را بشناسند از او استمداد کرده و آذوقه خواستند. یوسف برادران را شناخت و به آنها گندم و آذوقه داد و باضافه پیراهنی از خویش به این سفارش که حتما به پدر پیرشان برسانند و اینکه اگر دوباره آذوقه خواستند پدر را به همراه بیاورند. برادران پیراهن را به پدرشان یعقوب دادند و او چون جان شفا بخش پیراهن را در آغوش کشید و بینائی به وی بازگردانیده شد و چشم بی فروغ پدر را روشنی بخشید. از آن پس به میمنت و مبارکی روشن شدن چشمان یعقوب که بر اثر بوی پیراهن یوسف که برای پدر نوید بخش زنده بودن یوسف بود؛ هرنوع هدیه ای را که از باب تهنیت و مبارک باد می فرستند به منظور شگون و تبرک به چشم روشنی تعبیر و تمثیل میکند تا چون پیراهن یوسف چشم و دل گیرندگان هدایا را روشن کند... 🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱
🌾🌾🌾🌾🌾🌾 سفیان ثوری حکایت می کند، در مکه مشغول طواف بودم، ناگاه مردی را دیدم که قدم از قدم برنمی داشت، مگر این که صلواتی می فرستاد. به آن شخص خطاب کردم: چرا تسبیح و تهلیل نمی کنی و اتصالًا صلوات می فرستی؟ آیا تو را در این خصوص حکایتی هست؟ گفت: تو کیستی خدا تو را بیامرزد؟ گفتم: من سفیان ثوری هستم. جواب داد: به جهت این که تو در اهل زمان خود غریبی، حکایت خود را به تو نقل می کنم. سالی من در معیت پدرم سفر مکه نمودیم. در یکی از منازل پدرم مریض شد و با همان مرض از دنیا رفت. صورتش سیاه شد و چشمانش کبود و شکمش آماس کرد. من گریه کردم و به خود گفتم که پدرم در غربت فوت کرد آن هم به این وضعیت، ناچار رویش را با لباسی پوشانیدم و همان ساعت خواب بر من غلبه کرد. در خواب شخصی را دیدم بی اندازه زیبا و خوش صورت بود و لباس های فاخر در برداشت. شخص مزبور نزد پدرم آمد و دستش را به صورت پدرم کشید؛ ناگهان صورتش سفیدتر از شیر شد و دستش را به شکم پدرم مسح کرد، به حال اوّلی برگشت و اراده نمود که برود. برخاستم و دامن عبای او را گرفتم و عرض کردم: ای سرورم! تو را قسم می دهم به خدایی که در همچو وقتی تو را بر سر بالین پدرم رسانید، تو کیستی؟ فرمود: مگر مرا نمی شناسی؟ من محمد رسول خدایم. پدر تو معصیت بسیار می نمود، الّا آن که به من بسیار صلوات می فرستاد. همین که این حالت به پدرت روی داد، مرا استغاثه نمود و من پناه می دهم به کسی که مرا صلوات زیاد بفرستد. پس من از خواب بیدار شدم، دیدم رنگ پدرم سفید شده و بدنش به حال اوّلی برگشته. این است از که از آن زمان به بعد من شب و روز به صلوات مداومت دارم. 📚داستان ها و حکایت های حج 🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾
🌸🍃حاج اسماعیل دولابی: هر وقت خوشحال شدید، بر محمد‌و‌آل‌محمد بفرستید و هر وقت غمناک شدید، استغفار کنید، خداوند در را باز می‌کند. 📚 طوبای‌محبت، ج۱، ص۸۸ 🍃🍃🍃🍃🌸🍃🍃🍃 🎊شاهنشه شهر شیراز را صلوات 🎉بر زادهٔ موسی کاظم صلوات 🎊شیراز بُوَد سومین حرم اهل بیت 🎉بر گنبد زیبای شما صد صلوات ششم ذی القعده روز بزرگداشت حضرت احمد ابن موسی الکاظم شاهچراغ علیه السلام 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
🌴🌴🌴🌴🌴🌴 ششم ذی‌القعده در تقویم ایران اسلامی سالروز گرامیداشت مقام حضرت سید امیر احمد(ع) ملقب به شاه چراغ و سیدالسادات فرزند بزرگوار امام موسی کاظم(ع) است.  کسی که با قدومش، شیراز را منور و ایران را همچون برادرش حضرت رضا(ع)، به بارگاه و مأمنی برای دوست‌داران خاندان اهل‌بیت(ع) تبدیل کرد .  او که هم نام پیامبر اکرم(ص) بود، در فضیلت و زهد جایگاه ویژه‌ای در میان فرزندان امام موسی کاظم(ع) داشت.  احمد(ع) به کرم، جلال، شجاعت و عبادت شناخته می‌شد و شب‌ها تا صبح به عبادت مشغول بود و از فضل و بخشش او همین بس که در عمر با برکت خود، هزار بنده را خرید و در راه خدا آزاد کرد. احمدبن موسی(ع)، شخصیتی باعظمت، پرهیزکار و کریم‌النفس داشتند و به خاطر همین ویژگی‌ها، مورد علاقه پدرشان امام کاظم(ع) بودند، به گونه‌ای که ایشان مزرعه خود را که یسیره نام داشت، به او بخشیدند. و حال روز بزرگداشت مقامی است که هر آینه، کرامت سلاله پاکان را به تصویر می‌کشد؛ و حرمش، مأمن و ملجأ درماندگانی است که او را واسطه‌ی حاجات خود چون پدرش، موسی کاظم(ع) می‌دانند.  او که شاهچراغ لقب گرفت، تا بلندای نور وجودش نه فقط شیراز، که ایران را به معرفت و عبادت دعوت کند.  در کرامت او روایت شده است که احمد بن موسی(ع)، سه هزار بنده داشت و هزار بنده را آزاد کرد و هزار  قرآن با دست مبارکش نوشت و احادیث بسیاری از پدر و اجدادش حکایت کرده است.  ای شاهچراغ دل‌های بی‌قرار!  با گوشه چشمی، آرام و قرار چشم‌های بارانی ما باش... که تو فرزند باب الحوائجی و از تبار علی ابن موسی الرضا(ع)   🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴
🍂💥🍂💥🍂💥🍂💥🍂 🔆عطار خیانت‌کار 🍃در زمان «عضد الدوله دیلمی» مرد ناشناسی وارد بغداد شد و گردن بندی را که هزار دینار ارزش داشت در معرض فروش قرار داد ولی مشتری پیدا نشد. چون خیال مسافرت مکه را داشت، در پی یافتن مردی امینی گشت تا گردن بند را به وی بسپارد. 🍃مردم عطاری را معرفی کردند که به پرهیزکاری معروف بود. گردن بند را به رسم امانت نزد وی گذاشت به مکه مسافرت کرد. در مراجعت مقداری هدیه برای او فراهم آورد. 🍃چون به نزدش رسید و هدیه را تقدیم کرد، عطار خود را به ناشناسی زد و گفت: من تو را نمی‌شناسم و امانتی نزد من نگذاشتی. سر و صدا بلند شد و مردم جمع شدند و او را از دکان عطار پرهیزکار بیرون کردند. چند بار دیگر نزدش رفت و جز ناسزا از او چیزی نشنید. کسی به او گفت: حکایت خود را با این عطار، برای امیر عضد الدوله بنویس حتماً کاری برایت می‌کند. 🍃نامه‌ای برای امیر نوشت و عضد الدوله جواب او را داد و متذکر شد که سه روز متوالی بر در دکان عطار بنشین، روز چهارم من از آنجا خواهم گذشت و به تو سلام می‌دهم تو فقط جواب سلام مرا بده. روز بعد مطالبه گردن بند را از او بنما و نتیجه را به من خبر بده. روز چهارم امیر با تشریفات مخصوص از در دکان عبور کرد و همین‌که چشمش به مرد غریب افتاد، سلام کرد و او را بسیار احترام نمود. مرد جواب امیر را داد و امیر از او گلایه کرد که به بغداد می‌آیی و از ما خبری نمی‌گیری و خواسته‌ات را به ما نمی‌گویی، مرد غریب پوزش خواست که تاکنون موفق نشدم عرض ارادت نمایم. در تمام مدت عطار و مردم در شگفت بودند که این ناشناس کیست؛ و عطار مرگ را به چشم می‌دید. 🍃همین‌که امیر رفت، عطار رو به آن ناشناس کرد و پرسید: «برادر آن گلوبند را چه وقت به من دادی، آیا نشانه‌ای داشت؟ دومرتبه بگو شاید یادم بیاید.» مرد نشانی‌های امانت را گفت، عطار جستجوی مختصری کرد و گلوبند را یافت و به او تسلیم کرد؛ گفت: «خدا می‌داند من فراموش کرده بودم.» 🍃مرد نزد امیر رفت و جریان را برایش نقل کرد. امیر گردن بند را از او گرفت و به گردن مرد عطار آویخت و او را به دار کشید. دستور داد: در میان شهر صدا بزنند، این است کیفر کسی که امانتی بگیرد و بعد انکار کند. پس از این کار عبرت آور، گردن بند را به او رد کرد و او را به شهرش فرستاد. 📚پند تاریخ، ج 1، ص 202 -مستطرف، ج 1، ص 118 🍂💥🍂💥🍂💥🍂💥🍂💥🍂
🌷 🌷 .... 🌷حضرت آقا آمده بودند کرمان. مثل همیشه یکی از برنامه‌هایشان دیدار با خانواده شهدا بود. قرعه افتاده بود به نام ما. دیگر از خدا چه می‌خواستیم؟ وقتی آمدند حاج قاسم هم همراهشان آمده بود. لا‌به‌لای حرف‌ها از فرصت استفاده کردم و رو به حضرت آقا گفتم: «آقا ان‌شاءاللّه فردای قیامت همه ما رو که این‌جا هستیم شفاعت کنید.» فرمودند: «پدر و مادر شهید باید من و شما را شفاعت کنند.» بعد هم خم شدند و سرشان را به‌طرف حاج قاسم گرداندند. نگاهی به حاجی کردند و فرمودند:... 🌷فرمودند: «این آقای حاج قاسم هم از آن‌هایی است که شفاعت می‌کند ان‌شاءاللّه.»حاجی سرش را انداخت پایین. دو دستش را گرفت روی صورتش. ــ بله! از ایشان قول بگیرید به شرطی که زیر قولشان نزنند. جلوی در ورودی دیدمش. مراسم افطاری حاجی به بچه‌های جبهه و جنگ بود. گفتم: «حاجی قول شفاعت می‌دی یا نه؟ واللّه اگه قول ندی داد می‌زنم می‌گم اون روز حضرت آقا در مورد شما چی گفتن؟» حاجی گفت: «باشه قول می‌دم فقط صداش رو در نیار.» 🌹خاطره ای به یاد سردار دل‌ها، سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی : آقای جواد روح‌اللهی داماد خانواده شهید معزز محمدرضا عظیم پور 📚 کتاب "سلیمانی عزیز"، انتشارات حماسه یاران، ص۵۸ ❌️❌️ ....ما هم داریم. 🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀
☘☘☘☘☘ امانت‌داری امّ سلمه موقعی که علی علیه‌السلام تصمیم گرفت به عراق برای اقامت برود، نامه‌ها و وصیت‌های خود را به «امّ سلمه» سپرد و هنگامی‌که امام حسن علیه‌السلام به مدینه برگشت، آن‌ها را به وی برگردانید. وقتی‌که امام حسین علیه‌السلام عازم عراق شد، نامه و وصیت خود را به ام سلمه سپرد و فرمود: هرگاه بزرگ‌ترین فرزندم آمد و این‌ها را مطالبه کرد، به او بده. پس از شهادت امام حسین علیه‌السلام، امام سجاد علیه‌السلام به مدینه بازگشت و سپرده‌ها را به وی برگردانید. (سفینه البحار ماده (سلم) «عمر، پسر ام سلمه» می‌گوید: مادرم گفت: روزی پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم با علی علیه‌السلام به خانه من تشریف آورد و پوست گوسفندی طلب کرد؛ در پوست مطالبی نوشت و به من داد و فرمود: «هر که با این نشانه‌ها این امانت را از تو طلب کرد، به وی بسپار.» روزگاری گذشت و پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم از دنیا رحلت کردند و تا زمان خلافت امیرالمؤمنین کسی طلب این امانت را نکرد تا روزی که مردم با علی علیه‌السلام بیعت کردند. من (پسر ام سلمه) در میان جمعیت روز بیعت نشستم. پس از آن‌که علی علیه‌السلام از منبر فرود آمد، مرا دید و فرمود: برو از مادرت اجازه بگیر، می‌خواهم او را ملاقات کنم. من نزد مادرم رفتم و جریان را گفتم. مادرم گفت: منتظر چنین روزی بودم. امام وارد شد و فرمود: ام سلمه! آن امانت را با این نشانه‌ها به من بده. مادرم برخاست، از میان صندوقی، صندوق کوچکی بیرون آورد و آن امانت را به وی سپرد؛ سپس به من گفت: «فرزندم دست از علی علیه‌السلام بر مدار که پس از پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم امامی جز او سراغ ندارم.»(2) امام باقر علیه‌السلام فرمود: «اگر قاتل حضرت علی علیه‌السلام امانتی به من بسپارد، هر آینه آن را به وقتش به او بازمی‌گردانم.» 📚فروع کافی، ج 5، ص 133 ☘☘☘☘☘☘☘☘☘
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅بعد از اینکه آرایشگران فهمیدند مشتریشان سرطان دارد و به علت ریزش زیاد باید موی سرش را بتراشد... برای همراهی و همدردی با او چه کار قشنگی انجام می‌دهدند😳 🎥خودتان ببینید 🌸پیامبر رحمت ص در بیان اهمیت همدردی با مریض می‌فرمایند: هركس از بیماری عیادت كند و پاسی نزد او بنشیند و با او همدردی کند خداوند پاداش عمل هزار سال عبادت را برایش می‌نویسد كه در تمام آن هزار سال‌ به اندازة ‌یك چشم بر هم زدن معصیت خدا را نكرده باشد. 📚مستدرك، ج ٢، ص ٧٩ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┈••✾•🌻 🌿🌺🌿 🌻•✾••┈
💥💥هاورن مکّی 🌱سهل خراسانی به حضور امام صادق علیه‌السلام آمد و از روی اعتراض گفت: «چرا بااینکه حق با توست، نشسته‌ای و قیام نمی‌کنی؟ 🍃حال صد هزار نفر از شیعیان تو هستند که به فرمان تو شمشیر را از نیام برمی‌کشند و با دشمن تو خواهند جنگید.» 🌱امام برای اینکه عملاً جواب او را داده باشد، دستور داد تنوری را آتش کنند، سپس به سهل فرمود: «برخیز و در میان شعله‌های آتش تنور بنشین.» 🍃سهل گفت: ای آقای من! مرا در آتش مسوزان، حرفم را پس گرفتم، شما نیز از سخنتان بگذرید، خداوند به شما لطف و مرحمت کند. در همین میان یکی از یاران راستین امام صادق علیه‌السلام بنام هارون مکی به حضور امام رسید. امام به او فرمود: «کفشت را به کنار بینداز و در میان آتش تنور بنشین.» 🌱او همین کار را بی‌درنگ انجام داد و در میان آتش تنور نشست. امام متوجه سهل شد و از اخبار خراسان برای او مطالبی فرمود، گویی خودش از نزدیک در خراسان ناظر اوضاع آن سامان بوده است. 🍃سپس به سهل فرمود: برخیز به تنور بنگر، چون سهل به تنور نگاه کرد، دید هارون مکی چهار زانو در میان آتش نشسته است. 🌱امام فرمود: «در خراسان چند نفر مثل این شخص وجود دارد؟» عرض کرد: «سوگند به خدا حتّی یک نفر در خراسان، مثل این شخص وجود نداد.» 🍃فرمود: «من خروج و قیام نمی‌کنم در زمانی که (حتّی) پنج نفر یار راستین برای ما پیدا نشود. ما به وقت قیام آگاه‌تر هستیم.» 📚حکایت‌های شنیدنی، ج 4، ص 65 -سفینه البحار، ج 2، ص 714 ✨✨امام سجّاد علیه‌السلام فرمود: «خدا دنیا و اهلش را آفرید تا آن‌ها را بیازماید.» 📚فروع کافی، ج 8، ص 75 چاپ جدید 💥💥💥💥💥💥
🦋✨✨🦋✨✨🦋✨✨🦋 🔆تسلیم را از کبوتران بیاموزید 🥀در زمان یکی از پیامبران، مادری جوانی داشت که او را بسیار دوست می‌داشت؛ به قضای الهی آن جوان مُرد و آن مادر داغ‌دار شد و بسیار ناراحتی می‌کرد تا جایی که اقوام او نزد پیامبر وقت رفتند و از او چاره خواستند. 🥀او نزد آن مادر آمد و آثار گریه و غم و بی‌تابی را در او مشاهده کرد. بعد به اطراف نگریست و لانه‌کبوتری او را جلب‌توجه نمود؛ فرمود: ای مادر این لانه کبوتر است؟ گفت: آری. فرمود: این کبوتران جوجه می‌گذارند؟ گفت: آری. 🥀فرمود: همه‌ی جوجه‌ها به پرواز می‌آیند؟ گفت: نه چون بعضی از جوجه‌های آن را ما می‌گیریم و از گوشت آن‌ها استفاده می‌کنیم. فرمود: بااین‌همه این کبوتران ترک لانه خود نمی‌کنند؟ گفت: نه و به‌جای دیگر نمی‌روند. 🥀فرمود: «ای زن بترس از این‌که تو در نزد پروردگارت از این کبوتران پست‌تر باشی، زیرا این کبوتران از خانه شما باآنکه فرزندان آن‌ها را در پیش روی آن‌ها می‌کشید و می‌خورید، هجرت نمی‌کنند، لکن تو با از دست دادن یک فرزند، از نزد خدا قهر کرده‌ای و به او پشت نموده‌ای و این‌همه بی‌تابی می‌کنی و سخنان ناشایست به زبان جاری می‌کنی.» آن مادر چون این سخنان را شنید، اشک از دیده برگرفت و دیگر بی‌تابی ننمود. 📚(نمونه معارف، ص 7612) 🦋🦋✨✨🦋🦋✨✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍سخنرانی حاج آقا رفیعی 🎬موضوع: جهاد زن چیست؟ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🍂🍂🍂🍂🍂🍂 چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی اورنگ زیب پادشاه مسلمان هندوستان در قرن 17 میلادی بود و دختر بسیار زیبا و شاعره‌یی داشت که مخفی تخلص می‌کرد و این شعر او نسبتآ معروف است - در سخن مخفی شدم ، مانند بو در برگ گل هر که دارد میل دیدن ، در سخن بیند مرا مخفی علیرغم خواستگاران فراوان ازدواج نمی‌کرد ، چون عاشق یکی از کاتبین دربار به نام عاقل خان شده بود . هر چه پدرش اصرار می‌کرد ، مخفی قبول نمی‌کرد و می‌گفت دوست دارم پیش شما بمانم . جاسوسان به اورنگ زیب گزارش دادند که مخفی عاشق عاقل خان شده . واضح است که یک کاتب معمولی دربار جرات حرف زدن با دختر پادشاه را هم به زور داشته چه رسد به عاشق شدن و خواستگاری کردن . اورنگ زیب باور نکرد ولی برای مطمئن شدن تدبیری اندیشید و گفت روزها رفت و آمد در کاخ زیاد است . کاتبین شب‌ها به کاخ بیایند و گزارشات و تواریخ را بنویسند تا خودش ملاقات مخفی و عاقل را در تاریکی ببیند . یکی از دوستان عاقل به وی هشدار داد که احتمالا" برنامه برای به تله انداختن اوست . از روز شروع نوشتن که یک هفته بود عاقل خان خودش را به بیماری زد و از رفتن به کاخ در شب اجتناب کرد . مخفی چند شب منتظر ماند ولی از آمدن عاقل خبری نشد . تا این‌که این نیم بیت را برای او فرستاد شنیدم ترک منزل کرد عاقل خان به نادانی و عاقل در جواب او نوشت - ....... چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی. 🍂🍂🍂🍂🍂🍂
تو یه کوچه ای چهار تا خیاط بودند…همیشه با هم بحث میکردند.. یک روز، اولین خیاط یه تابلو بالای مغازه اش نصب کرد. روی تابلو نوشته بود “بهترین خیاط شهر”. دومین خیاط روی تابلوی بالای سردر مغازش نوشت “بهترین خیاط کشور”. سومین خیاط نوشت “بهترین خیاط دنیا“، چهارمین خیاط وقتی با این واقعه مواجه شد روی یک برگه کوچک با یه خط معمولی نوشت: “ بهترین خیاط این کوچه”. قرار نیست دنیایمان را بزرگ کنیم که در آن گم شویم، در همان دنیایی که هستیم می شود آدم بزرگى باشیم... 💥💥💥💥💥💥💥
‍ ❁﷽❁ ❣️✨✨✨✨ ✨⭐️🍃 ✨🍂🌺 ✨ 🔷 السَّلامُ عَلَیْكَ یا بَقِیَّةَ اللَّهِ فى اَرْضِهِ.. 🔷 🍁تشرف مرحوم علامه حلی محضر حضرت بقیه الله 🔹علامه حلی در شب جمعه‏ ای تنها به زیارت امام حسین علیه‏السلام می‏رفت. سواره بود و شلاقی در دستش. اتفاقاً در راه عربی که پیاده به سمت کربلا می‏رفت، با او همراه شد. 🔸بین راه مرد عرب مسئله‏ ای را مطرح کرد. علامه حلی خیلی زود فهمید مرد عرب بسیار با اطلاع و عالم است. چند سوال کرد تا بفهمد مرد عرب چه عیار علمی‏ ای دارد. او هم همه را جواب داد. علامه از علم مرد عرب به وجد آمده بود، جواب تمام مشکلات علمی‏ اش را یکی یکی می‏گرفت. 🔹در بین سوال و جواب‏ها نظرشان متفاوت شد. علامه فتوای عرب را قبول نکرد و گفت: این فتوا بر خلاف اصل و قاعده است و روایتی برای استناد ندارد. 🔸مرد عرب گفت: دلیل این حکم که من گفتم، حدیثی است که شیخ طوسی در کتاب تهذیب نوشته است. علامه گفت: این حدیث را در تهدیب ندیده‏ ام. مرد گفت: در آن نسخه‏ای که تو از تهذیب داری از ابتدا بشمارد، در فلان صفحه و فلان سطر پیدا می‏کنی. 🔹علامه از شدت علم و دانستن غیب شک برد که شاید همراهش امام زمان "عجل‏ الله تعالی فرجه‏ الشریف" است. ناگاه شلاق از دستش افتاد. مرد عرب خم شد تا شلاق را بردارد. 🔸علامه گفت: به نظر شما ملاقات با امام زمان "عجل‏الله تعالی فرجه‏ الشریف" امکان دارد؟ مرد عرب شلاق علامه را در دستش گذاشت و گفت: چطور نمی‏شود در حالی که دستش در دستان توست. 🔹علامه از بالای مرکبش پایین افتاد و پای امام را بوسید و از شوق زیاد بیهوش شد. به هوش که آمد، هیچ کس در آنجا نبود. ناراحت شد و افسرده. 🔸وقتی به خانه برگشت، کتاب تهذیبش را برداشت. به صفحه‏ ای که امام گفته بود نگریست و حدیث را دید. کنار حدیث و در حاشیه کتاب نوشت: این حدیثی است که مولای من صاحب‏ الامر من را به آن خبر دادند.(1) 📚منبع: تنكابنی، قصص العلما، ص 355 ✨✨✨✨✨✨✨✨