eitaa logo
فرهنگی و اجتماعی شهید دانشگر
83 دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
1.6هزار ویدیو
7 فایل
*"خدایا کاری کن که از چیزهای ارزشمند زندگی،* *جانم اولین چیزی باشد که از من می گیری"* حضرت علی (ع) *#لشگر_سایبری
مشاهده در ایتا
دانلود
✨❣❤️❣✨ 🔰🔰راه ضمانت شده برای نجات ، عمل به احادیث اهل بیت علیهم السلام است.. 🔑روایتی مهم و دلنشین ▪️➖➖🌟📜🌟➖➖▪️ لسان به حق ناطق , امام جعفر صادق علیه السلام فرمودند: 💠 تَزاوَروا ، فَإنَّ في زِيارَتِكُم إحياءٌ لِقُلوبِكُم و ذِكراً لِاَحاديثِنا و اَحاديثُنا تُعَطِّفُ بَعضَكُم عَلي بَعضٍ ؛ فَإن أخَذتُم بِها رَشَدتُم و نَجَوتُم وَ إن تَرَكتُموها ضَلَلتُم و هَلَكتُم ، فَخُذوا بِها و اَنا بِنَجاتِكُم زَعيمٌ . 🌀 به دیدار یکدیگر بروید ، زیرا این کار دلهای شما را زنده میکند و وسیله یاد کردن از احادیث ماست ؛ و احادیث ما شما را نسبت به یکدیگر مهربان می سازد ، پس اگر به آنها عمل کنید , هدایت یابید و نجات پیدا کنید و اگر آنها را رها کنید , گمراه و هلاک می شوید ؛ بنابراین , احادیث ما را به کار گیرید ؛ که من نجات یافتن شما را تضمین می کنم . ➖▪️➖🌟📜🌟➖▪️➖ …اصول کافی , کتاب الایمان و الکفر , باب تذاکر الاخوان , ح۲ ━✨❣❤️❣✨━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍁اگر جای دانه هایت را 🌼که روزی کاشته ای فراموش کردی، 🍁باران روزی به تو 🌼خواهد گفت کجا کاشته ای … 🍁پس نیکی را بکار، 🌼بالای هر زمینی… 🍁و زیر هر آسمانی…. 🌼برای هر کسی... " 🍁تو نمیدانی کی و 🌼کجا آن را خواهی یافت!! 🍁که کار نیک هر جا که 🌼کاشته شود به بار می نشیند … 🍁اثر زیبا باقی می ماند، 🌼حتی اگر روزی صاحب اثر 🍁دیگر حضور نداشته باشد 🍂🍂🍂🍂🍂
🌱🌱🌱🌱🌱 🔆در جستجوى همسر لايق   يكى از هوشمندترين و خردمندترين عرب مردى بود بنام شن . روزى گفت : به خدا سوگند آنقدر دنيا را مى گردم تا زنى عاقل و هوشيار مانند خودم را پيدا كنم و با او ازدواج كنم . با اين انديشه به سياحت پرداخت . در يكى از مسافرتها با مردى مواجه شد، شن از او پرسيد: كجا مى روى ؟ مرد: به فلان روستا. شن متوجه شد او هم به آن روستا كه وى قصد آن را دارد، مى رود. به اين جهت با وى رفيق شد. شن در بين راه به آن مرد گفت : تو مرا جمل مى كنى يا من تو را حمل كنم . مرد گفت : اى نادان ! هر دو سواره هستيم چگونه يكديگر را حمل كنيم . شن ساكت ماند و چيزى نگفت . به راه خود ادامه دادند تا نزديك آن روستا رسيدند. زراعتى را ديد كه وقت درو كردن آن رسيده است . شن گفت : آيا صاحب زراعت آن را خورده است يا نه ؟ مرد پاسخ داد: اى نادان ! مى بينى كه اين زراعت وقت درو آن تازه رسيده است باز مى پرسى صاحبش آن را خورده است يا نه ؟ شن باز ساكت شد و چيزى نگفت تا اينكه وارد روستا شدند با جنازه اى روبرو شدند. شن گفت : اين جنازه زنده است يا مرده ؟ مرد گفت : من تاكنون كسى را به اندازه تو نفهمتر و نادان تر نديده بودم ، اينكه جنازه را مى بينى مى پرسى مرده است يا زنده ؟ شن بار ديگر ساكت ماند و چيزى نگفت . در اين وقت شن خواست از او جدا شود. ولى مرد نگذاشت و او را با اصرار همراه خود به منزلش ‍ برد. اين مرد دخترى داشت كه او را طبقه مى ناميدند. دختر از پدرش پرسيد اين ميهمان كيست ؟ مرد گفت : با او راه رفيق شدم ، آدم بسيار جاهل و نادانى است . سپس ‍ گفتگوهايى را كه با هم داشتند براى دخترش نقل كرد. دختر گفت : پدر جان ! اين شخص آدم و نادان نيست بلكه او آدم عاقل و فهميده است . سپس سخنان او را پدرش توضيح داد، گفت : اما اينكه گفته است آيا تو مرا حمل مى كنى يا من تو را حمل كنم ؟ مقصودش ‍ اين بوده كه آيا تو برايم قصه مى گويى يا من براى تو داستان بگويم ؟ تا راه طى كنيم و به پايان برسانيم . و اما اينكه گفته است : اين زراعت خورده شده يا نه ؟ منظورش اين بوده كه آيا صاحبش آن را فروخته و پولش را خورده يا نفروحته است ؟ و اما سخن در مورد جنازه اين بوده آيا مرده فرزندى دارد كه بخاطر آن نامش ‍ برده شود يا نه ؟ پدر از نزد دخترش خارج شد و پيش شن آمد و با او مدتى به گفتگو پرداخت ، سپس گفت : ميهمان گرامى ! آيا ميل دارى آنچه را كه گفتى برايت توضيح دهم ؟ شن پاسخ داد: آرى . مرد سخنان او را توضيح داد. شن گفت : اين سخن از آن تو نيست و نتيجه انديشه تو نمى باشد. حال بگو ببينم اين سخنان را چه كسى به تو ياد داد. مرد در پاسخ گفت : دخترم اينها را به من آموخت . شن متوجه شد او فهميده است ، از آن دختر خواستگارى كرد و پدرش هم موافقت نمود و دختر را به ازدواج شن در آورد. شن با همسرش نزد خويشان خود آمد. وقتى خويشان ، شن را با همسرش ديدند، گفتند: وافق شن طبقه ، سازش كرده است . و اين جمله در ميان عرب مثال شد و به هر كس با ديگرى سازش كند، گفته مى شود. نكته ازدواج مسئله اى بسيار حساس و مهمى است . بايد خيلى مواظب بود و همسر مناسب انتخاب نمود وگرنه انسان در طول زندگى با مشكلات فراوان روبرو گشته ، سرمايه عمرش به كلى سوخته و نابود مى گردد. 📚بحار : ج 23، ص 227. 🌱🌱🌱🌱🌱🌱
🍂🍂🍂🍂🍂 🔆مرگ ابولهب آيينه عبرت ☘پس از شكست كفار در جنگ بدر، ابو سفيان به مكه برگشته بود، ابولهب از او پرسيد: علت شكست لشكر، در جنگ بدر چه بود؟ ☘ابو سفيان گفت : مردان سفيد پوش را بين زمين و آسمان ديدم كه هيچ كس توان مقاومت در برابر آنها را نداشت . ☘ابو رافع (غلام عباس ) گفت : آنها ملائكه بودند كه از جانب خداوند آمدند پيامبر را يارى كنند. ☘ابولهب از شنيدن اين سخن بر آشفت ابو رافع را محكم زد كه چرا اين حرفى را گفتى تا مردم به محمد بگروند. ☘ام الفضل همسر عباس عمود خيمه را برداشت و بر سر ابولهب كوبيد كه سرش شكست . ☘ابولهب پس از آن هفت شب زنده ماند و خداوند او را به مرض طاعون مبتلا نمود براى اين كه مرضش مسرى بود همه مردم ، حتى فرزندانش از ترس او را ترك نمودند، در خانه تنها مرد و سه روز دفنش نكردند پس از سه روز او را كشيده در بيرون مكه انداختند، آن قدر سنگ بر او ريختند تا زير سنگها پنهان شد. بدين گونه حتى دفن معمولى نيز بر او قسمت نشد. 📚بحار : ج 18، ص 63. 🍂🍂🍂🍂🍂🍂
‌✨﷽✨ 🔴 سه دستور اخلاقی ✍یکی از بازاریان که از شاگردان مرحوم شاه آبادی بود، نقل می کرد که ایشان، یک شب در یکی از سخنرانی هایشان، با ناراحتی اظهار داشتند: « چرا افرادی که در اطراف ایشان هستند، حرکتی از خود در جنبه های معنوی نشان نمی دهند؟ می فرمودند: آخر، مگر شماها نمی خواهید آدم شوید؟ اگر نمی خواهید من این قدر به زحمت نیفتم.» همین فرد می گوید: « بعد از منبر، ما چند نفر خدمت ایشان رفتیم و گفتیم که آقا ما می خواهیم آدم بشویم. چه کنیم؟ ایشان فرمودند: من به شما سه دستور می دهم، عمل کنید، و اگر نتیجه دیدید، آن وقت بیایید تا برنامه را ادامه دهیم.» سه دستور ایشان چنین بود: 1- مقید باشید نماز را در اول وقتش اقامه کنید. هر کجا باشید و دیدید صدای اذان بلند شد، دست از کارتان بکشید و نماز را اقامه کنید و حتی المقدور هم سعی کنید به جماعت خوانده شود. 2- در کاسبی تان انصاف به خرج دهید، و واقعا" اقل منفعتی را که می توانید، همان را در نظر بگیرید . در معاملات، چشم هایتان را ببندید و بین دوست و آشنا و غریبه و شهری و غیر شهری فرق نگذارید. همان اقل منفعت در نظرتان باشد. 3- از نظر حقوق الهی، گر چه می توانید برای ادای آن تا سال صبر کنید و امام معصوم علیه السلام به شما مهلت داده اند، اما شما ماه به ماه حق و حقوق الهی را ادا کنید. همین فرد می افزاید: من دستورات ایشان را که از ماه رجب شنیده بودم، اجرا کردم تا به ماه رمضان رسید. قبل از ماه رمضان در بازار پاچنار می آمدم که، صدای اذان بلند شد. خود را به مسجد نایب رساندم و پشت سر مرحوم حجت الاسلام سید عباس آیت الله زاده مشغول نماز شدم. در نماز دیدم که ایشان گاهی تشریف دارند و گاهی ندارند. در قرائت نیستند ولی در سجده و رکوع هستند. پس از نماز به ایشان عرض کردم: شما در حال نماز کجا تشریف داشتید؟ نبودید. ایشان متحیر شد. تعجب کرد و فرمود که معذرت می خواهم. من از مسجد و منزل ناراحت شدم، لذا در نماز، گاهی می رفتم دنبال آن اوقات تلخی و بعد از مدتی، متوجه می شدم و بر می گشتم. این اولین مشاهده ی من بود که در اثر دستورات آیه الله شاه آبادی برایم حاصل شده بود. در اثر دو ماه و نیم التزام من به این سه دستور، دید ما باز شد و برنامه را هم چنان ادامه دادم که مشاهدات بعدی من، دیگر قابل بیان نیست. 📘کتاب عارف کامل ┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅┄
✨❣❤️❣✨ 🔴شیعیان ما در شهر شما چگونه اند؟ ◀️🔴محمّد بن عجلان نقل می کند: نزد عليه السّلام بودم كه مردی از در وارد شد و سلام کرد. امام از او پرسيد: ( ما) که از آنان جدا شدی چگونه بودند؟ او در پاسخ، از شهر خود به خوبى ياد كرد و در ستايش آنان زیاده روی کرد. ◀️⭕️امام صادق عليه السّلام پرسید: آنجا از چگونه می کنند؟ مرد پاسخ داد: اندک. امام (ع) پرسید: دیدار و ثروتمندان از فقرا چگونه است؟ آيا آنان به می کنند؟ مرد پاسخ داد: اندک. شما و صفاتى را ذکر می کنی که در میان ما است. 🌿امام صادق عليه السّلام فرمود: پس آنان چگونه خود را از ما می دانند؟! 📖شیخ صدوق، صفات الشيعة، ص۸. 📖کافی كلینی، ج۲، ص۱۷۳ ━✨❣❤️❣✨━
🍁🍁🍁🍁🍁 🔆مناظره امام رضا عليه السلام   امام رضا عليه السلام به ابن رامين (فقيه )فرمود: ابن رامين ! آن وقت كه پيامبر صلى الله عليه و آله از مدينه خارج شد، كسى را جاى خود نگذاشت ؟ ابن رامين : چرا على را جاى خود گذاشت . امام رضا عليه السلام : پس چرا به اهل مدينه نفرمود خودتان كسى را انتخاب كنيد، چون انتخاب شما خطا نمى شود. ابن رامين : حضرت پيامبر چون نگران بود اختلاف و درگيرى در ميان مردم بيفتد. امام : خوب چه عيبى داشت ، اگر هم اختلافى رخ مى داد، هنگامى كه از مسافرت به مدينه بر مى گشت آن را اصلاح مى نمود. ابن رامين : البته عمل آن حضرت كه خود جانشين تعيين فرمود، با محكم كارى مناسب تر و منطقى تر بود. امام : بنابراين براى پس از مرگ خود نيز حتما كسى را جاى خود قرار داده است ؟ ابن رامين : نه ! امام : آيا مرگ پيامبر صلى الله عليه و آله از مسافرتش مهم تر نبود؟ سفر دنيا كوتاه است و سفر مرگ طولانى و ابدى . پس چگونه شد كه هنگام مرگ از اختلاف امت خاطر جمع بود - جانشين تعيين نكرد - اما در مسافرت چند روزه دنيا خاطر جمع نبود - جانشين تعيين كرد - با اين كه خود آن حضرت زنده بود و مى توانست اختلافات را اصلاح نمايد. ابن رامين در مقابل سخنان منطقى امام عليه السلام نتوانست حرفى بگويد و ساكت شد. 📚ب : ج 23، ص 75. 🍁🍁🍁🍁🍁
🌱🌱🌱🌱🌱 📝نقل شده که در زمان خاتم الانبیا محمد (صلوات الله علیه و آله) در یکی از جبهه های جنگ یکنفر از کفار سوار الاغ سفید زیبائی بود و در صف کفار جنگ می کرد، یکی از مسلمانان تا چشمش به این مرکب راهوار سفید افتاد خوشش آمد و گفت من میروم و این کافر را می کشم و استرش را مالک می شوم و با این قصد حرکت کرد ولی تا خواست حمله کند آن مشرک پیش دستی کرد و مسلمان را کشت بعد از جنگ مسلمانان می گفتند که خوش به حالش به درجه ی رفیع شهادت رسید پیامبر وقتی که فهمید گفت: که او نیتش این بود که آن کافر را بکشد و بعد ازکشتنش الاغ او را به عنوان غنیمت صاحب شود و او هم اکنون در جهنم است و بعد از این ماجرا به قتیل الحمار یا همان شهید راه الاغ معروف شد . . 💠 پیامبرگرامی (صلی الله علیه و اله) با این فرمایش مردم را از این امر آگاه کرد که هر کشته ای شهید نیست و بهشتی نمی شود بلکه نائل شدن به مقام شهادت شروطی دارد که به نیت عمل فرد وابسته است. . . 📚 این مطلب را شهید والامقام دستغیب در کتاب استعاذه ص 244 از کتاب جامع السعادات ( نراقی ج۳ص ۸۳ ) نقل کرده است 🌱🌱🌱🌱🌱🌱
✨﷽✨ 🔴دروغ نوعی خودکشی‌ست. ☜ همه چیز در ابتدای راه خوب به نظر می‌رسد، شما برای اولین بار که دروغ می‌گویید، همه باور می‌کنند و شاید کارتان با همین دروغ راه بیفتد؛ اما دروغ پشت دروغ، باعث می‌شود کمی حواس پرت شوید، دیگر یادتان نمی‌آید کجا چه گفتید و چه قول‌هایی دادید، و اینجاست که مشت‌تان برای بقیه، آهسته آهسته وا می‌شود... شاید به رویتان نیاورن. اما دیوار اعتماد بین شما و آن‌ها ترک برداشته است ... درواقع شما با دروغ گفتن، خود را در نگاه عزیزان و اطرافیان‌تان، به دار تردید می‌کشید. حالا دیگر آن‌ها نسبت به دوستت دارم‌ها، مهربانی‌ها، نگرانی‌ها، همدردی‌ها، حرف‌ها، تعهد‌ها، قول‌ها و رفتار‌های شما تـــــردید دارند!... و نتیجه؛ هیچکس روی شما حساب نمی‌کند. 🔥 این خودکشی نیست؟!!. ┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅┄
🌹👌 🔻حکایت پیاده و سوار ✂️ روزی بود و روزگاری بود یک مرد بزّاز بود که هر چند وقت یک بار از شهر، پارچه و لباس های گوناگون می‌خرید و به ده های اطراف می‌برد و می فروخت و به شهر برمی‌گشت. ✂️ یک روز این بزّازِ دوره گرد، داشت از یک ده به ده دیگر می‌رفت، وقتی از آبادی خارج شد و به راه بیابانی رسید، مردی اسب سوار را دید که آهسته آهسته می‌رفت. ✂️مرد بزّاز که بسته‌ی پارچه ها را به دوش داشت، بسیار خسته شده بود، به سوار گفت: «آقا، حالا که ما هر دو از یک راه می‌رویم، اگر این بسته را روی اسب خودت بگیری از جوانمردی تو سپاسگزار و دعاگو خواهم». ✂️ سوار جواب داد:«حق با تو است که کمک کردن به همنوع، کار پسندیده ای است و ثواب هم دارد امّا از این متأسّفم که اسب من دیشب، کاه و جو نخورده و چون تاب و توان راه رفتن ندارد، بار گذاشتن روی او بی‌انصافی است و خدا را خوش نمی‌آید» ✂️ مرد بزّاز گفت: «بله، حق با شماست» و دیگر حرفی نزد. همین که چند قدم دیگر پیش رفتند، ناگهان از کنار جاده، خرگوشی بیرون دوید و پا به فرار گذاشت و رفت صد قدم دورتر نشست. اسب سوار وقتی خرگوش را دید، شروع کرد دنبال خرگوش تاختن. خرگوش دوباره شروع کرد به دویدن، او از جلو و اسب سوار از دنبال او رفتند. ✂️ مرد بزّاز وقتی دویدن اسب را دید به فکر فرو رفت و با خود گفت:«چه خوب شد که سوار،کوله بار مرا نگرفت وگرنه ممکن بود به فکر بدی بیفتد و پارچه های مرا بِبَرد و دیگر دستم به او نرسد». ✂️ اتّفاقاً اسب سوار هم پس از اینکه مقداری رفته بود به همین فکر افتاد و با خود گفت:«اسبی به این خوبی دارم که هیچ سواری هم نمی‌تواند به او برسد، خوب بود بسته‌ی بار بزّاز را می‌گرفتم و می‌زدم به بیابان و می‌رفتم». ✂️ سپس سوار، اسب را برگردانید و آرام آرام برگشت تا به پارچه فروش رسید و به او گفت:«خیلی معذرت می‌خواهم، تو را تنها گذاشتم و رفتم خرگوش بگیرم، نشد. راستی چون هنوز تا آبادی خیلی راه داریم، دلم راضی نشد تنها بروم و دیدم خدا را خوش نمی‌آید که تو پیاده و خسته باشی و من هم اسب داشته باشم و به تو کمک نکنم، حالا بسته‌ی پارچه را بده تا برایت بیاورم. اسب هم برای این مقدار بار، نمی‌میرد، به منزل می‌رسد و خستگی از تنش در می‌رود». ✂️ مرد بزّاز گفت:«از لطف شما متشکّرم، راضی به زحمت نیستم. بعد از پیدا شدن خرگوش و دویدن اسب، من هم فهمیدم که باید بار خودم را خودم به دوش بکشم». 🍂🍂🍂🍂🍂🍂
✨❣✨❣✨ 💠 ریشه های چادر حضرت فاطمه صلوات الله علیها💠 🌟 حضرت محمد صلی الله علیه و آله: ◻️پس هنگامی که حضرت زهرا (صلوات الله علیها) وارد بهشت می گردد؛ ❌چادر ایشان بر روی صراط کشیده می شود و بر صراط پَهن می شود که یک طرف چادر به دست حضرت فاطمه هست و حال این که حضرت در جایگاه خویش در بهشت است و یک طرف چادر نیز در عرصات قیامت است. ❌در این هنگام منادی از طرف پروردگار ندا می دهد : ◻️که ای دوستداران فاطمه سرور زنان جهانیان به رشته های چادر فاطمه آویزان شوید و باقی نمی ماند از محبین حضرت زهرا مگر این که هر کدام به رشته ای از رشته های چادر آن حضرت آویزان می گردد ◻️تا این که بیشتر از هزار فئام و هزار فئام به چادر حضرت آویزان می شوند. ◻️گفتند یا رسول الله، یک فئام چند نفر است؟ ☑️پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) فرمود: هزار هزار [یک میلیون] و همۀ ایشان به سبب چادر حضرت زهرا (صلوات الله علیها) از آتش جهنم نجات پیدا می‌کنند. 🔘 التفسير المنسوب إلى الإمام الحسن العسكري عليه السلام، ص: 434 🔘بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج‏8، ص: 68 🔘عوالم العلوم ، ج‏11-قسم-2-فاطمة، ص: 1155 ✨❣✨❣✨
🌿🌿🌿🌿🌿 ✅ یاد اموات آیت الله دستغیب 💠 بزرگى از علماى اعلام و سلسله جليله سادات كه شايد از ذكر نام شريفش راضى نباشد نقل فرمود: وقتى پدر علاّمه‏ام را در خواب ديدم، از ايشان سوال نمودم: آيا خيراتى كه در دنيا براى شما انجام داده‏ام به شما رسيده و كيفيت بهره‏ مندى شما از خيرات ما چگونه است؟ 💠 در پاسخ فرمود: بلى تمام آنها به من رسيده است و اما كيفيت بهره‏مندى از آنها را هم به ذكر مثالى براى شما بيان مى‏كنم: هرگاه در حمام بسيار گرم پر از جمعيتى باشى كه در اثر كثرت تنفس و بخار و حرارت، نفس كشيدنت سخت باشد در آن حال گوشه درب حمام باز شود و نسيم خنك به تو برسد چقدر شاد و راحت و آزاد مى‏شوى؟! چنين است حال ما هنگام رسيدن خيرات شما. 📚 داستانهاى شگفت، ص ۲۵۱ 🌿🌿🌿🌿🌿🌿
🥀🥀🥀🥀🥀 🌷 🌷 !! 🌷ماه رمضان با این‌که امام فرموده بود روزه گرفتن برای رزمندگان در جبهه‌ها واجب نیست اما سید صحبت می‌گفت: روزه معراج مؤمن است و تا آخرین روز زندگی‌اش روزه‌هایش را گرفت. آن روز غروب، چند دقیقه تا اذان مغرب بیشتر باقی نمانده بود، سید خودش را آماده می‌کرد که قبل از افطار نمازش را بخواند بعد افطار کند؛ به سمت تانکر آب رفت که وضو بگیرد. آن روز منطقه زیر آتشبار توپخانه عراق قرار داشت، ذخیره آب تانکر هم خالی شده بود. نزدیکی‌های ظهر ماشین تانکر آب وارد منطقه شد که ناگهان یک گلوله خمپاره نزدیک ماشین منفجر شد و تانکر را مثل آبکش سوراخ سوراخ کرد؛ راننده تانکر هم به شدت مجروح شد. او را با آمبولانس به بیمارستان منتقل کردند و تانکر آب را هم به تعمیرگاه فرستادند. 🌷این‌جور وقت‌ها که بچه‌ها بدون آب می‌ماندند به چشمه کوچکی که بین مرز ایران و عراق قرار داشت می‌رفتند و آب برمی‌داشتند؛ سید صحبت از معبر همیشگی که مین‌های آن خنثی شده بود به سمت چشمه رفت تا وضو بگیرد، اما گویا گشتی‌های عراقی قبل از او محوطه را مین‌گذاری کرده بودند و سید برای آخرین بار از چشمه، وضوی شهادت گرفت. موقعی که به سمت سنگر برمی‌گشت، شاخک‌های مین والمرا زیر پایش تعظیم کرده و خم شدند. به دنبال شکسته شدن شاخک‌ها، چاشنی اول عمل کرد و سیم فولادی رابط مین، بالا آمد و سفره شهادت را مقابل سینه سید صحبت باز کرد و سید سر سفره آقا و مولایش با شهادت افطار کرد. 🌹خاطره ای به یاد شهید معزز سید صحبت گل محمدی منبع: سایت بسیج نیوز 🥀🥀🥀🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬سه وصیت شنیدنی آیت الله قاضی 🎙حجت الاسلام فرحزاد 💫💫💫💫💫
🍁🍁🍁🍁🍁 🔆الگوى زندگى براى همه   دو همسر مهربان ، على و فاطمه عليهماالسلام ، كارهاى خانه را بين خود تقسيم كردند. حضرت فاطمه عليهما عهده دار شد كارهاى داخل خانه را انجام دهد؛ خمير درست كند، نان بپزد و خانه را جاروب كند و... و على عليه السلام نيز عهده دار شد كارهاى بيرون از خانه را انجام دهد؛ هيزم آورد و مواد خوراكى تهيه كند و... روزى على عليه السلام به فاطمه عليهاالسلام گفت : فاطمه جان ! چيز خوردنى دارى ؟ زهرا عليهاالسلام پاسخ داد: نه ، به خدا سوگند! سه روز است ، خود و فرزندانم حسن و حسين گرسنه ايم . على : چرا به من نگفتى ؟ فاطمه : پدرم رسول خدا مرا نهى كرده كه از شما چيزى بخواهم و مى فرمود: هرگز از پسر عمويت چيزى مخواه اگر چيزى آورد بپذير وگرنه از او تقاضايى مكن ! على عليه السلام از خانه بيرون آمد در راه با مردى مواجه شد و مبلغ يك دينار از او قرض كرد تا غذايى براى اهل خانه تهيه كند، در آن هواى گرم مقداد پسر اسود را آشفته و پريشان ديد. پرسيد: مقداد! چه شده است ؟ چرا در اين وقت از خانه بيرون آمده اى ؟ مقداد: گرسنگى مرا از خانه بيرون كشانده است . نتوانستم گريه فرزندانم را تحمل كنم . امام عليه السلام : من نيز براى همين از خانه بيرون آمده ام و من اكنون اين دينار را وام گرفته ام ، آن را به تو مى دهم و تو را بر خود مقدم مى دارم . آنگاه پول را به مقداد داد و خود دست خالى به سوى خانه برگشت . وارد خانه كه شد، ديد رسول خدا نشسته و فاطمه هم مشغول خواندن نماز است و چيزى سر پوشيده در بينشان هست . فاطمه كه نمازش را تمام كرد، چون سر پوش را از روى آن چيز برداشت ، ديدند ظرف بزرگى پر از گوشت و نان است . پيامبر صلى الله عليه و آله پرسيد: فاطمه جان ! اين غذا از كجا برايت آمده است ؟ فاطمه عليهاالسلام عرض كرد: از جانب خدا است و خداوند هر كه را بخواهد بى حساب روزى مى دهد. در اين وقت رسول خدا صلى الله عليه و آله به على عليه السلام فرمود: مى خواهى داستانى كسى را كه مانند تو و فاطمه بوده است ، بيان كنم ؟ عرض كرد: بلى . فرمود: مثل تو مثل زكريا است ، در محراب وارد مريم شد و غذايى نزد او ديد از او پرسيد: مريم ! اين غذا از كجا است ؟ پاسخ داد: از جانب خدا است و خداوند هر كه را بخواهد بدون حساب روزى مى دهد. امام باقر عليه السلام مى فرمايد: آنان يك ماه از آن ظرف غذا خوردند و اين ظرف همان است كه حضرت قائم (عج ) در آن غذا مى خورد و اكنون نزد ما است .  📚ب : ج 14، ص 198 و ج 43 🍁🍁🍁🍁🍁
✨﷽✨ 🌼گناهکاران را مژده بده و درستکاران راستگو را بترسان ✍امام جعفر صادق (علیه السلام)فرمودند: دو مرد وارد مسجد شدند، یکی از آنها عابد بود و دیگری گنهکار وقتی که از مسجد بیرون آمدند، 👈🏻 مرد گنهکار، مؤمن راستین بیرون آمد 👈🏻ولی مرد عابد، فاسق گنهکار بیرون آمد! از این رو که عابد وقتی وارد مسجد شد، به عبادت خود می بالید و در اندیشه خود به عبادتش مغرور بود، ولی گنهکار در فکر پشیمانی از گناه و طلب آمرزش گناهانش از خدا بود. خداوند به حضرت داود (ع) خطاب کرد: (بشر المذنبین و انذر الصدیقین) [گناهکاران را مژده بده و درستکاران راستگو را بترسان] حضرت داود (ع) عرض کرد: چگونه گناهکاران را مژده بدهم و درستکاران را بترسانم؟! خداوند فرمود: به گناهکاران مژده بده که من پذیرای توبه و بخشنده گناه هستم و درستکاران را بترسان که به اعمال خود، مغرور و خودبین نشوند. زیرا بنده ای نیست که او را به پای حسابرسی بکشم، مگر اینکه بر اثر ناخالصی های عبادتش به هلاکت بیفتد 📚اصول كافي ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هر کی گرفتاری داره ... اسم ابالفضل می‌یاره💔 نداره هیچ راه چاره ... اسم ابالفضل می‌یاره💔 🌷 🌙
🍃 آیت الله بهجت رحمه الله علیه: ✍🏼 تا رابطه ما با ولی خدا عجل الله تعالی فرجه الشریف قوی نشود، کار ما درست نخواهد شد و قوت رابطه ما با ولی امر(عج) هم در اصلاح نفس است. روایت دارد که در آخر الزمان همه هلاک می شوند به جز کسی که برای فرج دعا میکند. گویا همین دعا برای ، یک امیدواری است و یک ارتباط روحی با صاحب دعا است. همین، مرتبه ای از فرج است. ✨✨✨✨✨
🌿🌿🌿🌿🌿 🔆 امام زمان (عج ) نورى بر دوش پدر  احمد بن اسحاق (وكيل امام حسن عسكرى در قم ) مى گويد: محضر امام حسن عسكرى عليه السلام رسيدم و مى خواستم درباره جانشين آن حضرت سؤال كنم . امام عليه السلام پيش از آن كه من سؤال كنم ، فرمود: اى احمد! خداوند متعال از لحظه اى كه آدم را آفريده تا روز قيامت ، زمين را از حجت خود خالى نگذاشته و نخواهد گذاشت و به ميمنت حجت الهى از اهل زمين گرفتاريها بر طرف مى شود، باران مى بارد و زمين بركاتش را خارج مى كند. عرض كردم : پسر پيامبر خدا! و جانشين پس از شما كيست ؟ حضرت با شتاب برخاست و به درون خانه رفت و بازگشت ، در حالى كه پسر بچه سه ساله اى را كه چهره اى همانند ماه شب چهارده داشت بر دوش ‍ گرفته بود. آنگاه فرمود: اى احمد بن اسحاق ! اگر نزد خداى متعال و حجتهاى او گرامى نبودى ، اين پسرم را به تو نشان نمى دادم ، همين پسرم همنام رسول خدا و هم كينه اوست . او كسى است كه زمين را پر از عدل و داد مى كند، همچنان كه پر ظلم و جور شده باشد. اى اسحاق ! مثل او در ميان امت من ، مثل خضر و ذوالقرنين است . به خدا سوگند او غايب مى شود، كه در زمان غيبت او كسى از هلاكت نجات نمى يابد مگر اينكه خداوند او را در عقيده به امامتش ثابت نگه دارد و موفق بدارد كه براى ظهور او دعا كند. عرض كردم : سرور من ! آيا نشانه اى در اين بچه هست كه قلب من به امامت او اطمينان بيشترى پيدا كند و بدانم كه او همان قائم بحق است ؟ در اين وقت ناگاه آن پسر بچه به سخن آمد و با زبان فصيح عربى فرمود: انا بقية الله ... من آخرين سفير الهى در روى زمين و انتقام گيرنده از دشمنان خدا هستم . سپس فرمود: اى احمد بن اسحاق ! اكنون كه با چشم خود، حجت حق را ديدى ، در جستجوى نشانه ديگرى مباش ! احمد بن اسحق مى گويد: شاد و خرم از محضر امام عسكرى عليه السلام اجازه گرفته ، بيرون آمدم . فرداى آن روز به خدمت امام عسكرى عليه السلام رسيدم ، عرض ‍ كردم : اى پسر رسول خدا! از عنايتى كه ديروز درباره من فرموديد (فرزند عزيزت با به من نشان داديد) بسيار شادمان شدم ، ولى نفرموديد علامتى از خضر و ذوالقرنين در اوست ، چه مى باشد؟ حضرت فرمود: منظورم غيبت طولانى اوست ...(1).(2) . 📚1-ب : ج 52 ص 25. 2- ب : ج 52 ص 25. 🌿🌿🌿🌿🌿🌿
💫💫💫💫💫 🔆توحید راستین در حدیث است که جاثلیقی (یکی از علمای مسیحی) به حضرت علی (ع) فرمود: به من بگو چهره حق که قرآن می گوید به هر طرف رو کنید رو به خدایید و روی خدا با شماست، یعنی چه؟ حضرت علی (ع) دستور داد هیزم و آتش آوردند. هیزم را آتش زد، مشتعل شد و فضا را روشن کرد. آن گاه پرسید: چهره این آتش کدام طرف است؟ گفت: همه جا و همه طرف، چهره آن است، فرمود: این آتش با این کیفیت که دیدی مصنوعی و مخلوقی است از مخلوقات خدا و همه طرف روی اوست، تو می خواهی خداوند جهت معیّن داشته باشد. 📚بیست گفتار، شهید مرتضی مطهری، ص ۳۶۸ 💫💫💫💫💫
🌱🍃🌱🍃🌱🍃🌱 🔆فضایل حضرت زهرا (س): جبرئيل، خادم فاطمه (س) روايت شده كه رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمودند: اسرافيل بر جبرئيل تفاخر كرد و گفت : من از تو بهترم ! جبرئيل گفت : از چه جهت تو از من بهترى ؟ جواب داد: براى اين كه فرشتگان حامل عرش زير نظر من هستند و صاحب صورم و مقرب ترين فرشته خدايم ! جبرئيل گفت : من از تو بهترم ، زيرا من امين وحى خدا به سوى انبياء مى باشم و هر امتى را كه خداوند هلاك كرده ، به دست من بوده است . خطاب آمد: ساكت باشيد! كه به عزت و جلال خودم ، افرادى را خلق كرده ام كه از شما بهترند. سپس حجابهاى قدرت برداشته شد، ديدند كه بر ساق عرش نوشته شده : لا اله الا الله ، محمد رسول الله ، على و فاطمة و الحسن والحسين خير خلق الله .يعنى : اين پنج نور مقدس ، بهترين خلق خدايند. جبرئيل عرض كرد: خدايا، از تو مسئلت دارم كه مرا خدمتگزار اين انوار مقدسه قرار دهى . خواسته اش پذيرفته شد و او جزء اهل بيت و خادم ما گرديد. جبرئيل هيچ وقت در خدمتگزارى اهل بيت عصمت و طهارت (عليه السلام) كوتاهى نكرد. گاهى از بهشت مائده آورد و گاه ناقه آورد و به اميرالمؤمنين (عليه السلام) نسيه فروخت ، گاهى به صورت دحيه كلبى سيب و به و انار براى حسنين (عليه السلام) آورد و گاه لباسهاى بهشتى ، گاهى براى فاطمه زهرا (سلام الله عليها) لباس آورد تا آن حضرت بپوشد و در عروسى يكى از همسايگان شركت كند و در بعضى جنگها به يارى رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم ) و على مرتضى (عليه السلام) آمد. در جنگ احد براى اميرمؤمنان على (عليه السلام) ذوالفقار آورد و گفت : لا سيف الا ذوالفقار و لا فتى الا على . و بنا به روايتى به رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم ) عرضه داشت : ناد عليا مظهر العجائب           تجده عونا لك فى النوائب كل هم و غم سينجلى           بولايتك يا على ، يا على ! گاه به كمك فاطمه زهرا (سلام الله عليها) مى آمد و آسياب را مى گرداند و گاهى گهواره امام حسين (عليه السلام) را به حركت مى آورد؛ چنان كه در روايت ام ايمن آمده است : روزى جبرئيل نازل شد، ديد فاطمه زهرا (سلام الله عليها) خوابيده و امام حسين (عليه السلام) در گهواره گريه مى كند، شروع كرد گهواره را جنباندن و ذكر خواب خواندن و تسلى دادن تا فاطمه زهرا (سلام الله عليها) از خواب بيدار شد. فاطمه (سلام الله عليها) صداى جبرئيل را شنيد، ولى او را نديد، رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) به آن حضرت فرمودند: او جبرئيل امين بود. (1)هفتاد و دو داستان از شفاعت امام حسين (عليه السلام)، ص 40. 📚منبع:۳۶۰ داستان از فضايل مصائب و كرامات فاطمه زهرا (س)،عباس عزيزى 🌱🍃🌱🍃🌱🍃🌱
🔴فواید سجده کردن! ✍شیخ رجبعلی خیاط میفرمود: بطری وقتی پر است و می‌خواهی خالی اش کنی ، خمش می‌کنی ... هر چه خم شود خالی تر می‌شود ؛ اگر کاملا رو به زمین گرفته شود، سریع تر خالی می‌شود ... ♻️دل آدم هم همین طور است ؛ گاهی وقت‌ها پر می‌شود از غم ، غصه ، از حرف‌ها و طعنه‌های دیگران ... 📖قرآن می‌گوید : "هر گاه دلت پر شد از غم و غصه ها ؛ خم شو و به خاک بیفت... این نسخه ای است که خدا برای پیامبرش پیچیده است... 💫پیامبر اکرم فرمود: پُشت های شما از بار گناه سنگین شده است. آنها را با سجده های طولانی سبك كنید. 📚 گلچین بیانات مرحوم شیخ رجبعلی خیاط ┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅┄
🌷 🌷 ❌❌ بانوان حتماً بخوانند! !! 🌷زمستان ۱۳۶؟ شنیدم توی بیمارستان شهید کلانتری لباس رزمنده‌ها را می‌شویند. ده، پانزده خانم جمع شدیم و راه افتادیم سمت بیمارستان. پنجاه، شصت متر از زمین خالی کنار اورژانس را حصار زده بودند. یکی از خانم‌های آن‌جا توضیح داد چه‌کار کنیم. هر کدام نشستیم پای یک لگن، لگن‌های فلزی و پلاستیکی سرخ و سفید. لباس‌ها و ملافه‌های بیمارستان شهید کلانتری و بیمارستان صحرایی و جبهه را می‌شستیم. لای ملافه‌ها تکه گوشت و استخوان و پوست هم می‌دیدیم. خیلی‌ها دل و جرأت دیدن آن صحنه‌ها را نداشتند و غش می‌کردند. من و خدیجه بیاد ترسی نداشتیم، چون مرده‌ها و شهدا را هم غسل می‌دادیم. تکه گوشت و پوستی اگر لای آن‌ها بود، غسل می‌دادیم، لای پارچه سفیدی می‌گذاشتیم و توی محوطه‌ی کنار رخت‌شویی دفن می‌کردیم. 🌷کم‌کم رخت‌شویی برای ما شد آرامگاهی از اعضای بدن شهدایی که نمی‌دانستیم کجایی هستند. همیشه فضای رخت‌شویی پر بود از بوی خون و وایتکس و گریه مادرها. زیر لب مویه می‌کردند. هر روز دستم توی وایتکس و آب سرد بود و لباسم هم خیس. وقتی باد بهم می‌خورد سوز سرما را توی استخوان‌هایم حس می‌کردم. کم نبودند خانم‌هایی که با وجود مشکلات فراوان می‌آمدند رخت‌شویی. یکی از همسایه‌ها چند تا بچه کوچک داشت. هر روز می‌آمد رخت‌شویی. لحظه‌ای بیکار نبود. وقتی می‌خواست برگردد خانه، دست‌وپایش را سنگ می‌کشید و چند بار می‌شست. طوری که سرخ می‌شدند. بهش گفتم: «اگه این‌قدر حساسی چرا می‌آی؟!» 🌷....گفت: «شوهرم راضی نیست بیام. می‌گه بچه‌ها مریض می‌شن. این کار رو می‌کنم تا با بوی وایتکس بهانه دست شوهرم ندم.» متوجه شدم هر بار خیلی به شوهرش التماس می‌کند و حتی دستش را می‌بوسد تا بگذارد بیاید رخت‌شویی! یک روز گفت: «دعا کن مزد التماس‌هام بشه شهادت.» روز قدس سال ۱۳۶۴ با هم رفتیم راهپیمایی. تا در مصلا با هم بودیم. خداحافظی کرد. بیست دقیقه نگذشته بود که با صدای موشک همه از جا پریدیم. رفتم غسال‌خانه، چشمم افتاد بهش. شوکه شدم، خودش بود. بالاخره مزد التماسش را گرفت و با زبان روزه و لب تشنه شهید شد. : خانم فاطمه اسلامی‌پور، خاطره ای از رخت‌شویی اندیمشک در دفاع مقدس 📚 کتاب "حوض خون" ❤️اَلّلهُمَّـ؏عَجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج❤️ 🥀🥀🥀🥀🥀