🌻 امام صادق علیه السلام:
🌸هرگاه بنده ای آب بنوشد و حسين را ياد كند و قاتل او را لعن نمايد، خداوند برايش
🌱 ۱۰۰,۰۰۰ نيكی بنويسد
🌱 ۱۰۰,۰۰۰ بدی او را پاك كند
🌱 ۱۰۰,۰۰۰ درجه او را بالا ببرد
🌱 چنان باشد كه گویی ۱۰۰,۰۰۰ برده را آزاد كرده
🌱 و خدا او را در روز حشر با روی سفيد و درخشان محشور میسازد.
📗 الكافی ج۶ ص۳۹۱ ح۶
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♥♡اللهم عجل لولیک الفرج ♡♥
السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین 🌷✋🌷
ان شاءالله بتوانیم با کارهای نیک خود باعث تسلای قلب مهربان آقا جان باشیم
.دوستان بزرگوار برا ظهور امام زمان عج الله بسیار دعا کنید
در این غروب جمعه آقا جانم فراموش نشه
تعجیل در فرج آقا جانم صلوات
کوتاهترین دعا برا بزرگترین آرزو
اللهم عجل لولیک الفرج
برا سلامتی و ظهور مهدی موعود عج الله
۱۴شاخه گل صلوات هدیه کنیم
خیلی خیلی خیلی التماس دعا 🦋🙏🦋😭🦋
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_82
دیگه خوشم نمی اومد باهاش حرف بزنم.
اگه مثل قبل بود که اصلا برام فرق نداشت طرف مقابلم پسر باشه یا دختر به بحث ادامه می دادم.
ولی الاندیگه می دونستم نگاه پسر با یه دختر به جنس مخالفش زمین تا آسمون فرق داره.
پوفی کردم و موهامو از روی چشمم کنار زدم.
سینا با لحنی که معلوم بود پشیمون شده گفت:
_اصلا بیا درباره یه چیز دیگه صحبت کنیم.
شونه هامو انداختم بالا و گفتم:
_مثلا چی؟
_درباره کارایی که گفتی می کنی با پسر عموت.
یه نگاه بش انداختم که قیافه بچه های مظلوم و مؤدب و به خودش گرفته بود. خنده ام گرفت. اونم خوشحال شد و گفت:
_آخیش داشتم قبض روح میشدم. حالا تعریف کن.
منم ناخودآگاه شروع به تعریف چند تا از شیرین کاریام کردم. داشتیم با سینا می خندیدم که سر و
کله ماکان و ارشیا پیدا شد.
ناخوداگاه لبخندم جمع شد. ماکان اخماش حسابی تو هم بود. نمی دونستم چه غلطی بکنم. سینا که هنوز متوجه
موضوع نشده بود با تعجب گفت:
-چت شد؟
آروم گفتم:
-سه نکن داداشم.
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_83
چشمای سینا هم گرد شد و صاف نشست.
ماکان یه چشم غره ای بم رفت و گفت:
_برو مامان کارت داره.
پوفی کردم و بلند شدم. می دونستم مامان کارم نداره.
این یعنی ترنج خانم هری.
دلم می خواست خفه اش کنم. خودش راحت با دخترا میگه و میخنده نوبت من که میشه آقا غیرتی میشه.
اخم هامو کشیدم تو هم و رفتم بیرون. آتنا داشت میز و جمع می کرد. بقیه پسرا هم داشتن کمک
میدادن منم که بیکار بودم رفتم طرف آتنا و گفتم:
_بذار کمک کنم.
_نه برو بشین. دیگه قبل از شامم زحمت کشدی.
چیزیم که نخوردی.
_نه بابا این حرفا چیه. حوصله ام سر میره از بی کاری.
آتنا لبخند زد و مشغول کارش شد. منم داشتم یکی یکی بشقاب ها رو تمیز می کردم که می خوان بذارن تو ظرف شوئی راحت باشن.
چند تا بشقاب و که جمع کردم دیدم یکی کنار ایستاده. نگاهم و آوردم بالا.
ارشیا بود.
لبم و گاز گرفتم.خدایا این دیگه اینجا چکار میکنه!!
بدون اینکه به من نگاه کنه. مشغول جمع کردن میز شد و آروم گفت:
_سینا پسر بدی نیست ولی خوب بهتره خیلی باهاش گرم نگیرین.
دهنم باز مونده بود. ارشیا چی داشت می گفت. منظورش از این کارا چی بود.!؟؟؟
بدون اینکه به من نگاه کنه ادامه داد:
_ماکان صلاح شما رو می خواد پس ازش دلخور نشین.
چند تا ظرف و گذاشت توی هم و برد طرف آشپزخونه.تازه وقتی رفت معنی حرفاشو فهمیدم.
یعنی من نمیفهمم. یعنی چی این حرفا. اصلا به چه حقی به خودش اجازه میده تو کار من دخالت کنه.
کی بهش همچین اجازه ای داده!!
برگشتم و به سالن نگاه کردم ماکان بی خیال نشسته بود
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_84
دلم می خواست حال ماکان و بگیرم. وقتی اون به خودش اجازه بده منو جلوی دیگران کوچیک کنه هر کی از راه رسید میخوواد نصیحت کنه.
دسته بشقاب ها رو برداشتم و بردم طرف آشپزخونه دیگه دلم نمی خواست یک لحظه هم اونجا بمونم.
چرا ماکان و ارشیا فکر میکنن من هیچی نمی فهمم.
یعنی واقع اینقدر بچه به نظر میام.
یعنی ارشیا منو یک دختر بچه می بینه که باید بهش گوشزد کنند دست به این نزن جیزه.
اینقدر بهم فشار اومده بود که داشتم دیوانه میشدم دلم می خواست داد بزنم. اگر خونه خودمون بود
مطمئنا بشقاب هایی که توی دستم بود و به یک بهونه ای می زدم زمین تا آروم شم.
داشتم به زمین و زمان بد وبیراه می گفتم واصلا حواسم نبود. با دسته بشقاب رفتم تو شکم ارشیا که داشت از آشپزخونه می آمد بیرون.
ارشیا متعجب نگاهم کرد. ولی من اینقدر دلخور بودم از اتفاقات پیش آمده که نفهمیدم چه شده. فقط آروم گفتم:
_معذرت می خوام
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 کلیپ بسیار زیبای دعای فرج☝️🏻
🕊بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ🕊
اِلـهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُوَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛ اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيان وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ؛يا مَوْلاناياصاحِبَ الزَّمانِ ؛الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ،الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ
#ماملت_شهادتیم
#من_ماسک_میزنم
لینک کانال : @Abbasse_kardani
💚سلام امام زمانم💚
اِلهى عَظُمَ الْبَلاء ...
نبودنت ،
همان بلایِ عظیم است ؛
که زمین را تنگ کرده!
و اینک...
بـــــهار و...
یَا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ وَ الْأَبْصَار...
با تحول قلبهایمان به أَحْسَنِ الْحَال ...🍃🌸
از میلههای غربت هزار ساله رهایت میکنیم!
و زمین را ؛
از بلایِ هزار لایه... 🥀
روزمان را با تو ؛ نو میکنیم ...❤️
❀
🌹🍃🌹🍃
⚘﷽⚘
⚘الســـــــــــــلام علیکــــــــ یامـولانا یا صـاحب الزمـان (عج)⚘
دنیاے ما دیگر
چیز با ارزشے ندارد
براے امید داشتن
که صبحها به امیدش برخیزے
مولاے غریبم
من تنها
به امید سلام به شما
هر روز
چشم باز مےکنم .
آقاجانم
انتظار میکشیم
آنچنان که
پرنده پرواز را
شب روز را
روز شب را
و سکوت فریاد را ...
انتظار میکشیم
آنچنان که خفتگان بیدارے را
و بیداران ظهور را ...
پدر مهربانمان
تو را چون جان خسته به خواب
چون کام تشنه به آب
انتظار میکشیم
ای وعده ی تضمین شده ی خدا
السَّلامُ عَلَیکَ یا وَعدَ اللهِ الَّذی ضَمِنَه...🤚
در افق آرزوهایم
تنها♡أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج♡ را میبینم...
🔴 آیت الله بهجت رحمه الله علیه :
🔵وقتی شما برای ظهور حضرت مهدی (عج) دعا میکنید بلافاصله برای خودتان هم دعا کنید وقتی می گویید اللهم عجل لولیک الفرج بلافاصله بگوید : (و فرجنا به) از خدا بخواهید که شما را هم جزء یاران حضرت قرار بدهد چرا که اگر حضرت تشریف بیاورند و شما در صف دشمنان حضرت و کسانی که در مقابل حضرت ایستادهاند قرار داشته باشید این آمدن حضرت چه فایده ای برای شما دارد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بالاخره کرانه باختری رود اردن مسلح شد
پس از سالها فلسطینیها با اسلحه بیرون آمدند...
اینجا اردوگاه قهرمان جنین است، اردوگاهی که در خلال انتفاضه دوم دهها شهید داد و مقاومت قهرمانانهای کرد...
➖➖➖➖➖➖➖
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬کلیپ 💠استاد رائفی پور
📝نمازی که روح مهدویت نداشته باشه بت پرستیه
🎤سخنرانی مهدویت و جوانان
#شرایط_ظهور
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️اتفاق عجیب بعد از ظهور
🌷«امام جعفرصادق (ع)»:
☘لَو لَمْ یبْقَ منَ الدُّنیا اِلاَّ یومٌ واحِدٌ لَطَوّلَ اللهُ ذلِكَ الیومَ حَتّی یخرُجَ قائمُنا أَهْلَ البَیت.
🌻اگر از عمر دنیا تنها یک روز مانده باشد خداوند آن روز را آنقدر طولانی میکند تا قائم ما اهل بیت(ع) ظهور یابد.
👤 حجت الاسلام عالی
🌷 #امام_زمان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷استقبال دختر شهید مدافع حرم از سیدابراهیم رئیسی در هنگام ورود به ستاد انتخابات کشور
دولت مردم؛ برای ایران قوی 🇮🇷
برای امام زمانم چه کنم؟
: 🔴 آیت الله بهجت رحمه الله علیه :
*🔵وقتی شما برای ظهور حضرت مهدی (عج) دعا میکنید بلافاصله برای خودتان هم دعا کنید وقتی می گویید اللهم عجل لولیک الفرج بلافاصله بگوید : (و فرجنا به) از خدا بخواهید که شما را هم جزء یاران حضرت قرار بدهد چرا که اگر حضرت تشریف بیاورند و شما در صف دشمنان حضرت و کسانی که در مقابل حضرت ایستادهاند قرار داشته باشید این آمدن حضرت چه فایده ای برای شما دارد.*
💐امام صادق علیه السَّلام فرمودند:
✍لقمان به فرزندش گفت: حسود سه نشانه دارد:
🔥پشت سر غیبت میکند، در حضور تملق مینماید، و از گرفتاری دیگران شاد میشود.
📖الخصال شیخ صدوق
🌸امام صادق علیهالسلام:
🌻اگر مهدی را درک میکردم، تمامی روزهای عمرم را به خدمت او میپرداختم.
🌱#بهراستیماچقدرخدمتکردیم؟
#تلنـگرانه💭
عزیزی میگفت:
ھروقت احساسڪردید
از↫امامزمان دورشدید
ودلتونواسہ آقاتنگنیست
ایندعاۍڪوچیڪ روبخونید
بہ خصوصتوےقنوتهاتون
"لَیِّنقَلبیلِوَلِیِّاَمرِك"🌿💔:)
#به_خودمون_بیایم💔🚶🏾♂
🌸🍃🌸
وقتے بهش میگفتیم
چرا گمـنام کار میڪنۍ..!
میگفت : ای بابا،
همیشه کاری ڪن
ڪه اگه خدا تو رو دید
خوشش بیاد نه مـردم
#شهیدابراهیمهادۍ🌸
🌻شهـید حسن طهرانےمقدم:
فــقط انــسـان های ضــعیــف به
اندازه امکاناتشان کار مےڪنند!
#شهیداقتدار🌻
#مدافعانحرم🌸
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_85
ارشیا انگار که به خودش اومده باشه نگاهشو از صورتم برداشت و گفت:
_خواهش می کنم. بدین من می برم.
از کنارش رد شدم و گفتم: _خودم می برم.
بشقاب ها رو گذاشتم روی میز آشپزخونه و بدون هیچ حرفی رفتم پیش مامان.
ارشیا که داشت بقیه میز و جمع می کرد یکی دوبار نگاهم کرد.
ازش دلخور بودم.
از همه دلخور بودم.
مامان و مهرناز خانم گرم صحبت بودن. زدم به آرنج مامان و گفتم:
_مامان پاشو بریم خونه.
مامان برگشت و نگام کرد:
_تازه شام خوردیم زشته.
_من خوابم میاد.
_وا اون موقع که مدرسه داشتی تا نصف شب بیدار بودی حالا که تابستون شده خوابت گرفته.
_مامان من می خوام برم خونه. خسته شدم.
مامان لبشو گاز گرفت و گفت:
_یواش مهرناز می فهمه.
با لج صدامو بلند تر کردم و گفتم:
_خوب بفهمه. خسته شدم مگه چیه.
مامان این بار یه چشم غره وحشتناک بهم رفت و گفت:
_ترنج صداتو بیار پائین.
_پس می ریم خونه؟
_نه نمی ریم. هنوزمیز شام جمع نشده کجا بریم زشته. بگیر بشین سر جات.
با حرص به پشتی مبل تکیه دادم و دست به سینه نشستم.مامان آروم کنار گوشم گفت:
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_86
_اون موهای مردشور برده رو هم از روی چشمت بزن کنار.
زیر لب غر زدم:
_دلم نمی خواد. خوشتون نمی آد نگاه نکنین.
مامان نفس پر صدایی کشید و روش و بر گردوند. موهام تمام چشم راستم و گرفته بود. ولی دست بشون نزدم.
دلم می خواست مامان و حرص بدم.سینا یه کم اون طرف تر روبروی من نشسته بود.
نگاهش روی من بود و یه لبخند خاصی روی لبش. یاد حرفش
افتادم که گفته بود از مدل موهام خوشش میاد.
رومو برگردوندم که فکر نکنه بخاطر اون موهامو نمی زنم کنار.
ماکانم با حرص داشت نگام می کرد.خدایا دیگه چه غلطی بکنم. چرا همه اینجوری به من نگاه می کنن. دلم می خواست
بشینم و یه دل سیر گریه کنم.
هر کار میکنم از نظرشون غلطه. من که امشب دست از پا خطا نکردم یعنی دو کلمه با این پسره حرف زدم زمین به آسمون اومده.
تا زمانی که مامان اینا تصمیم بگیرن بریم. از جام تکون نخوردم حوصله آتنا رو هم نداشتم.
همون جور بق کرده نشسته بودم. بقیه مهمونا به حرف و خنده هاشون ادامه دادن.چند بار زیر چشمی ارشیا رو هم نگاه کردم.
نه اونم مثل بقیه مشغول حرف زدنش بود.از اینکه کسی به من توجه نداشت اینقدر
دلگیر شده بودم که همون شب تصمیم گرفتم هیچ وقت با مامان اینا مهمونی نرم.
اون یک ساعت اندازه یک قرن گذشت.وقتی مامان بهم گفت پاشو بریم. انگار از قفس آزاد شدم.
برای اینکه بهونه دست مامان ندم تا رسیدن خونه
شروع کنه از من ایراد گرفتن با دقت از مهرناز خانم و آتنا تشکر و خداحافظی کردم.
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_87
خوشحال بودم که آتنا یادش رفته کتابارو بهم بده ولی در آخرین لحظه یادش اومدو گفت:
_وای ترنج کتابا داشت یادم می رفت.
لعنتی. بیخیالم نمیشه حالا.برای اینکه نفهمه زیادم مشتاق نیستم گفتم:
_راست میگی خوب شد یادت امد.
مامان اینا رفتن بیرون و منم منتظر آتنا شدم. ارشیا همراه مامان اینا رفت بیرون.
آتنا با کتابا دوان دوان برگشت و گفت:
_بازم ببخشید. فکر نکنی نخواستم بت قرضشون بدم
.تو دلم گفتم:من که از خدام بود تو همچین آدمی بودی.
ولی لبخند زدم و گفتم:
_نه از قیافه ات معلومه از این دخترا نیستی.
آتنا از حرفم خوشش اومد و خندید بازم خداحافظی کردم و رفتم بیرون. بقیه رسیده بودن کنار در.
بابا اینا آخرین خداحافظی ها را و کردن که ارشیا گفت:
_ببخشید دیگه اگه بهتون بد گذشت.
و نگاه کوچک به من انداخت.بازم گیج شدم. پس فهمیده بود من ناراحت شدم.
پس چرا اینقدر از من فراریه.
باید در اولین فرصت با آنی صحبت می کردم. ولی بابا اینا به خودشون گرفتن و کلی تعارف و تشکر تحویل ارشیا دادن.
منم فقط یه تشکر کوتاه کردم و رفتیم بیرون.فکر میکردم جای هیچ بحثی باقی نمونده ولی تا توی ماشین نشستیم ماکان شروع کرد به ایراد گرفتن از رفتار من و اینکه چرا با سینا گرم گرفته بودم.
دیگه ظرفتیم تکمیل شد. و اشکم در
اومد. همون جور که گریه می کردم گفتم:
چرا با من اینجوری رفتار می کنین. مگه من بچه ام. تا حالا چه خلافی از من سر زده. چه کاری انجام دادم که اصلا به من اعتماد ندارین. فقط یه مورد نام ببرین من به شما حق میدم.
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 کلیپ بسیار زیبای دعای فرج☝️🏻
🕊بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ🕊
اِلـهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُوَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛ اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيان وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ؛يا مَوْلاناياصاحِبَ الزَّمانِ ؛الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ،الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ
#ماملت_شهادتیم
#من_ماسک_میزنم
لینک کانال : @Abbasse_kardani