💚 امام صادق علیه السلام فرمودند:
👌 ایمان خود را قبل از ظهور تکمیل کنید، چون در لحظات ظهور ایمانها به سختی مورد امتحان و ابتلا قرار میگیرند
📚 کافی، ج۶، ص۳۶۰
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
💚 واقعا امام زمان را بیشتر از خودمان دوست داریم؟
🔻 شیخ رجبعلی خیاط میفرمود: اغلب مردم اظهار میکنند که امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را از خودشان بیشتر دوست دارند اما اینطور نیست زیرا اگر او را بیشتر از خود دوست داشته باشیم باید برای او کار کنیم، نه برای خود!
📚 از کتاب در مسیر بندگی؛ صفحه ۳۶.
#یاصاحب_الزمان_عج💚
اي قبله ي نمازگزارانِ آسمان
هجر تو کرده قامتِ اسلام را کمان
خورشید تابه کی به پس ابرها نهان
عجِّل علي ظهورکَ ياصاحب الزمان
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
#دعای_هفتم_صحیفه_سجادیه
سفارش حضرت آقا به خواندن هر روز این دعا
@Abbasse_Kardani
4_5965559946073341962.mp3
3.17M
⭕️ صوت مهدوی
🍃خدایا باقیمانده فراق امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را بر ما ببخش
👤 استاد رائفی پور
#اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج 🤲
4_6039659096980850715.mp3
5.1M
⭕️ #ایام_فاطمیه
♨️سه دسته از زنان که در قیامت با حضرت زهرا(س)محشور می شوند
👤آیت اللهمجتهدی تهرانی
#اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج 🤲
•°~🌼
ماباگناهروحوقلبخودمونروخراب
کردیم..
بهحدیکهدیگهعجائبعالمرو
نمیبینیم..صدایتسبیحفرشتگانرو
نمیشنویم..
عاشقانهازدوریخدااشکنمیریزیم..
وباغیرخداسرگرممیشیم..(:
#استادپناهیان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 سقوط کرامت انسانی در #آخرالزمــان!!
🔞فاحشه خانه های حیوانی!
#کلیپ بسیار جالب
🌹 🍃🍂
✅پیشنهاد دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ استاد رائفی پور
💚 « امام زمان از اینها استفاده میکنه... »
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❁﷽❁
🌸 #یا_حضرت_زهرا_س🌸
مادر شدے تا شیعہ بےمادر نماند
تا عشق از دسٺ تو قرص نان بگیرد
باشد شفیع ما شوے در روز محشر
باشد خدا بر عاشقان آسان بگیرد
#مادر_خوبےها🥀
#ادرڪنے_یا_سیدتے💔
❦
🖤 صاحب عزا بیا
الاکه صاحب عزای
تمام غمهایی
دوباره فاطمیه
آمده ، نمی آیی
به ما نگاه کن
ای ساحل نجات بشر
تو را طلب کند
این دیده های دریایی
کجا سیاه به تن
کرده ای غریبانه
کجا به سینه خود
میزنی به تنهایی
کجا شبیه علی
سر به چاه غم بردی
کجا شبیه علی
روضه خوان زهرایی
برای گریه
به غمهای مادرت آقا
نه این که فکر کنم
مطمئنم اینجایی
شنیده ایم که گفتید
روضه خوان باشید
به روی چشم
هر آنچه شما بفرمایی
شنیده ایم زمین
خورده است مادرتان
در آن دمی که
به در خورد ضربه پایی
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
┄┅✼🍃🖤🍃✼┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ کلیپ
🔰 «بزرگترین درس حضرت زهرا»
👤 استاد رائفی پور
⁉️ چرا امام زمان تو این همه آدم میفرمایند فاطمه دختر رسول خدا برای من اسوه است؟
📥 دانلود با کیفیت بالا
https://aparat.com/v/VzpMs
#فاطمیه
#اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج 🤲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ کلیپ مهدوی
👤روایت آیت الله مجتهدی تهرانی
♨️نشانههای آخرالزمان :
⚠️روزی میشه که مردم شکمشون خداشون میشه...
#اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج 🤲
🔴 توسل به امام زمان در سختی ها
🔹 مرحوم علامه مجلسی نقل میکند: فردی به نام "ابوالوفای شیرازی" در زمان حکومت ابی علی الیاس زندانی و تهدید به قتل شد. ایشان متوسل به حضرات اهل بیت میشود. شب در عالم رؤیا، پیامبر اکرم را زیارت میکند.حضرت میفرمایند:
🔺 اگر کارد به استخوان رسید و شمشیر به گردنت رسید، یوسف زهرای اطهر، فرزندم را صدا بزن و بگو:
🌹 "یا مولای یا صاحبَ الزَّمان اَنا مُستَغیثٌ بکَ"
"الغَوثَ اَدرِکنی".
(ای مولای من ؛من به تو پناهنده شدم. به فریادم برس؛ یا غوث حقیقی؛ به فریادم برس...).
🔸 ابوالوفا میگوید: من این جملات را در عالم رؤیا گفتم و از خواب پریدم. یک وقت دیدم مامورین ابی علی الیاس آمدند و ما را پیش او بردند. وی گفت: به چه کسی متوسل شدی؟ گفتم: "به منجی عالم بشریت, به فریاد درماندگان و بیچارگان"
🔹 سپس معلوم شد در خواب به ابی علی الیاس گفته بودند: "اگر دوست ما را رها نکنی نابودت می کنیم و حکومتت را بهم می ریزیم...". بعد مبلغی پول و هدایا به ابوالوفا داد و آزادش کرد.
📚 بحارالانوار جلد۵۳ ص۶۷۸
🌷از امام صادق (ع) پرسیدند🌷
✅ یوم الحسره، کدام روز است که خدا می فرماید: بترسان ایشان را از روز حسرت
.
🌸 حضرت جواب دادند: آن روز قیامت است که حتی نیکوکاران هم حسرت می خوردند که چرا بیشتر نیکی نکردند.
✅ پرسیدند: آیا کسی هست که در آن روز حسرت نداشته باشد؟
🌸 حضرت فرمودند: آری، کسی که در این دنیا مدام بر رسول خدا صلوات فرستاده باشد.
📗( وسائل الشیعه/ج7 )
❤️اللهم صل علی محمد وآل محمد و عجل فرجهم❤️
🦋در راه مشهد شاه عباس تصمیم گرفت دو بزرگ را امتحان کند!!
به شیخ بهایی که اسبش جلو میرفت گفت:
🌷این میرداماد چقدر بی عرضه است اسبش دائم عقب می ماند.
شیخ بهائی گفت:
کوهی از علم و دانش برآن اسب سوار است، حیوان کشش اینهمه عظمت را ندارد.
ساعتی بعد عقب ماند،
🌷به میر داماد گفت:
این شیخ بهائی رعایت نمیکند، دائم جلو می تازد.
میرداماد گفت:
اسب او از اینکه آدم بزرگی چون شیخ بهائی بر پشتش سوار است سر از پا نمی شناسد
و می خواهد از شوق بال در آورد.
این است "رسم رفاقت..."
در "غیاب" یکدیگر" حافظ آبروی" هم باشیم...♥️
⛔⛔⛔⛔⛔⛔⛔⛔⛔
روزی زن همسایه به در خانه ام آمد.
او زنی محجبه وزیبا رو بود
که هرچه یاد دارم هیچ یک از عزاداریهای امام حسین"ع" را بدون اشک وگریه نگذرانده بود.
وقتی به حیاط می آمد ومی نشست
طوری در زیر چادر گریه میکرد که گویی تازه یکی ازاعضای خانواده ش را از دست داده
خلاصه به دم در برای استقبال از او رفتم شرم سنگینی در چشمانش احساس کردم
از او پرسیدم خیر باشد این وقت صبح با این قیافه چه شده باصدایی پر از شرم جواب داد:
آمده ام حلالیت بطلبم 🥺
گفتم : چرا؟
گفت: من دیروز ناخواسته غیبت تورا کردم و دیشب خواب دیدم که مرده ام,🥺
وقتی به نزدیکی پل صراط رسیدم چندین ایستگاه بود که هر کدام مخصوص به یک گناه بود. 😭
یکی دروغ ,
یکی بد حجابی ,
یکی رضایت همسر,
یکی حلال وحرام و آخری
غیبت .
من همه را با آرامش رد کردم الا ایستگاه غیبت هرچه خواهش والتماس می کردم فایده ای نداشت.
می گفتند:
ما که نمی توانیم جای دیگران تو را ببخشیم,
توباید خودت از آن حلالیت بطلبی,
😭
این قدر التماس کردم که .....
ناگهان مردی خوش قامت🤔
با صورتی نورانی آمد وگفت:
من شفاعتش را می کنم.
آرام پرسیدم شما چه کسی هستید؟
فرمود: من حسین ابن علی"ع" هستم .
تو اینقدر در عزای من گریه کردی که من شرمم شد وساطتت را نکنم.🥰
من مات ومبهوت به ایشان نگاه می کردم بعد به من فرمود:
آب دهانت را بیرون بریز , من هم ریختم ,
آب به شکل جانوری زشت در آمد و فرار کرد تا اینکه از خواب بیدار شدم
😮🤔
و تا این موقع که به در خانه ات آمدم گریه می کردم که چطور با تو حرف بزنم , 😒
فقط التماس می کنم که از من بگذر ,
من هم وقتی حال اورا دیدم نتوانستم نبخشم بعد از رفتنش با خود فکر کردم ,😥
پس من که این همه به راحتی پشت سر همه حرف میزنم تکلیفم چیست؟😪.
همه همدیگر را حلال کنیم به خاطر امام حسین"ع" از هم بگذریم . 🥰
غیبت⛔️ نکنیم 😔😔
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_615
-خبرای خوب یه کاری داشتم باهات.
-چه کاری؟
-باید پاشی بیای اینجا عملیه
ابروی ماکان بالا رفت:
-رامین بساط گند کاری اون دفعه که به راه نیست؟
-اکه هه که ماکان چقدر تو ضد حالی پسر.
ماکان دکمه های پیراهنش را باز کرد و گفت:
-به جون خودم بابابزرگ منم دیگه از اون چیزا استفاده نمی کنه.
-خدا رحمت کنه امواتت و ولی بابا بزرگ من جون به عزرائیل نمی ده برای اینکه می ترسه اون دنیا از این چیزا نباشه.
ماکان بلند خندید و یک آستین پیراهنش را بیرون آورد و موبایلش را دست به دست کرد. و گفت:
-حالا چکار داری؟
-یک کاری که فقط خودت تخصصش و داری. بیا یکی از بچه ها کارش بد گیره.
ماکان کمدش را باز کرد و گفت:
-کجا بیام؟
-بیا آپارتمان محسن. بیا بد نمی گذره.
ماکان یکی از پیراهنش هایش را بیرون کشید و روی تختش انداخت و گفت:
-اگه بی خودی منو این همه راه کشیده باشی اونجا خرخره تو می جوم.
-نه کار واجبه زود اومدی ها
-باشه الان راه می افتم.
-راستی عشقت کجاست؟
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_616
ماکان پوزخند زد.
منظور رامین ارشیا بود از رابطه صمیمی آن دو خبر داشت و ماکان را مسخره می کرد که عاشق
ارشیا شده.
چقدر ماکان از این حرف چندشش می شد.
هنوز دوستان از نامزدی ارشیا و خواهرش خبر نداشتند.
فعلا تصمیم نداشت به انها حرفی بزند.
-پی زندگیش. کجا می خواستی باشه.
-بد حالت گرفته اس ماکان ها.
-رامین خفه میشی یا نه. مگه نمی خوای بیام اونجا.
-باشه بابا. فعلا
-اومدم.
موبایلش را روی تخت انداخت و لباسش را عوض کرد از پله پائین رفت سوری خانم با دیدن او گفت:
-کجا؟
ماکان فقط یک جمله گفت:
-پیش دوستام.
برای اخرین بار نگاهی توی اینه جاکفشی به خودش انداخت و از خانه بیرون زد.
هوا سردتر شده بود. آبان داشت به آخر هایش می رسید و هوا سوز سردی داشت.
سوئیچ را از جیبش بیرون کشید و سوار شد.
تا آپارتمان محسن راه زیادی بود.
برای خودش اهنگ گذاشت و همراهش هم خوانی کرد. وقتی رسید.
ماشین را پارک کرد و به طبقه سوم نگاه کرد.
تقریبا همه چراغ های خانه روشن بود.
دست روی زنگ گذاشت.
به ثانیه نرسیده در باز شد و صدای محسن را از پشت آیفون شنید:
-به مهندس بیا بالا داداش.
ساختمان آسانسور نداشت و مجبور شد سه طبقه را از پله بالا برود.
تا به در خانه رسید هر چه فحش بلد بو نثار
محسن و رامین کرد.
زنگ را زد و بعد از چند دقیه در باز شد. رامین با شلوارک و رکابی پشت در ایستاده بود:
-ببین کی اومده.
بعد رو به طرف خانه داد زد:
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_617
-بچه ها نیرو کمکی رسید.
ماکان با تعجب رفت تو.
نگاهی به اطراف انداخت و با دیدن ذغال های برافروخته و منقل اخم هایش توی هم رفت:
-گندنت بزنن رامین باز که بساط کردی.
-آخ ماکان جنس برام رسیده توپ. بیا بزن ببین چیه بدمصب به جون رامین مشتری میشی.
ماکان روی یکی از مبل ها ولو شد و با بی حوصلگی گفت:
-دستت درد نکنه هنورعقلم سر جاشه.
رامین ذعال ها را فوت کرد و داد زد:
-مسن بیا ماکان و ببر بهش بگو جریان چیه.
محسن از اتاق بیرون امد و رو به رامین گفت:
-لااقل پنجره رو باز بذار بوش نپیچه تو راهرو.
-بی خیال بابا. کسی پسر صاحب خونه رو از خونه بابا جونش بیرون نمی کنه.
-وب الاغ همسایه ها برن به بابام امار بدن معلومه میاد دم منو میگره می اندازه بیرون.
بعد رو به ماکان که داشت دست به سینه رامین را نگاه می کرد گفت:
-داداش پاشو بیا این ور این خر و ولش کن.
رامین در حالی که داشت ان ماده لزج قهوه ای را آماده می کرد گفت:
-اومدی التماس کردی ندادم بهت گله نکنی.
ماکان با حالت چندش آوری از او رو برگرداند. رامین طلب کار گفت:
-چکارت کنم نمی فهمی. بابا بزرگ من از چهل سالگی داره از اینا می زنه الان نزدیک صد سالشه ببینیش فکر میکنی پنجاه سالشه.
ماکان بلند شد و گفت:
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻