🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_207
ارشیا با ابروهای بالا رفته گوش میداد با خودش گفت:
-ببین چه مهمونی بوده که سوری خانمم دلش نمی خواسته دخترش بره.
فقط مانده بود که چطور ماکان و آقا مسعود اینقدر راحت با این موضوع بر خورد کرده بودند.
ماکان بحث را به سمت کار ارشیا برد و او هم برایش گفت که خانواده اش هم اصرار داشتند
دعوت بکار دانشگاه را قبول کند و او هم قبول کرده و قرار است از شنبه دنبال کارها باشد.
دخترهای دم بخت جمع که به گوششان خورده بود سوری و مهرناز دارند دنبال زن برای ماکان و ارشیا می گردند سعی داشتند هر چه بیشتر
به چشم بیایند.
ارشیا عصبی بود ولی ماکان حسابی تفریح می کرد و تازه سر به سر ارشیا هم می گذاشت.
-می گما یه نظر حلاله بابا. طرف مرد یه نگاه بش بندازد.
-ماکان به خدا خفت می کنم ها.
گاکان زیر لب خندید و گفت:
- بدبخت رفته چقدر محجوب نشسته که مثلا چشم تو رو بگیره. این که قبلا آتیش می سوزوند.
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
10.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 کلیپ بسیار زیبای دعای فرج☝️🏻
🕊بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ🕊
اِلـهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُوَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛ اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيان وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ؛يا مَوْلاناياصاحِبَ الزَّمانِ ؛الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ،الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ
#سلام_امام_زمانم❤️
هر صبح که سلامت میدهم
و یادم می افتد که صاحبی
چون تو دارم:
کریم،مهربان،دلسوز،رفیق،
دعاگو،نزدیک...
و چه احساسِ نابِ آرامش بخش
و پر امیدی است داشتنِ تو...
سلام ای نور خدا در تاریکی های زمین
🌤اَلَّلهُمـ ّعجِّللِوَلیِڪَالفَرَج🌤
سلام حضرت نجات ، مهدی جان
در این قرن های فراق ، در این سال های دلتنگی چه اشک ها که چکیده به پای آمدنتان ...
چه جان های عاشقی که سوخته در هجرانتان ...
چه دل های بیقراری که پر و بال زده در اندوهِ غربتتان ...
چه چشم های منتظری که مانده در مسیرِ آمدنتان ...
چه خدمتگزاران دل نگرانی که تمام عمر برای گسترش نام عزیزتان عاشقانه تلاش کردند و منتظر و مغموم و اشکبار ، پر کشیدند ...
خدا شما را به ما بازرساند و این فراق جانسوز را به روشنای دلنشین و زیبای ظهورتان پیوند زند ...
7.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬کلیپ 💠استاد رائفی پور
📝امیرالمومنین علیه السلام:
شیعیان ما مثل زنبور عسل هستند
درمحضرحضرت دوست
🌷مهدی شناسی ۳۴🌷 🔸وقتی پرده می گذاریم، یعنی رابطهی چندان خوبی با نور مستقیم خورشید نداریم؛ چون محد
🌷مهدی شناسی ۳۵🌷
🔸از فواید امام که مورد استفاده ی عموم قرار می گیرد عبارت است از فواید معنوی برای کل موجودات.
🔹از دیگر فواید وجود امام فواید معنوی خاص برای اهل اسلام و تشیع است.
🔸تربیت ها، نظارت ها و امدادهایی که بخواهیم و نخواهیم، لطف و کمالات امام آن را در زندگی ما جاری می کند.
🔹فضل و رحمت امام چنان است که ما هر قدر هم پرده و مانع بر وجودش بیندازیم، او سعی می کند روزنه ای ایجاد کند تا نور عنایت و تفضل خود را به ما برساند...
🔸امام مهدی عليه السلام باب الله هستند. همان که خداوند فرموده:
"...واتوالبیوت من ابوابها..."
🔹پس هر قدر مردم نماز بخوانند، عبادت کنند، قرآن بخوانند و... تا از بابش نیایند، مقبول نخواهد بود.
🔸امام صادق علیه السلام می فرمایند: به راستی مطلب این است که هر که از در به خانه در آید، هدایت شود و هر که از در به سوی دیگر گراید، به راه نیستی رود.
#مهدی_شناسی
#قسمت_سی_و_پنجم
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_208
و به دختری که درست طرف دیگر سالن مقابل ارشیا نشسته بود لبخند زد.
_ماکان بس کن.
-خوب تو می خوای نگاه نکنی نکن ولی من قصدم ازدواجه بابا خره سوری خانم و مهرناز جون یکی از همینا رو می بندن به ریشمون بذار لااقل خودمون انتخاب کنیم.
بعد نگاهش را چرخاند توی جمع دخترها که مدام آن دو تا را زیر نظر داشتند و با هم پچ پچ می کردند بعد کنار گوشارشیا گفت:
-به نظرم اون دختره تاپ صورتی تنشه. اون خوبه؟
ارشیا به دختر چاقی که تاپ کوچکی را به زور تنش
کرده بود نیم نگاهی انداخت و برای اینکه خنده اش نگیرد گفت:.
-ماکان یه کلمه دیگه حرف بزنی پا میشم میرم.
ولی ماکان خیلی جدی گفت:
-ارشیا چی میگی من که انتخابم و کردم همون. راستی اسمش چیه؟
ارشیا سری تکون داد و گفت:
-مرسده دختر عموی مامانمه.
ماکان سری تکون داد و خیلی جدی پرسید:
-چند سالشه حالا؟ مدرک پدرکی
داره؟
-ماکان بخدا بسه داره خنده ام می گیره. تو اصلا غلط می کنی دخترای فامیل ما رو دید می زنی.
ماکان تکیه داد و گفت: -اوه اوه بابا غیرت.
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_209
ارشیا دست ماکان را کشید و گفت:
-اصلا پاشو بریم تو حیاط اینجا بیشتر بمونی منحرف
میشی.
ماکان با خنده گفت:
خسیس باشه بابا فکر کردی نوبرشو آوردی تو فامیل خودمون ریخته دختر تا دلت
بخواد.
و همراه ارشیا رفت توی حیاط.
ماکان تو رو خدا این کت و دربیار من داره گرمم میشه. اخه چطوری می تونی
تو این گرما کت بپوشی؟
ماکان نگاه عاقل اندر سفیهی به ارشیا انداخت و گفت:
-لباس جزئی از شخصیته گر نمی دانی بدان.
ارشیا دست برد و کت را از تن او کشید و گفت:
- بده من این لحاف و مسخره.
بعد شروع به قدم زدن کردند. ماکان گفت:
-واقعا تو نبودی زیاد خوش نمی گذشت.
ارشیا به خرده سنگی لگد زد و گفت:
-نمی دونستم اینقدر محبوبم.
ماکان به شانه اش کوبید و گفت:
-چکار کنم هفت هشت سالی عادت کرده بودم سایه به سایه همرام باشی تو این سه سال خیلی سخت گذشت
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻