🌺سلام و صلوات بر تو ای آقای دنیا
✍️قلم را به دست گرفتم که برای عزیزترینم نامهای بنویسم. نوشتم: «سلام آقاجان!» که ناگهان خاطرات گذشته در ذهنم تداعی شد. یاد شکستن دلِ دوستانم و جاری شدن اشکتان...
💦یاد چند روز قبل، زیر آسمان و بغضی که گلویم را می فشرد و گونه هایم با باران اشکهایم، تر شده بود، به خاطر ندانم کاری هایم در حق دوستانتان و داغون شده بودم برای غصه دارکردنتان...
🌱یاد غم چندماه پیشم، دلشکسته بودم. هقهقکنان میگریستم و اندوهم را برایتان می گفتم.
آن لحظه، با تمام وجود، حس میکردم که صدای مرا میشنوید و میدانستم که دستان نوازشگرتان، دل دردمند مرا نوازش میدهد...
❄️یاد آن روزی افتادم که با تمام بدی ها و اشتباهاتم شما را پدر مهربان، صدا کردم؛ در حالی که یقین داشتم به درگاه خداوند برای شفای دلِ بیمارِ من «اَمَّن یُجیب» میخوانید...
🌼چه قدر خوشبختیم که شما را داریم. چه سعادت قشنگی است که امام انیس و رفیقمان است که پدر دلسوزمان است...
" اَلْاِمَامُ اَلْاَنِیسُ الرَّفِیقُ " و " اَلاِمامُ الْوَالِدُ الشَّفِیقُ "
ببخش مرا آقاجان😭
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 روایت آیتالله بهجت(ره) از پاسخ امام زمان(عج) به شخص گرفتاری که به حضرت عریضه نوشته بود.
✖️شما خیال میکنید ما از حال شما با خبر نیستیم؟!
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
درمحضرحضرت دوست
🌷مهدی شناسی ۳۷🌷 🔵اصل وجود امام در میان مردم برکت است. امام باقر علیه السلام می فرمایند: به درستی
🌷مهدی شناسی ۳۸🌷
🔸وقتی بخواهیم از خانه به مسجد برویم، دنبال وسیله ای هستیم که ما را ببرد. یا این وسیله پای سالممان است و یا اتومبیلمان.
👈🏻یعنی بدون وسیله نمی شود از مبدا به مقصد و غایت رسید.
◀️حالا باید همین قاعده را در باطن بیاوریم؛ غایت خداست و مبدا، ما در این میان باید وسیله برداریم!
🔹اما آیا وقتی که می خواهیم به مسجد برویم، دم در خانه می ایستیم و می گوییم: "قربة إلي المسجد"؟! و ناگهان چشم باز می کنیم و خود را در مسجد می بینیم؟!
🔺خیر! به طور کاملا طبیعی پیش از آن به دنبال وسیله هستیم.
⁉️پس چرا نماز که می خوانیم، فقط در لفظ می گوییم دو رکعت نماز برای خدا می خوانم؟! با چه چیز می خوانیم؟ کو وسیله مان؟! کجاست؟!
〽️اگر می گوییم غایب است، پس آن قدر باید دم در بمانیم تا وسیله را پیدا کنیم و با آن به سمت مقصد برویم.
#مهدی_شناسی
#قسمت_سی_و_هشتم
📚#در_محضر_بزرگان
♨️چگونه حیا می تواند زمینه ساز ظهور شود⁉️
🔸بيازماييد اگر شخصي در برابر كار بد خجالت ميكشد، بدانيد نبوغي دارد. چون حيا با عقل هماهنگ است. از حياي او ميفهميم كه ميتواند عاقل خوبي باشد.
🔸همان گونه كه از اميرالمؤمنين (عليه السلام) نقل شده است كه جبرئيل بر حضرت آدم (عليه السلام) نازل شد و او را ميان عقل، حيا و دين مخيّر كرد، آن حضرت عقل را برگزيد؛ دين و حيا گفتند ما مأموريم هر جا كه عقل هست ما هم باشيم.
🔸گاهي انسان احساس تنهايي ميكند چون با كسي نيست.در اين حال از ارتكاب گناه پروايي ندارد؛ زيرا كسي او را نمي بيند تا خجالت بكشد ولي بررسي ميكند و ميبيند كه در حقيقت تنها نيست، «كرام كاتبين» فرشتگان، انبيا و اوليا و از همه بالاتر، ذات اقدس اِله بر همگان آگاه است، آنگاه خجالت ميكشد.
🔸اگر انسان در مشهد، مرئي و منظر اين همه ذوات نوراني باشد و احساس شرم نكند، معلوم ميشود يا وجود آنها را باور نكرده و يا باور را جدّي نگرفته است.
🔸 اما اگر انسان اين راهها را طي كند، بر هواي خود امير است؛ وقتي بر هواي خود امير بود، سياستمدار خوبي در حوزه نفس خود است و وقتي در حوزه نفس خود سياستمدار خوبي بود، ميتواند امير، فرمانروا و سياستمدار ديگران نيز باشد و جامعه اسلامي را جامعه برينِ عقلي كند و به دست صاحب اصليش ولي عصر امام زمان (ارواحنا فداه) بسپارد.
🖋آیت الله جوادی آملی
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_217
ارشیا متعجب از عکس العمل مادرش خانه را ترک کرد.
هه اسمشو نیار من از خدامم هست. آقا اصلا فکر می کنم ماکان خواهر نداره.
بعد سوار ماشین شد و به طرف خانه آقای اقبال رفت.
ماشین را پارک کرد و پیاده شد. دسته گلی را هم که برای سوری خانم گرفته بود برداشت.نگاهی به نمای ساختمان اقبال
انداخت و گفت:
-خدایا خودمو سپردم دست خودتت. زنده از این تو برگردم خوبه.
مقابل در ایستاد و قبل از اینکه زنگ بزند در باز شد. اگر مثل همیشه بود باید نگاهش را می دوخت به زمین.
ولی این بار امکانش نبود.چشمهایش روی چهره دختری که مقابلش ایستاده بود قفل شده بود. جمله ای توی ذهنش مدام تکرار میشد.
این نمی تونه ترنج باشه.دختری که مقابلش ایستاده بود سفیدی پوستش را سیاهی چادرش بیشتر نمایان می کرد.
چشمهای مورب رو به بالا و آن مردمکهای دو رنگ قهوه و خطی مشکی در دورشان. ابروهای کمانی دخترانه.خبری از آن جوشهای رنگا
رنگ و روی گونه و پیشانی اش نبود. سرخی لبهایش به شدت توی چشم میزد.
اگر ترنج به حرف نیامده بود نمی دانست تا کی ایستاده و تماشایش میکرد.
_سلام آقا ارشیا.
ارشیا به خودش آمد. ترنج نگاهش را به زمین دوخته بود و به صورت او نگاه نمی کرد. نرم از کنارش گذشت و گفت:
_بفرما تو ماکان منتظرتونه.
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_218
نفهمید چقدر آنجا ایستاده و به جای خالی ترنج خیره شده بود.
حالا یک یک جمالاتی که طی این مدت از زبان همه درباه ترنج شنیده بود توی
ذهنش معنا پیدا می کرد.
تغییرات ترنج دوری کردن از خانواده اش. دوستان هم قماشش. شکایت های سوری خانم.
غصه های ماکان و اصرار مادرش. تصویر ترنج با آن شاخه گل از ذهنش گذشت و زیر لب نالید:
_لعنت به تو ارشیا!
ماکان با تعجب به ارشیا که جلوی در خشکش زده بود نگاه کرد و گفت:
-چرا اونجا وایسادی؟
ارشیا تقریبا از جا پرید.ماکان طول حیاط را طی کرد و با خنده گفت:
-چیه؟ خون آشام شدی بدون دعوت نمی تونی بری تو خونه
مردم*؟
ارشیا نگاه گیجش را به چهره ماکان انداخت و سعی کرد دست و پایش را جمع کند.
-مسخره.
-کی درو باز کرد برات؟
ارشیا حالا مانده بود بگوید ترنج خانم یا ترنج. تمام تصوراتش درباره ان دختر بچه شیطان به هم ریخته
بود.میانه را گرفت:
-خواهرت داشت می رفت بیرون.
-ترنج؟
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_219
ارشیا از سوال ماکان دچار تردید شد.نکنه ترنج نبود. نه بابا منو می شناخت. خوب این که دلیل نمیشه.صدای ماکان او را از افکارش جدا کرد
-خوب حالا چرا نمی ای تو؟
ارشیا پا به درون گذاشت و همراه ماکان وارد خانه شد. سوری خانم با لبخند به استقبالش رفت و ارشیا دسته گل را به طرف او دراز کرد:
- ارشیا جان چرا زحمت کشیدی؟
-قابل شما رو نداره.
و به دنبال ماکان به پذیرائی رفت.
-خوب خوب حالاخودت بگو چه بلایی سرت بیارم بی معرفت. دیگه باید دعوتت کنم تا بیای اینجا؟ شرکتم که نیامدی.
- بابا سرم شلوغ بود دنبال کارای دانشگاه و این چیزا.باشه نوبت مام میشه آقای با معرفت.
ارشیا داشت از کنجکاوی می مرد. دلش می
خواست به نحوی بحث را به ترنج بکشاند تا بلکه چیزی دستگیرش شود. هنوز هم نمی خواست باور کند کسی که
دم در دیده بود ترنج بوده.
-خودت نخوای آبجیت تلافی همه چیزو سرم در میاره.
و لبخند زد تا وانمود کند همه چیز عادیست.ماکان هم لبخند زد و گفت:
- به نظر تو به اون قیافه می خورد از اون شیطنتا بکنه؟
ارشیا نگاهش را انداخت
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 کلیپ بسیار زیبای دعای فرج☝️🏻
🕊بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ🕊
اِلـهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُوَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛ اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيان وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ؛يا مَوْلاناياصاحِبَ الزَّمانِ ؛الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ،الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ
○•🌹
💚سلام امام زمانم💚
هر صبح،
به شوق عهد دوباره با شما
چشمم را باز میکنم🌿
#عهدمیکنمباشما،
هر روز که میگذرد،
عاشقانه تر از قبل
چشم به راهتان باشم...🧡
✨السَّلاَمُ عليكَ يا وَعْدَ اللهِ الَّذِى ضَمِنَهُ✨
الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
⚘﷽⚘
مولاے مـــــــنـــــــــ
امام زمانم (عج)
عـادت کـرده ام هـر وقـت دیگـر کـارے نداشـتم یاد شـما بیـافتم...
الان کجـایے گـل نرگـس؟
شـاید در ســجده اے
شـاید در حـال گریه
شـاید در بین الحـرمین قـدم میزنے
شاید در تاریکے قبرستان بقیـع
شـاید در کـویرے
یابیـابانے
جـایے هق هق گـریه هایتـان بلـند شده...
قـربانت شوم
پروندهے اعمـال مرا زمین بگـذار
مـن تمـام امیـدم به ایـن اسـت که به دسـت شمـا آدم شـوم
و چـیزی نـدارم غیـر اینکـه مثـل گذشـته بگـویم :
شـرمنـده ام
شـرمنـده ام آقاے مـن
حـلالم کنیـد...
در افق آرزوهایم
تنها ♡أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج♡ را میبینم...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ استاد رائفی پور
💚 «چقدر بچه هامونو برای یاری امام زمان آماده کردیم؟»
🔻
درمحضرحضرت دوست
🌷مهدی شناسی ۳۸🌷 🔸وقتی بخواهیم از خانه به مسجد برویم، دنبال وسیله ای هستیم که ما را ببرد. یا این و
🌷مهدی شناسی ۳۹🌷
🌼شما گل نرگس را دیده اید؟! هیچ تیغی ندارد. به امام زمان گل نرگس می گویند.
🔸یک جهت به خاطر مادرشان است ولی یک جهت هم به خاطر این است که وقتی ایشان پا به عرصه ی عالم می گذارد، هیچ رنجی با خودش به همراه ندارد. سراسر رحمت است.
✅مایه ی آسودگی و آسایش خیال بندگان است.
به همین خاطر مردم او را روی چشم میگذارند...
#مهدی_شناسی
#قسمت_سی_و_نهم
1_386444226.mp3
12.25M
⭕️مداحیمهدوی
💚ای نامت از دل و جان
در همه جا به هر زبان جاری
👤 جواد مقدم.
4_754365577673310371.mp3
3.35M
🥀برای امام زمانم چه کنم 🥀
صوت
🎤 حجت الاسلام #مومنی🎤
🔊چقدر به یاد مهدی فاطمه هستیم 🔊
#امام_زمان عجل
#اللهم_عجل_لولیك_الفرج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
استاد شجاعی
خلوت با امام زمان (عج)
🔴 توسل به امام زمان در سختی ها
🔹 مرحوم علامه مجلسی نقل میکند: فردی به نام "ابوالوفای شیرازی" در زمان حکومت ابی علی الیاس زندانی و تهدید به قتل شد. ایشان متوسل به حضرات اهل بیت میشود. شب در عالم رؤیا، پیامبر اکرم را زیارت میکند.حضرت میفرمایند:
🔺 اگر کارد به استخوان رسید و شمشیر به گردنت رسید، یوسف زهرای اطهر، فرزندم را صدا بزن و بگو:
🌹 "یا مولای یا صاحبَ الزَّمان اَنا مُستَغیثٌ بکَ"
"الغَوثَ اَدرِکنی".
(ای مولای من ؛من به تو پناهنده شدم. به فریادم برس؛ یا غوث حقیقی؛ به فریادم برس...).
🔸 ابوالوفا میگوید: من این جملات را در عالم رؤیا گفتم و از خواب پریدم. یک وقت دیدم مامورین ابی علی الیاس آمدند و ما را پیش او بردند. وی گفت: به چه کسی متوسل شدی؟ گفتم: "به منجی عالم بشریت, به فریاد درماندگان و بیچارگان"
🔹 سپس معلوم شد در خواب به ابی علی الیاس گفته بودند: "اگر دوست ما را رها نکنی نابودت می کنیم و حکومتت را بهم می ریزیم...". بعد مبلغی پول و هدایا به ابوالوفا داد و آزادش کرد.
📚 بحارالانوار جلد۵۳ ص۶۷۸
#توسلات_مهدوی
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_220
ارشیا نگاهش را انداختروی میز و گفت:
_آخه مطمئن نبودم خوده.... ترنج بوده باشه.
ماکان دست به سینه نشست و گفت:
_پس برای همین خشکت زده بود؟
ارشیا سری تکان داد و گفت:
_خوب حق بده. ترنج سه چهار سال پیش کجا این ترنج کجا؟
_نه تنها ظاهرش همه افکار و عقایدشم عوض شده. باید اتاقشو ببینی. اون رنگ سیاه و طناب دار که یادته.
ارشیا دلش نمی خواست این بحث تمام شود برای همین با سرعت پرسید:
_آره. خوب که چی؟
_الان باید ببینیش باورت نمیشه صد و هشتاد درجه تغییر کرده.
_چی شد اینقدر عوض شد؟ از کجا شروع شد؟
_از همون دوستش الهه و کلاس خوشنویسی.
هر جمله ماکان برای ارشیا حکم یک شوک را داشت:
_کلاس خوشنویسی؟
_بله. باید خطشو ببینی. خطاطی
شده واسه خودش خانم کوچولوی شیطون سابق.
ارشیا با خودش فکر کرد:یعنی ما دو نفر داریم درباره یک ترنج
صحبت میکنیم.!!!
ماکان می گفت و با هر جمله اش آتش به جان ارشیا می زد.
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_221
وقتی احساس کرد دیگر توانایی ماندن
ندارد هزار بهانه جور کرد و از خانه بیرون زد.
دلش می خواست یک بار دیگر قبل از رفتنش ترنج را ببیند. ولی انگار
ترنج مخصوصا جوری رفته بود که دوباره با ارشیا رو به رو نشود.
وقتی به خانه رسید برای پنهان کردن آشفتگی اش
سریع به اتاقش پناه برد.عصبی قدم می زد و سعی می کرد تصویر چهره ترنج که مدام توی ذهنش مشغول رژه رفتن
بود کنار بزند ولی موفق نبود.
خدایا داری امتحانم می کنی؟ امتحان سختیه.
روی تخت نشست و سرش را میان دستانش گرفت. نگاه ترنج را توی ذهنش مجسم کرد.
نگاه معصوم و دخترانه یک دختر پانزده ساله که تمام غرور و عزت نفسش را کف دستش گذاشته و به او اعتراف کرده بود.آن وقت ارشیا چکار کرده بود؟
ظالمانه ان را زیر پایش له کرده و ترنج را به بدترین شکل ازخودش رانده بود.
بعد تک تک جمالت خودش را به یاد آورد. چه تکبری از
حرفهایش می بارید. چه از خودش مطمئن بود.
چه تصویری از زن رویای اش پیش چشمان ترنج ساخته بود.
حالاترنج پیچیده در تمام معیارهای بلند پروازانه ارشیا در دورترین فاصله ممکن به او ایستاده بود. اصلا جای امیدی بود؟
با اتمام حجتی که او با مادرش کرده بود تنها راه ممکن را هم برای خودش بسته بود
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_222
تنها راه ممکن را هم برای خودش بسته بود.
چقدر مغرور بودی جناب ارشیا مهرابی. وهم برت داشته بود نه؟
نماز می خوندی نگاهتو از نامحرم می دزدیدی خواهرتو به حجاب دعوت کردی ولی در عوض همه اینا دل یه دختر بچه رو شکستی.
اونم با چه تکبری.دست مریزاد آقا ارشیا. واقعا که گند
زدی.
کلافه بلند شد و به طرف پنجره اتاقش رفت.
پرده را کنار زد و دست به جیب به غروب داغ شهریور خیره
شد.
تمام پل های پشت سرت و خراب کردی پسر.
سرش را به کناره پنجره تکیه داد و همانجور که به اخرین اشعه های خورشید که کم کم ناپدید می شدند نگاه می کرد فکر کرد:
-یعنی ممکنه هنوز دوستم داشته باشه؟
سرش را
تکان داد:
-خیلی خوش خیالی اون داره به خواستگارش فکر میکنه.
امیر..برادر الهه خانواده مذهبی که دامادشون و از
رشته اش دور کردن چون با موسیقی سر و کار داشته.
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 کلیپ بسیار زیبای دعای فرج☝️🏻
🕊بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ🕊
اِلـهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُوَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛ اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيان وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ؛يا مَوْلاناياصاحِبَ الزَّمانِ ؛الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ،الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ
💚سلام امام زمانم💚
باور دارم
🍃یکی از همین #صبح ها
🌼که بی هوا و خسته چشم باز میکنم،
🍃بوی نرگسدر همه #عالم دمیده است...
آمدن، برازنده ی #توست!
🌺 یا صاحبالزمان
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🌹🍃🌹🍃