eitaa logo
درمحضرحضرت دوست
674 دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
4هزار ویدیو
70 فایل
لینک کانال : @Abbasse_kardani 🌸🌸شهید مدافع حرم عباس کردانی 🌸🌸ولادت: 1358/12/20 🌸🌸شهادت: 1394/11/19 ثواب نشر کانال هدیه برسلامتی اقامون امام زمان(عج) وشادی روح شهید عباس کردانی ادمین کانال @labike_yasahide
مشاهده در ایتا
دانلود
سفارش حضرت آقا به خواندن هر روز این دعا @Abbasse_Kardani
6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 «دانشجوی منتظر» 👤 استاد ⁉️ چقدر برای ظهور آماده‌ای دانشجو؟
5.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ حکمت وجود فتنه ها در آخرالزمان به خصوص فتنه اکبر 👤⚘استاد رائفی پور⚘ ⚠️فتنه های آخرالزمان بسیار شدید هستند 🌴تنها راه نجات تکیه به .. امام زمان است 🤲
⭕️ سه گروه مخالف ظهور 1️⃣ گروه اول از مخالفان ظهور، آدم‌های پست‌همت و خودخواهی هستند که دنبال آبادی همۀ جهان نیستند. 2️⃣ طبق روایت،ظهور وقتی خواهد بود که نظریات مدعی ادارۀ زندگی بشر به بن بست رسیده باشند و بشر از انواع نظام‌های حکومتی غیر ولایی مأیوس شده باشد. گروه دوم مخالفین ظهور آنهایی هستند که امید دارند غرب وشرق عالم راهی برای سعادت بشر باز کنند. در واقع، غرب‌زده‌ها مخالف ظهورند! اینها دنبال جامعۀ مدنی غربی هستند نه جامعۀ مهدوی! مدینۀ اینها جوامع عقب‌ماندۀ اروپایی و آمریکایی است که رذل‌ترین انسان‌ها بر آنها حکومت می‌کنند. اینها رشد و سعادت را در آنجا می‌دانند، و لذا دنبال ظهور مهدی فاطمه نیستند. 3️⃣ سومین گروه مخالفین ظهور، مسئولانی هستند که نان‌شان فعلاً در روغن است و دوست دارند اول نان خودشان در روغن باشد و بعد خدمت کنند؛ اینها به‌درد امام زمان نمی‌خورند و طبیعتاً اینها برای فرج هم دعا نمی‌کنند! چون حضرت به دولتمردانش سخت می‌گیرد و به آنها جز نان خشک و لباس خشن نخواهد داد! (إِلَّا أَکْلُ الْجَشِبِ وَ لُبْسُ الْخَشِن‏؛ دعوات راوندی/296) و مسئولانی که اول دنبال نان خودشان هستند را دور خواهد انداخت..‌ 🤲 
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 ارشیا بلند شد و در حالی که آستین هایش را بالا می زد وارد آشپزخانه می شد. ترنج داشت از یخچال بسته قارچ را بیرون می کشید. به ارشیا که دست به سینه او را تماشا می کرد گفت: _قارچ که دوست داری؟ ارشیا به طرف او آمد و گفت: _نه. ترنج با تعجب و سوال به طرف او برگشت و گفت: _نه؟ ارشیا به چشمان ترنج خیره شد و گفت: _من فقط تو رو دوست دارم. ترنج زود نگاهش را گرفت و گفت: -لوس. بعد بسته قارچ را داد دست ارشیا که باز هم داشت برای خودش می خندید و به او گفت: -بیا اینا رو بشور و خرد کن تا من بقیه مواد و آماده کنم. ارشیا چشمی گفت و رفت سمت سینک ظرفشوئی. ترنج مواد دیگر را از یخچال بیرون کشید ومشغول شد. ارشیا داشت سعی می کرد قارچ ها را یک اندازه خرد کند. ترنج با دیدن او خندید و گفت: -می دونی ارشیا یک سوالی چند وقتی هست تو کله من داره رژه می ره. ارشیا دست از کارش کشید و گفت: -چی هست؟ -اینکه تو و ماکان با این همه تفاوت اخلاقی و فکری چه جوری با هم دوست موندین؟ ارشیا شانه ای بالا انداخت و گفت: 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 -باور کن این برای خودمون هم سواله. ولی بازم می گم درباره ماکان قضاوت بد نکن من می دونم پسر خوبیه. ترنج دلش نمی خواست فعلا به این موضوع فکر کند و ان نهار دو نفره استثنائی با ارشیا را خراب کند. بنابراین چیزی نگفت و به کارش مشغول شد. نهار را در کنار هم با خنده و شوخی خوردند و ترنج بالاخره آرام شد. ارشیا همان ارشیای دوست داشتنی خودش بود. بعد نهار هم ترنج چای را دم کرد و برد به سالن. ارشیا همان کاناپه جلوی تلویزیون را انتخاب کرده بود و داشت کانال ها را بالا و پائین می کرد. این بار یک دستش را روی پشتی کاناپه باز گذاشته بود. ترنج سینی چای را مقابل ارشیا گذاشت و بعد لبش را گزید وآرام کنار ارشیا نشست. ارشیا برگشت و نگاهش کرد. دستش نا خودآگاه دور شانه ترنج حلقه شد. او هم بدون هیچ اضطرابی به سینه ارشیا تکیه داد و نفس عمیقی کشید. آغوش ارشیا جای امن و آرامی بود. ** مهتاب داشت ساکش را جمع می کرد تا برود شهرشان اغلب آخر هفته ها می رفت. مخصوصا که شنبه ها صبح هم کلاس نداشتند. ترنج گفته بود او را تا ترمینال می رسانند ولی مهتاب اصرار داشت خودش برود. حتی ترنج به ارشیا هم خبر داده بود که مهتاب همراهشان می رود. ولی مهتاب هنوز قبول نکرده بود. ترنج باز هم با حرص گفت: -مهتاب چقدر اذیت می کنی بیا بریم دیگه؟ مهتاب زیپ ساکش را بست و نگاهی به اطراف انداخت تا ببیند چیزی را جا گذاشته یا نه بعد هم رو به ترنج با لحنی شبیه او گفت: ای ترنج چقدر تو گیری. بابا من روم نمی شه. آره یعنی الان داری خجالت می کشی؟ بابا جون شوهر توه ولی برا من همون استاد مهرابیه جیگره. ترنجی مشتی به بازوی مهتاب که از خنده ریسه رفته بود زد و گفت: -چشمت دنبال شوهر من نباشه که کلامون می ره تو هم. -اوه برو بابا آقای خودمون خوش تیپ قد بلند اوه باید ببیتیش. ترنج خندید و گفت: -مرض. حالا واقعا اینجوریه؟ 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 مهتاب ساکش را بلند کرد و گفت: _آره بش نمی خوره سی و هشت داشته باشه. ولی خوب هر چی باشه بیست سال از من بزرگتره. قیافه هم چیزی رو عوض نمی کنه. می دونی خیلی مغروره. همینش بیشتر منو حرص میده. یه جوری به من نگاه می کنه انگار منو خریده. مهتاب هر کلمه که می گفت اخمهایش بیشتر توی هم می رفت و در آخر جمله اش با حرص اضافه کرد: -عوضی. ترنج آهی کشید و دسته ساک مهتاب را گرفت: -بده من کمکت بدم تا ایستگاه. بعد هر دو از در خوابگاه بیرون آمدند و به طرف ایستاگاه اتوبوس رفتند. طبق قرار سر اولین ایستگاه ترنج پیاده شد و مهتاب را هم به زور همراهش کرد. مهتاب مدام غر می زد: -خدا بگم چکارت نکنه به خدا زشته استاد می گه این چه کنه ایه. -اصلانم نمی گه. ارشیای من خیلی ماهه. مهتاب با شنیدن این حرف ادای اوق زدن را در آورد و گفت: -تو رو خدا جلو من رعایت کنین نپرین همو ماچ کنین که من اصلا خوشم نمی اد از این حرکات. ترنج با آرنج محکم به بازوی مهتاب کوبید و گفت: -بی ادبه بی حیا. -ترنج یخ زدیم کی میاد این شوهر خوش تیپت؟ ترنج نگاهی به انتهای بلوار انداخت و گفت: -دقیقا همین الان رویت شد. -وای ترنج من روم نمشه. ترنج دست مهتاب را کشید و گفت: 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
10.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 کلیپ بسیار زیبای دعای فرج☝️🏻 🕊بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ🕊 اِلـهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُوَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛ اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيان وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ؛يا مَوْلاناياصاحِبَ الزَّمانِ ؛الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ،الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ @Abbasse_Kardani
شبتون مهدوی دعای فرج🙏
فصل‌ها تمام می‌شوند یکی یکی، زمستان هم در راه است... کی می آیید بهار عالم، امام عصر علیه السلام ...؟ درد ما جز به ظهور تو مداوا نشود اللهم عجل لولیک الفرج