#گفتمان
#همفکری
🌸سلام و عرض احترام
میدونم خیلی دیره برا جواب...خانمی ک برا سیسمونی مشکل دارن با همسرشون باید بگم ک این از قدیم تا حالا رسم بوده ...شمام ک میگی پدرتون مشکل مالی ندارن خدارو شکر..خب اجازه بدید بگیره طبق رسم...حالا همسرتون میگه باید صد میلیون بده خب این اشتباهه...ی جورایی داره نشون میده ک تشنه پوله..حالا پدر شما طبق رسم سیسمونی بگیره بیاره تحویل تون بده...آرزوی هزارتومن پول و ب دلش بزاره😄
و اینکه میگید پدرم صد میلیون داد برا جهیزیه خب باید می داد...وطیفه اشو انجام داده...در مورد سیسمونی وقتی دلت برا پدرت میسوزه برا همسرت هم باید بسوزه ی خورده سیاست داشته باش...اگر رسم این بود ک سیسمونی رو پدر شوهر بگیره باز همین و میگفتین ک خودمون بگیریم؟؟؟ خرف شوهر شما هم درست نیست ک نمیزارم بچه رو ببینن..در کل باید پدرتون بگیره....میتونید با زبان خوش با همسرت صحبت کنید ک حداقل ی مقدار خودمون کمک کنیم...نه اینکه مقابل شوهرت بایستی یکی بدو کنی کاری ک وطیفه پدرتونه بهش تحمیل کنی.
🌸در رابطه با اون خانومی که شوهرشون طلبه اس و مادرشوهرش دخالت میکنه . به نظرم خودتو عزیزم از این زندگی خلاص کن . اگه شوهرت خیلی به حرف مامانشه خیلی زندگی سختی پیش رو داری
🌸 سلام برای این پیامتون امشب تا خوندم یهو حس کردم باید پیام بزارم
من ۲۱ سالم بود ک اومدن خواستگاری من خودم بچه ی طلاق بودم و مسئولیت زندگیم ب عهده ی خواهرم بود یعنی اون بزرگتری میکرد بمیرم براش هر چی ک در توانش بود برای من کم نمیزاشت عموم راوی ازدواجم بود اما کثیف ترین فرد جهان همین عموم بود همسر من تو ۱۶ سالگی تو سرش تومور داشته عمل میکنه شیمی درمانی پرتو درمانی میشه وقتی اومد خواستگاری من ۲۷ سالش بود و کچل بود ما پرسیدیم چرا کچله گفتن سرش خورده تو تیرک دروازه غده ی رشد موش آسیب دیده ما اوکی دادیم و عقد کردیم از صبح روز عقد من فقط اشک ریختن کارم شده بود در ضمن ما نمیدونستیم همسرم بیماری داشته و عموم ب ما نگفته بود و خودشونم سفت و سخت پنهان میکردن من خانواده درست درمون نداشتم وضع مالیمونم اوکی نبود اینام خواسته هاشون انتها نداشت مادر شوهر من ۵۰ جا رفته بود خواستگاری ولی نداده بودن ما چشم بسته بله داده بودیم ولی این زن تا تونست با تمام وجودش منا با هر تیکه و گوشه و کنایه ای بود چزوند ولی الان من دوتا بچه دارم و بخاطر بچه هام نشستم و اینمبگم ک بعد ۲۰ سال علایم مریضی همسرم برگشت ولی من از عمر و جوونیم زدم ب خاطر بچه هام این خانمم اگه میتونه تا بچه دار نشده طلاق بگیره این زندگی یا فقط سوزوندن مردی ک گوشش دم دهن مادرش و خانواده اش باشه ب درد زندگی نمیخوره
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
#مشاوره
سلام
اوقات به کام
#همفکری
خانمی هستم ۱۰ساله ازدواج کردم ۷سال مشترک خونه پدرشوهر زندگی کردم.
بعد از ۷سال زندگی سخت و دشوار که خانواده شوهر خیلی اذیتم کردن با قهر و دعوا و زور از خونه اونها جدا شدم و اومدم توی روستا خونه ی نیمه کاره زندگی میکنم.
حالا بعد از اون داستان ها خانواده شوهر با من خوب شدن. اما مرتب میان خونه ما مهمانی و هیچ کمکی نمیکنن حتی یه استکانی جابجا نمیکنن. فقط برام ایجاد زحمت میکنن و میرن.
نمیدونم چطور باهاشون برخورد کنم.
شوهر هم که خانواده خودشو دوست داره و بهشون نمیگه بالای چشمتون ابرو
منم شدم خدمتکار بپز بشور و بساب. اصلا درک هم ندارن
ممنونم از کانال خوبتون🌹
اسمم ترانه بانو
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
.
سلام من زری ام
میخواستم یه خاطره از خواستگاری بگم
یه بار منو مامانم با همیریم مسجد چون جشن بود بعد صاحب جشن یه پیرزن بود 👩🦳
نمیتونست پذیرایی کنه بعد من رفتم کمکش(اون موقع کلاس شیشم بودم ) ولی قدم بلند بود😊
بعد رفتم چایی ها رو پخش کنم و...
مراسم که تموم شد ما رفتیم خونه مون 🏠
بعد صبح فرداش (چون جمعه بود من مدرسه نرفته بودم) توی خواب عمیق بودم که یکی زنگ خونمون رو زد مامانم رفت در و باز کرد
بعد یه صدا هایی میومد من چیزی نشنیدم بعد که مامانم اومد خونه خوش حال بود و به من میخندید
نگو یه خانومه تو مجلس از من خوشش اومده 😜،اومده بود خاستگاری مامانمم الکی گفته که دخترم هنوز کلاس چهارم بعد مادره هم رفته😟
تازه سید هم بوده 😩
من دیگه از اونموقع همه نمازامو تو خونه میخونم😂
امید وارم از خاطرم لذت برده باشی😁
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
#توسل_به_شهدا
#خاطره_آشنایی
من همونیم که گفتم توی اردو راهیان گم شدم و یک مرد با لباس ارتشی کمکمون کرد.
من بعد برگشت از اردوی راهیان نور خیلی تحت تاثیر قرار گرفتم مخصوصا بعد دیدن پیکر شهدای گمنام ودیدن فضای معنوی اونجا، دیگه سعی داشتم مثل بچه ها رفتار نکنم و خانومانه تر رفتار کنم.
خلاصه درگیر درس خوندن برای کنکور بودم و ته ذهنم و تو رویا و خواب تصویر اون مرد سید امیرعلی حسینیان همش جلوی چشمم بود ولی به خاطر فشار درسی و کنکور سعی میکردم افکارم رو سرکوب کنم.
چند هفته مونده به کنکور بود که مادربزرگم اومد پیشم تا بریم سر خاک پدربزرگم.
چون خیلی وقت بود سر خاکش نرفته بودم قبول کردم با یک سینی حلوایی که مامانم پخته بود و خرما رفتیم سر خاک.
بعد از طرف برگشت مادربزرگم گفت: بیا بریم یک سر سر خاک پسر برادرم که شهید شده.
تو هم اونجا دعا کن برای کنکورت چون دعا و توسل به شهدا خیلی زود جواب میده.
خلاصه رفتیم سمت گلزار شهدا من عکس های شهدا و اسم هاشون رو میخوندم و درست دو تا قبر نرسیده به قبر برادر زاده مامان بزرگ چشمم به یک چهره آشنا خورد.
اسم روش رو که خوندم ماتم برد: سید امیرعلی حسینیان تاریخ شهادت ۱۳۶۷ منطقه شلمچه.
داستان کوتاه چهار قسمتی
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
.
شد شد ، نشد یه نوشیدنی خنک میزنیم تو رگ...🙂🍒
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
6.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
.
ولی حال و هوای بهاری شیرازو با هیچی نمیشه عوض کرد 😍
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
#سوتی_موتی
سلام به همه سوتی دهندگان گرامی😂
من هروقت سوتیارو میخوندم بعضی ها انقدر خنده داره اشکم جاری میشه😂🤦🏻♀
خب...بریم سراغ سوتی امشب من😂😂🤦🏻♀
ما خونمون قمه کل خانواده اراکن فقط خانواده ۴ نفره ما قم زندگی میکنیم☹️💔
حالا ناراحتیم برا این نیست ک قم هسیماااا فقط بحاطر دوریه ک هیچکس و نداریم😬🤷♀
خب آقاااا جون به لبتون نکنم😂جونم براتون بگه کههه من یه دختره چادری خیلی خیلی محجبه ام توی فامیل ک کلا با بقیه فرق دارم یکم سر اعتقادات... امشب رسیدیم اراک شام خونه عمه بابام بودیم ما تا رسیدیم من فِشَنگی بدون سلام چادرو پرت کردم تو اتاق پریدم تو دسشویی🏃🏻♀🤤🚽
در دسشویی عمه خانم خراب بود و بسته نمیشد من درو جفت کردم ماشالله جایی ک باید مینشستی هم اون سر کوه بود😐🤦🏻♀😂
من با ترس و لرز و استرس نشستم مشغول بودم🙊😂🤦🏻♀
هیچ محافظی هم نمیتونسم بکنم ک کسی درو باز نکنه😭🤦🏻♀
یه آبجی دارم ۶ سالشه این اومد درو تا تََََه باز کرد😐😭😂🤣
وای خدا من دست ب چونه مشغوله فکر
عموی بابام روبه رو دسشویی بابام کنارش😭🤦🏻♀
تا در باز شد گفتم سلام😐😂😂😂😂😂
گف علک سلام😐🤦🏻♀
خیلی بد بوددددد😑
بعد فهمیدم چه غلطی کردم...
تنها کاری ک به ذهنم رسید جیغ بود و پاهامو جم کردم که زارتتت افتادم تو ت.وآل.ت😂🤦🏻♀
عمو بابام یکم شوخ طبعه میگف خو حالا هول نکن ما هیچیتو ندیدم😑🤦🏻♀😂
وایی هنوزم یادش میوفتم آب میشم از خجالت🥺
هیچی دیگه خودمو جم و جور کردم یه ده دیقه تو دسشویی موندم لعنتی گریم گرفته بود اشکم نمیومد😂😂😂
دسشوییم ک کلا رفت بالا هرکار کردم نیومد دیگه😂قدیما یه چی میگفتن همون بند شدم😂😂😂🤣🤣🤣🤦🏻♀
بعد چتد دیقه یواشکی اومدم بیرون یواشی رفتم اتاق لباس عوض کردم و با خجالت رفتم یه گوشه نشستم ☹️😂
ولی شرفم به باد رفت😂
چون کوچولو موچولوام بهم میگن فنچولی
فنچولی ام☺️
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
#بازم_آخه_سوتی
سلام من اومدم با یک سوتی داغ وخجالت اور
امشب بعد از ۳هفته از غار تنهایی در اومدم ورفتم خرید چون به خاطر امتحانات تو راه خونه و مدرسه بودم فقط رفتم یک سوپری که اشنا بود وهمیشه ازش خرید کلی میکنیم در حال خرید بودم که یک اقایی اومد و اونم خریداشو رو میز میچید بعد دیدم به فروشنده گفت مارک بیتا نشنیدم تا بحال فروشنده هم گفت بله اتفاقا خیلی قدیمیه ومعروفه ولی هنوز اون اقا تردید داشت منم چون تو صف بودم زود حساب کنه سریع گفتم 🤔بله اقا درست میگه ما که همیشه بیتا استفاده میکنیم خیلی خوبه جنسش راضییم ازش👌😊
بعد دیدم اقاهه باخنده به فروشنده گفت حالا که این خانوم میگن خوبه وراضین ازش پس دوبسته بدین 😂منم بهش لبخند زدم به نشانه اینکه قبول کرده حرف منو واطمینان کرده بهم 😍یهو دیدم فروشنده دوتا ن.و.ار ب.ه.دا.شتی برداشت ازقفسه کنار دستمال کاغذیا وگذاشت تو نایلون مشکی ویک نگاه معنا دار به من کرد وداد به اقاهه 😱
تازه فهمیدم یارو چی میخواسته نه دستمال کاغذی 😱🙈🙈بخدا از خجالت مردم ونفهمیدم چجور خریدامو حساب کردم زدم بیرون از اونجا بدبختی که فروشنده هم منو میشناخت نمیدونم کی دوباره روم بشه برم اونجا😭
من🙈🙈😱😭😭
خریدار😂😂👍👍
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
.
سلام فاطمه خانم ممنون از کانال خوبتون🙏😍 امشب برای اولین بار در عمرم با مامانم رفتم کافه،
حس ناب و فوق العاده ای بود که تاحالا تجربه نکرده بودم.
و باید بگم پاشید با ماماناتون برید کافه 😍❤️.
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
.
کاش یه شوهر داشتم تو این گرما خسته از کار میومد منم هردفعه براش از اینا درست میکردم و دلبری میکردم حسابی🥰
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
.
دیگر اهمیت نمیدهم؛ به هرکسی که به من ضربهای زده یا ناامیدم کرده.
دیگر نه کسی را سرزنش میکنم و نه بحثی میکنم، به سکوتم پناه میبرم و بهخودم میرسم و همین برایم کافیست...🌱
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•