#ایده_قری
💃💃💃
سلام
یه ایده قری
شما میتونین متن های قشنگی که طولانی هستن رو با صدای خودتون بخونین و به صورت وویس واسه همسرتون بفرستین.😊
مخصوصا این واسه کساییه که از هم دیگه دورن😔😢.اینجوری وقتی دلتنگ صداتونه صدا رو که بشنوه هم آروم میگیره😇 هم اینکه بی صبرانه منتظر میشه تا شمارو ببینه☺️😍.
فقط حواستون باشه متن هاتون غم انگیز و امثالهم نباشه.😉
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ #تجربه و تغییر مثبت در زندگی 🌹
✅ یه ایده فوق العاده 😍👇
سلام. ممنون از کانال خیلی خوبتون.
دل و روده ی زیر ظرفشویی خراب شده بود و آب چکه میکرد و وسایل کابینت زیرظرفشویی هم گذاشته بودم داخل اتاق.
هرچی به همسرجان میگفتم اهمیت نمیداد با ایده های این کانال این متنو براش فرستادم:
محمدجان؛ با وجود تو همه ما حالمان خوب است ، همچنین همه ی وسایل خانه؛ ولی چند گاهی ست دل و روده های زیر ظرفشویی حالش خوب نیست و مدام گریه میکند، آنقدر اشک می ریزد که ممکن است سیل به راه بیفتد، دیگر کارش به جایی رسیده که اشکهایش چرکین شده است.
او کمک تو را می خواهد دستهای تو را می فشارد و ملتمسانه از تو یاری می طلبد. تمامی وسایل زیر سینک هم، از سم و تارومارو وایتکس و غیره تا آچار و پیچگوشتی و... از دست دخترمان عاصی شده اند و چشمهایشان را به دستهای تو دوخته اند و چشم امید به تو دارند؛
زیرا دیگر از دست خانوم خانه کاری ساخته نیست.
تا نامه رو خوند خندید و بلند شد درستش کرد تا یکماه هم هی میرفت و درکابینتو بازمیکرد میگفت دیگه آب چکه نمیکنه 😁
امیدوارم بدردتون بخوره
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
#بخورات_جهت_حل_شدن_جمیع_مشکلات_منزل
♦️هر روز به یک مشت اسفند پاک نشده و خالص ۱ مرتبه سوره جن..سوره معوذتین هر کدوم ۷ مرتبه..و سوره زلزال ۷ مرتبه و سوره قریش ۹ مرتبه بخوانید و دود بدهید.♦️
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
آدم و حوا 🍎
داستان زندگی سلام من ساره ام. سی سالمه و دو ساله از همسرم جدا شدم. داستان زندگیم شاید برای خیلی
داستان زندگی
فائزه که رفت خیلی فکرم درگیر بود با خودم میگفتم یعنی ممکنه محمدرضا وقت هایی که سرکار و من تو زندگیم دارم به اون فکر میکنم پیش کس دیگه ایه؟
اون قدر ذهنمو به این حرفا درگیر کرده بودم که روز بعد خودم رفتم پیش فائزه.
دوست صمیمیش توی خونشون بود.
به فائزه گفتم یکیو میشناسی که بیاد محمدرضا رو امتحان کنه؟
با تعجب بهم نگاه کرد و گفت میخوای امتحانش کنی؟
دوستش که اونجا بود گفت وا مگه آدم عاقل شوهرشو امتحان میکنه؟
خودت با این کارا چشم و گوششو باز میکنی به نظر من اصلا امتحانش نکن.
فائزه با اخم به رفیقش نگاه کرد و گفت نه والا بعضی وقتا خوبه که شوهرتو امتحان کنی ولی نباید بدی دست غریبه.
میخوای خودم امتحانش کنم؟
گفتم آره شمارشو بهت میدم تو امتحانش کن.
ساره شماره رو گرفت و چند روزی مدام گوشی دستش بود و به محمدرضا پیام میداد.
بالاخره بعد از دو روز محمدرضا برگشت بهم گفت نمیدونم کدوم احمقیه که مدام مزاحم من میشه بهم میگه عشق قدیمیتم خیلی میخوامت.
زنت به درد تو نمیخوره. بیا ببین این کیه؟
گوشی رو گرفتم و مزاحم که زنگ زد هر چی از دهنم دراومد بهش گفتم.
همون روز فائزه اومد خونمون و دوتایی زدیم زیر خنده.
گفت نه بابا شوهر تو از این آدما نیست خیلی آدم حسابیه دمش گرم.
گذشت تا پنج شیش ماهیی که گاهی اوقات دوست فائزه هم میومد خونمون، اسمش سیما بود و دختر مهربونی بود.
خیلی دوست داشتنی و دلسوز بود.
یه روز غروب که میخاستم از در خونه بیام بیرون و برم خونه مادرم، سیما اومد جلومو گرفت و گفت کار واجب باهات دارم.
اسکرین شات کلی چت که اسم و عکس محمدرضا بالاش بود بهم نشون داد و گفت از همون روزی که فائزه امتحانش کرده باهاش حرف میزنه
اولاش بهم میگفت یه پسر دیگس ولی یه روز گوشیش افتاد دستم و اینا رو دیدم.
تو الان حامله ای پس زندگیتو نجات بده.
دست و پام میلرزید، میخواستم بگم من حامله نیستم ولی اونقدر بهم فشار اومده بود که یهو غش کردم و افتادم رو زمین.
دست و پام میلرزید ، اونقدر ناراحت بودم که نمیتونستم بگم من حامله نیستم .
تا به خودم اومدم دیدم غش کردم و افتادم رو زمین .
به حال خودم که اومدم خونه بابام بودم و سیما هم بالا سرم بود .
مامانم مدام به سر و صورتش میزد و میگفت چیشده چه بلایی سر بچه طفل معصومم اومده .
به خودم اومدم و دوباره پیام ها رو از سیما خواستم ،
سیما نشونم داد و گفت فائزه چند ماهه با یه پسر اشنا شده ولی نمیگه کی ، هر روز یه اسم میداد .
چند وقت پیش اسکرین ها رو تو گوشیش دیدم و سریع واسه خودم فرستادم ،
بعدش بهم گفت تو حامله ای .
هر چی فکر کردم دیدم بدونی بهتره ، دلم نیومد با یه بچه هوو سرت بیاد .
مامانم نفرین میکرد و من گوشه خونه نشسته بودم و فقط گریه میکردم .
سیما قسممون میداد که اسمی از من نیارید ، مامانم زنگ زد به بابام و داداشم . همه میگفتن حتما محمد رضا رو میکشیم ، دم درآورده .
ادامه دارد
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
#عاشقانه_ای_واسه_مرد_مهربونم
😘😘😘😘
وقتي كه پير🤶🏻شدم
اگر آلزايمر 🤕گرفتم
رو به رويم بايست
و
فقط يك لبخند 🙂بزن
هيچ چيز هم يادم نيايد از نو عاشقت 💏مي شوم..
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
#اعتراف
آقا مام یه مینا خریدیم هرکاری کردیم حرف زدن یاد بگیره نشد خواستیم پسش بدیم طرف گفته بود یه کلمه فحش یادش بدید پس نمیگیرم با پسرم چونه میزدیم که ببرِ بدش ...اونم اصرار که خودم یادش میدم شما بلد نیستید منم عصبی با یه لحن تحقیرآمیز وکشدار گفتم گووووووزززوو 😏
یهو مینا شروع کرد باهمون لحن وصدا تکرار کردن. تا مدتها هرحرفی میزدیم با تمسخر میگفت گوزووووو خلاصه طرفم پسش نگرفت ،اینم یه مدت گفت خسته شد دیگه هیچی نگفت فقط میخواست خودشو به ما قالب کنه وروجک😍
🎀❤️🎀❤️🎀❤️🎀❤️🎀❤️
#اعتراف
سلام دوستان
اقا این داستان ماله عیده امساله که ماه رمضون هم تو عید بود🥲😂
یه روز رفتم یه وسیله ای رو بدم به دوست مامان بزرگم از شانس من مامان بزرگ کراشمم بود..
خلاصه رفتیم در خونشون و سلام و احوال پرسی کردیم اخرش موقع خدافظی ، مامان بزرگه برگشت گفت سال نوت مبارک باشه نماز روزه هاتونم قبول باشه
منم اومدم مثل خودش تشکر کنم گفتم ممنونم و خیلیییی جدی رو به کراشم گفتم سال نوی شمام قبول باشه :)))
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
7.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کیکماست
مواد لازم 👇
۸۰ گرم کره اب شده🧈
۱۵۰ گرم ارد🥡
۱/۲ کاپ ماست 🥣
۱۲۰ گرم شکر🍚
۱/۲ ق چ وانیل
۱/۲ ق چ پوست لیمو🍋
۲ عدد تخم مرغ 🥚
۱ ق چ بیکینگ پودر
🥧🥧🥧🥧🥧🥧🥧🥧🥧
طرزتهیه :: شکر🍚 و کره 🧈رو در حد مخلوط شدن بزنیدتخم مرغ ها🥚🥚 رو یکی بعد از دیگری اضافه کرده و حدود ۵ دقیقه میزنیم تا پفکی شود.سپس ماست رو اضافه کرده و و فقط در حد مخلوط شدن میزنیمارد🥡 و بیکینگ پودر رو روی مواد الک میکنیم و مخلوط بقیه مواد میکنیم مایه کیک رو توی قالبِ کاغذ انداخته میریزیم و در فری که از قبل روی درجه ۱۸۰ سانتیگراد گرم شده میزاریم و به مدت ۲۵ تا ۳۰ دقیقه اجازه میدیم بپزه.
#کیک
#کیک_ماست
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ #تجربه و تغییر مثبت در زندگی 🌹
سلام خانما ☺️
اول تشکر میکنم از این کانال و ارتباط خوب🌹
من و همسرم ی سال و نیمه ازدواج کردیم☺️همسر من حرف مادر شوهرمو خیلی قبول داره و من از این موضوع اکثر اوقات دلخور بودم,,,
ایشون چند وقتیه ی ناراحتیه پوستی رو پاش ایجاد شده بود,, من بارها بهش میگفتم برو دکتر ولی اهمیت نمیداد,, میگفت باشه ولی پشت گوش مینداخت,, تا اینکه چند شب پیش چشمم دوباره به پاش افتاد گفتم:چی شد نمیخوای بری دکتر؟
با کمال تعجب😳دیدم گفت:امروز رفتم ولی بسته بود,, با خودم گفتم:چه عجب😳
گذشت و من فرداش ی تماسی با مادر شوهرم برا احوالپرسی گرفتم, وقتی متعجب تر شدم که پرسید چی شد علی دیروز دکتر رفت یا نه😳؟
من... اتیش گرفتم😡😔
وااای پس اقا به گفته مامان شون حرف گوش کن شده بودن😡
بعد قطع تماس حسابی کلافه و سردرگم شده بودم,, با خودم میگفتم, آخه چرا؟
مگه من بدشو میخوام, منم همون حرف مادرشو میزنم چرا اینقدر نسبت به حرفای من سهل انگاره, ولی حرف مامانشو... 😔
اونقدر ناراحت و عصبی بودم که دستم از عصبانیت درد میکرد,, ی دفعه یاد کانال و مطالبش افتادم,,
با خودم گفتم:خب اونم مامانشه, بد بچه شو که نمیخواد, اشکال نداره بزار با حرف اونم که شده به سلامتیش اهمیت بده,,, حس بدی نداشتم,,, ☺️
همسرم اضافه وزن هم داره, چند وقتیه درگیر اونم هستم, هی میگم برو باشگاه, پشت گوش میندازه,,, ی دفعه جرقه ای به ذهنم خطور کرد😉
با خودم گفتم, بزار از طریق مامانش اقدام کنم, حالا که اینطوره چه فرقی میکنه مهم اینه که من به خواستم برسم🤔,, گوشی رو برداشتم و به مامانش زنگ زدم,,
بعد از احوالپرسی مجدد بهش گفتم:مامان شما بزرگتری,علی به حرفت گوش میده, چند وقتیه بهش میگم برو باشگاه پشت گوش میندازه, میشه شما بهش بگین؟
وااای خانما,,, خیلی استقبال کرد, چقدر تعریف کرد که راست میگی باید بره و این حرفا,, دست اخرم گفت:علی که تماس که گرفت, من بهش نمیگم باهم صحبت کردیم, ازش میخوام که بره.. چقدرهم راهنماییم کرد که چیکار کنم😊
بعد از تماس خیلی بهتر بودم,,حس میکنم مامانش هم خوشحال بود و فکر میکرد که من قبولش دارم 😉
قبول کنین ما خودمون گاهی عرصه رو برا خودمون تنگ میکنیم فقط کافیه نوع نگاهمونو عوض کنیم, و گاهی زندگی رو ساده بگیریم🌹
موفق باشین🌹
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
💓
#ایده_های_دلبری
💕وقتی بین شما و آقاتون دلخوری پیش میاد، لازم نیست سکوت کنین و ازش فراری شین که اون بیاد نازتون رو بکشه 😉☺️
👈 فقط کافیه اونو از پشت بغل کنین 🤗
وقتی که گفت: بالاخره فهمیدی که تقصیر تو بود؟ 😏
خیلی حق به جانب بگین نه!!! 😌😜
ولی دلیل نمیشه که دوستت نداشته باشم...
👈 عصبانی هم که باشم بغلت مال خودمه. چهار دیواری اختیاری😉 مگه من میگم که تو بغلم نکن وقتی ناراحتی!!!😕
بعدش آقایی با این حرف میاد بغلتون:
اصلا کی میگه ما ناراحت بودیم! 😁
والااا بخدا
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ #تجربه و تغییر مثبت در زندگی 🌹
✅ خطاب به پدر و مادرها
سلام ممنون که وقتتون رو میذارید و زحمت میکشید
حرفم با پدرومادرهاست
خواهشا پدرومادرای عزیز اگه اخلاقتون باهم جور در نمیاد تا بچه نیومده از هم طلاق بگیرید حداقل بچه بدنیا نیارید
با اومدن بچه اخلاق هیچکدومتون تغییر نمیکنه بلکه بدتر هم میشه ، چرا در حق بچه هاتون ظلم میکنید بخدا من به عنوان یه فرزند هیچوقت پدرومادرمو نمیبخشم با دعواهاشون باعث بدبختی همه ما شدن
ما خانواده ی پرجمعیتی هستیم بخاطر دعوای پدرومادرم هیچکدوممون نتونستیم موفق بشیم هممون افسرده وپرخاشگر هستیم
من سعی میکنم خودمو تغییر بدم مثه پدرومادرم نباشه من جایی ندارم برم دلم میگیره میخام برم خونشون دلم وا بشه
هفته ای یه بار میرم خونشون ، اونقد دعوا میکنن میام خونمون بشدت عصبی میشم سردرد میگیرم تا دو روز گریه میکنم دیگه هیچ حسی بهشون ندارم دلم میخاد جای دور برم نبینمشون
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
#اتفاقات_واقعی
26سالمه،کلاس اول ابتدایی بودم خواب دیدم تو روستامون یه زلزله اومده که خانوادم زیر آوار موندن، تک تک خانوادمو از اوار کشیدم بیرون تا رسیدیم ب برادرم
برادرم مرده بود ... از خواب پریدم ولی همش این یه گوشه ذهنم موند و همش میترسیدم زلزله بشه.... مخصوصا اون روزا ک تهران زلزله میومد نمیدونم یادتونه یانه...
خلاصه تا سه سال پیش یه اتفاقی افتاد مثل زلزله بود که همه خانوادم حتی خودم کرونا دلتا گرفتیم اول مامانمو بردم دکتر بعد بابامو بعد ک داداشمو بردم ریش ۸۰ درصد درگیر شده بود و دکتر قطع امید کرد و داداشم دیگه زنده نموند فوت شد...
خیلی عجیب بود هنوزم برام عجیبه...
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
#رونق_کاسبی
🎗هر کس با ایمان سوره مبارکه مومن را با نیت خالص و توجه به خدا و معنی آن و با حال وضو بنویسد و بر دیوار مغازه آویزان کند خرید و فروش در آن مغازه بسیار واقع شود و صاحب مغازه از کاسبی خود خیر زیاد ببیند 🎗
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•