eitaa logo
آدم و حوا 🍎
40.8هزار دنبال‌کننده
2.4هزار عکس
2.9هزار ویدیو
0 فایل
خاطره ها و دل نوشته های زیبای شما💕🥰 همسرداری خانه داری زندگی با عشق💕
مشاهده در ایتا
دانلود
آدم و حوا 🍎
#داستان_زندگی 🍀🌸 "عباس" از هیجان و عصبانیت دستهام میلرزید.. همین که تماس رو قطع کردم به سمت شهر
❤️🎀 چشمهای نرگس برق زد و گفت پس بزار به آقا موسی زنگ بزنم وسایلم رو نفروشه .. +هر کار میکنی بکن ، این بار بچه ام رو به تو نمیسپارم . خونه ی مامانم میمونه . تو هم تو این یک ماه فاصله ات رو باهاش کم کن که بتونی دل بکنی .. خنده رو لبهای نرگس ماسید .. بچه رو آماده کرد و بغلش گرفتم . تمام وجودم غرق لذت میشد وقتی به چهره ی معصومش نگاه میکردم .. این بار بخاطر پسرم آهسته تر رانندگی میکردم .. هوا تاریک شده بود که رسیدیم .. مامان بی تاب جلوی در ایستاده بود . با دیدن‌ ما سریع به سمتمون اومد و با حرص ضربه ای به نرگس زد و گفت پدرت رو در میارم ، دزد بی پدر و مادر ... نرگس سرش رو انداخت پایین .. مامان بچه رو ازش گرفت و به خونه رفت .. نرگس تا جلوی در اومد . وارد حیاط شدم و نگاهش کردم و گفتم برو خونه ات .. فردا بیا به بچه شیر بده .. گفتم و در رو بستم .. مامان زنگ زد به این و اون و بعد از پرس و جو منو فرستاد تا شیر خشک بخرم .. آخر شب بود و بچه شیشه شیر رو نمیگرفت و مدام گریه میکرد دلم طاقت نیاوردم و با وجود مخالفت مامان رفتم دنبال نرگس .. تصمیم گرفتیم نرگس فعلا تو خونه ی خودمون بمونه تا بچه به شیشه شیر عادت کنه .. مامان به بابا گفت که صبح بره برای خرید گوسفند .. نذر کرده بچه پیدا بشه و گوشت قربونی پخش کنه .. اون شب مامان پیش نرگس و بچه خوابید .. صبح همراه بابا واسه خرید گوسفند رفتیم .. بابا نگاهم کرد و گفت عباس میخواهی چیکار کنی؟؟ باتعجب پرسیدم چی رو چیکار کنم؟؟ _زنت رو ، بچه ات رو .. زندگیت رو هواست.. تو باید یه فکری کنی؟؟ تو این چند روز بخاطر درگیری وقت نکرده بودم به مریم زنگ بزنم .. سرم رو تکون دادم و گفتم امروز دوباره میرم دنبال مریم .. بابا همونطور که زل زده بود به خیابون روبه روش ، گفت فایده نداره .. با عموهات دیروز رفتیم خونشون قبول نکرد.. +با خود مریم حرف زدی؟ چی گفت؟ _خودش که میگه نمیتونم عباس رو ببخشم .. مادرش هم میگه چرا در حالیکه دخترم سالمه بیاد بچه ی کس دیگه رو بزرگ کنه و یه عمر حسرت بخوره.. نفس بلندی کشیدم و گفتم خودم راضیش میکنم .. میرم محل کارش .. زنعمو نمیزاره حرف بزنم .. به مقصد رسیدیم و ماشین رو خاموش کردم منتظر بودم که بابا پیاده بشه .. نگاهش کردم .. بابا آروم و شمرده گفت اونطوری به همه ظلم میکنی.. به مریم .. به بچه ات .. به مادر بچه ات .. مریم رو طلاق بده بره سراغ زندگیش، میدونم دوسسش داری ولی .. تو چشمهای بابا نگاه کردم و گفتم مریم رو طلاق بدم چه خاکی بریزم سرم ، بشینم جلوی چشمهام بره زن یکی دیگه بشه .. _طلاق که بدی مهرش هم کم کم از دلت بیرون میره.. بخاطر پسرت ، مادرش رو عقد کن .... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ادامه دارد.... •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
همسایمون داشت شدید دعوا میکرد و صداش بالا بود، منم تو راهرو تو تاریکی داشتم دنبال کلید برق راهرو میگشتم که اشتباهی زنگشونو زدم🥴 گفتم فرار کنم تا نیومده، درجا درو باز کرد 😐 یهو با عصبانت گفت بله😡 گفتم ببخشید دنبال کلید برق راهرو میگشتم😢 شما به دعواتون برسید بفرمایید😐😂 یکم چپ چپ نگاه کرد درو محکم بست و به دعوا ادامه داد😂💔 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
: •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ و تغییر مثبت در زندگی🌹 میخواستم یکی از مهمترین تجربیات زندگیم رو بگم. من روی همسرم خیلی بودم تا حدی که بنده خدا میخواست با خانمی از فامیل حرفی بزنه ازم میترسید😢 هم خودم رنج میکشیدم هم همسری😔 دیگه دیدم زندگیم داره از بین میره. الان هفت ماهه که دارم رو خودم کار میکنم. دیگه با هم بیرون میرم اصلا نمیکنم. تو مهمونیا با هر کی میخواد به راحتی حرف میزنه. خوده همسری هم رفتارش باهام عالی شده. هر جایی میریم همه حواسش پیش منه تا ببینه چی کم دارم برام فراهم کنه😍 خیلی رفتارم تغییر کرده الان همسری ازم راضیه و میگه چقدر خوبه زن و شوهر به هم داشته باشن.❤️ •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
سلام من وقتی بچه بودم صبح ها که از خواب بیدار میشدم زیر بالشتم خوراکی پیدا میکردم اینقدر خوشحال میشدم ، بعد از مامانم می پرسیدم این خوراکی ها رو کی برام خریده میگفت فرشته مهربون برات خوراکی آورده چون دختر خوبی هستی ،بعد هفت سالگی به بعدم دیگه فرشته مهربون موقع هایی که دندونام می افتاد میومد ،و این یکی از قشنگ ترین خاطرات بچگیم بود ،برای بچه هاتون خاطره های قشنگ بسازید:) •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
سلام چند روز ‌پیش رفته بودیم‌ مراسم عروسی یکی از اقوام، وسطای مجلس عروس و داماد اومدن سر میز ها و یکی یکی با مهمون سلام احوال پرسی کردن و خوشامد گویی میکردن و دوربینم پشت سرشون فیلم میگرفت.. آقا خلاصه وقتی رسیدن سر میز ما من‌هول شدم بلنددددد داد زدم سلام خوش‌ اوووومدین(حالا همه ساکت) دامادم گفت نهههه شما خوش اومدین😂😐 برگای همه ریخته بود😂😂 ملت غش غش میخندیدن، حیثیتم رفت •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ و تغییر مثبت در زندگی🌹 سلام به همه ي عزيزان من ١٩ و همسرم ٢٧سالشه. ما يك سال و نيم عروسي كرديم شوهرم اوايل فقط ميگفت مامانم😔 ما که كرديم من شروع کردم به ، مطالعه كتاب هاي و هي ميكردم. طوري كه الان کل وقتش برای منه و تمام وقتشو بامن ميگذرونه. سر كار كه ميره همش زنگ ميزنه.😉 يه بار كه مادر شوهرم داشت به من توهين ميكرد و به حالت دستوري مي گفت: بايد احترام بيش تري به پسر بزرگم بذاري. همسرم اون روز ازم كرد و حرفاي دل منو زد. منم فقط سكوت كردم و از خونه شون اومديم بيرون. خيلي دلمو شكونده بودن. شوهرم تا دوهفته سمت خانوادش نرفت وهمش اونا خبر مي گرفتن و همسرم از من دفاع ميكرد. اینقدر پشتم موند كه اخر عذر خواستن. از اون روز به بعد فقط با صحبت ميكنن درصورتي كه اخلاقشون با عروساي ديگه آميزه و من مديون همسرم هستم اين احترامات رو. به اميد داشتن يك مرد قابل اطمينان و كردن بهش مثل آقاي من😍 ✍ این خانم محبت زیاد همسرش به مادرش رو نه تنها سرزنش نکرده که به فرصت تبدیل کرده و اون محبت رو با سیاست جذب خودشون کردن. •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
به وقت خواستگاری چند سال پیش خواستگاری عموم بود وقتی رفتیم زن عموم رو خواستگاری کنیم مادربزرگم شروع کرد به صحبت کردن بعد بیچاره به جای اینکه بگه اومدیم دختر شما رو خواستگاری کنیم اسم پسر خودشو گفت و یهو مجلس ترکید از خنده😂 هنوزم سال هاست تا یه جا دور هم جمع میشیم زن عموم برمیگرده میگه مادرجون اومدین شوهرمو خواستگاری کنین؟🤣 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ و تغییر مثبت در زندگی🌹 سلام خدمت همه خانمای گل از همگی ممنونم بخاطر تجربه هاتون. 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 اینم چند تا تجربه ی من: ◀️ خانوما خیلی مهمه که با اقاتون رو اغاز کنید. با وجود اینکه من میتونم بخوابم ساعت 11 ازخواب بیدارشم ولی ساعت 7 با اقام بلند میشم و بعد که رفت، دوباره میخوابم. 😊 ◀️ خانومایی که دارن با صدای خودشون بیدارش کنند خیلی تاثیرگذار هست.😍 ◀️ وقتی شوهرتون سر کاره بهش پیام بدین و ابراز کنید.❤️ ◀️ گاهی حرف دلتون رو روی یک کاغذ بنویسید و توی جیب شوهری بذارید میتونه بهترین باشه.😊 ◀️ همیشه به شوهرتون نگید تو اینطوری هستی و... بجاش بگید: همسرم قشنگم عاشق اخلاقتم ولی اگه فلان کارو انجام بدی زنت بیشتر میشه.😁 ◀️ هیچ وقت به شوهرتون نگید که: من واست مهم نیستم، حتی تو اوج عصبانیت ☺️ ارزوی خوشبختی واسه همه دوستان •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
9.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍔 ✍مواد لازم : 🥢 پودر کاکائو ½ پ 🥢 شیره انگور ½ پیمانه 🥢 بیکینگ پودر ۱ ق چ 🥢 تخم مرغ ۲ عدد 🥢 سیب ۲ عدد ‌ •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ و تغییر مثبت در زندگی🌹 سلام این چندمین باریه که براتون پیام میفرستم من عاشق همسرم هستم. همسرم مرد خیلی فهمیده و عاقلیه. من خیلی باهاش احساس میکنم. همسرم کارش جوری بود که واقعا میومد خونه و من چون تو دوران عقدم از عشقم داشتم. یه شب داشتیم از ارزوهامون حرف میزدیم. عشقم معجزه ای کرد تا من دیگه موقع خستگیاش ازش توقع نداشته باشم. گفتم: تو اصلا به ارزوهای من گوش نمیدی. اقاییم گفت تو ک ارزو نباید داشته باشی. من ارزوت بودم ک بهش رسیدی. منم گفتم: پس منم ارزوی تو بودم که بهش رسیدی. دیگه چرا انقد میری سرکار ؟ اونم گفت: اینجا داری اشتباه میکنی. من براخودم نمیرم سرکار. برا رسوندن تو به ارزوهات میرم. میخوام به اقایون بگم هنر بیان داشته باشن. ❤️ •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•