✳️ #تجربه و تغییر مثبت در زندگی 🌹
باسلام
خدمت کانال آدم و حوا
که تا الان اطلاعات مفیدی برای ما خانوم ها در اختیار گذاشته
میخاستم یه تجربه عالی که من در طی رابطه با همسرم دارم و دراختیارتتون بزارم
یه جور سیاست زیرکانه که مطمعنم خوب جواب میده😉
خانومای عزیز
بهتون بگم که به جای اینکه از همسرتون #انتقاد کنید یا اخلاق بدشو به روش بیارید یا یه کاری انجام میده که باعث ناراحتتیتون میشه
سعی کنین با یه روش دیگه بهشون بفهمونین که شما ازش بدتون نمیاد
یا توی فکر شما همسر شما یه شخص ایده آل و پاک و باغیرتی هستش...
مثلا من
وختایی که همسرم یه کاری میکنه بداخلاقی میکنه
یا یه کار خطایی میکنه که من تو اعتقادات مذهبیم از اینجور چیزا به دورم
یا مثلا وختایی که حس میکنید رفیق هاشو اولویت قرار داده
یا خیلی کارهای دیگه
بهش میگم میدونی چرا من باهات ازدواج کردم
یا چرا من اینقدر دوست دارم و عاشقتم
واسه اینکه تو بهترین مرد روی زمینی
اصن میدونستی تو پاک ترین و باغیرت ترینی
میدونستی تو همیشه منو سوپرایز و خوشحال میکنی
میدونستی من چقدر ازت راضیم و چقدر بهم توجه میکنی
و اولویت قرارم میدی
یا چقدر بهم کمک میکنی واقعا خوشحال میشم
این باعث میشه مرد شما به خودش بیاد
یا اگه اصلا اینطور نبوده سعی کنه همونی بشه که تو افکار شما هست
ک نخواد هیج جوری طرز فکر شما نسبت بهش عوض بشه
بیاید گاهی اوقات به جای #مقایسه و #انتقاد کردن از همسرمون
از سیاست #تشویق کردنشون و #تعریف کردنشون
#معجزه ای تو زندگیمون ایفا کنیم
😍💛💚💙💜
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
آدم و حوا 🍎
#داستان_زندگی ❤️ سلام صفیه هستم متولد سال چهل و چهار شمسی، زاده تهران. تو یه خانواده کم جمعیت به
داستان زندگی 🎀
فردای اون روز با سودابه داشتیم میرفتیم مدرسه که همزمان با ما اون پسر از خونه اومد بیرون،
تا مارو دید سلام داد سودابه جوابشو داد اما من جواب ندادم اخم کردم و دست سودابه رو گرفتم تند رفتیم مدرسه
مدرسه اونم تو مسیر مدرسه ما بود، از اون به بعد هرروز هم موقع رفتن هم موقع برگشتن میدیدمش.
دو سه روز بعد سینی چاییمونو برامون آورد، توی سینی یه گل رز قرمز رنگ گذاشته بود
وقتی سینی رو داد بهم گفت: دختر خانم ما همسایه ایم نباید باهم قهر باشیم این گل رو آوردم تا باهم آشتی کنیم
گل رو برداشتم و گفتم باشه باهات آشتیم اما دیگه رعایت کنید حرف زدنتونو من بدم میاد
گفت باشه من دیگه باهاتون بد حرف نمیزنم توام خونه ما رو دید نزن هر سوالی راجع به خودمو خانوادم داشتی بپرس خودم جواب میدم نیاز نیست قایمکی دید بزنی
دوتایی شروع کردیم به خندیدن، گفت: راستی اسمت چیه؟
گفتم من صفیه هستم تو اسمت چیه؟
گفت من رضام، از این به بعد دیگه قهر نباشیم همسایه ایم دشمن نیستیم که
گفتم باشه
بعد خداحافظی کرد و رفت، منم زود رفتم به سودابه گل و نشون دادم و گفتم که اسمشو بهم گفته
سودابه گل و ازم گرفت بو کرد بعد زود گذاشت لای کتابش
گفتم اون گل منه چرا میزاری لای کتاب خودت؟
گفت اینجا میزارم تا خشک بشه بعدا برات یادگاری بمونه
کلی ذوق کردم و ازش تشکر کردم، هرروز میرفتم کتابو باز میکردمو گل رو نگاه میکردم
وقتی کامل خشک شد سودابه گذاشتش لای کتاب قرآنمون تا همیشه اونجا بمونه.
از اون روز دیگه بهش اخم نمیکردم، کم کم احساس کردم بهش علاقه مند شدم پسر مودبی بود.
رضا همیشه پشت منو سودابه تا مدرسمون میومد بعد راهشو کج میکرد و برمیگشت مدرسه خودش، آخه مدرسه اون نزدیکتر از ما بود.
اولا باهم حرف نمیزدیم تا اینکه یه روز رضا تو راه مدرسه بهم گفت برم پیشش، منم گوش کردم به سودابه گفتم خیلی ناراحت شد گفت خوبیت نداره دختر بره تو کوچه پس کوچه با پسرا حرف بزنه
گفتم سودابه حالا بزار همین یبار برم ببینم چی میگه حتما کار مهمی داره وگرنه صدام نمیزد...
ادامه دارد
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
به وقت #خاطرات عروسی
سلام میخواستم یه خاطره بگم از حدود ۴ سال پیش که ۱۵ سالم بود عروسی دختر عموی مامانم که دوست خودمم بود دعوت شدیم، چون بعد مدت ها یه عروسی نزدیک بود و ذوقشو داشتم گفتم که برای اولین بار میرم آرایشگاه🚶
دیگه روز عروسی رفتم نزدیک ترین آرایشگاه به خونمون که تازه دوست مامانمم بود🫤👍 من خودم پوستم سفیده اما ایشون رفت کرم پودر چند درجه تیره تر استفاده کرد هیچی، خیره سرم میخواستم برا اولین بار مژه بزارم که خانم رفت مژه بلند خیلی پر برام گذاشت طوری که حس میکردم پلک بزنم پرواز میکنم،اخه زن حسابی من سر در نمیاوردم، تو چرا اینجور مژه گذاشتی😐😂
بعداز اونم خودم گفت :خووب نشدی ی کم بی روحی، رفت دوباره هفت رنگ به صورتم اضافه کرد🫠
اومدم خونه داداشم گفت خیلی خوشگل شدی همینجوری بیا😐
و چون تایم نداشتم همینجوری شبیه جنگ زده ها رفتم تالار. خدا شاهده از هر رنگ که فک کنید تو صورت من بود😂
بعد اون دیگه من آرایشگاه نرفتم و اگه برم قطعا با اطمینان از کارش میرم که تو فیلم عروسیا شبی جن نباشم🗿
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
#اعتراف
مامانم داشت آرایش میکرد بابام رفته پیشش هی میگه خط چیشت کجه صاف کن ، رژت از خط زده بیرون ، ابروت متقارن نیست فلان یهو مادرم عصبانی شد گفت اه بسه دیگه بالا سرم انقد ایراد نگیر ، بابام برگشته میگه دیدی موقعه رانندگی بم میگی ترمز بگیر آروم برو بپیچ اینور بپیچ اونور
چ حسی داره؟!:)))))))))
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
14.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پیاز سوخاری پنیری به سبک رستورانی😋😋
حتما امتحانش کنید چون خیلی خوشمزس
مواد لازم :
پیاز ۳ عدد
پنیر پیتزا ۴ ق غ
پودر سوخاری ۲ ق غ
تخم مرغ ۱ عدد
ادویهها :
پاپریکا ۱ ق م
فلفل سیاه ۱ ق چ
پودر سیر ۱ ق م
نمک مقداری
برای سوخاری :
پودر سوخاری یا پانکو
تخم مرغ زده شده ۲ عدد
آرد سفید به اندازه
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
به وقت #خاطرات عقد
های حدود ۳ ۴ سال پیش شب عقد عموم بود رفته بودیم خونه ی پدر زنعموم و اینکه مادر بزرگ من خیلی سوتی میده🙂😂رفتیم رسیدیم جشن با خوبی و خوشی تموم شد موقعه رفتن به خونه داداش و بابای زنعموم وایساده بودن جلوی در مادر بزرگم انقدرر گفت مبارک باشه قاطی کرد اخرش گفت غم اخرتون باشه بازور جلو خنده هامونو گرفتیم که فقط بریم بیرون😂😂
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ #تجربه و تغییر مثبت در زندگی 🌹
سلام خانومای گل
این کانال فوق العاده ای هستش. به خصوص ایده هاش. من ک خیلی هاشو استفاده کردم و خیلی هم جواب داده.
منم میخواستم یکی از تجربه های خودمو بگم. من 21 سالمه و همسرم 26 سالشه. یه نسبت فامیلی دوری داریم و ازدواجم سنتی بود. همسرم به شدت مهربون و صبوره و خیلی عاشق منه. ولی من اینطوری نبودم اوایل ازدواج. آدمی بودم ک به شدت #زودرنج بودم و زود #عصبانی میشدم. ولی در کنارش زود هم #آروم میشم. همسرم همیشه در مقابل این رفتارم با مهربونی برخورد میکرد. #تحمل یه قطره اشک منو نداشت. این برای من عادت شده بود ک ناراحت شم و همسری بیاد طرفم منو آروم کنه.
ولی اینو نمیدونستم ک هر مردی تا یه جایی #تحمل میکنه. به جایی رسیدیم ک تو خونه از شدت گریه بیحال میشدم ولی نمیومد سمتم. هرموقع ک ناراحت میشدم اعصابش میریخت بهم و اون بیشتر از من ناراحت میشد و دیگه نمیومد سمتم. دیگه سرد شدیم و کوچیکترین حرفمون به بحث تبدیل میشد. همسرم کمتر حرفای عاشقانه میزد. . افسرده شده بودم و همش بهش غر میزدم ک تو منو دوست نداری. گفتن این جمله هم اونو عصبانی میکرد. یه جورایی #حساسیت پیدا کرده بود. از زندگیم خسته شده بودم. شوهرمم دیگه هیچی بهم نمیگفت. ترجیح میداد حرف نزنه ک ناراحت نشم و نسبت بهش گارد نگیرم. دغدغه هاشو نمیگفت و میریخت تو خودش. این باعث میشد بعضی وقتا بی حوصله بشه. منم هی غر میزدم ک دوستم نداری و حوصلمو نداری و...
تا اینکه با این کانال اشنا شدم. یاد گرفتم از چیزای بیخود ناراحت نشم چون ارزش نداره. یا اگه ناراحت میشم کنترلش کنم و اروم ناراحتیمو با همسرم درمیون بذارم. گریه هامم خیلیییی کمتر شده. آقایون از گریه بیش از حد متنفرن. یاد گرفتم تنوع بدم به زندگیم. یاد گرفتم محبت کنم. الانم میبینم ک شوهرم خیلی خیلی بیشتر بهم محبت میکنه و حرفای عاشقونه میزنه. همش هم میگه خیلی دوست دارم وقتی باهام آروم حرف میزنی و قهر نمیکنی و درخواستت رو به زبون میاری.
الان همسری هرچیزی ک میشه بهم میگه و باهم خیلی منطقی حلش میکنیم و دلخور نمیشیم از هم.
هدیه خریدناش هم بیشتر شده. همین چند روز پیش داشتم با خودم با لحن بچه گانه میگفتم عههههه گوشیم خراب شده نمیتونم دیگه از شوهر جونیم عکسای قشنگ بگیرم بعدش ببینمش و زوق کنم☹️
فرداش اومد با یه گوشی نو😍وقتی گوشی رو روشن کردم رو صفحه قفلش هم نوشته بود "دوستت دارم زندگیم. تا میتونی عکس بگیر ک از ذوقت شارژ بشم"
به حدی خوشحال شده بودم ک پریدم هوا...
خانومای گل ، آقایون از #تامین کردن خانومشون خوششون میاد. سعی کنید #درخواست هاتونو #غیرمستقیم بیان کنین. زیاد محبت کنین و منطقی باشین و قهر نکنین.
و نکته آخر ک #اقتدار شوهر رو هیچوقت له نکنین. حتی اگه حرفش درست نباشه مستقیم مخالفت نکنین. به خصوص توی جمع.
هیچوقت هم دستور ندین. مثلا بگین من یه پیشنهاد دارم بیا فلان کارو انجام بدیم.
فکر کنم زیادی حرف زدم😂شرمنده
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
#عکس_شما
گلایی ک برام خریده🫠🥹😍
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
#اتفاقات_واقعی
سلام
دخترم ۱۹
خونه ی پدربزرگم اینا تو جنگله و پر از درخته، دستشویی شونم یکم دور بود از خونشون بعد داییم تعریف میکرد وقتی ک بچه بوده ساعت ۴صبح میره دستشویی، میگف تا دم در رفتم صدای ناله اومد دیدم که یه دختر هس تو دستشویی که موهاش رو صورتش ریخته و پاهاش سم داره و زل زد تو تخم چشمام و همونجا چشمام بسته شد و وقتی هم بیدار شدم خواهرم گفت که کنار دستشویی خوابیدی چرا؟
داییم هم از اون موقع تا الان لکنت زبون گرفته....
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
17.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چیز برگر با سس خیارشور 😍😋
مواد لازم🔻
برای ۲ عدد برگر دوبل
گوشت چرخ کرده ۳۵۰ گرم (۸۰ درصد گوساله و ۲۰ درصد گوسفندی )
نمک و فلفل سیاه نوک قاشق چای خوری
کره ۲۰ گرم
پیاز ۱ عدد
نون برگر ۲ عدد
پنیر چدار ۴ ورقه
مواد سس
مایونز ۲ قاشق
کچاب ۱ قاشق
خردل ۱ قاشق
خیارشور ۱ عدد
چونه های گوشت رو ۸۰ گرمی بگیرین که کاملا داخلش بپزه و این که گوشت گوسفندی رو از راسته و چربی استفاده کنید
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ #تجربه و تغییر مثبت در زندگی 🌹
سلام ممنون از كانال خوبتون ، ميخواستم ي تجربمو بذارم ك يكم موضوعش با بقيه تجربه ها متفاوته ، من و شوهرم هر دو ٢٣ سالمونه و حدود يه ساله ازدواج كرديم ، خانواده ي من و شوهرم تا حدودي از نظر ديني و مذهبي باهم اختلاف داريم ، مثلا من چادريم ولي خانواده شوهرم همه مانتويي هستن ، اوايل ازدواجمون شوهرم به شدت #كاهل_نماز بودن و تمام نمازهاشون چند دقيقه به قضا شدن بود و اين مساله خيلييي منو اذيت ميكرد ، البته جا داره ذكر كنم ك ايشون پدرشون كلا نماز نميخونن متاسفانه و ي جورايي ميدونستم همين ك ميخونن نمازو بازم جا شكرش باقيه ولي با اين وجود بسيار سر اين مساله بحث و ناراحتي پيش ميومد ،
تا اينكه ي روز كاملا اتفاقي اين فكر رو خدا به ذهنم انداخت ك براي ترغيب ايشون به نماز خوندن نمازهامونو باهم به جماعت و #امامت ايشون بخونيم ، ك باعث ميشد چون قراره باهم بخونيم خيلي وقتا بخاطر حرف من حدود ي ساعت بعد اذان شوهرم پاشه نماز بخونه ، هم فال هم تماشا ، خيلي وقتا هم بعد نماز باهم شوخي ميكنيم و خود انجام اين كار بصورت مشترك بسيار دل هامونو بيشتر به هم نزديك كرده ، البته بگم ك فك نكنيد كار اسونيه و من اوايل ك اينكارو شروع كردم كاملا شوهرم از زير كار درميرفت و خيلي وقتا ميگف نه الان حال ندارم يا مثلا ميگف ميخوام دوساعت ديگه بخونم خودم الان كار دارم ولي من خيلي باهاش راه اومدم حتي گاهي مثلا نماز مغربو ساعت يازده شب ميخوندم ولي بازم #صبر ميكردم باهم بخونيم چون ميدونستم ثواب نماز جماعت از نماز فردا بسيار بيشتره ، خيلي وقتا هم ك حوصله نداشت #پاپيچش_نميشدم
خلاصه الان بعد سه چهار ماه خيلي اوضاع بهتر شده ، داخل خيلي وقتا خودش صدام ميزنه ميگه بيا نمازمون بخونيم ولي هنوزم خيلييي جاي پيشرفت داره، ميدونم خيلي از خانما از كاهلي نماز شوهرشون ناراحتن اميدوارم اين روش بتونه تا حدي كمكشون كنه ، ممنون
✍ اگه درخواستی از همسرتان دارید بهش #اقتدار بدهید و با کوچکترین کاری ازش #تشکر کنید
مثلا لباس میخواهید ، به شوهرت بگو : یه لباس خوشکل دیدم خیلی دوست دارم تو منو ، تو اون لباس خوشکل ببینی و همه بگن خوش به حالت چه شوهر خوبی داری ، البته با ناز و طنازی بگید که کار خودتون رو راحت کردید و اون بخت برگشته هر چی شما بگی ؛ میگه چشم 😜
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•