🌺🍃🌺🍃
🍃🌺
🌺🍃
🍃
📚#داستان۰کوتاه۰و۰خواندنی
آن روزها هنوز سرویس هواپیمایی منظم در شهرهای ایران وجود نداشت و تنها بعضی هواپیماها هفتهاي یک روز، روزهای پنجشنبه از آبادان به شیراز و از شیراز به تهران ميآمد. من بلیت گرفتم و به فرودگاه رفتم. قوم و خويشها اصرار داشتند که من هفتهاي دیگر هم بمانم تا به اطراف شهر برویم؛ ولی من نپذیرفتم و آنها نیز تا فرودگاه بدرقه من آمدند. هواپیما مملو از مسافر بود. روی صندلی هواپیما نشستم و کمربند بستم. همه صندلیها پر بود. در همین وقت متوجه شدم که مردی بلندقد و زیباروی از در هواپیما به درون آمد و همانطور ایستاده، خطاب به مسافران گفت:
_ آقایان، آیا کسی هست که برای سفر به تهران شتاب نداشته باشد و بخواهد یک هفته در شیراز بماند و در یک هتل شیراز مهمان من باشد؟
تقاضا عجیب بود و البته کسی جوابی نداد. آن مرد دوباره تکرار کرد:
_ آقایان من در کار کشاورزی مملکت هستم، و روز شنبه یک جلسه مهم برای دفع آفات و ملخ با یک هیات بزرگ هلندی در تهران داریم و می دانید که با اتومبیل نمیتوان تا شنبه به تهران رسید. اگر کسی هست که شتاب سفر تهران را نداشته باشد، جای خود را به من بدهد و با هواپیمای هفته بعد به تهران بیاید، تمام این هفته را مهمان من خواهد بود.
من از جای برخاستم و گفتم: « بفرمایید. مخارج هم لازم نیست. حالا برمی گردم و هفته بعد به تهران خواهم رفت.»
به هر حال این هواپیما که حامل آن مهندس بود هرگز به تهران نرسید و در نزدیکیهاي ساوه موتورش از کار افتاد و سقوط کرد و همه آن مسافران از میان رفتند و آن مهندس عالی مقام که به آن اصرار مسافر آن هواپیما شد و در وزارت کشاورزی مقامی بزرگ داشت، اسمش «کریم ساعي» [ رييس سازمان سرجنگل داري كشور و بنيانگذار بسياري از جنگلها، پاركها و باغهاي كشور از جمله پارك ساعي] بود.
👤 #محمدابراهیم_باستانی_پاریزی
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•