eitaa logo
آدم و حوا 🍎
40.9هزار دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
2.9هزار ویدیو
0 فایل
خاطره ها و دل نوشته های زیبای شما💕🥰 همسرداری خانه داری زندگی با عشق💕
مشاهده در ایتا
دانلود
آدم و حوا 🍎
دو ماه گذشته بود و حال صنم بهتر شده بود .. با اینکه هر وقت یاد کار مادر میفتادم تا عمق وجودم میسوخت
داستان زندگی 🍀🍀 آفت بلند صدام کرد و گفت آقا ... بیایید بچه به دنیا اومد.. هیجان زده بلند شدم و رو به صنم گفتم تو هم بیا بریم بچه رو ببینیم .. صنم چند ثانیه فکر کرد و گفت حالا تو برو ،شاید مرضیه خوشش نیاد منم بیام .. از اتاق بیرون رفتم.. آفت بالای پله ها ایستاده بود و تا منو دید با لبخند گفت آقا بچه صحیح و سالم به دنیا اومد .. مرضیه خانم هم خوبه خوبه ،اینقدر نگران بودید.. پر استرس پرسیدم بچه چیه؟ _یه دختر بور شبیه مادرش... منتظر بودم پسر باشه .. کمی تو ذوقم خورد ولی بروز ندادم و دست کردم از جیبم چند اسکناس درآوردم و به طرف آفت گرفتم .. اینم مژدگونیت... آفت با خوشحالی پول رو ازم گرفت و دوباره به اتاق برگشت .. چند دقیقه که گذشت قابله لگن به دست بیرون اومد .. +میتونم برم داخل؟ هنوز جواب نداده بود که مادر مرضیه هم بیرون اومد ..چند تا ملافه دستش بود از کنارم گذشتنی ، آروم گفت به قابله پول و شیرینی دادی .. با تعجب گفتم مگه شیرینی هم باید بدم؟ مادر مرضیه کلافه گفت ای بابا .. آره دیگه... نقلی ،نباتی ..هر چی که هست بده.. رد شد و رفت شنیدم که زیر لب گفت خونه بی بزرگتر همین میشه .. بهم برخورد ولی راست میگفت.. برای اولین بار ،دلم میخواست مادر کنارم بود .. رو به قابله گفتم الان شیرینی میفرستم برات.. چند تقه به در زدم و وارد شدم .. آفت کمک میکرد نوزاد شیر بخوره... مرضیه با دیدن من کمی خودشو جمع و جور کرد.. آفت با غر گفت ای بابا خانم مگه نامحرمه، شوهرته بزار بچه شیرشو بخوره پول رو به طرف آفت گرفتم و گفتم تو برو این قابله رو راهی کن .. آفت سرش رو بلند کرد و گفت پس کی یاد بده؟... +تو برو بگو مادرش بیاد.. آفت از اتاق رفت ..کنار مرضیه نشستم و گفتم حالت خوبه؟ زیر لب جواب داد خوبم ... +بچه رو بده بغلم صورتش رو ببینم .. مرضیه بچه رو تو بغلم گذاشت.. فهمیدم که تمام تلاشش رو میکنه که دستش بهم نخوره... دخترم رو بغل کردم ..سفید بود .. صورت گردی داشت .. یه حس شیرینی تو وجودم چرخید .. آروم لبهام رو نزدیک صورتش بردم و گونش رو بوسیدم ..شروع به گریه کرد .. مرضیه گفت بده به من دخترمو.. بغلش کرد و آروم گفت جانم ..دخترم..دلیل زندگیم..اسمش رو چی میزاری؟؟ میخواستم هدیه ای به مرضیه بدم گفتم اسمش رو تو انتخاب کن ..بهش فکر کردی؟ مرضیه لبخند کمرنگی زد و گفت گلچهره... ابروهام رو بالا دادم و گفتم از قبل انتخاب کرده بودی؟؟ مرضیه سرش رو تکون داد و همونطور که به صورت دخترمون نگاه میکرد جواب داد خوابش رو دیده بودم .. میدونستم دختردار میشم .... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
با اومدن مادر مرضیه از اتاق بیرون اومدم .. بعد از ازدواجم با صنم ،مادر مرضیه مثل قبل باهام رفتار نمیکرد و منم سعی میکردم کمتر ببینمش.. کمی تو حیاط قدم زدم ..چند بار نفس راحت کشیدم و خداروشکر کردم که تونستم بچمو بغل بگیرم.. یاد صنم افتادم و به اتاقش رفتم .. صنم مشغول گلدوزی بود .. کاری که تازگیها انجام میداد .. یک لحظه سرش رو بالا آورد و گفت قدمش مبارکت باشه... تو همون چند ثانیه فهمیدم که گریه کرده ..چشمهاش سرخ بود .. طاقت دیدن غصه خوردنش رو نداشتم کنارش نشستم و بغلش کردم و گفتم چرا گریه کردی؟ حیف اون چشمهای خوشگلت نیست؟ با بغض نگاهم کرد و گفت یوسف من دلم بچه میخواد منم دوست دارم مادر بشم... صنم گفت اگه حامله نشم میرم مریض خونه، دنبال درمان.. باشه ای گفتم و رفتم حجره ظهر به تمام کارگرهای حجره ،به عنوان شیرینی ناهار دادم .. اسد خیلی خوشحال بود و همه اش میگفت یوسف اگه پسر میشد همبازی پسر خودم میشد .. خندیدم و گفتم کاری نداره دست به کار شو یه دختر بیارید اسد چشمکی زد و گفت اتفاقا میخواستم خبرش رو بهت بدم .. چند ماه دیگه دوباره عمو میشی قهقه ی بلندی زدم و خواستم حرفی بزنم که با دیدن مادرم بالای پله ها خشکم زد .. دروغ چرا، با دیدنش قلبم لرزید ..دلم براش تنگ شده بود.. مادر بغض کرد و قدمی بهم نزدیک شد و گفت یوسف... +اینجا واسه چی اومدی؟ اسد سرفه ای کرد و رفت پائین مادر با التماس گفت یوسف..صبر کردم بچه ات دنیا بیاد بیام دیدنت.. الان حال منو بهتر میفهمی..دلم برات تنگ شده ..از من بگذر و بزار برگردم خونم ..بزار هر شب ببینمت.. بغضش ترکید و با صدای بلند گریه کرد . نفسم رو با حرص بیرون دادم و گفتم از اینجا برو ..منم اگر تو رو ببخشم صنم نمیبخشه..تو بچه ی صنم رو کشتی ،کم مونده بود خود صنم رو هم به کشتن بدی.. مادر نزدیکتر شد ..کاملا روبه روم ایستاد و گفت تو بزار برگردم عمارت ،کاری میکنم صنم هم از من بگذره دیدن گریه اش اذیتم میکرد..پشتم رو بهش کردم .. بازوم رو گرفت و گفت به روح پدرت قسم میخورم نمیخواستم آسیبی به صنم بزنم .. +آهااا..فقط میخواستی بچم رو بکشی؟ _تو صنم رو طلاق میدی .. میدونم.. پشیمون میشی دوباره.. نمیخواستم بچه اش بمونه و بشه خار چشمت.. داد زدم بسه..بزار برو ..اوقات خوشم رو تلخ نکن .. مادر عقب عقب رفت و گفت من دیگه طاقت ندارم .. اگر نزاری برگردم خودم رو میکشم گفت و رفت.... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ادامه دارد •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
سلام دخترم اعتراف میکنم وضع مالی خوبی نداریم همچیم شده حسرت امروز رفتم گوشواره طلامو فروختم باهاش یه پالتو خریدم ولی خیلی ذوق کردم اره مثل ماهم هستن که دارن زندگی میکنن •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
پسرداییم تو محل کارش می‌خواسته با تاید دست و صورتش رو بشوره، چشاشو بسته که مثلا کف نره تو چشش بعد دهنشو باز کرده، کلی کف رفته تو دهنش 😂😂 بعد واسه اینکه ضایع نشه شروع کرده با انگشتش دندوناشو شستن🤣🤣🤣🤣 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
وای یهو یچیزی یادم اومد چند ماه پیش خونه دوستم بودم خانوادش داشتن فیلمای جوونیاشونو رو نشون میدادن یهو فیلم رفت رو یه مرده که داشت بالا پایین میپرید بلند گفتم وا این چرا شبیه عمو قناد داره بالا پایین میپره سنگین باش مرد ،کم داره  یارو یهو دیدم دوستم داره میخنده گفتم چیه خب راست میگم دیگه که یهو باباش با یه لبخند ملیحی گفت اره جوونی انرژیم زیاد بود و منی که نابود شدم..🙂😐😂💔 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ و تغییر مثبت در زندگی🌹 سلام. باتشکر از کانال خوبتون. من و شوهرم 8 ساله ازدواج کردیم و دو تا بچه داریم. من ادم مغرور و کینه ای هستم و این به زندگی زناشوییم لطمه زد. ما با عشق ازدواج کردیم هم رو خیلی دوست داشتیم قبل ازدواج، اما رفته رفته عشقمون کم رنگ شد. تاجاییکه از هم متنفر شدیم و فقط به خاطر بچه، هم رو تحمل میکنیم. تا اینکه با این کانال اشنا شدم و سعی کردم خودمو عوض کنم. رفتار های بچه گانه مو تکرار نکردم. قهر هامو کم کردم و اینجوری شد که اون عشق دوباره زنده شد. الان شوهرم خیلی باهام خوب شده و میگه: تو خیلی عوض شدی! مهربون تر شدی و کلی قربون صدقم میره. منم براش کم نمیذارم. از اشپزی گرفته تا .... ✍ عاقلانه رفتار کنیم تا بعدا حسرت گذشته رو نخوریم •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ و تغییر مثبت در زندگی🌹 سلام دوستان عزیزم! من سومین باره پست میذارم. هروقت ناامید میشم، میام تجربه ها رو میخونم و دوباره انرژی میگیرم. 💃😍 خواستم چیزی که شاید کمتر راجع بهش صحبت شده، بگم. ❌📛 هیچ وقت سر همسرتون منت نذارید. چ مرد و چ زن. واقعا باعث سردی رابطه میشه. دومین چیزی که خودم عمیق درکش کردم اینکه به غرور مرد توجه کنیم و اونو نشکنیم. کردن از مردها واقعا بهشون حس مردونگی میده. من امتحان کردم که وقتی از شوهرم تعریف میکنم چشماش از شوق، برق میزنه.😍😁 مثلا اقایی من به خاطر کارش یه مدت به لباس پوشیدنش اهمیت نمیداد. وقتی واسه خودش لباس خرید ازش تعریف کردم که چقد با این لباس خوش تیپ شدی. باور کنین عین بچه ها ذوق کرده بود.😜 تو آینه خودشو با افتخار نگاه میکرد.😍 منم از ذوق کردن اون، لذت میبرم. •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
آقا یه خاطره مال روز اول مدرسس زبان داشتیم معلمه گفت پاشید یکی یکی اسماتونرو بگید بعد نوبت رسید به یکی از چس کلاسای کلاس که فامیلیش برزگریه،خلاصه اومد اسم و‌فامیلشو به انگلیسی بگه یهو گفت مای نیم ایز برزگری مای فامیلی ممد 😂 یهو کل کلاس رفت رو‌هوا ، اون کلاس دیگه کلاس نشد😂 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
همین الان یک حرکت برگ ریزان از گربم دیدم😂 جلوی مبل نشسته بود و من فقط یک پلک زدم دیدم نیست، سرمو چرخوندم دیدم سه متر اونورتر روی میز نهارخوری نشسته با تعجب منو نگاه می‌کنه 😂 اصلا چجوری ممکنه فقط یک پلک زدم😂 فکرکنم خودشم باورش نشد اونجوری نگاه میکرد😂❤️ چندتا بسم الله گفتم مطمئن بشم گربمه و جن نیست که نبود و گربم بود😂 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حاشیه دوزی •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•