eitaa logo
آدم و حوا 🍎
40.9هزار دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
2.9هزار ویدیو
0 فایل
خاطره ها و دل نوشته های زیبای شما💕🥰 همسرداری خانه داری زندگی با عشق💕
مشاهده در ایتا
دانلود
⚪️✨خواهے برسی 🧡✨بہ چشمہ آب حيات ⚪️✨لبريز شود 🧡✨نامه‌ے تو از حسنات ⚪️✨ بر روے سرت 🧡✨ببارد از حق بركات ⚪️✨ بفرست 🧡✨دمادم بر محمد صلوات ⚪️✨ اللّهُمَّ‌صَلِّ‌عَلي 🧡✨ محَمَّدوَآلِ‌مُحَمَّد ⚪️✨ وعَجِّل‌فَرَجَهُــم 🕊️🕊️🌾🌸🌾🕊️
به وقت عروسی گفتم همه خاطرات عروسی گذاشتن منم بزارم ما دو شب پیش عروسی دعوت بودیم چشتون روز بد نبینه عروس انقد بداخلاق بود ک نمیتونستیم با ی من عسل بخوریش موقع برای ی خوش آمدگویی به مهمونا ده دقیقه طول کشید و داماد داشت التماس میکرد. بعد کلی نازکشی داماد خانوم افتخار داد بره موقع عکس گرفتن خواهرای داماد گفتن بریم عکس بگیریم عروس بدو بدو رفت پشت میکروفن ی چیزی اعلام کرد کرک و پرمون ریخت گفت هیشکی حق عکس گرفتن با عروس ندارع و عروس خانوم دوست دارن فقط با داماد عکس بگیرن ن هیچ کس دیگ ، تو همین مسیر داشت برمیگشت پاش گرفت به سیم بلندگو با مغز رفت وسط میوه ها، 😑 آخه چرا خواهر من، چرا اینم بگم ما فامیل خیلی دور بودیم بعدشم عروس خانوما لطفا انقد بد اخلاق نباشید عروسی خودتونه زشته واقعا •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
مراسم نامزدی فامیلمون بود وسطش برق قطع شد، چند نفر رفتن ببیند چی شده باقی هم با نور موبایل شروع کردند روشن کردن سالن، متاسفانه زود نورو انداختند سمت عروس و داماد و....😂 حدس بزنید چه صحنه ای دیدم؟! عروس دستش تو دماغش بود 😂 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
من یکسان دست هستم، یعنی کسی که هم چپ دسته هم راست دست، دوران مهدکودک معمولا با دوتا دستام نقاشی میکردم و... و این عادی بود برام کسیم چیزی نمیگفت، پدربزرگمم اینجوری بود، تا رفتم سال اول مدرسه وسط نوشتن بودم که دست راستم خسته شد از رو عادت دادم دست چپ و ادامه دادم، معلمم دید و چنان دادی زد سرم که پریدم🤦‍♂😐 گفت تو نرمال نیستی تو عقب افتاده ای و... ترسیده بودم، جلوی همه خجالت زده شده بودم، این بار اولی نبود اینجوری میکرد، روز اولم جای دفتر خط دار دفتر نقاشی برده بودم کلی دعوام کرد، الان ۳۳ سالمه، کل اون ۱۲ سال مدرسه برام مثل هرروز رفتن پای چوب دار بود🤦‍♂😐💔بعضی رفتارا روی روح و‌روان آدم ماندگارِ... خانم معلم عزیزم ، نمی‌دونم کجایی ولی منو داغون کردی ، فقط ۷ سالم بود •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ و تغییر مثبت در زندگی🌹 سلام خدمت خانمای گل🌹 یجورایی همه تون گردن من دین دارین. ممنون از لطف همتون.🙏 من خودم یه دنده و و بودم. همین شوهرمو میکرد. هر چی میگفت، من برعکسشو انجام میدادم.😏 ولی وقتی با کانالتون اشنا شدم، گفتم منم یه بدم به خودم. با اینکه همیشه بخودم میرسیدم، و و خوب. اما بخاطر رفتارم، شوهرم زیاد طرفم نمی اومد و نمیداد جایی برم بدون خودش. 😔 منم یه مدت اخلاقمو تغییر دادم مثلا حاضری جوابی نمیکردم و هر چی میگفت یا از ته دل میگفتم: باشه. رفتارش کلا عوض شد.😌 خانما! همسر خیلی تاثیر داره. میان وعده بدین، ببره سرکار. خیلی خوشحال میشه و اونم سعی میکنه شما رو خوشحال کنه. من تازه فهمیدم مردا مهربونن. خیلی گلن. اگه بفهمیم چه طوری باشون رفتار کنیم. •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روش پاک کردن انواع لکه از لباس😉 ‌‌ •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
اعتراف میکنم ۴۰ سالمه بیکارم چند ماهه و یه برادر ۳۸ ساله دارم هر دو مجردیم، پدرم ۷۰ سالشه کارگر و ناراحتی قلبی و زانو درد داره مستاجریم و ماهی ۴میلیون و نیم کرایه میدیم، مادرم مشکل شبکیه چشم داره ۱۰ تا ۱۵ درصد دیدشو از دست داده و به یه آمپول نیاز داره برای تزریق به چشمش که تو ایران نیست و قیمتش اگر پیدا بشه حدود ۳۰۰ میلیون تومن هست و درمانشم قطعی نیست حتی با این آمپول😔 با اینهمه شاکر خدا هستیم و اینم از حکمتشه ، عمر کوتاهه و باید شاد بود، سعی میکنم پدر مادرمو با شلوغ بازی شاد کنم، کاری ازم بر نمیاد برامون دعا کنید •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
آدم و حوا 🍎
#داستان_زندگی 🏹🏹 "مریم" عباس موقع حرف زدن برای اولین بار بغض کرد .. طاقت نداشتم گریه ی عباس رو
داستان زندگی🌱🌱 "عباس" از مریم که خداحافظی کردم دلم میخواست برگردم پیشش ولی کاری بود که شروع کرده بودیم .. میدونستم از پنجره نگاهم میکنه ولی شرم کردم برگردم و نگاهش کنم .. ماشین رو روشن کردم و با سرعت دور شدم .. جلوی خونه ی نرگس نگه داشتم .. چهره ی مریم برای یک ثانیه هم از جلوی چشمهام کنار نمی رفت.. نرگس با چادر جلوی در بود.. تعارفم کرد که بنشینم .. یک لحظه نگاهش کردم .. زشت نبود ولی مریم نبود.. هیچ کس به نظر من ، به زیبایی مریم نبود .. از فشار ناراحتی سبیلهام رو میجویدم ... حس بدی تمام وجودم رو گرفت .. لحظه به لحظه با مریم مقایسه اش میکردم .. دیگه نمیتونستم بمونم . .. دعا کردم زودتر بشم و از این وضعیت رها شم.. یک لحظه فکر کردم مبادا تو تنهایی بترسه و اگه حامله بشه ، بچه ام رو سقط کنه .. بهش گفتم در رو ببنده و از خونه زدم بیرون .. نمیدونستم وقتی با مریم رو در رو شدم چکار کنم و چه حرفی بزنم .. در رو که باز کردم ، مریم روی کاناپه دراز کشیده بود .. بدون اینکه برق رو روشن کنم نزدیکش شدم .. چشمهاش بسته بود ولی از طرز نفس کشیدنش فهمیدم بیداره... کنارش رو زانو نشستم و سرم رو نزدیک گوشش بردم و گفتم مریم گلی .. اینجا نخواب بدن درد میگیری ، .. دستم رو بردم سمتش که یهو از جا پرید و گفت بهم دست نزن .. دستم رو بردم عقب و گفتم باشه .. باشه چشم .. مریم با صدای لرزون گفت عباس.. تا وقتی که .. اون زن تو زندگیت هست و کنارش میمونی منو فراموش کن .. میدونستم الان حالش خوب نیست و بهش حق میدادم .. بلند شدم کمی عقب رفتم و گفتم اون زن تو زندگی من نیست فقط یه وظیفه داره ، انجام که داد میره پی زندگیش ولی تو نفس منی مریم.. هرچی تو بگی .. به سمت اتاق خواب رفتم و خوابیدم . صدای آهسته ی گریه اش ، خنجری بود توی دلم ... از همون شب ، مریم تمام سعی اش رو میکرد که بامن هم صحبت نشه .. قبل از آمدن من غذاش رو میخورد و صبحها تا من از خونه خارج نمیشدم از خواب بیدار نمیشد .. طبق قراری که داشتیم یک روز در میان پیش نرگس میرفتم .. .. تو این مدت نرگس از بدبختیهایی که تو زندگیش دیده بود برام تعریف میکرد و منم هر از گاهی براش دردودل میکردم .... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ادامه دارد •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
ماعم بهم رسیدیم🫠✨ •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ و تغییر مثبت در زندگی🌹 ســلــام خــدمــت دوســتــان گــلــم و مــمــنــون از ایــده و تــجــربــه هایــے ڪ در اخــتــیــارمــون مــیــزاریــن 😘 مــنــو آقــایــے یــڪ ســالــه ڪ عــقــدیــم و خــیــلــے زیــاد همــدیــگــه رو دوســداریــمــ😉، ولــے همــیــشــه مــن بــودم ڪ ابــراز عــلــاقــه مــیــڪــردم و آقــایی همــیــشــه بــا اخــلــاق و رفــتــارش نــشــون مــیــداد ڪ عــاشــقــمــه☺️، تاحــالــا هم هرچــے ازش خــواســتــم بــهم نــه نــگــفــتــه، ولــے خــب مــن دوســت داشــتــم ڪــلــمــه "دوســتــ دارم" رو ازش بــشــنــومــ. اولــا هی بــهش می گــفــتــم ڪ بهم بگو.😔 آقــایــے هم نمــیــگــفــت. ســر ایــن مــوضــوع چــنــد بــارے بــا هم کردیــمــ😔، تاایــنــڪــه بــا ایــن ڪــانــال آشــنــا شــدم و زیــاد ڪــردم، و هروقــت ڪ مــوقــعــیــتــش بــود بــهش مــیــگــفــتــم: دوســتــدارم،بــعــداز تــمــاس تــلــفــنــے مــوقــع خــدافــظی و... ☺️ ایــشــونــم فــقــط مــیــگــفــت مــا بــیــشــتــر، تا بــعــد از مــدتــے گــفــتــمــ: مــا بــیــشــتــر چــیــ😳؟گــفتـ مــابــیــشــتــر دوســتــداریــم 😍😍 بــعــد مــتــوجــه شــد ڪ چــقــدر مــن ذوق ڪــردم 😍😋، تــااااااااا الــان ڪ دیــگــه قــبــل از خــدافــظــے خــودش مــیــگــه ❤️😍 مــنــم از ڪــیــف ایــنــجــورے 💃💃 مــیــشم پــشــت گــوشــے. 😜 ✍ زن با سیاست با صبر و تحمل و مردش رو میسازه نه با جنگ و . ✍ اگر میخواهی چیزی به کسی یاد بدی با یاد بده نه با •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
♦️هر کس با ایمان این آیات را با نیت خالص و توجه به خدا و معنی آن بنویسد در روز بیست و هفتم ماه  و بر کسی بندد که  جنیان مزاحم او می شوند مادام که با او باشد هیچ جنی او را زحمت ندهد🔻 ☀️آیات ٣ الی ۶ سوره جن ☀️ 💠وَأَنَّهُ تَعَالَى جَدُّ رَبِّنَا مَا اتَّخَذَ صَاحِبَةً وَلَا وَلَدًا ﴿۳💠وَأَنَّهُ كَانَ يَقُولُ سَفِيهُنَا عَلَى اللَّهِ شَطَطًا ﴿۴💠وَأَنَّا ظَنَنَّا أَن لَّن تَقُولَ الْإِنسُ وَالْجِنُّ عَلَى اللَّهِ كَذِبًا ﴿۵💠وَأَنَّهُ كَانَ رِجَالٌ مِّنَ الْإِنسِ يَعُوذُونَ بِرِجَالٍ مِّنَ الْجِنِّ فَزَادُوهُمْ رَهَقًا ﴿۶💠 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
چجوری اینقد پولدارین همش سفر خارجی میرین؟ من ۲۰ سال هر روز به پدرم میگفتم مارو میبری شمال؟ هرسری میگفت پول ندارم. در حالی که ما شمال زندگی میکردیم و کافی بود از خونمون بریم بیرون 😂😂 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•