#بازم_آخه_سوتی
سلام من اومدم با یک سوتی داغ وخجالت اور
امشب بعد از ۳هفته از غار تنهایی در اومدم ورفتم خرید چون به خاطر امتحانات تو راه خونه و مدرسه بودم فقط رفتم یک سوپری که اشنا بود وهمیشه ازش خرید کلی میکنیم در حال خرید بودم که یک اقایی اومد و اونم خریداشو رو میز میچید بعد دیدم به فروشنده گفت مارک بیتا نشنیدم تا بحال فروشنده هم گفت بله اتفاقا خیلی قدیمیه ومعروفه ولی هنوز اون اقا تردید داشت منم چون تو صف بودم زود حساب کنه سریع گفتم 🤔بله اقا درست میگه ما که همیشه بیتا استفاده میکنیم خیلی خوبه جنسش راضییم ازش👌😊
بعد دیدم اقاهه باخنده به فروشنده گفت حالا که این خانوم میگن خوبه وراضین ازش پس دوبسته بدین 😂منم بهش لبخند زدم به نشانه اینکه قبول کرده حرف منو واطمینان کرده بهم 😍یهو دیدم فروشنده دوتا ن.و.ار ب.ه.دا.شتی برداشت ازقفسه کنار دستمال کاغذیا وگذاشت تو نایلون مشکی ویک نگاه معنا دار به من کرد وداد به اقاهه 😱
تازه فهمیدم یارو چی میخواسته نه دستمال کاغذی 😱🙈🙈بخدا از خجالت مردم ونفهمیدم چجور خریدامو حساب کردم زدم بیرون از اونجا بدبختی که فروشنده هم منو میشناخت نمیدونم کی دوباره روم بشه برم اونجا😭
من🙈🙈😱😭😭
خریدار😂😂👍👍
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
.
سلام فاطمه خانم ممنون از کانال خوبتون🙏😍 امشب برای اولین بار در عمرم با مامانم رفتم کافه،
حس ناب و فوق العاده ای بود که تاحالا تجربه نکرده بودم.
و باید بگم پاشید با ماماناتون برید کافه 😍❤️.
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
.
کاش یه شوهر داشتم تو این گرما خسته از کار میومد منم هردفعه براش از اینا درست میکردم و دلبری میکردم حسابی🥰
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
.
دیگر اهمیت نمیدهم؛ به هرکسی که به من ضربهای زده یا ناامیدم کرده.
دیگر نه کسی را سرزنش میکنم و نه بحثی میکنم، به سکوتم پناه میبرم و بهخودم میرسم و همین برایم کافیست...🌱
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
سلام
کوچیک بودم بابامو تشویقی از اداره فرستادن مکه
کل فامیل و دوستان اومدن بریم فرودگاه بدرقش کنیم
موقع رفتن کلی جمعیت بود و همه چی قر و قاتی ، عجله داشتیم هممون بریم
بابابزرگم دم در ، در به در دنبال گیوه هاش میگشت ، نبود که نبود
رفتیم فرودگاه و همه هم بودن ، اومدن عکس بگیرن ، من حس قهرمانی داشتم ، فرزند ارشد بابام رفتم کنارش با ابهت و غرور عکس بگیرن ازم که یهو همه نگاشون افتاد ب پاهام....
بله گیوه ها پای من بود
فکر کنید با گیوه از دلقکا بدتر شده بودم و ملت نمیدونستن چطوری بخندن😂😂🤣🤣🤣🤣
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
#خاطره_خواستگاری
سلام فاطمه جون بچه های کانال....
ما یه خواهرشوهر داشتیم از نظر خودش سنش برا ازدواج بالا رفته و دربه در دنبال شوهر بود ، از فالگیر بگیرو دعانویس تا دوست و آشنا ، میگفت فقط یه مرد باشه بریم زیر یه سقف...
بگم براتون یهویی ایرانسل اومد موبایل 😄
آقا اینم جز نفرات اول بود یه ایرانسل گرفت
همراه یه گوشی
خلاصه هی الکی شماره میگرفت تا بعد چن وقت یه پسر روستایی خورد به تورش اینا ندیده و نشناخته عاشق هم شدن😍🤣
خلاصه پسره هرکاری کرد خونوادش راضی نشدن که خودش تنها همراه با ۶ کیلو نان تر اومد😳😁شروع کرد حرف زدن و ما هم تو آشپزخونه هی نان تر میخوردیم ، تموم هم که نمیشد
خلاصه زمستون بودو ساعت ۱۱ شب مادر شوهر الکی یه تعارف زد گفت پسرم امشب پیش ما بمون دیدیم بله داماد استقبال کرد گفت باشه هرطور شما بگین من مشکلی ندارم میمونم🤣🤣🤣
آخه بنده خدا کسی تو شهر ما نداشت...
شوهرم توی آشپزخونه شروع کرد به حرف زدن ، خواهرشوهرم هم پیام بهش میده میگه از اینجا برو...
پدرشوهرمم دم به دقیقه بریم بخوابیم ...
بنده خدا بلند شدو رفت دیگه هم هیچوقت پیداش نشد یعنی فرار کرد
معلوم نشد شب کجا خوابیده ما موندیمو ۶ کیلو نان تر...
خواهرشوهر هم بالاخره یکی رو پیدا کردو ازدواج کرد ، همیشه میگه ایرانسل شوهر برام پیدا کرده😂😂😂
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•bg
💚
برنامه ریزی خدا حرف نداره
بهش اعتماد داشته باش...
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
لبخند بزن
به دیروزی که گذشت
و به امروزی که زیباست
و به فردایی که زیباتر خواهد بود.
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
#ارسالی
#هم_دلی
سلام من تو خونه عروسک دست ساز میسازم و با کمک ایتا میفروشم.
یه اسنپ گرفتم راننده ی مرد خیلی جوون بود. زنگ زد به خانومش گفت دخترمون خوابه یا بیدار؟ بعدم گفت بخابونش من نمیتونم دست خالی بیام خونه. قطع که کرد گفت امشب تولد بچمه هیچی براش نگرفتم. خیلی تو خودش رفته بود. گفت درامدش کفاف قسط هاشو هم نمیده. من تو کیفم چندتا عروشک سفارشی داشتم یکی از عروسک هامو دادم ببره برا بچش.😊
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
#توسل_به_شهدا
#خاطره_آشنایی
باورم نمیشد حس عجیبی داشتم گفتم نکنه اون پسر تو راهیان نور شهید بوده؟!!
بعد سریع به فکر خودم خندیدم شاید فقط شباهت اسمیه یا فامیلن!
تو دلم به همون شهید توسل کردم و نذر کردم اگه دانشگاه رشته دلخواهم قبول شدم به عنوان نذری سر خاکش میام و براش نذری پخش میکنم.
خلاصه از اون روز زندگیم فقط شد تست و درس و آزمون بعد ۶ ماه سخت کنکور دادم و نزدیک شهریور جواب آزمونم اومد.
بله من رشتهی مورد علاقهام یعنی دبیری زیست شناسی قبول شده بودم.
خیلی علاقه داشتم به دبیرزیست شدن.
رفتم مصاحبه بعدم تو دانشگاه فرهنگیان شهرمون ثبتنام کردم.
یک روز پنجشنبه بود یاد نذرم افتادم، یک ظرف شیرینی درجه گرفتم و رفتم گلزار شهدا.
سر قبول اون شهید بودم که با دیدن مرد چهارشونهای که لباس یونفرم سفید با آرم ارتش تنش بود.
هر دو بهت زده بودیم انگار باورمون نمیشد همو ببینیم.
زیر لب سلام کردم و اونم در جوابم گفت: علیک سلام خانم سارا جمالی درسته؟ شما اینجا چی کار میکنید؟
از اینکه اسمم رو یادش بود حس خجالت و ذوق همزمان بهم دست داد.
- اینجا نذر داشتم.
- اینجا قبر عمومه که هم اسممه.
- من اتفاقی اومدم ببخشید باید برم.
- چه نذری داشتید خانم جمالی؟
- من دانشگاه قبول شدم رشته دبیری زیست.
لبخندی زد و در سکوت فاتحه خوند و رفت
اما یک هفته بعد
داستان کوتاه چهار قسمتی
#ارسالی_سارا
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•