eitaa logo
آدم و حوا 🍎
41.3هزار دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
2.8هزار ویدیو
0 فایل
خاطره ها و دل نوشته های زیبای شما💕🥰 همسرداری خانه داری زندگی با عشق💕
مشاهده در ایتا
دانلود
آدم و حوا 🍎
داستان زندگی و تا جون داشتم زدمش... افتخار نمیکنم به کارم.. ولی یاسمین نقطه ضعف من بود... بچه ی س
داستان زندگی روز سوم مادرم زنگ زد بهم که دارم یاسمین رو می برم بیمارستان... زن حیوونت تلفنو پرت کرده خورده به سر و صورتش.. بچه اولش گفت خودم خوردم زمین ولی بعدش با کلی نوازش و وعده وعید راستشو گفت... هر جایی ولش کن پاشو بیا... اصلا نفهمیدم چطوری خودمو رسوندم شهرستان... وسیله هام حتی توی هتل جا موند.. رفتم بیمارستان پیشش... یاسمین رو که دیدم با اون وضع دیگه نتونستم تحمل کنم، سریع رفتم توی همون اوضاع، درخواست طلاق با دادن مهریه ی کامل رو کردم و توی بیمارستان به آرزو گفتم حق نداری پاتو بزاری خونه .. چون در اون صورت خون ات گردنه خودته... آرزو نمیخواست طلاق بگیره و بارها رفت و اومد...ولی میدونستم هیچ حرفش واقعی نیست.. و رفتارش با یاسمین و حتی با من درست نمیشه... بارها بهش فرصت داده بودم. بالاخره با دادن تموم مهریه ازش جدا شدم.. ولی آخر هفته ها قرار شد بچه رو ببره پیش خودش.. رای دادگاه بود...ولی آخر هفته ها که میرسید عزا میگرفتم که نکنه بلایی سر بچه بیاره توی این دو روز...ولی خونوادش خیلی مراقب بودن و بهونه دستم نمیدادن... دو سال از اون قضیه گذشت و خانواده ی من اصرار داشتن که ما نمیتونیم خوب به یاسمین برسیم.. زن بگیر... تا اینکه مادرم یه روز منو برداشت با قسم دادنم، برد خواستگاری... فکرشم نمیکردم بخواد وصلتی سر بگیره و فقط به خاطر تموم شدن بهونه های مادرم رفتم..و با نرگس آشنا شدم... فکرشم نمیکردم بخواد وصلتی سر بگیره و فقط به خاطر تموم شدن بهونه های مادرم رفتم..و با نرگس آشنا شدم... نرگس مجرد بود و من مطلقه و یه دختر ۶ ساله داشتم... خیلی طول کشید تا نرگس راضی به ازدواج با شرایط من بشه...مادری کردن واسه بچه ای که مال خودت نیست و هنوز آثار روحی بچگیش توی رفتارش مشخصه، آسون نیست... بالاخره نرگس قبول کرد و با هم ازدواج کردیم... یاسمین خیلی نرگس رو دوست داره و نرگسم باهاش اصلا باهاش بدرفتاری نمیکنه. بیشتر سعی می کنه دوستش باشه و قرار شد نرگس جون صداش کنه از روز اول... زندگیمونم خداروشکر خوبه...و خدا بهمون یه دو قلوی پسر هم داد ... امسال یاسمین کلاس اول میره و کنار داداش هاش خیلی بهش خوش می گذره..و هنوزم آخر هفته ها به دیدن مادرش میره.. دورادور هم از آرزو گاهی خبر می رسه که درمانشو سفت و سخت داره ادامه میده... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌پایان •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
✳️ تجربه و تغییر مثبت در زندگی🌹 من 22سالمه آقایی 25 سال. راستش هی من میام کانال رو میخونم ولی همیشه نمیشه آدم خودشو تو کنترل کنه😁 و به خرج بده. یه روز ما دعوای درست حسابی کردیم ☹️ و آقایی خیلی اتیشی بود😤 من یاد کانالتون افتادم گفتم هیچی نگم بعد جوری درستش کنم هم دعوا تموم بشه، هم آقایی قهر نکنه😛 پیام داد منتظر عواقب کارت باش. منم کلی متن عشقولانه❤️ ذخیره داشتم چندتا پشت سر هم براش فرستادم💏 بعدش گف خودتو لوس نکن برو میخوام بخوابم.😉 منم گفتم آقایی شما بخواب. من این دختره بی ادب که هرچند وقت یه بار سروکلش تو زندگی ما پیدا میشه رو از خودمون دور میکنم که راحت زندگی کنیم. تو راحت بخواب.😋 آقایی هم گف: نه! من دختر بی ادب نمیبینم، فقط یه فرشته ناز میبینم.😜 اینجوری کل عصبانیتش فروکش کرد و دعوا تموم شد. حتما سکوت تو دعوا رو امتحان کنی •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
12.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•اسنک پنیری🥪• خیلی ساده و راحت تو خونه اسنک حرفه ای درست کن و لذت ببر😍 ~❤️مواد لازم: نون تست : یک بسته سوسیس : ۴ تا قارچ : ۴ تا فلفل دلمه ای : یکی رب : یک قاشق غذاخوری نمک، فلفل سیاه، آویشن : به مقدار لازم کره : ۵۰ گرم سس کچاپ : به مقدار لازم پنیر ورقه ای گودا : ۸ تا پنیر پیتزا : به مقدار لازم •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
سلام وای ک چقدر میخندم با این سوتیای قشنگ و رنگا رنگ درباره اون ماجرای نبات و محبت باید بگم ک سی سال پیش موقع عقد من و همسری زنداداشم به من گفت ک موقع عقد پای شوهرتو لگد کن تا همیشه حرف تو پیش باشه .منم ک خوشحال از اینکه موفق میشم نشستم پای سفره عقد خلاصه تا عاقد شروع کرد به خوندن خطبه پامو بردم ک بذارم رو پای همسری دیدم پای اون زودتر اومد خلاصه من پامو بکش و ایشون پاشو بکشه خطبه تموم شد و ما درگیر پا بازی بودیم 🤣🤣 انگاری یکیم به همسری گفته بود ک پای منو لگد کنه 😐😐 الانم بعد سی سال نمیدونم حرف کدوممون پیشه ولی هرچی هست خیلی خوشبختیم 😍😍😍😍 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
سلام چند سال پیش محرم بود‌ بعد کل خانواده پدری هرسال محرم چند شبی شام میدن بعد قبل از اینکه بریم مسجدمون ، پنج شیش نفر از دخترا خونه پدر بزرگ پدریم بودیم که حاضر بشیم و‌ بریم‌ مسجد. خلاصه نشسته بودیم حرف میزدیم زنداداشمم داشت آرایش میکرد‌ روسری م سرش نبود یهو پسر دایی بابام‌ اومد توی اتاق‌ زنداداشمم تازه کرم زده بود و هنوز پخشش نکرده بود روی‌صورتش منم که دیدم نه روسری داره و‌نه چیزی سریع چادر مشکیمو انداختم روش😐🤦‍♀ که موهاش دیده نشه خلاصه این پسر دایی اومد و‌ رفت برداشتن چادر از صورت زنداداشم همانا و شوکه شدن هممون همانا🥴 کل چادرم پر از کرم‌بود. هرکااااری کردیم پاک نشد. خلاصه زنداداشم چون مانتوش بلند بود چادرش رو داد به من تا برم خونه چادرمو بشورم‌. یکی‌ دو هفته طول کشید تا با کلی ضرب و‌ زور آثار کرمو‌ از چادر پاک‌ کنیم حکایتش شده بود مثل آش نخورده و‌ دهن سوخته‌ من آرایش نمیکنم‌ اما‌ آثارش روی چادرم بود.😂 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
سلام بابت کانال شادتون ممنون واقعا تو این روزای پر استرس کار سازه... خانماهای گروه از نبات وجادو کردن شوهرا گفتن یاد همسایمون افتادم چند ماه پیش اومد دم خونمون بهم گفت یه زره از ادرار دخترت بهم میدی( دختر من 4ساله شه)منم گفتم واا برای چی میخوای گفت واسه از بین بردن تلسم وجادو میخوام بریزم تو کفش ورولباسای شوهرم یه زره هم بریزم تو چاییش یا نوشیدنیش🤢🤢🤢میگفت مادرشوهرش اونو جادو میکنه تا هواسش فقط به اون باشه...حالا باز امروز دیدم اومده دم در با لیوان یه بار مصرف میگه باز از اون امانتی بهم بده😂😂منو میگی همون جور😳😳😳لیوانو گرفتم اول میخواستم خودم پرش کنم😜😜😜بعد دلم واسه شوهر بیچارش سوخت که باید.. ش اش.. منو بخوره😝😝😝اخه این چه کاریه یادم میفته ادرار میده شوهرش بخوره اوقم میگیره🤮🤮🤮نکنید خانما تو خدا •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ تجربه و تغییر مثبت در زندگی 🌹 سلام روزتون بخیر من میخوام به اون دسته از عزیزانی که میگن همسرم خوبه ولی با پدر و مادرش یا خانوادش مشکل دارم بگم که همسرتون هم جزء همون خانواده و از ریشه همون پدر مادر هست و این فقط طرز دیدگاه شما هست که باید عوض بشه و باید اونها را نه شعار بلکه قلبآ مثل پدر و مادر خودتون بدونید اگر پدر و مادرتون حرفی بهتون زد اون را از روی دلسوزی میدونید ولی اگه مادر همسرتون همون حرف را زد بدتون میاد و فکر میکنید از روی غرض هست اگر هر حرفی که بین شما و خانواده همسرتون پیش میاد واقعا فکر کنید که پدر مادر خودتون هستند که این حرف را میزنند خیلی روابط خانواده ها بهتر میشه ممنون از کانال خوبتون🙏 ✍ وقتی دیدگاه غرض ورزی رو به دلسوزی تبدیل کنید چقدر زندگی زیباتر میشود 🌸 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
سلاممم😘❤️😘 وای یه آبرویی از خودم بُردوندم من یه باااار🤣🤣🤣 الان یادم افتاد آب شدم😂😂😂 آقا این سریال پاورچین و پخش میکرد تلویزیون😂😂 من شیر فرهاد و داوود و سپهر داداشِ مهتاب بودم خواهرم زن هر سه تاشون و جناب طغرل😂 وای نه😂 وای نههه😂😂😂 ما هر قسمتشو میدیدیم میرفتیم مدرسه برا بچه ها اجرا میکردیم🤣🤣🤣🤣🤣 وای یا امام زمان😂 اینقدر دلقک بازی در می اوردیم بعضی معلما نگاهمون میکردن هیشکیم هیچ کاریمون نداشت😂😂😂😂 اما اما اما😂 یه بار داشتیم تو خونه تمرین میکردیم آجی بزرگه مچمونو گرفت😂 گفتیم واسه مدرسه س😂😂😂 گفت خجالت بکشیننن😂😂😂 و... خلاصه مام مخفیانه به تمرینامون ادامه میدادیم😂😂 اصلا اوضاعی😂😂 وای یه آقایی بود سپهر.آقای انصاری نقششو بازی میکردن.یه تایمی بدجور قفلی زده بودم روش😂 خیلی تابلو هاااا😂 مثلا یه برنامه دعوتشون کرد عید نوروز و آقای زیا (امیدوارم درست نوشته باشم😂) مجری بودن.اسمشم بهار نارنج بود.هم ایشون و دعوت کرده بودن.هم یه آقا پسر فسقلی به نام سورنا.که سه سالش بود ولی اشکال هندسی و اعداد رو بلد بود.خدا حفظش کنه❤️ قشنگ این برنامه حک شد تو ذهنم😂😂😂 بعد یه عزیز دلی که متأسفانه اسمشون یادم نیس کات کرده بودن با کراش خارجیشون چون دور بود😁😁 این حالو قشنگ میفهمم🤣🤣🤣 منم یهو بیخیال میشدم😂 عزیزامین❤️ 😁 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
سلام امیدوارم که حال دلتون خوب باشه♥️ یه خاطره از دوران مدرسم یادم اومد گفتم بفرستم واسه کانال سال سوم دبیرستان بودم (سال گذشته)واسه یه کاری دوستام می خواستن برن توی دفتر پرورشی گفتن توهم بیا بریم منم گفتم اکی بچه ها داشتن با دبیر پرورشی صحبت می کردن که دیدم خانومه یه برگرو گذاشت توی دستگاه کپی و گفت شما پایه چندمین؟گفتیم دوازدهم گفتم کدوم کلاس گفتیم کلاس فلان یهو دستگارو نگاه کرد و بهمون تشر زد برین اون ور ببینم نزدیک دستگاه کپی نشید برگه های امتاحانیه ماهم زنگ بعدی امتاحان عربی داشتیم نمرشم واسمون مهم بود دوستم بهم اشاره زد که سوالارو نگاه کنم منم اون زمان کنکوری می خوندم اون درس عمومی بود چیزی ازش بلد نبودم که نگاه کنم و یادم بمونه خلاصه دوستام ایستادن جلوم منم با کلی استرس یکی از برگه های امتاحانی رو کش رفتم😱😩😩 یعنی ضربان قلبمو تو گوشام میشنیدم چون خانومه دقیقا رو به روم بود 🫣 من برگرو قایم کردم تا خود بالا دویدم دوستامو خبر کردم که سوالارو دزدیدم بیایننن ولی دیدیم برگه امتاحان واسه بچه های انسانیه اونم پایه دهم😶 حالا ما تجربی بودیم اونم دوازدهم😭😭😂 یکی نیست بگه آخه زن حسابی وقتی سوالای آزمون ما نیست چرا انقدر تاکید می کنی سوالارو نبینیم 😩😩 خلاصه کلی استرس کشیدم آخرشم به کارمون نیومد خدا دشمنم اینطوری ضایع نکنه منم دیگه توبه کردم و درو و بر این کارا نرفتم 😌👍 راستی یه چیزی میگن دعای هر کسی دست یه نفر دیگست یعنی اگه اون شخص واسته بشه و واسش از خدا بخواد حاجت اون آدم برآورده میشه من جمعه ی بعدی کنکورمه با وجود تنش و شرایط روحی خیلی بدی که تو زندگیم داشتم یک سال با تمان وجود تلاش کردم ممنون میشم اگه با دلای پاکتون واسه موفقیتم دعا کنید شاید دعای من دست یکی از شما عزیزان باشه😘❤️ یا حق🙌 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
19.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•ساندویچ فوری😋😍😋 یه ساندویچ خوشمزه و راحت🥰 ~مواد لازم: سینه مرغ یک عدد خیار ش سه عدد جعفری خرد شده ذرت پخته یک پیاله کوچک چیپس خلالی پنیر خامه ای ویلی سس مایونز ۲ ق غ و خردل ۱ ق غ آویشن و فلفل سیاه لیمو ترش کاهو قارچ ۲۰۰ گرم •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
12.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•شام فوری😋😍😋 ~مواد لازم: سینه مرغ مکعبی خرد شده ۱یا ۲ عدد نمک ۱قاشق چایخوری پاپریکا ۱/۵ قاشق چایخوری زردچوبه ۱/۲ قاشق چایخوری فلفل سیاه ۱ قاشق چایخوری ۲ حبه سیر خرد شده یا رنده شده ۲قاشق غذاخوری رب گوجه ۳قاشق غذاخوری ماست کره ۵۰ گرم ۱قاشق غذاخوری آرد ۴۰۰ میلی لیتر شیر ۱قاشق چایخوری نمک ۱قاشق چایخوری فلفل ۲۰۰ گرم پنیر پیتزا •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ تجربه و تغییر مثبت در زندگی🌹 من همیشه از دست مادرشوهرم و ایرادهاش ناراحت میشدم و به شوهرم میکردم.😔 اوائل چیزی نمیگفت ولی کم کم پشت اونا در اومد. منم کاری جز و خوردن و همیشگی نداشتم. تا اینکه تو کانال خوندم باید مسئله بین خانوما حل بشه و کار به شوهر نکشه. دیروز که کنار مادرشوهر و فامیلاشون داشتم میکردم، مادرش یهو برگشت گفت: فلانی! این چیه سرت کردی؟ یه شال مشکی قشنگ نداشتی اینو سر کردی؟ من انگار آب یخ ریختن رو سرم. داشتم منفجر میشدم. نگاه ها بمن افتاد. یاد کانالتون افتادم و گفتم: امشب از گله پیش شوهر خبری نیست. خودم حلش میکنم. گفتم نه ندارم! بعدشم خندیدم و گفتم: خب شما مادرمین! برام خوبشو با سلیقه قشنگتون بخرین.😁😜 یهو هنگ کرد ولی من با و چرب زبونی دلمو خنک کردم.😅 مسئله به همین راحتی حل شد. بدون خون و خونریزی زن و شوهری😂 ✍️ بردن گله از خانواده و مخصوصا مادر همسر نتیجه ای جز سردی روابط زوجین نخواهد داشت. •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•