eitaa logo
آدم و حوا 🍎
40.7هزار دنبال‌کننده
2.4هزار عکس
2.9هزار ویدیو
0 فایل
خاطره ها و دل نوشته های زیبای شما💕🥰 همسرداری خانه داری زندگی با عشق💕
مشاهده در ایتا
دانلود
آدم و حوا 🍎
به اسد نگاه کردم و پرسیدم اسد .. تو که.. اسد فکش رو جلو داد و گفت من چی؟ جوابی ندادم و بلند شدم تا ج
داستان زندگی نمیخواستم کسی از این ماجرا باخبر بشه .. به اسد که نگران کنارم میومد گفتم به مادر میگی رفتم روسیه .. تا ببینیم چی میشه .. اسد زد روی شونم و گفت نمیزارم اون تو بمونی ، هر طور شده راضیش میکنم رضایت بده .. به جیبم اشاره کردم و گفتم کلیدا رو از جیبم بردار .. کلید گاو صندوق هم بینشونه .. هر چی خواست بهش بده .. راضیش کن .. با دست بسته به ژاندامری رفتیم .. ماموری که با یعقوب صحبت کرده بود شکایت نامه رو تنظیم کرده بود.. افسر نگهبان شکایت نامه رو خوند و با تعجب و اخم گفت مگه شهر هرته پدرسوخته.. رفتی یارو رو زدی که زنش رو طلاق بده چون تو عاشقش شدی.. خنده ی عصبی کردم و گفتم اونجوری گفته ؟ میدونه من نمیخوام کسی اصل موضوع رو بفهمه اونم اسبش رو تازونده و این خزعبلات رو تحویل شما داده.. افسر نگهبان خم شد رو میز و گفت ببین جوون ، هر چی هست به من بگو .. تنها کسی که به فریادت میرسه من هستم .. تو سکوت نگاهش کردم دوست نداشتم با دونستن ماجرام بشم ملعبه ی دستشون و با انگشت نشونم بدن .. انگ بی غیرتی بهم بچسبونند.. افسر نگهبان پرونده رو بست و گفت خیلی خب .. وقتی حرفی نمیزنی حرفهای اونطرف سند میشه .. ماموری رو صداکرد . تا منو به بازداشتگاه منتقل کنه .. اولین بار بود این محیط رو از نزدیک میدیدم و خیلی برام سخت بود .. بازداشتگاه اتاق کوچک و کثیفی بود که یه پنجره خیلی کوچیک بالاترین نقطه دیوارش بود.. چهار مرد که هر کدوم یک طرف ولو شده بودند با نگاه اول کاملا مشخص بود جز اراذل هستند .. جایی که از همشون بیشترین فاصله رو داشت انتخاب کردم و نشستم .. یکی دوباری ازم سوال پرسیدند ولی جواب ندادم و سرم رو به دیوار تکیه دادم و چشمهام رو بستم .. خدایا من طاقت یک روز اینجا رو نداشتم .. اگه به زندان میرفتم چطور باید تحمل میکردم .. از بیخوابی سردرد بدی گرفته بودم .. دو نفر از مردها بلند صحبت میکردند . هر لحظه دلم میخواست سرشون داد بزنم و بگم ساکت .. به زور جلوی خودم رو گرفته بودم تا دردسر جدیدی درست نشه... اون شب رو به سختی گذروندم .. فردا ظهر بود که اسمم رو صدا کردن و پیش افسر نگهبان رفتم .. اسد اونجا بود با دیدن من جلو اومد و از دو طرف شونه هام گرفت و پرسید خوبی؟.. گفتم بهت رضایتش رو میگیرم .. باورم نمیشد .. با خوشحالی گفتم واقعا رضایت داد؟.. اسد ابروش رو کمی بالا داد و گفت رضایت داده به شرط و شروطها .. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
اسد ابروش رو کمی بالا داد و گفت رضایت داده ، به شرط و شروطها... +چه شرطی.. هر چی بخواد بهش میدم .. اصلا .. واسش یه خونه میخرم .. اسد سرش رو آورد نزدیک گوشم و گفت پول نمیخواد.. میگه باید همین جا بنویسی امضا کنی که... دیگه اسمی از صنم نیاری.. میدونی که این حقش قانونیه ... سرم رو عقب کشیدم و عصبی گفتم شرطش این بود تو پاشدی اومدی اینجا میگی رضایت گرفتم ؟ به سمت مامور رفتم و گفتم آقا منو برگردون .. این آزادی رو نمیخوام .. اسد از پشت دستم رو کشید و گفت یوسف خر نشو .. باز تو تا ته و توهه یه چیزی رو ندونسته تصمیم گرفتی و عملی میکنی؟ عصبی تر گفتم دیگه تا تهش خوندم چی میخواد ، این تو بمونم بپوسم خیلی واسم بهتره تا اینکه بیام جلوی چشمم ... الله اکبر .. نفسم رو پر حرص بیرون دادم .. _چه اون تو باشی چه بیرون ، چه تو بخواهی چه نخواهی ، فعلا اون شوهر صنم.. صبر کن ببین چی میگم .. سرم رو تکون دادم و منتظر به دهانش خیره شدم .. _بهش گفتم باشه قبوله .. رفتم با صمد و صنم صحبت کردم .. صمد گفت درسته دل خوشی از یوسف ندارم ولی از این پیری هم حالم بهم میخوره و نمیزارم دیگه پاش رو بزاره اینجا .. صنم هم گفت خودم رو گم و گور میکنم شده خودم رو میکشم ولی حتی باهاش هم کلام نمیشم .. کلافه گفتم خب .. همه ی این کارهارو هم کردیم طلاق نداد چی ؟ _الان دو قرون پولی که دادیم دستشه، شیر شده اینجوری هارت و پورت میکه .. حالش خوب نیست و نمیتونه کار کنه .. یکی و دو هفته دیگه که بی پول شد و زن و بچه اش کلافش کردند وقتشه که برم بهش پیشنهاد پول بدم از اون طرف هم صنم و صمد بهش رو نمیدن مجبور میشه قبول کنه .. بهت قول میدم .. الانم دیوونگی نکن بیا بنویس بزار از اینجا خلاص شیم .. کمی فکر کردم .. چاره ای نداشتم و به نظرم حرفهاش منطقی میومد .. قبول کردم و تعهد دادم که دیگه اطراف یعقوب نمیرم و مزاحمش نمیشم .. از ژاندارمری بیرون اومدیم و من به خونه برگشتم ... ادامه‌ دارد ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
این یه طرح هنری نیست! این برنجیه که یه نو عروس سوزونده😂 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
به وقت خواستگاری سلام من از خواستگاری رفتن دوستم میخام بگم ی رفیق دارم رفته بود خواستگاری ب صورت سنتی بعد گفته بودن برید توی اتاق حرفاتون بزنید اینم گفت رفتیم توی اتاق ی رخت خواب اونجا بود ی ملافه کشیده بودن روش ما هم نشستیم جلوی اونا لای درم باز بود داشتن نگامون میکردن گفت که من شلوارم تنگ بود چارزانو نشستم کلی حرف زدنمون طول کشید وقتی خاستم پاشم دیدم پام خاب رفته اومدم کم نیارم دست از رختخواب گرفتم همین که دستم رسید ب رخت خواب پتوو و بالشتا و خودم و عروس خانم ولو شدیم و اونم شروع کرد ب جیغ زدن همزمانم برادرای عروس ک ما رو دیدن بدو بدو اومدن توو اتاق خلاصه ما رو از زیر آوار دراوردن فقط شانس اوردم نزدنم و کلی عذرخواهی کردم و اومدیم خونه😂 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
یادم اومد به یه کاری که کردم سالها پیش و انقد به کار احمقانه خندیدم گفتم برا شما تعریف کنم سال 84 داداشم عقد کرد خیلی با خانواده خانمش رودربایستی داشت خلاصه روز مادر شد داداشم به من گفت بیا بریم خرید کمک کن تو خرید رابطه من و داداشم خیلی خوب بود منم یه دختر 16 ساله آخه داداش از آبجی بزرگه کمک میگرفتی😁 هیچی مامانم گفت من که چیزی نمیخوام گناه داره انقد خرجش بالا بره منم بی عقل جدی گرفتم رفتیم داداشم گفت طلا بگیریم آخه خیلی ارزون بود اون موقع ها گفتم مامانم که گفت من چیزی نمیخوام برا مادر زنتم یه انگشتر ساده میگیریم با اون رودربایستی داری مامانمم که ناراحت نمیشه یه چی براش میگیریم یه انگشتر گرفتیم 18 هزارتومن یه تونیک برا مامانم گرفتیم 10 تومن اومدیم خونه چشمتون روز بد نبینه مامانم کاری به سرمون آورد که تونیکه رو آبجیم برداشت انگشتر رو هم خودم پول توجیبیهامو دادم گرفتم بعدم خواهر بزرگم و داداشم رفتن یه 10 تومن گذاشتن رو پوله دو تا انگشتر جفت هم خریدن و اومدن چند شب پیش یادم اومد غش کردم از خنده و از کارم داداش بیچارم 😭😭😭😭 من😢😢😢😢 مامانم😏😡😡😡 آبجیم😞😞😞😏 منم از وقتی ازدواج کردم هرچی روز مادر وپدر میگیرم برا مامانم و مادرشوهرم و پدرم وپدرشوهرم جفت میگیرم •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ و تغییر مثبت در زندگی🌹 من و آقایی جونم تو عقدیم و خب اکثرا از هم دوریم به دلیل شرایط کاری آقای مهربونم.😘 من اصلا از خوشم نمیاد و دوست دارم همیشه زود ناراحتیمون رو بیان کنیم و از دل هم در بیاریم. خداروشکر اونقدر به آقایی جونم گفتم: "دوست دارم هر وقت ازم ناراحتی، زودی بهم بگی. چون واقعا خیلی خوشحال میشم که زودتر از دلت دربیارم و تحمل یه لحظه ناراحتیت رو ندارم" که آقایی هم عادت کرده و زودی میگه و زودی میبخشه. ☺️🙏 یادتون باشه همسر ما بیرون از خونه زحمت میکشه بخاطر رفاه ما، پس و قدردانی فراموش نشه.😉 خانم ها قوت قلب آقایی باشین. یادتون نره ما زنیم. زن یعنی زندگی، یعنی سرچشمه مهربانی.😉😍☺️ ✍ انتقادپذیر و انعطاف پذیر بودن خیلی از مشکلات رو حل میکنه •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
خلط پشت گلو ریشه اصلیش بلغم در قسمت سر هست ،هیچ آنتی بیوتیکی باعث درمان آن نمی شود فقط باید بلغم سر را خارج کرد اگر خلط پشت حلق  درمان نشود باعث مشکلاتی مثل نفخ و رفلاکس معده ،پرخاشگری ،چاقی شکم و پهلو و افسردگی و کبد چرب می شود برای درمان خارج کردن بلغم سر و از بین بردن خلط پشت گلو روی لینک زیر بزنید و فرم را پر کنید . https://formafzar.com/form/akr02 https://formafzar.com/form/akr02 اگر جویای کار در منزل هستین فرم زیر رو پر کنید https://formafzar.com/form/fwtpz
به وقت خواستگاری سلاام یه خاطره کوتاه ولی باحال داشتم گفتم واستون تعریف کنم سر خواستگاری داداشم چون خونشون نزدیک بود و تعداد زیاد بود دامادو پیاده فرستادیم خودمون با ماشین رفتیم :)😂 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
سلام عزیزم من وهمسرم چندسال پیش رفته بودیم یه فست فودی پیتزا بگیریم بعددیدم منشی دکتری که قبلا میرفتم پیشش هم اونجابود رفتم جلو وخیلی گرم احوال پرسی وروبوسی کردم😳آخه چرا...😂من همون موقعم که پیش اون دکترمیرفتم هم اینجوری احوال پرسی نمیکردم.... انگار دخترخالم بود😂😂هم خودم هم اون خانم سوپرایزکردم بااین سوتی که دادم😅🤣🤣 😁🖐 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
فقط اون عروسک قهوه ای 😐 فکر کردم رو عکس استیکر گذاشتن دیدم نه یه عروسک نصب شده خداییش خانما توالت نورپردازی نمیخواد، کاربریش یه چیز دیگس😂😂 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
9.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🟢 ترک محرمانه اعتیاد در منزل 🟢 🌐 روشی راحت‌ و قطعی برای با ایجاد بی‌ میلی شدید و قطع مصرف در هفته اول 🔰 ترک بدون درد و خماری 🔰 ترک بدون نیاز به بستری و استراحت 🔰 ارسال دارو به‌ صورت کاملا محرمانه و رایگان ❤️‍🔥 یکبار اقدام‌ کن و تو خونه ی خودت ترک‌ کن. 🌎 به کانال ما بپیوندید: 👇🏼👇🏼👇🏼 https://eitaa.com/joinchat/1505624953C11a82d828a 🦋 آی دی متخصص طِب سُنتی : 🆔 @Darmangar_heydarii ✅️ 09922079929
چند وقت پیش خوابم نمیبرد و داداشمم بیدار بود داشت فیلم ترسناک میدید منم دیدم خوابم نمیبره رفتم پیشش که منم فیلم ببینم (داشت احضار ۱ رو میدید) آقا فیلم به یه جایی رسید که اینا فهمیدن اون جنه همون ساعتی که مرده بوده میاد و اینام ساعتشونو تنظیم کرده بودن رو اون تایم ماهم محو فیلم بودیم،خلاصه اونا ساعتشون زنگ نخورد بعد یدفعه کرنومتر من که تو اتاقم بود زنگ خورد... رفتم آوردم نگاش کردم دیدم دقیقا رو همون ساعتیه که اینا گذاشته بودن زنگ بخوره و کرنومتر من زنگ خورد در صورتی که اصلا ساعتی که ما داشتیم فیلم رو میدیدم فرق میکرد و من اصلا کرنومترم رو رو همچین ساعتی تنظیم نکرده بودم که زنگ بخوره و خلاصه برگ نموند برا منو داداشم:/ •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈