9.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
باسلوق خونگی
نشاسته دو لیوان
آب دو لیوان 🍶
شکر نصف لیوان 🍚
پودر هل و وانیل یک ق چ
گلاب یک چهارم لیوان
کره🧈 یا روغن مایع یک قاشق غذاخوری
گردو به مقدار لازم
پودر نارگیل به مقدار لازم
😊😊😊😊😊😊😊😊😊
در ابتدا نشاسته و آب 🍶و شکر 🍚رو مخلوط کنید و روی حرارت ملایم گاز قرارداد دهید و کنارش باشید و هی هم بزنید تا ته نگیره بعد چند دقیقه هل و گلاب رو اضافه کنید و هم بزنید تا خامی نشاسته از بین بره و حالت خمیری سفت بشه و در این مرحله کره 🧈یا روغن مایع رو اضافه کنید و خوب مخلوط کنید و از رو حرارت بردارید و کنار بگذارید تا ولرم بشه
بعد به اندازه گردو بردارید و تو پودر نارگیل به غلتونید و روش گردو بگذارید ودر ظرف در دار مناسب بچینید و دو ساعت در یخچال قرار بدین.
#باسلوق
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ #تجربه و تغییر مثبت در زندگی🌹
🍁 آقایون باوجود ظاهر و روحیه سرسختی که دارن ولی به راحتی اسیر یک "خانوم" میشن!
ما خانوما باید بلد باشیم چطور #باسیاست همسرمون رو عاشق خودمون کنیم.
مثلا آقایی من همیشه دوس داره من براش لباسای خوشگل بپوشم و لوس حرف بزنم و ناز کنم.☺️
اگر یک روز شیطنت نکنم یا مثل بچه ها از سر و کولش بالا نرم، ازم میپرسه چیزی شده که امروز حالت خوب نیس؟!
🍁دومین چیزی که میخوام بگم اینه که برای خودتون یه سری حرف و اصطلاحات مخصوص بذارید که رمزی باشه. این حصار درست کردنه برای مردا خیلی لذت بخشه.😄
وقتی یه کار بدی میکنم تا قبل ازینکه ناراحت شه، سریع خودمو لوس میکنم و میگم "time ببخشینـَم it's !!!" باورکنین عصبانیتش میخوابه و خندش میگیره!
🍁سومین مورد اینکه من همیشه شوهرمو بالا میبرم جلوی همه و بابت کارای خوبش #تشکر میکنم، حتی اگر یه ظرف شسته باشه و همیشه بهش اطمینان میدم که تو تکیه گاه منی. اونوقته که خیالتون راحته وقتی شوهرتون از خونه میره بیرون چشم و دلش گیر نمیکنه هیچ جا. به نظر من این مهمترین وظیفه یک خانومه!
👇
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
به وقت #خاطرات عروسی
پسرم ۲۴ ساله ما خانواده های مذهبی ای هستیم شب عروسی ما خیلی باحال بود من و داداشم دوقلو هستیم و دوتا خواهر دوقلو گرفتیم عروسی باهم گرفتیم بساطی داشتیم فکرشو بکن تو تالار بغل خانمم نشسته بودم نباید اون طرف نگاه میکردی چون داداشم با زن داداشم نشسته بودن😂
شام هم میخاستیم بخوریم من با داداشم پشت به پشت نشسته بودیم و خانم هامون روبرومون😁 منو داداش عین هم ، خانما عین هم، خداوکیلی هر چهارتامون قاطی کرده بودیم خلاصه سخت بود ولی خیلی خوش گذشت😍❤
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ #تجربه و تغییر مثبت در زندگی🌹
من، همسرم 6 سال پیش بهم #خیانت کرد. بعد از اون موضوع اشتباه های خودم رو در رابطه رصد و اصلاح کردم:
⏺ من خیلی به خودم میرسم. تا الان هر روز لباسهامو عوض میکنم. هنوز نشده لباسام تکراری بشه. (منظورم این نیست هی لباس میخرمااا)
⏺ اشتباه رابطم با همسرم این بود که ما دفعات رابطه زیاد بود و هر لحظه که شوهرم تمایل داشت من بی چون و چرا قبول میکردم. بلد نبودم #عشوه بیام. فکر میکردم رابطه زیاد باعث سیراب شدنش میشه.😐
اما اشتباه بود چون براش #تکراری شدم! الان کمترش کردم و حس میکنم علاقش خیلی بیشتر شده.
⏺ همسر من راننده کامیونه. کارش جوریه که باید ساعت ۳ نصف شب بره.😐 توی ده سال زندگی، یک بارم نشده من با همسرم بیدار نشم و راهیشون نکنم. اونم پر انرژی.
⏺ با وجود دوتا بچه، وقتی همسرم از سرکار میاد، هر کاری دارم رها میکنم و با شتاب میرم استقبال. ایشونم خیلی شاد میشن و اگر حسابی هم خسته باشن با انرژی من حالش خوب میشه
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
به وقت #خاطرات ازدواج
سلامممم
در مورد همون داستان مامان بزرگ و بابا بزرگ اون خانم که گفتن دوقلو بودن برای بابا بزرگ منم همین اتفاق افتاده😁
بابا بزرگ منم وقتی جوون بوده توی مهمونی آبجی مامان بزرگم رو میبینه و چون رو میپوشوندن وقتی آبجی مامان بزرگم داشته از در اتاق رد میشده دیده و بابا بزرگم سری رفته خاستگاری مامان بزرگم خونه بودش چون نمیدونستم خواهر دوقلو داره و چون فقط چشماشون معلوم میشده از مامان بزرگ من خوششون اومد🫠خلاصه رفتن خاستگاری بعدش که بابا بزرگم میبینه بیشتر خوشحال میشه چون مامان بزرگم و آبجیش دقیقا شبیه هم نبودم اما مامان بزرگم خوشگل تر بود خلاصه ازدواج میکنن و الان بعد ۴۲ سال خداروشکر هنوز خوشبختن❤️🙃
این داستان: پدربزرگ خوش شانس😂😂
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
به وقت #خاطرات عروسی
سلام بهتون 😁
دخترم
من حدودا کلاس پنجم و اینا که بودم عروسی پسر خاله مامانم بود،ما رفتیم روستای اینا برای عروسی و من اولین باری بود که اون روستا میرفتم و نوه های خاله مامانم تقریبا همسن و سال من و خواهرم بودن😅و خیلی شر و شیطون بودن. دوتا داداش بودن و
اینا کلی فعالیت و شیطونی کردن تا صبح بعد عروسی🤣اینا برای ناهار دوغ هاشونووو پر از نمک میکردن و قاطی که میشد میدادن این بچه های کوچیک و بدبخت که حالیشون نبود😔😂🥲وای ی گنده کاری هایی در اومد همه جا پر دوغ شده بود بس که همه دوغ هارو ریخته بودن زمین 😕
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
#همسایه_بد
♦️مردی شکایت کرد به امام حسن(ع) از همسایه بد که اذیت میکند. امام(ع) به او گفت: چون نماز مغرب و عشا را خواندی دو رکعت نماز بخوان و بعد از آن بگو🔻
🎗یا شَدیدَ الْمِحالِ یا عَزیزُ أَذْلَلْتَ بِعِزَّتِکَ جَمیعَ ما خَلَقْتَ إِکْفِنی شَرَّ (فُلان) بِما شِئْتَ.🎗
◀️و به جای فلان نام همسایه را میبری▶️
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
#چالش
کلاس زبان بودم آخرای کلاس بودش فرداش مدرسه امتحان داشتم میخواستم به تیچر به انگلیسی بگم تو رو خدا مشق نده گفتم تو رو به گاد مشق نده😂😂😭😭 یعنی مردشور انگلیسی حرف زدنمو ببرن بدبخت نفهمید فحشه التماسه چی چیه😂از اون طرفم کلاس منفجر شد😅
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
#اعتراف
سلام
مامانم یه دختر خاله داره سن بالا خیلی پر حرف و کلا نچسپه . پارسال ک مامانبزرگم فوت کرده بود و همه رفته بودیم قبرستون . بعد از اینکه مراسم تموم شد همه تصمیم گرفتیم بریم این بنده خدا هم گفت منو با خودتون ببرید ماهم گفتیم ک ماشین ما تویوتا تک کابینه و شما جا نمیشد . گفت پس برم یکیو پیدا کنم منو ببره دو دقیقه بعد دیدیم همراه پدرم سوار ماشینه دستم تکون داد و رفتن😂😂 منو مامانمم موندیم ...
البته بعدش که رسیدیم خونه خودتون حدس بزنید مامانم بابامو چکار کرد😂😂
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ #تجربه و تغییر مثبت در زندگی🌹
من خانمی ۲۵ساله و همسرم ۴۰سالن. با وجود فاصله سنی زیاد، خیلی زندگی خوبی دارم. شوهرم تاجرن و خیلی جذاب و مغرورن. من باوجود سن کم و زیبایی منحصر بفردم، بازم پیش ایشون کم میارم.
اوایل برام سخت بود مثلا از من میخواستن وقتی وارد منزل میشن، جلو در باشم واسه #استقبال و کیف و کتشو بگیرم، با روی باز.
منم کم کم عادت کردم. 😍
عادت دارن بعد از صرف غذا میرن تواتاقشون ایمیل چک کنن. منم باهاشون حرفی نمیزنم. دیدم برام سخته اخه این اخلاق اونه. پس من چی؟؟
براش نامه مینوشتم قبل اومدن، میذاشتم کنار لپ تاب تا بخونه. اما دیدم عکس العمل خاصی نشون نمیده تا چندروز پیش که وقت نکردم نامه بنویسم.
شب اومدن و از پشت بغلم کرد. دستشو دور کمرم حلقه کرد و منو بوسید. چشمامو بست و گفت: عشق کوچولوم پس نامه امشبت چی شد؟؟ گفتم: وای یادم رفت.
اقایی گفت: من به نامه هات عادت کردم. به عشق نامه هات میرفتم تو اتاقم اما امشب پکرشدم. راستش کلی ذوق کردم.😋
و یه شب خاطره انگیز داشتیم. خانمای گل! مردا مغرورن. #محبت شما رو به روشون نمیارن اما متوجه میشن و کلی دوستتون دارن. شما هم براشون نامه عاشقونه بنوبسید. مطمئن باشید جواب میده.
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
#اعتراف
خاطره جالب یکی از اساتید قدیمی دانشگاه شریف دانشکده متالورژی :
یکبار داشتم برگهها رو تصحیح میکردم، به برگهای رسیدم که نام و نام خانوادگی نداشت؛ با خودم گفتم ایرادی ندارد، بعید است که بیش از یک برگه نام نداشته باشد، از تطابق برگهها با لیست دانشجویان صاحبش را پیدا میکنم .
تصحیح کردم و 17/5 گرفت ... احساس کردم زیاد است ، کمتر پیش میآید کسی از من این نمره را بگیرد ...
دوباره تصحیح کردم 15 گرفت !
برگهها تمام شد، با لیست دانشجویان تطابق دادم اما هیچ دانشجویی نمانده بود ...
تازه فهمیدم "کلید" آزمون را که خودم نوشته بودم تصحیح کردم !
" اغلب ما نسبت به دیگران سخت گیر تریم تا نسبت به خودمان ! "
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
6.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍔#شیرینی_حلزونی
🥢شکلات صبحانه
🥢 خمیر هزارلا
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
به وقت #خاطرات عروسی
سلام دخترم ۲۰ سالمه
یه عروسی خیلی یهویی دعوت شدیم😐😂
منم دلم نمیخاست برم چون چشمم عفونت کرده بود خیلی سرخ شده بود دیه بابام گف مهم نیس بریم خدا بزرگه😂
اقا ما رفتیم عروسی ک عصری ساعت 10صب تا 12شب بوده من ظهرش عینک زدم اوکی بودش
شب ک شد میزپشت سریم چن تاپسر متشخص نشسته بودن هی نگا میکردن
یکیش گف حیف این دخترخانم با این همه کمالات و... ک کوره بدبخت😐😂😂😂
عصبی شدم برگشتم بهش گفتم کور خودتی ، چشامم عفونت کرده مجبورم عینک زدم خلاصه از اول مجلس تا اخر مجلس سوژه ملت من بودم😞🤣 البته اون آقا الان بابای دخترمه😂
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•