آدم و حوا 🍎
#داستان_زندگی 🌸❤️🌸 به عباس نگاه کردم و گفتم آره عباس؟؟ خودت دیدی؟ دروغ میگن.. چرا باید بچه ی ما ع
#داستان_زندگی 🍀🍀
عباس بلند شد و آزمایشها رو از روی میز برداشت و دست من رو گرفت و بی حرف از مطب خارج شد ..
سوار ماشین شدیم و من با گریه گفتم عباس .. چیکار کنیم؟؟
عباس برگه های آزمایش رو پرت کرد روی داشبورد و گفت این دکتر هیچی حالیش نیست .. میگردم دکتر خوب پیدا میکنم ، میریم.. تو هم تموم کن گریه کردنت رو ، اعصابم خورد شد...
نه اون روز و نه روزهای دیگه عباس اجازه نمیداد در مورد این موضوع صحبت کنم از منم خواسته بود فعلا به کسی حرفی نزنم ..
بعد از چند ماه فرزانه زنگ زد و برای آش دندونی پسرش دعوتم کرد ..
جشن بود و همه شاد بودن و میخندیدند ولی من هربار به بچه ی فرزانه نگاه میکردم قلبم تیر میکشید ..
منم اگر بچه هام سالم بودند اینطور براش جشن میگرفتم ..
وقتی بچه ی فرزانه رو بغل کردم چشمهام یه لحظه پر شد ..
عمه متوجه شد و گفت نذر کردم واست مریم جون خدا بهت یه بچه ی سالم بده ..
با لبخند کوتاهی ازش تشکر کردم ..
بعد از مهمونی عباس اومد دنبالم .. تا سوار ماشین شدم گفت خوش گذشت ..؟
مظلوم نگاهش کردم و گفتم عباس .. چرا یه دکتر خوب پیدا نمیکنی ؟
عباس بدون این که نگام کنه گفت واسه چی؟؟ واسه بچه؟؟ مریم جان من بچه نمیخوام .. من همین الان با تو دارم از زندگیم لذت میبرم.. اصلا حرف دکتره درست بوده.. دندونت رو بکن از این بچه دار شدن ...
با گریه گفتم ولی من دلم بچه میخواد..
عباس محکم زد روی فرمون و گفت مریم تو رو خدا .. تو رو جان هر کی که میپرستی تمومش کن .. بردم پیش چند تا دکتر ، ما بچه دار نمیشیم و هیچ درمانی نداره ... منم روی این خواسته ام خاک ریختم .. تو هم بریز... نفست رو کور کن .. دیگه دلت بچه نخواد تمام...
نفسم بالا نمیومد.. حرفهایی که شنیده بودم رو باور نمیکردم ..
چرا من؟؟ چرا این بلا باید سر من و زندگیمون بیاد ..
از اون روز کارم شده بود گریه کردن و زانوی غم بغل گرفتن .. نه به خودم میرسیدم نه به خونه .. حتی نمیتونستم حمام کنم .. حالم به قدری بد بود که اطرافیان نگرانم شده بودند و وقتی ازم پرسیدند به همه گفتم که مشکلم چیه...
هر کس حرفی میزد ولی مامانم حرفی زد که عباس از همون لحظه بهم اجازه نداد که برم خونه ی مامانم....
"عباس"
مریم دست مامانش رو گرفت و با گریه گفت ما نمیتونیم بچه دار بشیم ، هر چی حامله بشم عقب مونده میشه و میمیره ..
زنعمو مریم رو بغل کرد و هر دو چند دقیقه ای گریه کردند ..
زنعمو صورت مریم رو بوسید و گفت عشقی که خودت انتخاب کردی ، الان هم یا میمونی یه جور با این مشکل کنار میایی یا ...
نگاهی به من کرد و گفت یا جدا بشید .. وقتی هر دوتاتون سالمید و میتونید بچه دار بشید چرا حسرتش تو دلتون بمونه ...
برای یک لحظه خون به مغزم نرسید و لیوانی که دستم بود رو کوبیدم روی میز .. شیشه ی میز شکست و با عصبانیت گفتم ممنون از راهکارتون .. لطفا دیگه راهنمایی نکنید ..
زنعمو ترسید و کمی از جا پرید ..
با ناراحتی بلند شد و گفت چیکار کنم ؟ بشینم نگاه کنم اینطور بچه ام جلوی چشمهام آب بشه ..
خیره شدم به مریم و گفتم مریم .. اگر با مامانت موافقی همین الان پاشو همراهش برو .. ولی اگر موندی دیگه حق نداری در مورد بچه و مشکل و این کوفت و زهرمار حرف بزنی .. بابا جان به کی بگم من بچه نمیخوام ، میخوام زندگیم رو بکنم ...
زنعمو به مریم نگاه کرد و گفت بلند شو بریم ...
مریم خم شد دستمال کاغذی برداشت و گفت نمیام مامان ..
زنعمو با عصبانیت کیفش رو برداشت و گفت پس فقط میخواهی منو دق بدی ..
بدون خداحافظی از خونه رفت و در رو هم محکم کوبید ..
هر دو تامون چند دقیقه ای سکوت کردیم .. بلند شدم شیشه ی شکسته ی میز رو بیرون بردم و چند تا بستنی خریدم و به خونه برگشتم ..
بستنی رو طرف مریم گرفتم و گفتم از امروز تو میشی بچه ی من ، منم میشم بچه ی تو .. همدیگرو لوس میکنیم ..
مریم جوابی نداد و بستنی رو ازم گرفت .. کمی سربه سرش گذاشتم تا بخنده .. وقتی خندید جلوی پاش نشستم و گفتم مریم تو رو نمیدونم ولی من بدون تو میمیرم.. اجازه نده کسی برای زندگیمون تصمیم بگیره .. بهم قول بده که از امروز این بحث رو تموم میکنی ..
دستش رو گرفتم و گفتم باشه .. قول میدی؟؟
مریم دستم رو فشار داد و گفت باشه .. سخته ولی باید عادت کنم ..
حرف زنعمو مثل خوره به جونم افتاده بود و یک لحظه آرومم نمیزاشت ..
با عشقی که مریم نسبت به بچه داشت میترسیدم تحت تاثیر مادرش قرار بگیره و بخواد ازم جدا بشه .. از چند تا وکیل پرسیدم ، مریم میتونست به راحتی ، حتی بدون حضور من ازم جدا بشه ..
تنها کاری که میتونستم بکنم این بود که نزارم مریم خونه ی مادرش بره .. هر دفعه یک بهانه ای می آوردم و مریم رو منصرف میکردم ....
ادامه دارد
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ #تجربه و تغییر مثبت در زندگی🌹
من بچه بودم ازدواج کردم. الان ۳۵ سالمه و بیست سال از زندگیم میگذره!
من اصلا #شوهرداری بلد نبودم و سر هر موضوعی #قهر میکردم و #گریه.😔
این باعث میشد ما دعوامون بالا بگیره.
وقتی فکرشو میکنم اگه منم #سیاست بلد بودم بهترین روزای زندگیم خراب نمیشد و بین من وهمسرم #فاصله و #کینه نبود و شوهرمو انقد ناراحت نمیکردم.😔
الان خیلی سخته بعضی چیزا رو درست کنم که اول میتونستم به راحتی انجامش بدم.😔
به این نتیجه رسیدم ک یه زن با زبونش چنان قدرتی داره ک امثال من هیچوقت ازش استفاده نکردیم چون کسی بهمون یاد نداد.
اما نسل جدید حواسشون باشه از این #سلاح زنانه استفاده کنن.
از مطالب کانال عااااالیتون استفاده کردم. دارم سعی میکنم فاصله و کینه ها رو از بین ببرم و بشم یه زن با سیاست که البته نتیجه هم داده.😊😊
الان حس میکنم یه زن قوی هستم که میتونه همه چیزو درست کنه و مطمئنم مردا، زنهای قوی رو بیشتر دوس دارن.
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
#چالش
زن داداش دوستم از خوشحالی اینکه عروس شده موقعی که رفته بودن دنبالش ببرنش خونه شوهر رفته روی صندلی ایستاده و درحالیکه دسته گلشو تو هوا میچرخونده واس خودش کل میکشیده
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
#اعتراف
#پسرونه
امروز ۲۱ آبانه، کلی بدهی و قسط بانکی دادم، رییسم هنوز حقوق مهر واریز نکرده، موجودی حسابم شده ده هزار تومن، ۳۳ سالمه و الان دلم خوشه بابام حقوق بازنشستگی میگیره حداقل از گرسنگی نمیمیرم تا پایان ماه، شخصیتم زیر این فشارا خورد شده، اگه مسافرکشی نمیکنم چون تموم کارم، اونم بیشتر خرج ماشینو بنزین میشه، تو این شرایط داغون دیروز پسرخالم که یه بچه مایه داره و ددی براش ماشین و خونه و ... فراهم کرده میگه رضا چرا زن نمیگیری؟ 😂😡 ی لحظه خون به مغزم نرسید این مرفه بی درد رو با چوب دنبال کردم فرار میکرد میگفت داداش غلط کردم زن نگیر ، گفتم باید بزنمت، نیم ساعت دنبالش بودم تا بالاخره زدمش 😂😂🤦♂ خدایی رد دادم از بی پولی
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ #تجربه و تغییر مثبت در زندگی🌹
من ۲۰ سالمه و نامزدم ۲۳. اوایل عاشقش بودم. دلتنگش میشدم، اونم همینطور. دوس داشتیم مدام کنار هم باشیم. نامزم ادم خوب و منطقیه. مدام محبت میکرد. نازمو میکشید و... ولی من اینطوری نبودم.
بخاطر غرورم محبت نمیکردم! فک میکردم پررو میشه در صورتی که اونم نیاز داشت به محبت.
گذشت تا نسبت بهش کاملا سرد شدم. نمیدونم چرا! یجورایی انگار خوشی زد زیر دلم! انصافا کاریم نکرده بود، یه روز که عصبانی شدم نتونستم خودمو کنترل کنم و بهش گفتم که ازت سرد شدم و اونم خیلی بهم ریخت.
حقم داشت. نباید این حرفو میزدم. بعد پشیمون شدم ولی کار از کار گذشته و حسابی ناراحت شده بود.
✍وقتی عصبانی هستید، سخنرانی کنید تا پشیمان کننده ترین سخنرانی عمرتان را داشته باشید.
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
#اعتراف
آقا داداش دوستم خواستگارم بود من ب این جواب رد دادم و ....خلاصه تولد رفیقم شد و من کیک گرفتم بدون اینکه بهش بگم رفتم خونشون زنگ درشون زدم گفتم عسل بیا پایین گفت باشه یهو یکی درو باز کرد من تو کسری از ثانننننیه کیکو زدم تو صورتش شروع کردم چرخیدن و خل بازی، آقا یهو فهمیدم اصلا ابعاد این ب دوستم نمیخوره برگشتم عقب دیدم عسل تازه اومده پایین نگو من کیک زدم تو صورت داداشش و داداشش 😂
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
#اعتراف
سلام
اقا ما یکشنبه زنگ اخر نشستیم دور هم نمیدونم چ شد بحث کشید ب جن و طلسم و اینا 😂 بعد گفتم بیاین اونایی ک بدمون میاد رو طلسم کنیم شرو کردیم ب دراوردن اصوات عجیب و غریب و تاریک کردن فضا و یکی اب میریخت ورد میخوند و خلاصه اسماشون رو اوردیم و کلی خندیدیم
قسمت مهم ماجرا اینه از فرداش یکی از بچها رو ک طلسم کردیم نیومدهههه😂😂😂 شکیبا اگ در خطری باش، جات خوبه😂😂
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
8.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
برگر مرغ
مواد لازم برای برگر مرغ:
سینه مرغ چرخ شده 400 گرم
پیاز رنده شده 🧅2 عدد متوسط
کره 🧈50 گرم
پودر نان 2 قاشق سوپخوری
تخم مرغ 🥚یک عدد
ادویه مرغ یک قاشق مرباخوری
پودر دود یک قاشق چایخوری
پودر فلفل سیاه یک قاشق چایخوری
پودر سیر یک قاشق مرباخوری
نمک یک قاشق مرباخوری🧂
پودر انبه یک قاشق چایخوری
مواد لازم برای ساندویچ برگر
نان
گوجه ورقه ای نیم سانتی🍅
کاهو🥬
پنیر گودا
خیار شور سرکه ای
ادویه مرغ:
تخم گشنیز دو قاشق غذاخوری
فلفل قرمز یک قاشق مرباخوری
زنجبیل یک قاشق غذاخوری🫚
پاپریکا یک قاشق غذاخوری
بادیان یک قاشق مرباخوری
زیره سبز یک قاشق مرباخوری
پودر برگ بو یک قاشق مرباخوری
پودر دارچین یک قاشق مرباخوری
#برگر_مرغ
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ #تجربه و تغییر مثبت در زندگی🌹
خــانــمــاے عــزیــز! یــه زن بــایــد #مــرتــب بــاشــه. بــه خــودش اهمــیــت بــده. بــه ظاهرش بــرســه. ظــاهر یــه خــانــم خــیــلــے مــهمــه حــالــا مــجــرد بــاشــه یــا مــتــاهلــ.
اگــه ڪــســے هســت چــاقــه راه حــلــش خــیــلــے راحــتــه. روهرغــذایــے ڪــه مــیــخــوریــن پــودر #دارچــیــن بــریــزیــن حــتــے صــبــحــانــه. خــیــلــے راحت وزن ڪــم مــیــڪــنــیــن. مــن خــودم ایــنــجــورے مــاهے یــڪ ڪــیــلــو ڪــم مــیــڪــنــمــ. (زن #بــاردار یــا #شــیــرده بــه هیــچ وجــه اســتــفــاده نــڪــنــه).
بــااینــ روشــ بــا ڪــمــتــریــن هزیــنــه، راحــت وبــدون عــوارض زیــبــاتــریــن مــیــشــیــنــ.
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ #تجربه و تغییر مثبت در زندگی🌹
من و آقاییم الان 5ساله ازدواج کردیم. هرمناسبتی که میشد من عکس پروفایلمو عوض میکردم و به آقایی متنهای عاشقونه می فرستادم ولی اون هیچی نمیگفت.
منم ناامید نمیشدم و ادامه میدادم. تااینکه 18 فروردین، سالگرد عقدمون، برام کلی #پیام عاشقونه فرستاد. حتی عکس پروفایلشم عاشقونه گذاشت.
وااای! من از شدت خوشحالی اشکام در اومد بااینکه شاید هیچ کادویی برا هم نگرفتیم ولی همین پیام، یه دنیا برام ارزش داشت و جواب صبوری خودمو گرفتم.
خانومای عزیز! اگه آقایون شما هم عکس العملی در مقابل این کاراتون نشون نمیدن. لطفا #صبور باشید. 🌺🌺
برای خوشبختی همه زوجها صلوات
🕊
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ساندویچپیتزایی
هرموقع هوس پیتزا کردی این ساندویچ رو درست کن و لذتشو ببر😋👌🏻
~چیا لازم داریم:
ژامبون
قارچ🍄🟫
پنیر پیتزا
پنیر گودا
نان باگت🥖
خیارشور
سس مایونز
سس کچاب
چیپس
#ساندویچ
#ساندویچ
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•