فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نیمروی آدم برفی🍳
🎈
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ #تجربه و تغییر مثبت در زندگی 🌹
با سلام و درود و احترام و تشکر و سپاس بی نهایت از مدیر و ادمین محترم با این کانال بی نظیر
من ۲۸سالمه و همسرم ۳۳سالشه ۲ساله که ازدواج کردیم و از زندگی و همسرم خداروشکر خیلی راضیم همسریم مردی مومن متین باوقار و مهربونه
من زیاد خواستگار داشتم اما همیشه یه ترس و #استرس از #اینده و #ازدواج داشتم که #تصمیم_گیری برام سخت شده بود ولی با #توکل_به_خدا و توسل تونستم ازدواج سنتی خوب و #عاقلانه ایی داشته باشم،
من از اوایل نامزدی به خانواده شوهرم احترام میذاشتم اما حد و مرزم برای خودم و اونا معین کرده بودم روز زن یا پدر هدیه میگرفتم برای پدر شوهر یا مادر شوهرم و تلفنی یا حضوری بهشون تبریک میگفتم بعد ازدواجم همینطور؛برای همسرم چ دردوران نامزدی و عقد الانم ک مزدوج شدیم هدیه میگیرم و اینکه ما تازه بچه دار شدیم ۲ماهشه یه روز با اقاییم داشتیم ب بچمون نگاه میکردم باعشق و محبت رو به همسرم کردم گفتم :
خیلی لذت بخشه داشتن بچه و لذت بخشتر اینکه ک این بچه رو از تو دارم و تو پدرشی و این بهترین حس دنیاس واسه من😜😜😜
اونم گفت :
و لذت بخشتر از همه این لذتا اینکه تووووو زن منوووو مادر بچه هامی خانممممم
واقعا درسته ک میگن محبت ، محبت میاره و در پایان خدارو #شاکرم ب خاطر همه چیز زندگیم
شاد وپر انرژی باشید😘
✍ لطفا به جمله ای که این زوج خوشبخت به هم گفتند #توجه کنید و اون رو تو زندگیتون بکار ببرید
واقعاااااا #معجزه میکنه 😍👌
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
#اعتراف
سلام وقتتون بخیر ان شاء الله که همیشه دلتون شاد باشه.
ما کوردها به پدر میگیم (باوگ)، جشن عقد دختر عموی بابام بود که عاقد برای خطبه رضایت پدر عروس رو خواست، بعد همینطور بلند گفت پدر عروس؟ خب همه نگاهها بر گشت سمت عموی بابام، این بیچاره هم ی پیرمردی بود فارسی بلد نبود نمی دوست منظورش خودشه:))
قشنگ جیباشو دس زد، ی کیف همراش بود اونم گشت آخرش گفت: خونه خراب شدم 🤦♀فک کنم خونه جاش گذاشتم:))) 😑مارو میگی زمینو گاز می زدیم از خنده🤣🤣🤣
از مردان نیک روزگار بود روحت شاد عمو کَرَم 🥀
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
7.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ایده دسر زیبا🍰🍡
🎈
🍩
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
به وقت #خاطرات عروسی
آقا تو همه عروسیا دیدین وقتی یه آهنگ تموم میشه یه فاصله بینش میوفته و سالن ساکت تر میشه
بعضی وقتام کلا یکی دو ثانیه همه جا میره رو سکوت چون به طور اتفاقی و عجیب همه حرفشون تموم یا قطع میشه
ما یه پسر عمه ی چاق داریم که خیلی باهم رفیقیم، ی گروهانیم تقریبا همه هم سن، این پسرعمه انگار از دماغ فیل افتاده
اون وسط یه ۵,۶ تایی داشتن شلنگ تخته مینداختن و یورتمه میرفتن 😂که اهنگ تموم شد و یهو همون سکوته شروع شد
ولی اون وسط از اون پنج شش تا یکیشون نفخ شدید داشت و 💨 و صداشم قشنگ پیچید تا ردیف دوم فهمیدن همه
هیچی دیگه هر پنجتا خوشگل رفتن نشستن آخرشم انداختن تقصیر همون پسر عمم اونم طفلی هی اشک میریخت میگف من نبودم
خلاصه با خانومم هروقت یادش میوفتم کلی میخندیم
خلاصه آقا این نفخ ارثی رو تو طایفه ی ما اگه کسی درمان کنه اندازه ی وزنش طلا میگیره😂 الان ۴ نسله درمان نشده ، بابا مش قربونعلی روحت شااااد (جدمه)
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
برادرم بیشتر وقتا خوابهای جالبی میبینه و برامن تعریف میکنه و همش میپرسه تعبیرش چیه منم که نمیدونستم تا اینکه اتفاقی با این کانال آشنا شدم بیشتر چیزایی که خواب میبینیم اینجا تعبیرش هست
اینجا برات خوابشو هم تعبیر میکنن توی پی وی ⬇️👇😍
https://eitaa.com/joinchat/1319240024C241ce5aee0
#اعتراف
میدونید نسل های جدید خیلی تغییر کردن و کارهایی میکنن که حداقل برای من قفله😂 پسر عمم ۱۳ سالشه اومده با خواهش و التماس بهم میگه یک مشت بزن پای چشم😐 گفتم دلش نشکنه زدم😅 رفت چند روز بعد فهمیدم این فسقلی رفته موبایلشو فروخته بازی ps5 خریده😱 به پدر مادرشم گفته گوشیمو دزدیدن کتکم زدند اونا هم یک گوشی بهتر خریدند😂💔
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
#اعتراف
سلااااام دوستان
اومدم از سوتی مادربزرگم بگم 😅😑
داشتیم با خاله هام در مورد بچه هایی که خونواده هاشون ولشون میکنن صحبت میکردیم
یهو مادربزرگم گفت: مگه همین اتفاق پارسال تو شهر خودمون نیفتاد ؟!
حدود ۷_۸ سال پیش یه آقایی میره اشغال بندازه تو سطل اشغال
میبینه یچیزی تکون میخوره
یکم که دقت میکنه میبیینه یه نوزاد ِ
خلاصه بچه رو میگیره بزرگ میکنه
الانم ماشالا جوون مَرد شده 😐
پارسال!!
۷-۸ سال پیش!!!
تو این فاصله جوون مرد هم شده؟!!!!
🤣🤣🤣😅😅😅
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
آدم و حوا 🍎
داستان زندگی 🌸🍀 چند روزی گذشت و من هربار که می خواستم با زیبا صحبت کنم و آدرس خونه شونو بگیرم یه نف
داستان زندگی ❤️🎀
وقتی برگشتیم ننه مثل پروانه دورو ورم میچرخید و بهم میرسید و گرد پودرهایی که رمال داده بود رو بهم می داد و اصرار داشت بخورم
چند وقتی بود شب ها نمیتونستم بخوابم..
یه مدت گذشت و بابت موضوع زیبا بچه ها دستم می انداختن
ولی من توجهی نمی کردم
یه روز که با بچه ها دور هم جمع بودیم یه دفعه دیدم در میزنن
چون تو حیاط بودم در رو باز کردم و دیدیم مصطفی با سر و صورت خاکی و به هم ریخته اومد تو و گفت تو جاده (آدرسش را دقیق داد) تصادف کردم
با حالی زار به سمت بچه ها رفتم و جریان رو تعریف کردم اما هرچی دنبال مصطفی گشتیم پیداش نکردیم
به اصرار من با بچه ها سر صحنه تصادف رفتیم که دیدیم مصطفی جان به جان آفرین تسلیم شده
از این اتفاق هایی که برام رقم
می خورد تا مرز جنون و دیوانگی
پیش می رفتم
هنوز سنی نداشت و تازه عقد کرده بود، دلم برای جوانیش کباب می شد
آنقدر آش و لاش شده بود که حد نداشت، مراسم ختم و هفته اش گذشت و مامانش یه لحظه آروم نمی شد.... نامزدش یه جور دیگه، همه حالمون بد بود
از اینکه خبرم کرده بود و آدرس محل تصادف رو داده بود دلم خون بود..
هر هفته با مامان براش خیرات پخش می کردیم وقتی سر خاکش بودم به این فکر می کردم که زندگی ارزش بدی نداره و تنها خوبی که می مونه، مصطفی یه بار هم به کسی بدی نکرده بود هربار پاش می افتاد تو هر کار خیری پیش قدم می شد و اگه یکی از بچه ها مشکلی داشت هرکاری از دستش بر می اومد براش انجام می داد.
بعد از یک هفته همه رفتیم خونه خودمون و من سعی می کردم هر از گاهی به مامان مصطفی سر بزنم.
روزها به همین منوال می گذشت
یه بار که از سرکار می اومدم
چون از صبح به ننه گفتم غذا درست نکنه (چندروزی بود پادرد داشت ) تو راه دوتا ساندویچ همبرگر گرفتم و راهی خونه شدم
وقتی رسیدیم ننه منتظر من چشم به در بود
شام را که خوردیم جاها رو انداختم و خوابیدم موقع خواب به اتفاقاتی که تو این مدت افتاده بود فکر می کردم
کم کم چشم هام گرم شد که احساس کردم صدای نفس های کسی تو صورتم می خوره
چشمهام نیمه باز بود که دیدم چند نفر دور هم جمع شدن و پچ پچ
می کنن و ریز ریز می خندن صورت هاشون بیش از حد سفید بود... ترس تموم وجودم را گرفته بود
رفتم زیر پتو حس می کردم به من نگاه می کنن شاید متوجه شده بودن که من حضورشون رو احساس می کردم....
ادامه دارد
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ #تجربه و تغییر مثبت در زندگی 🌹
سلام خانوما میخواستم یکی از #ویژگی های #ذاتی #آقایون که اکثرتون بلدین وتجربه شده براتون رو درموردش چندتا نکته بگم و اون نیاز آقایون به #اقتداره💪
آقایون شدیدا" نیاز دارن که قدرتشون💪 رو #تحسین و #تایید کنیم 👍
و همیشه از اینکه مقتدر و توانمند شناخته بشن احساس لذت میکنن 😋
دقت کردین آقایون وقتی به همدیگه میرسن تو سلام و احوالپرسیاشون از واژه های کوچیکتم ، مخلصیم چاکریم ، نوکرتم و... استفاده میکنن
و در واقع خودشونو جلوی کسی که دوس دارن بااین جور واژه ها کوچیک میکنن که طرف مقابلشون لذت ببره👌 واحساس بزرگی واقتدار کنه چون طرف مقابلشون هم یه مرد هست
اونا به طریق خودشون به همدیگه ابراز علاقه میکنن😍 وفکر میکنن که خانمها هم همینطورن ولی ما باید بدونیم که اگر شوهرمون به این طریق بهمون ابراز علاقه کرد ازش بپذیریم چون مدلشون اینطوریه☺️
مثه اون خانمی که گفته بودن شوهرم برام پیام داده که :
((بانوی کلبه ی من میشه کمی از وقتت رو بذاری و برای "بنده ی حقیر " فسنجون درست کنی باشد که جبران کنم.))
شوهر این خانم هم ؛ فکر کرده خانمشون هم مثه آقایونن و اگه بهشون حس اقتدار بدن💪 خانمشون لذت میبرن برای همینم خودشونو حقیر لقب دادن و از خانمشون خواهش کردن😍
پس چیشد : آقایون از اقتدار خوششون میاد و اگر بخوان کسی رو هم خوشحال کنن به طرف اقتدار میدن 💪
پس اگه شوهرتون از اقتدارش که خیلی براش مهمه به خاطر شما کم کرد بدونید که دوستتون داره❤️ ومیخواد بهتون حس خوشحالی و لذت بده😍
امیدوارم با #بینشی_روشن از #تفاوت های زن و مرد زندگی سرشار از عشقی رو داشته باشین 😘💋
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
#عکس_شما
فکرشم نمیکردم بهم برسیم
ولی خدا خودش خاست
به خدا اعتماد کنید و مطمعن باشید که جواب می گیرید :)
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
#اعتراف
سلام به همگی.
آقا چند وقت پیش جشن تکلیف دختر عمم بود همه فامیلا هم دعوت کرده بودن. خلاصه همچی اوکی بود و همه اومده بودن کلی کادو کوچیک و بزرگم کادو پیچ شده و شیک آوردن 😂دختر عمه منم از اول تا آخر مجلس چشمش به کادو ها بود و ذوق داشت.خلاصه همین که مهمونا رفتن هجوم آوردیم که کادو ها رو باز کنیم.آقا کادو ها رو که باز کردیم شاید باورتون نشه همشوننننننن ظرف بود. ازین ظرفای سرامیکی سفید😂 آخه فامیلشون ظرف فروشی داره مثه اینکه همه رفتن ازش قسطی ظرف گرفتن.حالا هرچی ما بیشتر کادو ها رو باز میکردیم این بچه دپرس تر میشد. تهش عمم دید خیلی ناراحت شده به شوخی زد پشتش و گفت اشکال نداره جهازت جور شد دیگه😁اینو که گفت بغض دخترعمم ترکید و زد زیر گریه😂خواستم بگم آقا تو رو خدا نکنید با روح و روان بچه های مردم بازی نکنید 😁 دختر بچه عروسک بیشتر دوست داره
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•