eitaa logo
یا صاحب الزمان ادرکنی ❤
7.2هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
7.3هزار ویدیو
26 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
۱ من نوزاد بودم که پدر و مادرم تو تصادف فوت میکنن و فقط من میمونم چون خانواده پدریم از مادرم خوششون نمیومد منو نبردن پیش خودشون مادر و پدر مادرمم فوت شده بودن و فقط ی دایی داشتم که منو قبول کرد زن اونم همزمان با مامان من ی دوقلو پسر بدنیا اورد که وقتی منو بهشون دادن شدیم سه قلو ها، زن دایی م که بهش میگم مامان و به دایی م هم‌میگم بابا عین ی مادر واقعی برام بود هیچی کم نمیذاشت ولی خانواده زن دایی م از من بدشون میومد و هر جوری میشد بهم ی نیش و کنایه ای میزدن منم‌محل نمیدادم اگر‌مامان بابا هم میفهمیدن قیامت میکردن ، به اصرار دایی برای کنکور ثبت نام‌کردم و تمام تلاشم‌ رو میکردم تا دولتی قبول بشم این بین سعید خواهر زاده مامان که میشد پسرخاله ناتنی من خیلی هوامو داشت و کمکم میکرد گاهی میگفت بیا بریم بیرون و باهاش میرفتم‌منو میبرد ی جاهایی که خیلی قشنگ بودن سعید پنج سال از من بزرگتر بود اما رفتارهاش ی جوری بود که انگار چند سال از من کوچکتره دارد ❌کپی حرام ❌
۲ تا اینکه بالاخره دانشگاه شهر خودمون مشهد قبول شدم سعید خیلی خوشحال بود انگار اون قبول شده بود میگفت صبح ها میام دنبالت با هم میریم و میام مدام در گوشم زمزمه میکرد خانم پرستار و منم‌ ذوق مرگ میشدم مامانمم مهمونی داد مادر و خواهرشم بودن، خواهرش لبخند زد و گفت دیگه از دیدن ریختت راحت میشیم؟ که مامانم گفت این چه حرفیه و هاجر دختر خودمه و من ناراحت میشم در ضمن هاجر دختر خودمه که مادرش فوری گفت: این بچه من خیلی بساز و بدبخته چندین ساله لهله داره و بختش سیاه شده که مامانم دوباره گفت توروخدا بس کنید هاجر بچه منه این حرفها منو ناراحت میکنه از شدت ناراحتی به اتاقم‌رفتم و روی تخت دراز کشیدم که صداشون به گوشم خورد خاله الهه میگفت که هاجر چرا دانشگاه مشهد قبول شده و باید ی شهر دیگه قبول میشد تا شرش از زندگی‌ ما کم بشه دارد ❌کپی حرام ❌
۳ مامانمم بهش توپید که این چه حرفیه هاجر دختر منه بهتر که مشهد قبول شده کنار خودمونه خاله هم جوابش رو داد که سعید رو چیکار کنم اگر این بی پدر مادر نمیوفتاد وسط زندگی ما پسرم الان اینجوری نمیکرد که بابا داد زد بس کنید و هاجر بچه ماست هر کی ناراحته اینجا نیاد مامان هم در تایید حرفش گفت دقیقا حرف شوهرم حرف منه نفهمیدم چی شد چون توی اتاق بودم اما صدای بلند بسته شدن در اومد و پشت بندش مامان اومد تو اتاقم از اینکا خانواده ش بخاطر من قهر کنن و برن شرمنده شدم‌ اما منو در اغوش گرفت گفت خودم پشتتم تورو شاید بدنیا نیاورده باشم اما خودم‌ حمایتت میکنم از ته دلم از خدا خواستم به ارزوهاش برسه بعد از رفتن مامان سعید بهم پیام داد که حالا که موندگار شدی شهر خودمون میخوام برای امر خیر بگم‌مامانم بیاد جلو دارد ❌کپی حرام
۴ منم در جوابش نوشتم: سلام‌ سعید تو برای مثل داداشامی یعنی اگر بخوای بیشتر هم باشی نمیذارن امشب مادرت اینجا قیامت کرد که من افتادم وسط زندگی شما و اینکه تو منو میخوای این ی حس ی طرفه هست هر کاری میکنی بکن ولی باعث بهم ریختن ارامش من نشو گوشیم و کنار گذاشتم و دراز کشیدم فرداش با صدای خاله بیدار شدم که میگفت این ی الف بچه سعید و از من گرفته و سعید رفته گفته هر موقع از هاجر عذرخواهی کردی برمیگردم مامانمم میگفت نه تقصیر سعیده نه هاجر مقصر تویی خاله تا منو دید شروع کرد به بد و بیراه گفتن که مامان بیرونش کرد اول صبحم تبدیل شد به جهنمی که تصورشم نمیکردم بالاخره یک هفته گذشت و دیدم خاله اومد‌خونه ما با گریه گفت که سعید یک هفته هست که برنگشته و جواب تلفنامو نمیده پیغام داده هاجر بگه برگرد برمیگردم تور خدا هاجر بهش بگو برگرده من جونم به جون پسرم وصله دارد ❌کپی حرام ❌
۵ به سعید پیام دادم و اونم قبول کرد که برگرده ولی به شرطی که زنش بشم منم ته دلم دوسش داشتم برای همین قبول کردم به محض بازگشت سعید خاله زد زیر حرفش و گفت بی پدر مادر برای پسرم نمیگیرم بابای منم که میشد داییم لج کرد و گفت هاجر و نمیدم‌ بهت، این لج و لجبازی ها ادامه داشت تا سعید فارغ التحصیل شد و کار خوبی پیدا کرد ی روز اومد خونمون و به بابام گفت که اومدم تا جواب مثبت نگیرم نمیرم بابامم هیچی نگفت فقط ی کلام گفت چطور میخوای بی پشتوانه زندگیت رو بچرخونی سعیدم توضیح داد که رفته سرکار و ی خونه خوب هم اجاره کرده و حقوقش اونقدری هست که برام کم نذاره بالاخره بابا راضی شد اما خاله پیغام داد که من راضی نیستم و نمیشم مامان گفت هر چی تو بخوای همون میشه و من ازت حمایت میکنم سعید هم هیچ جوره پا پس‌نمیکشید ❌کپی حرام ❌
۶ بالاخره یک روز قرار گذاشتیم و رفتیم برای عقد محضری سعید میگفت جشن بگیریم اما مامان اجازه نداد و گفت که ی جور اعلام جنگ ابدی هست برای خاله، با خانواده خودم با مخضر رفتیم و عقد کردیم بابا هم در حد توانش بهم جهیزیه داد و زندگی ما شروع شد سعید برای اینکه من ترسی از اینده نداشته باشم مهریه سنگینی برام مشخص کرد و بهم حق طلاق داد اما الان بعد از سال که پرستاره ی بیمارستان معروف داخل تهرانم و سعید هم کارش گرفته ی پسر گل دارم و از زندگیم راضی م اما هنوز خاله منو نپذیرفته و خونه ما نمیاد ما هم نمیریم . ❌کپی حرام ❌
۶ بالاخره یک روز قرار گذاشتیم و رفتیم برای عقد محضری سعید میگفت جشن بگیریم اما مامان اجازه نداد و گفت که ی جور اعلام جنگ ابدی هست برای خاله، با خانواده خودم با مخضر رفتیم و عقد کردیم بابا هم در حد توانش بهم جهیزیه داد و زندگی ما شروع شد سعید برای اینکه من ترسی از اینده نداشته باشم مهریه سنگینی برام مشخص کرد و بهم حق طلاق داد اما الان بعد از سال که پرستاره ی بیمارستان معروف داخل تهرانم و سعید هم کارش گرفته ی پسر گل دارم و از زندگیم راضی م اما هنوز خاله منو نپذیرفته و خونه ما نمیاد ما هم نمیریم ❌کپی حرام ❌