شاعر كمی نشست كنار درختها
شعری سرود و كرد نثار درختها
ديروز بود، با چمدانى پر از غزل
آهسته شد سوار قطار درختها
همراه خود چه داشت؟ فقط کاغذ و قلم
هر جفتشان از ايل و تبار درختها
جايى نداشت در دل آن تيرهاى برق
شد رهسپار، سمت ديار درختها
شاعر قلم به دست گرفت و شروع كرد:
«يا رب! خزان مباد بهار درختها
اى پَستهاى مرتفع اى برجهاى شهر
سر خم كنيد پيش وقار درختها
ايمان بياوريد به اين برگهاى سبز
اين آيههاى معجزهوار درختها»
اما چه زود خندهی جنگل تمام شد
برباد رفت دار و ندار درختها
كاش ارّههاى برقىِ آهندل حسود
كارى نداشتند به كار درختها
شاعر كنار سنگ مزار درختها
شعرى سرود و كرد نثار درختها
#محمدرضا_حسینزاده_بازرگانی
#دوره_دوم_آفتابگردانها
#ما_همه_آفتابگردانیم
@Aftab_gardan_ha