eitaa logo
|آقٖـاےِ عِشـ♡ــق|
465 دنبال‌کننده
2.4هزار عکس
591 ویدیو
5 فایل
❤انٺـشار ٺـصاویر و سخنـرانےهاۍ امامـ خامنہ اے ❤نڪاٺ مفید و آموزندهـ از بیاناٺ ارزشمندشاݧ ❤اخبار لحظہ اۍ از فرمایشاٺ ایݜاݧ ❤انتشار پست های سیاسی
مشاهده در ایتا
دانلود
سینِہ ٺان بۅےِ شَہادَٺ نَدَهَد شَہید نِمے شَۅید...❤️ 🎤 هَمرَزمِ شَہید: دَر حاݪِ رَفٺَن 🚶‍♂ بِہ حَرَمِ حَضرَٺِ زِینَب 🕌 بۅدیم ڪِہ حُسِین شُرۅع ڪَرد اَز 💔شَہادَٺ 💔 گُفٺَن. مےگُفٺ:اَگِہ مےخۅاهید شَہید بِشَۅید بایَد 🌹خاݪِص🌹 باشید، بِہ مادیاٺ دُنیَۅے دِݪ نَبَندید🖤 ڪِہ میانِ سینِہ ٺان را بۅ 😳 مےڪُنَند اَگِہ بۅےِ شَہادَٺ مےداد بِہ بالا مےبَرَند.😭 اَۅَݪ بایَد اَز خۅدِ بےبے زِینَب 🤲 ۅَ اَئِمِّہ اَطہار طَݪَب ڪُنید 🙏 دُۅُم اینڪِہ اَز هَمِہ چے این دُنیا دِݪ بِڪَنی.🧐 چۅن شَہادَٺ آسان نیست ۅَ شَہادَٺ 😍 را بِہ هَر ڪَسی نِمے دَهَند. تَنہا ڪَسانی بِہ این دَرَجِہ ۅاݪا دَسٺ پِیدا مےڪُنَند ڪِہ 💐سَعادَٺ ۅَ 💐ݪیاقَٺَش را داشٺِہ باشَند. 🌷شَہیدحُسِین‌مِحرابے🌷 ╭─┅─🍃🌸🍃─┅─╮ @aghaye_eshgh ╰─┅─🍃🌸🍃─┅─╯
📸رونمایی از لوگوی جالب روز قدس امسال به روایت فرزند سردار سلیمانی ╭─┅─🍃🌸🍃─┅─╮ @aghaye_eshgh ╰─┅─🍃🌸🍃─┅─╯
⭕️ سؤال: آیا پرکردن،‌ کشیدن یا جرم گیری دندان برای روزه دار جایز است؟ ✅ پاسخ: برای روزه‌دار اگر بواسطه پرکردن،‌ کشیدن یا جرم گیری دندان چيزى وارد حلق نشود، مانعى ندارد و ضررى به صحت روزه وارد نيست، ولى اگر با علم به اين‌كه چيزى وارد حلق مى‌شود به دندان‌پزشك مراجعه شود، روزه باطل است و علاوه بر قضا كفاره نيز لازم است. 📚 رساله مصور ج۲، ص ۲۵۴ ╭─┅─🍃🌸🍃─┅─╮ @aghaye_eshgh ╰─┅─🍃🌸🍃─┅─╯
📿 آیا می‌دانستید ماه رمضان ماه صلوات است... ╭─┅─🍃🌸🍃─┅─╮ @aghaye_eshgh ╰─┅─🍃🌸🍃─┅─╯
💯 ‏رهبرانقلاب سخنران ويژه روز قدس امسال 🔺قائم مقام شورای هماهنگی تبلیغات اسلامی: ❗️هیچ راهپیمایی بمناسبت روز جهانی قدس در سراسر کشور برگزار نخواهد شد. 📌امسال در روز قدس برنامه ویژه سخنرانی رهبر انقلاب خطاب به امت اسلامی را خواهیم داشت. راهپیمایی خودرویی نمادین در تهران لغو شد.🚘 ╭─┅─🍃🌸🍃─┅─╮ @aghaye_eshgh ╰─┅─🍃🌸🍃─┅─╯
‏ای نای گلویت همچون نی داوود/ حکم آنچه تو گویی من لال تو هستم ╭─┅─🍃🌸🍃─┅─╮ @aghaye_eshgh ╰─┅─🍃🌸🍃─┅─╯
❗️‏نفتكش ايرانی در دوران تحريم با پرچم جمهوری اسلامی در حال عبور از اقيانوس اطلس است. محموله بنزين و مقصد ونزوئلاست. ناوگان دریایی ایالات متحده در اقيانوس اطلس حضور دارد،‌ اما جرأت تعرض به نفتكش‌ ايرانی را ندارد. آنهايی كه دنبال ديدن نتيجه شخم زدن عين‌الاسد بودند حالا وقت ديدن است ❀••••❈✿🌹✿❈••┈••❀ @aghaye_eshgh ❀••••❈✿🌹✿❈••┈••❀
🔺 ما یاد گرفتیم که اگر سلاحت را در جنگ خونین بیرون نیاوری، برده‌ای خواهی شد در بازار برده فروشان که رحم و مروتی دیگر در آنجا نیست. ❀••••❈✿🌹✿❈••┈••❀ @aghaye_eshgh ❀••••❈✿🌹✿❈••┈••❀
|آقٖـاےِ عِشـ♡ــق|
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق #قسمت_چهلم 💠 آخرین صحنه شهر زیبا و سرسبز #داریا، قبرستانی بود که داغش روی قلب‌ما
✍️ 💠 ساکت بودم و از نفس زدن‌هایم وحشتم را حس می‌کرد که به سمتم چرخید، هر دو دستم را گرفت تا کمتر بلرزد و حرف حرم را وسط کشید :«زینب جان! همونطور که اونجا تو پناه (علیهاالسلام) بودی، مطمئن باش اینجام (علیهاالسلام) خودش حمایتت می‌کنه!» صورتم به طرف صورتش مانده و نگاهم تا کشیده شد و قلبم تحمل اینهمه وحشت را نداشت که معصومانه به گریه افتادم. 💠 تازه نبض نگرانی نگاه مصطفی در تمام این شش ماه زیر انگشت احساسم آمده و حس می‌کردم به هوای من چه وحشتی را تحمل می‌کرد که هر روز تارهای سفید روی شقیقه‌اش بیشتر می‌شد و خط پیشانی‌اش عمیق‌تر. دوباره طنین سحرگاهی امروزش در گوشم نشست و بی‌اختیار دلم برای لحن گرمش تنگ شد تا لحظه‌ای که به اتاق برگشتیم و اولین صوتی که شنیدم صدای مردانه او بود :«تکلیف حرم سیده سکینه چی میشه؟» 💠 انگار به همین چند لحظه که چشمانم را ندیده بود، نفسش را گرفته و طاقتش تمام شده بود که رو به ابوالفضل سوالش را پرسید و قلب نگاهش برای چشمان خیسم من می‌تپید. ابوالفضل هم دلش برای حرم می‌لرزید که همان پاشنه در روی زمین نشست و نجوا کرد :«فعلاً که کنترل داریا با نیروهای ارتش!» و این خوش‌خبری ابوالفضل چند روز بیشتر دوام نیاورد و اینبار نه فقط داخل شهر که رفقای مصطفی از داریا خبر دادند ارتش آزاد با تانک وارد شهر شده است. 💠 فیلمی پخش شده بود از سربازی سوری که در داریا مجروح به دست افتاده و آن‌ها پیکرش را به لوله تانک بسته و در شهر چرخانده بودند. از هجوم وحشیانه ارتش آزاد، بیشتر مردم داریا تلاش می‌کردند از شهر فرار کنند و شهرک‌های اطراف داریا، پای فرار همه را بسته بود. 💠 محله‌های مختلف هر روز از موج انفجار می‌لرزید و مصطفی به عشق دفاع از حرم (علیهاالسلام) جذب گروه‌های مقاومت مردمی زینبیه شده بود. دو ماه از اقامت‌مان در می‌گذشت و دیگر به زندگی زیر سایه ترس و عادت کرده بودیم، مادر مصطفی تنها همدم روزهای تنهایی‌ام در این خانه بود تا شب که مصطفی و ابوالفضل برمی‌گشتند و نگاه مصطفی پشت پرده‌ای از خستگی هر شب گرم‌تر به رویم سلام می‌کرد. 💠 شب عید مادرش با آرد و روغن و شکر، شیرینی ساده‌ای پخته بود تا در تب شب‌های ملتهب زینبیه، خنکای عید حال‌مان را خوش کند. در این خانه ساده و قدیمی همه دور اتاق کوچکش نشسته و خبر نداشتم برایم چه خوابی دیده که چشمان پُر چین و چروکش می‌خندید و بی‌مقدمه رو به ابوالفضل کرد :«پسرم تو نمی‌خوای خواهرت رو بدی؟» 💠 جذبه نگاه مصطفی نگاهم را تا چشمانش کشید و دیدم دریای احساسش طوفانی شده و می‌خواهد دلم را غرق کند که سراسیمه پا پس کشیدم. ابوالفضل نگاهی به من کرد و همیشه شیطنتی پشت پاسخش پنهان بود که سر به سر پیرزن گذاشت :«اگه خودش کسی رو دوست داشته باشه، من نوکرشم هستم!» 💠 و اینبار انگار شوخی نکرد و حس کردم می‌خواهد راه گلویم را باز کند که با عجیب محو صورتم شده بود و پلکی هم نمی‌زد. گونه‌های مصطفی گل انداخته و در خنکای شب آبان‌ماه، از کنار گوشش عرق می‌رفت که مادرش زیر پای من را کشید :«داداشت میگه اگه کسی رو دوست داشته باشی، راضیه!» 💠 موج مصطفی از همان نگاه سر به زیرش به ساحل قلبم می‌کوبید و نفسم بند آمده بود که ابوالفضل پادرمیانی کرد :«مادر! شما چرا خودت پسرت رو زن نمیدی؟» و محکم روی پا مصطفی کوبید :«این تا وقتی زن نداره خیلی بی‌کلّه میزنه به خط! زن و بچه که داشته باشه، بیشتر احتیاط می‌کنه کار دست خودش و ما نمیده!» 💠 کم‌کم داشتم باور می‌کردم همه با هم هماهنگ شدند تا بله را از زیر زبان من بکشند که مادر مصطفی از صدایش شادی چکید :«من می‌خوام مصطفی رو زن بدم، منتظر اجازه شما و رضایت خواهرتون هستیم!» بیش از یک سال در یک خانه از تا با مصطفی بودم، بارها طعم احساسش را چشیده و یک سحر در حرف عشقش را از زبان خودش شنیده بودم و باز امشب دست و پای دلم می‌لرزید. 💠 دلم می‌خواست از زبان خودش حرفی بگوید و او همه در نگاهش بود که امشب دلم را بیش از همیشه زیر و رو می‌کرد. ابوالفضل کار خودش را کرده بود که از جا بلند شد و خنده‌اش را پشت بهانه‌ای پنهان کرد :«من میرم یه سر تا مقرّ و برمی‌گردم.» و هنوز کلامش به آخر نرسیده، مصطفی از جا پرید و انگار می‌خواست فرار کند که خودش داوطلب شد :«منم میام!»... ✍️نویسنده: ✍️ کانال •┈┈••✾❀💖❀✾••┈┈• @Aghaye_Eshgh •┈┈••✾❀💖❀✾••┈┈•
یااباعبدالله الحسین.mp3
4.3M
🎧 بِہ ۅَقٺ مَداحے 🎤 با نَۅاے سِیِّدرِضانَریمانے 👌 پیشنَہاد اَدمین ۅاسِہ بَچِہ هِیئَتے ها😎 •┈┈••✾❀💖❀✾••┈┈• @Aghaye_Eshgh •┈┈••✾❀💖❀✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
با شَہادَٺَم😭 راه ظہۅرَٺ🌺را هَمۅار مےڪُنَم... •┈┈••✾❀💖❀✾••┈┈• @Aghaye_Eshgh •┈┈••✾❀💖❀✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تصویری از شهید عزیزمان حاج قاسم سلیمانی در غبار رویی حرم امام رضا(ع) @Aghaye_Eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برشی کوتاه از زندگی کودکان غزه رهبر انقلاب: اسرائیل ۲۵سال آینده را نخواهد دید راستی از اون ۲۵سالی که آقا گفته فقط۲۰ساله دیگه مونده @Aghaye_Eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‏رهبر انقلاب: بنده شب و روز به یاد شهید سلیمانی عزیز هستم باید گفت دل بردی از ما به یغما ‎ ❀••••❈✿🌹✿❈••┈••❀ @aghaye_eshgh ❀••••❈✿🌹✿❈••┈••❀
‏اگر شما نبودید، نه فقط امشب، که شاید همه عمر را خواب می ماندیم ... برای همه بیدارباش هایت، ممنونیم. برای همه شب شکنی هایت، دستبوسیم. اگر نبودی، قرآن هم بر سر ما نبود ... ❀••••❈✿🌹✿❈••┈••❀ @aghaye_eshgh ❀••••❈✿🌹✿❈••┈••❀
‏با تعصب کالای ایرانی مصرف کنیم؛ نگذاریم چرخه تولید جنس داخل، از حرکت بایستد. پی نوشت: این تصویرِ خودکار ایرانی در دستِ رهبری، متعلق به دیدار امشب ایشان با دانشجویان است. ❀••••❈✿🌹✿❈••┈••❀ @aghaye_eshgh ❀••••❈✿🌹✿❈••┈••❀
دولت جوان حزب اللهی علاج مشکلات است . البته معنی اش این نیست که مثلا رئیس این دولت یک جوان سی و دو ساله باشد . بلکه یعنی دولت سرپا ،بانشاط،آماده و در سنین کار و تلاش باشد. اگر دولتا یه کم به حرف آقا گوش میدادن وضع مملک ما از این خیلی بهتر بود ❀••••❈✿🌹✿❈••┈••❀ @aghaye_eshgh ❀••••❈✿🌹✿❈••┈••❀
4_6014835431550486318.mp3
3.94M
تندخوانی جزء بیست و چهارم قرآن کریم @Aghaye_Eshgh
دیروز رهبر انقلاب در گفت وگویی تصویری از خودکار ایرانی کیان استفاده کرد @Aghaye_Eshgh
رهبر انقلاب در گفت وگوی تصویری با دانشجویان: با کسانی که دشمن را تزیین مکنند مماشات نکنید. @Aghaye_Eshgh
رهبر انقلاب در گفت وگوی تصویری با دانش جویان : نسب به حجاب دغدغه دارم. @Aghaye_Eshgh
|آقٖـاےِ عِشـ♡ــق|
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق #قسمت_چهل_و_یکم 💠 ساکت بودم و از نفس زدن‌هایم وحشتم را حس می‌کرد که به سمتم چرخی
✍️ 💠 از اینهمه دستپاچگی، مادرش خندید و ابوالفضل دیگر دلیلی برای پنهان‌کاری نداشت که با نمک لحنش پاسخ داد :«داداش من دارم میرم تو راحت حرفاتو بزنی، تو کجا می‌خوای بیای؟» از صراحت شوخ ابوالفضل اینبار من هم به خنده افتادم و خنده بی‌صدایم مقاومت مصطفی را شکست که بی‌هیچ حرفی سر جایش نشست و می‌دیدم زیر پرده‌ای از خنده، نگاهش می‌درخشد و به‌نرمی می‌لرزد. 💠 مادرش به بهانه بدرقه ابوالفضل به‌زحمت از جا بلند شد، با هم از اتاق بیرون رفتند و دیگر برنگشت. باران به حدی شدید بود که با چتر پلکم چشمانم را پوشاندم و او ساده شروع کرد :«شاید فکر کنید الان تو این وضعیت نباید این خواسته رو مطرح می‌کردم.» 💠 و من از همان سحر منتظر بودم حرفی بزند و امشب قسمت شده بود شرح را بشنوم که لحنش هم مثل دلش برایم لرزید :«چند روز قبل با برادرتون صحبت کردم، گفتن همه چی به خودتون بستگی داره.» نگاهش تشنه پاسخی به سمت چشمه چشمانم آمد و من در برابر اینهمه احساسش کلمه کم آورده بودم که با آهنگ آرمشبخش صدایش جانم را نوازش داد :«همونجوری که این مدت بهم اعتماد کردید، می‌تونید تا آخر عمر بهم کنید؟» 💠 طعم به کام دلم به‌قدری شیرین بود که در برابرش تنها پلکی زدم و او از همین اشاره چشمم، پاسخش را گرفت که لبخندی شیرین لب‌هایش را ربود و ساکت سر به زیر انداخت. در این شهر هیچکدام آشنایی نداشتیم که چند روز بعد تنها با حضور ابوالفضل و مادرش در دفتر در زینبیه عقد کردیم. 💠 کنارم که نشست گرمای شانه‌هایش را حس کردم و از صبح برای چندمین بار صدای تیراندازی در بلند شده بود که دستم را میان انگشتانش محکم گرفت و زیر گوشم اولین را خرج کرد :«باورم نمیشه دستت رو گرفتم!» از حرارت لمس احساسش، گرمای در تمام رگ‌هایم دوید و نگاهم را با ناز به سمت چشمانش کشیدم که ضربه‌ای شیشه‌های اتاق را در هم شکست. 💠 مصطفی با هر دو دستش سر و صورتم را پوشاند و شانه‌هایم را طوری کشید که هر دو با هم روی زمین افتادیم. بدن‌مان بین پایه‌های صندلی و میز شیشه‌ای سفره مانده بود، تمام تنم میان دستانش از ترس می‌لرزید و همچنان رگبار به در و دیوار اتاق و چهارچوب پنجره می‌خورد. 💠 ابوالفضل خودش را از اتاق کناری رسانده و فریاد را می‌شنیدم :«از بیرون ساختمون رو به گلوله بستن!» مصطفی دستانش را روی سر و کمرم سپر کرده بود تا بلند نشوم و مضطرب صدایم می‌کرد :«زینب حالت خوبه؟» زبانم به سقف دهانم چسبیده و او می‌خواست بدنم را روی زمین بکشد که دستان ابوالفضل به کمک آمد. خمیده وارد اتاق شده بود و شانه‌هایم را گرفت و با یک تکان از بین صندلی تا در اتاق کشید. 💠 مصطفی به سرعت خودش را از اتاق بیرون کشید و رگبار گلوله از پنجره‌های بدون شیشه همچنان دیوار مقابل را می‌کوبید که جیغم در گلو خفه شد. مادر مصطفی کنار دیگر کارکنان دفتر گوشه یکی از اتا‌ق‌ها پناه گرفته بود، ابوالفضل در پناه بازوانش مرا تا آنجا برد و او مادرانه در آغوشم کشید. 💠 مصطفی پوشیده در پیراهن سفید و کت و شلوار نوک مدادی هراسان دنبال اسلحه‌ای می‌گشت و چند نفر از کارکنان دفتر فقط کلت کمری داشتند که ابوالفضل فریاد کشید :«این بی‌شرف‌ها دارن با و دوشکا می‌زنن، ما با کلت چی‌کار می‌خوایم بکنیم؟» روحانی مسئول دفتر تلاش می‌کرد ما را آرام کند و فرصتی برای آرامش نبود که تمام در و پنجره‌های دفتر را به رگبار بسته بودند. 💠 مصطفی از کنار دیوار خودش را تا گوشه پنجره کشاند و صحنه‌ای دید که لب‌هایش سفید شد، به سمت ابوالفضل چرخید و با صدایی خفه خبر داد :«اینا کیِ وقت کردن دو طرف خیابون رو با سنگچین ببندن؟» من نمی‌دانستم اما ظاهراً این کار در جنگ شهری عادت شده بود که جوانی از کارمندان دفتر آیه را خواند :«می‌خوان راه کمک ارتش رو ببندن که این وسط گیرمون بندازن!» 💠 و جوان دیگری با صدایی عصبی وحشی‌گری ناگهانی‌شان را تحلیل کرد :«هر چی تو حمص و حلب و دمشق تلفات میدن از چشم ایران می‌بینن! دستشون به نمی‌رسه، دفترش رو می‌کوبن!» سرسام مسلسل‌ها لحظه‌ای قطع نمی‌شد، می‌ترسیدم به دفتر حمله کنند و تنها جوان این ساختمان من بودم که مقابل چشمان همسر و برادرم به خودم می‌لرزیدم. 💠 چشمان ابوالفضل به پای حال خرابم آتش گرفته و گونه‌های مصطفی از همسر جوانش گُر گرفته بود که سرگردان دور خودش می‌چرخید. از صحبت‌های درگوشی مردان دفتر پیدا بود فاتحه این حمله را خوانده‌اند که یکی‌شان با تماس گرفت و صدایش را بلند کرد :«ما ده دیقه دیگه بیشتر نمی‌تونیم کنیم!»... ✍️نویسنده: ✍️ کانال @Aghaye_Eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🇮🇷دانݪۅد عَڪس اَۅجَب ۅاجِب🇮🇷 ✌️ۅَ مارَمَیٺَ اِذ رَمَیٺ😍 😍ۅَݪڪِــــــنَّ اَݪݪّہ رَمے✌️ 🎤سَردار ٺِہرانے مُقَدَّم: بَر رۅے قَبرَم بِنِۅیسید اینجا مَدفَنِ🌷ڪَسے اَسٺ ڪِہ مےخۅاسٺ اِسرائیݪ را نابۅد ڪُنَد.👊 🎤سَردار حاجے زادِه: قُدرَٺِ نیرۅےِ💪 هَۅا فَضاےِ سِپاه اَڪنۅن ڪۅه یَخے اَسٺ👌 ڪِہ فَقَط بَخشے اَز آن دیدِه مےشَۅَد.😎 ❀••••❈✿🌹✿❈••┈••❀ @aghaye_eshgh ❀••••❈✿🌹✿❈••┈••❀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ٺاج گُذارے ڪُنَد آمَدِه ڪارے ڪُنَد قِسمَٺِ اۅݪ شِعرِ زیبا دَر مۅرِدِ 🌺سَیِّدُ اݪعَرَبِ ۅَ اݪعَجَم 🌺یَعصۅبُ اݪدّین 🌺اِمامُ اݪمُٺَّقین 🌺حَضرَٺ مۅݪانا 🌺اَمیرَ اݪمۅمِنین 🎤 مُحسِن چاۅۅشے 👊ڪۅرے چِشمِ دُشمَنانِ اَمیرَ اݪمۅمِنین😍 خصۅصاً اِبے ۅَ زَنَش👌 ❀••••❈✿🌹✿❈••┈••❀ @aghaye_eshgh ❀••••❈✿🌹✿❈••┈••❀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🇮🇷راه پِیمایے مَجازے🇮🇷 ✌️رۅز قُـــــــــــــدس✌️ دیرۅز: مُحَمَّد نَبۅدے بِبینے😔 شَہر آزاد گَشتِہ🌺 فَردا: 😭 آزاد گَشتِہ🌺 ✌️ ❀••••❈✿🌹✿❈••┈••❀ @aghaye_eshgh ❀••••❈✿🌹✿❈••┈••❀