در من چیزی گم شده است، یک رویا یا شاید امید،شاید هم تمامِ آن حسی که برای ادامهی زندگی لازم است.
‹اغمــٔـا›
؛
باید یه تابلو بزرگ بگیرم دستم
با این مضمون که: من این روزا خیلی شکننده ام و دارم سعی میکنم حالمو بهتر کنم لطفا اگه نزدیکم میشید مراقبم باشید کوچکترین حرفتون میتونه همه تلاش هام رو بی فایده و دوباره منو تیکه تیکه کنه.
گفت از کجا بفهمم دوست داشتنه یا دلسوزی؟
گفتم: تصور کن فراموشی گرفته
سعی میکنی خودتو به یادش بیاری؟
این تصور تکلیف خودت رو با خودت و حِست روشن میکنه:)
چشم ها غالبا
انچه را که سعی داریم با
زبان انکار کنیم
بیپروا نشان میدهند.