‹اغمــٔـا›
تو برا زندگیت غصه میخوری؟ من دیگه باهاش تفریح میکنم... #دست_نوشته
اونیکه خوردش میکنی وقتی خودشو از زیرپات بیرون کشید، میشه همونی که همه رو زیرپا له میکنه.
#دست_نوشته
میپرسی زندگیام چگونه میگذرد؟ جسدی را با خود از روزی به روزی دیگر حمل میکنم و در انتظار پوسیدنش میمانم.
یاد بگیرید همون موقع که لازمه باشید،
یه دقیقه بعد، یه ساعت بعد، یه روز بعد، یه ثانیه بعد دیگه اون لحظه نیست؛ دستا سرد میشن، احساسات تهنشین میشن، طوفانا آروم میشن، آتیشا خاموش میشن و آخرش فقط این به یاد میمونه که به موقع بودی کنارم یا نه.!
ما همانند شیشه بودیم؛
اگر پاکمان میکردند میدرخشیدیم،
اما آن ها شکستند و ما هم بریدیم: )