‹اغمــٔـا›
؛
نمیدانستم چه میخواهم
از زندگی میترسیدم
میکوشیدم از آن کناره بگیرم
و در همان حال هنوز امیدی هم به آن داشتم.
ما هرگز فراموش نمیکنیم،
فقط کمی چشمهایمان را میبندیم تا بتوانیم زندگی کنیم:)))
‹اغمــٔـا›
تو منی که خونم همه جا رو برداشته بود رو ندیدی و داد زدی: درمون درمون... کسی زخمی نیس؟ #دست_نوشته
اولش میگردی دنبال کسی که برات پناه باشه،
پیداش که نکردی خودت میشی پناه بقیه.
#دست_نوشته
و همه ی وقت هایی که برای اندوه و مشکلاتم چاره ای پیدا نمیکردم، طولانی و مداوم میخوابیدم.