eitaa logo
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
7.4هزار دنبال‌کننده
16.8هزار عکس
2.4هزار ویدیو
145 فایل
🌐کانال‌رسمے شهیداحمدمَشلَب🌐 🌸زیر نظر خانواده شهید🌸 هم زیبا بود😎 هم پولدار💸 نفر7دانشگاه👨🏻‍🎓 اما☝🏻 بہ‌ تموم‌ مادیات پشت پا زد❌ و فقط بہ یک نفر بلہ گفت✅ بہ #سیدھ_زینب❤ حالا کہ دعوتت کرده بمون @Hanin101 ادمین شرایط: @AHMADMASHLAB1374 #ڪپے‌بیوحـرام🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🌸 بهـــتر از شــما داریم مگھ...؟ #شهدای_مدافع_حرم #شهیداحمدمشلب 🍃🌸 @Ahmadmashlab1995
ما همان نسلی هستیم که ساعتها، #قلک به دست در صف #کمکهای_مردمی_به_جبهه_ها مےایستادیم و همه داراییمون رو مےبخشیدیم. پس اینقدر اعتماد مردمِ ترکیه به اردوغان رو تو سر ملت نزنید... مردم همان مردمن اما مسئولین..... بقیه بماند 🍃🌸 کانال رسمی #شهیداحمدمشلب در ایتا @Ahmadmashlab1995
🍃🌸 دلم گرفتھ ای رفیق لبریز بغضم این روزا هیشکی نمےفهمھ منو خستم ازین حال و هوا دلم گرفتھ ای رفیق جاموندم انگار از همہ از حال این روزام برات هر چی بگم بازم کمہ #شهیداحمدمشلب 🌸🍃 @Ahmadmashlab1995
🌸🍃 امام خامنہ ای : در دهه هفتـاد جنگ فرهنگی علیہ ما شروع شد حالا ببینید متولدین #دههٔ_هفتاد می‌روند #مدافع_حرم می‌شونـد و سَر می‌دهـند ... در آن سال‌هـا این نهـال‌هـا و #حججی‌هـا روییدند . ۹۷/۵/۲۲ برادر دهه هفتادی #شهیداحمدمشلب 🍃🌸 @Ahmadmashlab1995
﷽ فقط مجردا بخونن🙈 یکی از رفقا میگفت: "قصد داشتم💕 گفتم برم و از امام رضا(ع)… یه زن خوب بخوام...❗️ رفتم و درخواستمو به آقا گفتم...🗣 شب شد و جایی واسه خواب نداشتم...☹️ هر جای حرم که میخوابیدم... خادما مثه بختک رو سرم خراب میشدن که...😢 "آقا بلند شو..." متوجه شدم کنار پنجره فولاد… یه عده با پارچه سبز خودشونو به نیت شفا بستن…🙈 کسی هم کاری به کارشون نداره. رفتم یه پارچه سبز گیر آوردم و....... تاااا صبح راحت خوابیدم...❗️ صبح شد☀️...پارچه رو وا کردم...☺️ پا شدم که برم دنبال کار و زندگیم... چشتون روز بد نبینه…❗️ یهو یکی داد زد : "آی ملت…شفا گرررفت…😱 . . به ثانیه نکشید، ریختن سرم و...😭 نزدیک بود لباسامو پاره پوره کنن که… خادما به دادم رسیدن و بردنم مرکز ثبت شفا یافتگان…❗️ "مدارک پزشکیتو بده تا پزشکای ما؛ مریضی و ادعای شفا گرفتنتو تأیید کنن..." . "آقا بیخیاااال😳…شفا کدومه…⁉️ خوابم میومد،جا واسه خواب نبود... رفتم خودمو بستم به پنجره فولاد و خوابیدم😴… همین" تاااا اینو گفتم… یه چک خوابوند درِ گوشم و گفت: "تا تو باشی دیگه با احساسات مردم بازی نکنی…" خیلی دلم شکست💔 رفتم دم پنجره فولاد و با بغض گفتم: "آقا؛دستت درد نکنه...دمت گرم💔 زن که بهمون ندادی هیچ… یه کشیده آب دار هم خوردیم.😢 همینجور که داشتم نِق میزدم… یهو یکی زد رو شونم و گفت: "سلام پسرم❗️ "مجرّدی⁉️" گفتم آره؛ "من یه دختر دارم و دنبال یه دوماد خوب میگردم...☺️ اومدم حرم که یه دوماد خوب پیدا کنم؛ تو رو دیدم و به دلم افتاد بیام سراغت...🙈 . خلاااااصهههه... تا اینکه شدیم دوماد این حاج آقا😁 . بعد ازدواج💕 با خانومم اومديم حرم...❤️ از آقا تشکر كردم و گفتم: "آقا،ما حاضریما...😂 یه سیلی دیگه بخوریم و یه زن خوب دیگه هم بهمون بدیا :) ❤️ (به روایت آقای موسوی زاده) . 🍃🌸 @Ahmadmashlab1995
👇👇👇 #شهید_احمد_محمد_مشلب 👇👇👇
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
👇👇👇 #شهید_احمد_محمد_مشلب 👇👇👇
: . {بخش اول مصاحبه} •وقتی احمد به دنیا آمد شما چند ساله بودید؟17.5 . •او اولین فرزند شما بود؟بله . •احمد وقتی بدنیا امد از همان کودکی اخلاقش چطور بود؟ فکر نمیکردید ممکن است کمی با بچه های دیگر فرق داشته باشد؟ . +احمد اولین فرزند خانواده بود و اولین فرزند ها معمولا خیلی محبوب هستند،او از کودکی عادت نداشت کسی را اذیت کند و همیشه دوست داشت به دیگران کمک کند،من همیشه احساس میکردم که او فرد بزرگی خواهد شد ولی هیچوقت فکر نمیکردم که شهید شود...🌸🍃 . •احمد خیلی خوشتیپ بود و چهره زیبایی داشت و شما نسبت به هم خیلی تعلق خاطر داشتید پس چرا رفت سوریه؟ . . +بله،باهمه تعلقی که به احمد داشتم خیلی سخت بود که اجازه بدم بره ولی از بچگی او را طوری تربیت کردم که در راه خدا و دین اسلام و اهل بیت باشه و برای خودش هدف داشته باشه و چه بهتر که این هدف باشه.🌷 🌸💐کانال رسمی شهید مَشلَب💐🌸 https://eitaa.com/AhmadMashlab1995
بِسمـ ِاللهِ الرَّحمن ِالرَّحیمِ (مــن جـذابـتــرم یـا ....) بالاخره توی کتابخونه پیداش کردم ...😏 رفتم سمتش و گفتم: " آقای صادقی، می تونم چند لحظه باهاتون خصوصی صحبت کنم ؟؟"... .🙃 سرش رو آورد بالا، تا چشمش بهم افتاد ... چهره اش رفت توی هم😒 ... سرش رو پایین انداخت 😔... اصلا انتظار چنین واکنشی رو نداشتم ... .😳 دوباره جمله ام رو تکرار کردم ... همون طور که سرش پایین بود گفت: " لطفا هر حرفی دارید همین جا بگید ..."😔 رنگ صورتش عوض شده بود ... حس می کردم داره دندون هاش رو محکم روی هم فشار میده ... 🙄 به خودم گفتم: "آفرین ! داری موفق میشی ... 😏 مارش پیروزی رو توی گوش هام می شنیدم ... ."🙃 با عشوه رفتم طرفش، صدام رو نازک کردم و گفتم: "اما اینجا کتابخونه است ... ."😌🤗 حالتش بدجور جدی شد ... " الانم وقت نمازه ..." اینو گفت و سریع از جاش بلند شد ... تند تند وسایلش رو جمع می کرد و می گذاشت توی کیفش ... .😡😡 مغزم هنگ کرده بود ... از کار افتاده بود ... قبلا نماز خوندنش رو دیده بودم و می دونستم نماز چیه ... . دویدم دنبالش و دستش رو گرفتم ... با عصبانیت دستش رو از توی دستم کشید ... .😡 با تعجب گفتم: "داری میری نماز بخونی؟🤔 یعنی، من از خدا جذاب تر نیستم؟ ... ."😌 سرش رو آورد بالا ... با ناراحتی و عصبانیت، برای اولین بار توی چشم هام زل زد و خیلی محکم گفت: "نه ... ."😡😡 ✍شهید سید طاها ایمانی ادامه دارد... 🍃🌸 @AhmadMashlab1995🌸🍃
پنجشنبه است #فاتحه میخوانم نه برای " تــو " برای " خـــودم " که جاماندم از #شهادتــ بسم الله الرحمن الرحيم الْحَمْدُ للّهِ رَبِّ الْعَالَمِين ... #هـدیه_به_شهدا_صلوات 💕 #مزارشهیدمشلب @ahmadmashlab1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
بِسمـ ِاللهِ الرَّحمن ِالرَّحیمِ #رمان_واقعی #عــاشــقـانـہ_ای_بــراے_تو #قــسـمـت_چـــهـــارم (
بِسمـِاللهِالرَّحمنِالرَّحیمِ (مــرگ یــا غــرور) غرورم له شده بود😞 ... همه از این ماجرا خبردار شده بودن ...😩😣 سوژه مسخره کردن بقیه شده بودم ... .😔😞 بدتر از همه زمانی بود که دوست پسر سابقم اومد سراغم و بهم گفت: " اگر اینقدر بدبخت شدی که دنبال این مدل پسرها راه افتادی، حاضرم قبولت کنم برگردی پیشم؟ ... ."😝😆😆 تا مرز جنون عصبانی بودم ... 😡😡 حالا دیگه حتی آدمی که خودم ولش کرده بودم برام ژست می گرفت ... .😒 رفتم دانشگاه سراغش ... هیچ جا نبود ... بالاخره یکی ازش خبر داشت ... گفت: "به خاطر تب بالا بیمارستانه و احتمالا چند روز دیگه هم نگهش دارن ... ."😶 رفتم خونه ... تمام شب رو توی حیاط راه می رفتم ... مرگ یا غرور؟ ... زندگی با همچین آدمی زیر یک سقف و تحملش به عنوان شوهر، از مرگ بدتر بود ... اما غرورم خورد شده بود ... . پسرهایی که جرات نگاه کردن بهم رو هم نداشتن حالا مسخره ام می کردن و تیکه می انداختن ... .😔 عین همیشه لباس پوشیدم ... بلوز و شلوار ... بدون گل و دست خالی رفتم بیمارستان ... در رو باز کردم ... و بدون هیچ مقدمه ای گفتم: "باهات ازدواج می کنم ..."😶😫 ✍شهید سید طاها ایمانی ادامه دارد... ⛔️ @ahmadmashlab1995