eitaa logo
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
7.5هزار دنبال‌کننده
16.5هزار عکس
2.3هزار ویدیو
144 فایل
🌐کانال‌رسمے شهیداحمدمَشلَب🌐 🌸زیر نظر خانواده شهید🌸 هم زیبا بود😎 هم پولدار💸 نفر7دانشگاه👨🏻‍🎓 اما☝🏻 بہ‌ تموم‌ مادیات پشت پا زد❌ و فقط بہ یک نفر بلہ گفت✅ بہ #سیدھ_زینب❤ حالا کہ دعوتت کرده بمون @Hanin101 ادمین شرایط: @AHMADMASHLAB1374 #ڪپے‌بیوحـرام🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ولی خیلی از ما دهه هشتادیا یجور دیگه بهت ارادت داریم استاد :) انشااالله در مسیر ظهور ثابت قدم باشید تولدتون مبارک سرباز امام زمان :)🎉 «Fatemeh A» 💠@raefipourfans
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
ولی خیلی از ما دهه هشتادیا یجور دیگه بهت ارادت داریم استاد :) انشااالله در مسیر ظهور ثابت قدم باشید
به هیاهوی این روزها نگاه نکنید رائفی‌پور همان سرباز امام زمان است که از ابتدا بود همان جوانی که نرم افزار نفوذ به قلب قشر خاکستری رو کشف کرد و تونست دست خیلیارو بگیره و ببره سمت اسلام تولدت مبارک حاجی جان❤️ کـانـال‌رسمےشھیـداحمـدمَشلَـب🥀 ♡j๑ïท🌱↷ 『 @AhmadMashlab1995
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از ahmadreza
📝 ✨ تیـــکه هـای استـــخــوان روز دادگاه، هیجان غیر قابل وصفی داشتم ... اونقدر که به زحمت می تونستم برای چند دقیقه یه جا بشینم😬 از یه طرف هم، برخورد افراد با من طوری بود که به این فشار اضافه می شد😕... انگار همه شون مدام تکرار می کردن ... "تو یه سیاه بومی هستی ... شکستت قطعیه ... به مدارک دل خوش نکن"😏 رفتم به صورت آب زدم، چند تا نفس عمیق کشیدم و برگشتم ... داشتم به راهروی ورودی دادگاه نزدیک می شدم که ... یه صدایی رو کاملا واضح شنیدم ...😒 - شاید بهتر بود یه وکیل سفید مےگرفتیم ... این اصلا از پس کار برمیاد؟ بعید می دونم کسی به حرفش توجه کنه... فکر می کنی برای عقب کشیدن و عوض کردن وکیل دیر شده باشه؟"🤔 این؟ ... وکیل سفید؟ نفسم بند اومد ... حس کردم یه چیزی توی وجودم شکست💔 حس عجیبی داشتم ... اونها بدون من، حتی نتونسته بودن تا اینجا پیش بیان ... اون وقت ..." این اصلا از پس کار برمیاد؟ " ... " این؟ " ... باورم نمی شد چنین حرف هایی رو داشتم می شنیدم ... هیچ کسی جز من سیاه ... حاضر نشده بود با اون مبلغ ناچیز از حق اونها دفاع کنه اما حالا ... این جواب خیرخواهی و انسان دوستی من بود😏😒 به سرعت برق، تمام لطف های اندکی رو که سفیدها در حقم کرده بودن از جلوی چشم هام رد شد ... حس سگی رو داشتم که از روی ترحم ... هر بار یه تیکه استخوان جلوش انداخته باشن ... انسان دوستی؟ حتی موکل های من به چشم انسان ... و کسی که توانایی داره و قابل اعتماده ... بهم نگاه نمی کردن ...😞 لحظات سخت و وحشتناکی بود ... پشت به دیوار ایستادم و بهش تکیه دادم.. مغزم از کنترل خارج شده بود... نمی تونستم افکاری رو که از ذهنم عبور می کرد، کنترل کنم ... تمام زجرهایی رو که از روز اول مدرسه تجربه کرده بودم ... دستی رو که توی 19سالگی از دست داده بودم ... هنوز درد داشت و حتی نمی تونستم برای شستن صورتم ازش استفاده کنم ... مرگ ناعادلانه خواهرم ... همه به سمتم هجوم آورده بود ... دیگه حسم، حس آزادی طلبی و مبارزه برای عدالت نبود😠... حسم، مبارزه برای دفاع از حق انسان های مظلوم... که کسی صداشون رو نمی شنید؛ نبود ... حسی که من رو به سمت وکالت کشیده بود ... حالا داشت به تنفر از دنیای سفید تبدیل می شد😡... حس انسایت که در قلبم می مرد ... وارد راهروی دادگاه شدم ... اما نه برای دفاع از انسان های سفید ... باید پرونده رو برای اثبات برتری خودم پیروز می شدم💪.. باید به همه اونها ثابت می کردم که من با وجود همه تبعیض ها و دشمنی ها، قدرت پیروزی و برتری رو دارم ... دیگه نه برای انسانیت ... که انسانیتی وجود نداشت😏... نه برای دفاع از اون دو تا سفید ... که با بی چشم و رویی دستم رو گاز گرفته بودن😏.. باید به خاطر دنیای بومی های سیاه و کسب برتری پیروز می شدم... جلسه دادگاه شروع شد ... موضوع پرونده به حدی ساده بود که به راحتی می شد حتی توی یک یا دو جلسه تمومش کرد ... اما تا من می خواستم صحبت کنم، وکیل خوانده توی حرفم می پرید یا مرتب فریاد می زد "اعتراض دارم آقای قاضی" ... و با جمله وارده ... دهان من بسته می شد😶 موکل هام به کل امیدشون رو از دست داده بودن و مدام با ناراحتی و عصبانیت، زیر چشمی بهم نگاه می کردن ... یاس و شکست توی صورت شون موج می زد😏 اومدم و توی جایگاه خودم نشستم ... وکیل خوانده پشت سر هم و بی وقفه حرف می زد ... حرف هاش که تموم شد، رفت و سر جاش نشست ... قاضی دادگاه رو به من کرد ... . - آقای ویزل ... حرفی برای گفتن ندارید؟ فقط بهش نگاه می کردم😟 موکل هام شدید عصبی شده بودن ... - آقای ویزل، با شمام ... حرفی برای گفتن ندارید؟🤔😏 ... از جا بلند شدم ... این آخرین شانس تمام زندگی من بود ... یا مرگ یا پیروزی ... - حرف آقای قاضی؟😏 آیا گوشی برای شنیدن حرف انسان های مظلوم هست؟ آیا کسی توی این کشور ... گوشی برای شنیدن داره؟ ... وکیل خوانده با عصبانیت از جا پرید ... "اعتراض دارم آقای قاضی ... این حرف ها مال دادگاه نیست"☝️ - اعتراض وارده ... شما دارید توی صحن دادگاه اهانت می کنید😠... - من اهانت می کنم؟😠 و صدام رو بالا بردم ... "من که هر بار دهنم رو باز کردم، اجازه صحبت بهم داده نشد؟" ... ... کـانـال‌رسمےشھیـداحمـدمَشلَـب🥀 ♡j๑ïท🌱↷ 『 @AhmadMashlab1995
هدایت شده از ahmadreza
📝 ✨ من نمــاینـــده عــدالــتــــ - من اهانت می کنم؟😡 و صدام رو بالا بردم "من که هر بار دهنم رو باز کردم، اجازه صحبت بهم داده نشد؟ ... همه شما خیلی خوب می دونید که تمام مدارک این پرونده به نفع موکل منه ... من قبلا همه شون رو به دادگاه تقدیم کرده بودم ... و امروز ما باید فقط برای تعیین جریمه و حق موکل من اینجا باشیم ... اما چرا به من ... حتی اجازه اعتراض به وکیل مقابلم، داده نمیشه؟" رو کردم به وکیل خوانده.. "در حالی که شما، آقای وکیل ... هیچ گونه مدرکی جز بازی با کلمات به دادگاه ارائه نکردید ... آیا واقعا گوشی برای شنیدن صدای مظلوم هست؟"😏 این بار با خشم بیشتری فریاد زد ... "من اعتراض دارم آقای قاضی"😡 پریدم وسط حرفش و فریاد زدم.. "به چی اعتراض دارید آقای وکیل؟ ... به حرف های من؟ ... یا اینکه یه بومی سیاه جلوی شما ایستاده؟"😠 کپ کرد ... سرجاش میخکوب شد ...😳 - آقای ویزل ... به عنوان قاضی دادگاه به شما هشدار میدم... اگر به این حرف ها ادامه بدید ناچار میشم شما رو از دادگاه اخراج کنم😡 - اون کسی که توی دادگاه داره اهانت می کنه، من نیستم😏... دوباره چرخیدم سمت وکیل خوانده ... "شما هستید ... شما هستید که به شعور انسان هایی اهانت می کنید که قوانین رو نصب کردن ... قوانینی که میگه هر انسانی حق داره از خودش دفاع کنه ... انسان ها با هم برابرن و به من اجازه میده که اینجا بایستم"👈 چرخیدم سمت قاضی... "فراموش نکنید که شما نماینده عدالت هستید ... نماینده ای که باید حرف مظلوم رو بشنوه ... و حق اون رو بگیره"☝️.. وکیل مقابل در حالی که از شدت خشم چشم هاش می لرزید و صورتش سرخ شده بود، دوباره فریاد زد.. "من اعتراض دارم آقای قاضی ... این حرف ها و شعارها جاش توی دادگاه نیست"...😡 قبل از اینکه قاضی واکنشی نشون بده ... منم صدام رو بلندتر کردم ... "باشه من رو از دادگاه اخراج کنید ... اصلا بندازید زندان ... و صدای اعتراض یه مظلوم رو در برابر عدالت خفه کنید .. آیا غیر از اینه که شما، آقای وکیل ... هیچ مدرکی در دفاع از موکل تون ندارید؟"... مکث کردم ... دیگه نفسم در نمی اومد ... برگشتم سمت میز خودم ... . - متاسفم😞... اما نه برای خودم ... متاسفم برای انسان هایی که علی رغم پیشرفت تکنولوژی، هنوز توی تعصبات کور خودشون گیر کردن☝️... انسان امروز، در آسمان سفر می کنه... اما با مغز خشکی که هنوز توی تفکرات عصر رنسانس گیر کرده😏... بدون توجه به فریادهای وکیل مقابل به حرفم ادامه می دادم ... قاضی با عصبانیت، چکشش رو چند بار روی میز کوبید.. "سکوت کنید ... هر دوتون ساکت باشید ... و الا هر دوتون رو از دادگاه اخراج می کنم"... سکوت عمیقی فضای دادگاه رو پر کرد ... اصلا حالم خوب نبود ولی معلوم بود حال وکیل مقابل از مال من بدتره ... با چنان نفرتی بهم نگاه می کرد که اگر می تونست در جا من رو می کشت😏 ... چشم هاش سرخ شده بود و داشت از حدقه بیرون می زد ... - من بعد از بررسی مجدد شواهد و مدارک ... فردا صبح، ساعت 9 ، نتیجه نهایی رو اعلام می کنم ... وکیل هر دو طرف، فردا راس ساعت اعلام شده توی دفتر من باشن ... ختم دادرسی ... و سه بار چکشش رو روی میز کوبید ... . تا صبح خوابم نبرد ... چهره اونها ... چهره مایوس و ناامید موکل هام ... حرف ها و رفتارها... فشار و دردهای اون روز ... نابودن شدن تمام امیدها و آرزوهام ... تمام اون سالهای سخت ... همین طور که به پشت دراز کشیده بودم ... دانه های اشک، بی اختیار از چشمم پایین می اومد ... از خودم و سرنوشتم متنفر بودم ... چرا با اون همه استعداد باید سیاه متولد می شدم؟ ... چرا؟ ... چرا؟ ...😔😭 ... کـانـال‌رسمےشھیـداحمـدمَشلَـب🥀 ♡j๑ïท🌱↷ 『 @AhmadMashlab1995
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دعـاے فـرج بہ عشـق آقـا صاحب‌الزمان :)🌸.. {عج‌اللّٰہ} : بہ شیعیـان و دوستـان ما بگوییـد کہ خـدا را بہ حـق عمـہ‌ام حضـرت زینب{سلام‌اللّٰہ‌عليها} قسـم دهنـد کہ فـرج مـرا نزدیک گردانـد. |📚 شیفتگان حضرت مهدے، جلد۱، صفحہ۲۵۱| کـانـال‌رسمےشھیـداحمـدمَشلَـب🥀 ♡j๑ïท🌱↷ 『 @AhmadMashlab1995
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مخـاطب خـاص من🌙 من از خـودم بےوفـاتـر ندیـدم🥀 کہ دستمو از تـو دستـات کشیـدم🚶🏻‍♂ دیگہ بُـریــدم!💔 🌿 🕊 ✋🏻 کـانـال‌رسمےشھیـداحمـدمَشلَـب🥀 ♡j๑ïท🌱↷ 『 @AhmadMashlab1995
من به نماز اول وقت خیلی تاکید دارم! نمازی که با حضور قلب باشد، که بدانی کلماتی که ادا می‌کنی مخاطب دارند!! _حضرت‌ آقا_
فکر کن تو آمریکا با دوستای مسلمونت داری نماز میخونی… مردم غیر مسلمان، میان با پتو جلوتون وایمیستن که پلیس اذیتتون نکنه… ✍🏻| خبرچہ کـانـال‌رسمےشھیـداحمـدمَشلَـب🥀 ♡j๑ïท🌱↷ 『 @AhmadMashlab1995
پدیده‌ای عجیب به نام حجاب استایل! کـانـال‌رسمےشھیـداحمـدمَشلَـب🥀 ♡j๑ïท🌱↷ 『 @AhmadMashlab1995
ماشاءالله به تک تک بازیکنان فوتسالمون🏐✨🇮🇷 مبارک باشه این قهرمانی❤️‍🔥
راهیـان نـور✨ میهمانے عاشقانے است کہ از مشتے خـاک، شلمچہ و طلائیہ ساختہ‌اند. اینجـاست کہ بےنامے نـامدارت میکنـد! سبکبـال میشوے، بالے کہ گاهے وبـال میشود…🕊 زیـارت بـا معـرفت🌿 یعنے دهلاویہ، هویـزه و فکہ، ارونـد و نهرخیـن از زلال چشمـانت سیـراب شوند🍂 اے شھـــدا، دست ما را بگیـرید کہ ما مردگانیم و شما زنده…🥀 ✍🏻| ایمان ترکاشوند 🖇 💛 🧕🏻 کـانـال‌رسمےشھیـداحمـدمَشلَـب🥀 ♡j๑ïท🌱↷ 『 @AhmadMashlab1995
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#کتاب_بخوانیم🌝📖 مقـام معظـم رهبرے‌: کتاب، محصول فکر و مغز و تجربہ و هنر و ذوق یک کسے است یا کسانے ا
🌝📖 مقـام معظـم رهبرے‌: بهترین کتاب‌ها، کتابے است کہ انسان را بہ سمت خداوند و ارزش‌هاے والا و انقلابے هدایت کند. کتاب این هفتـہ: قصہ ننہ علے📔 نویسنـدھ بزرگـوار: مرتضے اسدے🙋🏻‍♂ 🥀 |اطلاعات بیشتر در تصویر| 🍃 درثواب‌نشرکارفرهنگےسہیم‌باشید💌 ✨ 📚 @AHMADMASHLAB1995
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از ahmadreza
📝 ✨ دربـــرابــر عـــدالــت هیچ پلیسی در این دادگاه حاضر نشد! حتی زمانی که از اونها جهت پاسخ به سوالات، رسما درخواست قانونی کردم، فقط یه وکیل به نمایندگی از همه اونها، اونجا حضور داشت ... و در نهایت دادگاه رای تبرئه اونها رو صادر کرد و این عمل پلیس، صرفا دفاع از خود اعلام شد😶 26 گلوله برای دفاع در برابر یه آدم غیر مسلح😏 قاضی رای خودش رو اعلام کرد و سه مرتبه روی میز کوبید "ختم دادرسی" مادر محمد با صدای بلند گریه می کرد😭 پدرش می لرزید و اشک می ریخت😓 و من، ناخودآگاه می خندیدم و سرم رو تکان می دادم😆 اون قدر بلند که قاضی فکر کرد دارم دادگاه رو مسخره می کنم یه نفر داشت زنده زنده، قلبم رو از سینه ام بیرون می کشید💔 سوزشش رو تا مغز استخوانم حس می کردم سریع وسایلم رو جمع کردم ... من باید اولین نفری باشم که با خبرنگارها حرف می زنه🎤 من باید صدای مظلومیت محمد و مرگ عدالت رو به گوش دنیا می رسوندم📢 از در سالن دادگاه که خارج شدم چند نفر از گارد دادگاه دوره ام کردن "آقای ویزل، شما باید با ما بیاید" بعد از چند ساعت حبس شدن توی یه اتاق، بالاخره یکی در رو باز کرد ... از شدت خشم، تمام بدنم می لرزید😡 - چه عجب ... اونقدر به در زدم و صدا کردم که گلوم داشت پاره می شد! حداقل با یه فنجون قهوه می اومدید😏 در رو بست و اومد سمتم "شما حس شوخ طبعی جالبی دارید آقای ویزل😏 حتی در چنین شرایطی" نشست مقابلم ... - ولی من اینجام که در مورد مسائل جدی با هم صحبت کنم😠 به پشتی تکیه داد! "یه راست میرم سر اصل مطلب ... شما حق ندارید در مورد این پرونده با هیچ شخصی یا هیچ خبرگزاری ای صحبت کنید‼️ این پرونده، از این لحظه محرمانه است‼️ اگر تخلف کنید به جرم افشای مدارک محرمانه، مجرم شناخته شده و به شدت مجازات می شید❌❌ به زحمت می تونستم خودم رو کنترل کنم ... تمام بدنم می لرزید😯😡 بدتر از همه، وقتی عصبی می شدم دستم به شدت درد می گرفت و می سوخت😩 محکم توی چشم هاش زل زدم "حتی اگر دهن من رو با تهدید ببندید، با پدر و مادرش چکار می کنید؟".. با پوزخند خاصی از جاش بلند شد😏... "اینجا کشور آزادیه آقای ویزل😂 اونها هر چقدر که بخوان می تونن گریه کنن و با همسایه هاشون حرف بزنن😏 مهم تیتر روزنامه های فرداست"😡 ... و از در اتاق خارج شد حق با اون بود ... مهم تیتر روزنامه های فردا بود ... دادگاه، رای بی گناهی پلیس ها رو صادر کرد ... مدال شجاعت، در انتظار پلیس های قهرمان فردای روز دادگاه، مدام گوشی تلفن و موبایلم زنگ می خورد اما حس جواب دادن به هیچ کدوم شون رو نداشتم 🙄 چی می تونستم بگم؟ با شجاعت فریاد می زدم، محمد بی گناه کشته شد؟ یا اینکه مثل یه ترسو، حرف های اونها رو تایید می کردم اصلا کسی صدای من رو می شنید و اهمیت می داد؟🤔 مهم یه جنجال بود ... یه جنجال که ذهن مردم بین شلوغ بازی های اون گم بشه ... و نفهمن دولت چکار می کنه .. شب بود که صدای در بلند شد ... پدر محمد بود ... 😳 نمی تونستم توی چشم هاش نگاه کنم ... فکر می کردم الانه که ازم بخواد دوباره اقدام کنیم و به رای اعتراض کنیم ... یا با رسانه ها درباره حقیقت حرف بزنیم ... اما اون در عین دردی که توی چشم هاش موج می زد با آرامش بهم نگاه کرد ... . - آقای ویزل ... اومدم اینجا تا از زحمات شما تشکر کنم ... شما همه تلاش تون رو انجام دادید ... هم برای تشکر اومدم و هم اینکه بقیه حق وکالت شما رو پرداخت کنم ... خیلی تعجب کرده بودم 😳... با شرمندگی سرم رو پایین انداختم ... "نیازی نیست" ... من توی این پرونده شکست خوردم... و مثل یه ترسو، تمام روز رو اینجا قایم شدم😔 ... دستش رو گذاشت روی شونه ام ... "نه پسرم ... زمانی که هیچ کسی حاضر نشد از حق ما دفاع کنه ... تو پشت سر ما ایستادی!💪 حداقل، مردم صدای مظلومیت محمد من رو شنیدن ... من از اول می دونستم شکست می خوریم ... یعنی مطمئن بودم"😔 ... با شنیدن این جمله ... شوک شدیدی بهم وارد شد😳🤔 ... . ... کـانـال‌رسمےشھیـداحمـدمَشلَـب🥀 ♡j๑ïท🌱↷ 『 @AhmadMashlab1995
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دعـاے فـرج بہ عشـق آقـا صاحب‌الزمان :)🌸.. {عج‌اللّٰہ} : بہ شیعیـان و دوستـان ما بگوییـد کہ خـدا را بہ حـق عمـہ‌ام حضـرت زینب{سلام‌اللّٰہ‌عليها} قسـم دهنـد کہ فـرج مـرا نزدیک گردانـد. |📚 شیفتگان حضرت مهدے، جلد۱، صفحہ۲۵۱| کـانـال‌رسمےشھیـداحمـدمَشلَـب🥀 ♡j๑ïท🌱↷ 『 @AhmadMashlab1995
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹💔 تصاویری از مراسم تشییع شهید "حسن ابراهیم علول" از رزمندگان حزب الله لبنان این شهید که تنها دو ماه است عضو حزب الله شده؛ در حمله جنگنده های رژیم صهیونیستی به جنوب لبنان به شهادت رسید ... کـانـال‌رسمےشھیـداحمـدمَشلَـب🥀 ♡j๑ïท🌱↷ 『 @AhmadMashlab1995
مادر : ما جاے خالے را با حرف زدن درموردش🌱 و صحبت از کارها و اعمالش مےکنیم. ما بدن🫂 و جسم را از دست دادیم اما روحش را🕊 همیشہ در کنار خود داریم و یادش برایمان زنده است✨ 🔗 🌐