به پایان آمد این دفتر
اما حکایت ما با #حسین و خاندان اهل بیت (ع) همچنان باقیست...
محرم و صفر تمام شده
اما برای عشاق #حسین تازه آغاز زندگی است...
#عشق_ما_به_ارباب_پایان_ندارد
#با_حسین_تازه_زندگیمان_آغاز_میشود
✍ماه علقمــ🌙ــه
#دلنوشته
#یا_حسین
#جانم_حسین
#ماه_علقمه
@AHMADMASHLAB1995
تکرار مستند غریب توس زندگینامه #شهید_مدافع_حرم_احمد_مشلب
ساعت ۱ بامداد
امشب از #شبکه_مستند
May 11
🌸🍃
و باز
جای #خالےات را
نوشتم
و #گریستم ..!!!
#شهیداحمدمشلب
#صبوری دل خانوادهای بزرگوارشهدا #صلوات
#هر_روز_با_یک_عکس
🌸🍃
@Ahmadmashlab1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#داستانک ◀️ضامن آهو▶️ روزی شکارچی در جنگلی دنبال اهو می گشت بر حسب اتفاق امام رضا (ع) هم در همان جن
#داستانک
◀️ فرار از زندگی ▶️
روزی شاگردی به استاد خویش گفت:استاد می خواهم یکی از مهمترین خصایص انسان ها را به من بیاموزی؟استاد گفت: واقعا می خواهی آن را فرا گیری؟شاگرد گفت:بله با کمال میل. استاد گفت:پس آماده شو با هم به جایی برویم. شاگرد قبول کرد. استاد شاگرد جوانش را به پارکی که در آّن کودکان مشغول بازی بودند،برد. استاد گفت:....
خوب به مکالمات بین کودکان گوش کن. مکالمات بین کودکان به این صورت بود:
-الان نوبت من است که فرار کنم و تو باید دنبال من بدوی.
-نخیر الان نوبت توست که دنبالم بدوی.
-اصلا چرا من هیچوقت نباید فرار کنم؟
و حرف هایی از این قبیل...
استاد ادامه داد:همانطور که شنیدی تمام این کودکان طالب آن بودند که از دست دیگری فرار کنند. انسان نیز این گونه است. او هیچگاه حاضر نیست با شرایط موجود رو به رو شود و دائم در تلاش است از حقایق و واقعیات زندگی خود فرار کند و هرگز کاری برای بهبود زندگی خود انجام نمی دهد. تو از من خواستی یکی از مهم ترین ویژگی های انسان را برای تو بگویم و من آن را در چند کلام خلاصه میکنم: تلاش برای فرار از زندگی
@AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#شهید_وسام_العلیاوی فرمانده عصائّب اهل حق که سالها با داعش جنگید... از جان و نوامیس مردم عراق دفا
#دانشآموز
#نوجوان_13_ساله
#شهید_محمدحسین_فهمیده
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#فرازی_از_وصیتنامه
◽️من عاشق خدا و امام زمان گشتهام و این عشق هرگز با هیچ مانعی از قلب من بیرون نمیرود، تا اینکه به معشوق خود یعنی «الله» برسم.
◽️بحق که ما میرویم که این حسین زمان و خمینی بت شکن را یاری کنیم و بحق که خداوند به کسانی که در راه او پیکار میکنند پاداش عظیم میبخشد.
◽️من برای خدا از مادیات گذشتم و به معنویات فکر کردم، از مال و اموال و پدر و مادر و برادر و خواهر چشم پوشیدم، فقط برای هدفم یعنی "الله" .....
#شهید_محمدحسین_فهمیده
#سالروز_شهادت
#هر_روز_با_یک_شهید
@AHMADMASHLAB1995
May 11
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
🌹🕊🌹🕊 🕊🌹🕊 🌹🕊 🕊 #لات_های_بهشتی #سید_پابرهنه آقـا حمیـد قصه ی مـا ، جوون بـود و بـا کله ای پـر از
🕊🌹🕊🌹
🌹🕊🌹
🕊🌹
🌹
#لات_های_بهشتی
#سید_پابرهنه۲
سید غلامرضا (حمید) میرافضلی سال ۱۳۳۳ در شهر رفسنجان به دنیا آمد و فرزند آخر سید جلالِ مومن و با خدا بود.
از همان دوران کودکی، از هر چیزی محدودش مےکرد گریزان بود... و برای همین دوست نداشت درس بخواند اما... با هزار زور و زحمت، دیپلم و بعد فوق دیپلم مکانیک گرفت.
سرکش بود! از هر کسی نصیحتش مےکرد، بیزار بود... از هر کسی خوشش نمےآمد پاپیچش مےشد!!! اهل محل از او گریزان بودند و از رویارویی با او واهمه داشتند...
حمید مےخواست برای خودش کسی باشد اما راهش را بلد نبود... از خرج کردن های آنچنانی برای تیپ و ظاهرش بگیر تا نشان دادن تیزی و نیش چاقو به بقیه، هیچکدام نتوانست او را صاحب کمالات کند!!!
خانواده اش فقط دعایش مےکردند، نذر کرده بودند روضه پنج تن برایش بخوانند تا آدم شود!!!
سال ۵۷ شد و تظاهرات مردم و کشتن مردم توسط گارد شاهنشاهی!!!
#رضا برادر بزرگتر آرام و سر به راه حمید، شده بود سردسته انقلابیون...
یک روز که حمید به خانه آمد جسد غرق به خون برادرش را وسط حیاط دید!!!!
نعره کشید و به سر و صورتش زد...
آری رضا شهید شده بود و حمید نمےتوانست ساکت شود...
#ادامه_دارد...
#کپی_باذکر_منبع
@AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#ریحانه
#چ_مثل_چرا_چادر ❤️
بعضے وقتها؛
میبینم پروفایلت ...
مُزیّن است بہ ...
دخترے مشڪین ردا ...
بالاے #ڪوہ ...
یا ڪنار رود ...
در هوهوے باد❗️
و بوجد مے آید نگاهم ...
نہ از سر #هوس ...
و یا هوا ...
ڪہ از رنگ #نجابت ...
و شڪوہ و جلال❗️
بعد میروم سروقت پُست هایتو...
یڪ در میان ...
چطور ممڪن است ...
این همہ تفاوت ...
فاز بہ فاز❗️
و نگاهم بے #فروغ و بے وجد میشود ...
پر از علامت تعجب ...
و چند سوال❗️
مثلا ...
یڪ پست ...
از #حسین است و لب عطشان ...
و درست پست بعد ...
از طنازے و انتخاب #لباس حنابندان❗️
آن هم در جمعے مختلط ...
و ڪامنت ها روان❗️
و یا یک پست ...
از #عشق بازے با خدا ...
پراز ادعا و دعا دعا ...
و درست پست بعد ...
عڪس نوشته:اگر بگویم دوستت دارم ...
چہ جوابے میدے،انتخاب ڪن یڪ تا دہ،
تو را بہ خدا❗️
بہ من حق بدہ ڪہ بمانم ...
بین این #تضاد ...
و بگویم وات د فاز و ماذا فازا❗️
میمانم گیج و #گمراہ ...
وسط دو علامت سوال⁉️
ڪہ آیا ...
آن چادر در جایگاہ اشتباہ گرفتہ قرار❓
و یا تو ڪہ ندانستے قدر آن جایگاہ❓
زمان،زمان تعارف نیست ...
و باید روبرو شد اندڪے با واقعیت ها ...
تو بودے ڪہ یادت رفت ...
آمیختہ بودن چادر را بہ #حیا❗️
تو بودے ڪہ تاختے و باختے ...
#چادر را بدون حیا❗️
تو بودے ڪہ گرفتے دست ڪم ...
معنا و تفسیر پوشش و ردا❗️
وگرنہ که ...
چادر جایش درست هست ...
درست بالاے سرت ...
با همان ابهت و #اقتدار بی مثال❗️
پس ...
مثال دیگران نگویمت ...
تعویض ڪن عڪس #پروفایل را ...
یا ڪہ اول چادر بردار ...
بعد بتاز و بتاز❗️
چرا ڪہ چادر تقصیرے ندارد ...
و این تو هستے ...
ڪہ نیستے قدردان❗️
خب❗️
من با تو ...
دارم چند ڪلمہ حرف حساب❗️
چادرے ماندن،نگهدارے میخواهد ...
عزیزِ #خواهر جان ...
براحتے نبودہ و نیست ...
ارزندہ نگہ داشتن این دُرِّ گران❗️
یڪ تڪہ پارچہ بے معنا ...
ڪہ مفتخر بودن ندارد،جنس ارزان ...
پس برگرد ...
برگرد ...
برگرد بہ جایگاهت ...
تو را قسم بہ ...
گوشہ ے چادر مادرجان❗️
تصورڪن❗️
عروسے ڪہ ...
براے بالا رفتن ...
دست داماد را گرفتہ ...
و میرود پلہ بہ پلہ ...
آرام آرام ...
تو اے #عروس مشڪین پوشم ...
نگاہ ڪن بہ دستان مادر ...
بگو یا #فاطمہزهرا ...
و برگرد ...
برگرد ...
پلہ بہ پلہ ...
آرام آرام❗️
بہ جایگاهت ...
بہ چادر❗️
بعلاوہ ے حیا❗️
@AhmadMashlab1995
May 11
May 11
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
🌸🍃 و باز جای #خالےات را نوشتم و #گریستم ..!!! #شهیداحمدمشلب #صبوری دل خانوادهای بزرگوارشهدا
°•|🌿🌹
#سلام_بر_شهدا
▪️چون قصه عشق، جاودانی شدهای
▫️چون طایر قــدس، آسمانی شدهای
▪️دانی چه لطافتی ست گل را به بها
▫️هنگام شهــــــادت، آنچنانی شدهای
#شهید_احمد_مشلب
#هر_روز_با_یک_عکس
@AHMADMASHLAB1995
🌸🍃
دل نبستم به جهانی که همه وسوسه است
از همه ارثِ جهان
یک "تو"
برایم کافیست❤️
#شهیداحمدمشلب
🌸🍃
@Ahmadmashlab1995
#ایام_محسنیه
#بازی_رسانه_ای
ما باید خیلی روی این حساس باشیم که در زمینه های مختلف فریب "دوقطبی های متنوع دشمن" رو نخوریم.
⭕️ دشمن هم دم به دقیقه دو قطبی های مختلف رو روانه بازار رسانه های ما میکنه.
🚨 مثلا برای فاصله انداختن بین مذهبی ها و بقیه میاد "دو قطبی حجاب و بدحجابی" رو مطرح میکنه و یه عده هم فریب میخورن و توی زمین دشمن بازی میکنن
برای فاصله انداختن بین خود مذهبی ها هم میاد و مسائلی مثل قمه زنی یا ایام محسنیه رو مطرح میکنه!
⭕️ حالا صدها کانال هی بیان اثبات کنن که ایام محسنیه وجود داره و باید بازم عزاداری کنیم
⭕️ صدها کانال دیگه هم بیان اثبات کنن که این ایام سابقه ای در شیعه نداشته و نباید عزاداری کنیم
دو تا گروه بزنن توی سر و کله همدیگه و از اون طرف میوه این دوقطبی سازی رو صهیونیست ها بچینن!
💢 مسائل اینطوری رو سال ها قبل مراجع تقلید ما جواب دادن و تموم شده. اینکه هر سال دوباره شبکه های اجتماعی پر بشه از این حرفای تکراری اصلا درست نیست.
⭕️ همینکه سر رسانه های انقلابی به این حرفا بند بشه موفقیت دشمن رقم خورده و اونا به هدفشون رسیدن
✅ حواستون به اولویت هایی که رهبر انقلاب تعیین میکنن باشه، خصوصا در مسائل اقتصادی ببینید کیا دارن بازار و ثروت کشور رو به طور غلط مدیریت میکنن
وگرنه هر روز به یه روشی ما رو بازی خواهند داد...
#دوقطبی_سازی
#اندڪےبصیرت
Imam Sadeq (peace be upon him) says:
To the Prophet (pbuh) is a godsend. In this time of absence, every servant must worship and adhere to his religion.
Bihar al-Anwar, Vol. 52, p. 135 / Naumani's absence.
امام صادق (علیه السلام)می فرمایند :
برای حضرت صاحب الامر (عجل الله تعالی فرجه)غیبتی است .در این دوران غیبت هر بنده ای باید تقوای الهی پیشه سازد و در دین خود چنگ زند (وبه آن پایبند باشد ).
بحار الانوار ،ج52،ص 135/غیبت نعمانی .
♦️👌نشر با هدیه صلوات به شهید امید اکبری آزاد✅✅✅
مگه غیر ماها کیو داره؟؟؟😔😔
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#داستانک ◀️ فرار از زندگی ▶️ روزی شاگردی به استاد خویش گفت:استاد می خواهم یکی از مهمترین خصایص ان
#داستانک
◀️ اهدای خون ▶️
سال ها پیش زمانی که به عنوان داوطلب در بیمارستان استانفورد مشغول کار بودم با دختری به نام لیزا آشنا شدم که از بیماری جدی و نادری رنج میبرد.
ظاهرا تنها شانس بهبودی او گرفتن خون از برادر پنج ساله خود بودکه او نیز قبلا مبتلا به این بیماری بود و به طرز معجزه آسایی نجات یافته بودو هنوز نیاز به مراقبت پزشکی داشت. پزشک معالج وضعیت بیماری خواهرش را توضیح داد و پرسید آیا برای بهبودی خواهرت مایل به اهدای خون هستی؟؟
برادر خردسال اندکی تردید کرد و سپس نفس عمیقی کشید و گفت:بله من اینکار را برای نجات لیزا انجام خواهم داد.
در طول انتقال خون کنار تخت لیزا روی تختی دراز کشیده بودو مثل تمامی انسان ها که با مشاهده اینکه رنگ به چهره خواهرش باز میگشت خوشحال بود و لبخند میزد. سپس رنگ چهره اش پریده بیحال شده و لبخند بر لبانش خشکید.
نگاهی به دکتر انداخته و با صدای لرزانی گفت:آیا میتوانم زودتر بمیرم؟؟؟
پسر خردسال به خاطر سن کمش توضیحات دکتر معالج را عوضی فهمیده بود و تصور میکرد باید تمام خونش را به لیزا بدهد و با شجاعت خود را آماده مرگ کرده بود
@AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#دانشآموز #نوجوان_13_ساله #شهید_محمدحسین_فهمیده ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
💔
#خاطره_شهدا
هم هجره ای بودیم، نشد یه بار نماز صبح بیدار شیم ببینیم علی اقا بیدار نیست...
همیشه سرسجاده عبادت با اون عبای قهوه ایش پیداش می کردیم. عموما نیم ساعت قبل از اذان صبح بیدار بود. هر ساعتی از شب می خوابید برنامه همین بود...
مقید بود هر کی پیشش هست بیدار کنه برای نماز صبح.
اول با ز بون خوب صدا می زد و اگر محل نمی دادیم و بلند نمی شدیم کار به کتک ریز هم می رسید...☺️😂😅
🔸به نقل از محسن عابدی
#شهید_علی_خلیلی
#شهید_غیرت
#سالروز_ولادت
#هر_روز_با_یک_شهید
@AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
🕊🌹🕊🌹 🌹🕊🌹 🕊🌹 🌹 #لات_های_بهشتی #سید_پابرهنه۲ سید غلامرضا (حمید) میرافضلی سال ۱۳۳۳ در شهر رفسنجان به
🕊🌹🕊🌹
🌹🕊🌹
🕊🌹
🌹
#لات_های_بهشتی
#سید_پابرهنه۳
حمید ساکت نمےشد و تنها کسی که توانست آرامش کند، بی بی بود... بی بی ، خودش صبور و آرام بود و از شهادت رضا، راضی و همین آرامشش حمید را آرام کرد و تلنگری شد در وجود حمید....
سید حمید که فکر مےکرد بزن بهادر محله است، حیران و درمانده! شاهد شجاعت کسی بود که همیشه او را بزدل و ترسو مےدانست...
تا چشم بر هم زدند انقلاب شد و بعد جنگ... حالا دیگر سید حمید با چشمانش مےدید نوجوان هایی که از او بسیار کوچکتر هستند، به جبهه مےروند... سید حمید دیگر در کنار رفقایش هم احساس تنهایی مےکرد، مےخواست به جبهه برود اما آیا در جبهه سید حمید را با آن سابقه اش قبول مےکردند؟؟؟؟
یکی از کامیون دارهایی که کمک های مردمی بار زده بود، با اکراه سید حمید را به جبهه برد... جبهه جنوب
گویی از ظلمت به نور رسیده بود!!! با حیرتی آمیخته با شوق، به دنیایی رسیده بود که از کودکی به دنبال آن بود.... و سید خیلی زود تغییر کرد....
افسوس مےخورد بر عمر از دست رفته اش و همیشه خودش را سرزنش مےکرد...
بعد از مدتی شب ها در بیابان، #پابرهنه پرسه مےزد و چندی بعد برهنگی پایش همیشگی شد و به #سید_پابرهنه مشهور....
#ادامه_دارد...
#کپی_باذکر_منبع
@AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
°•|🌿🌹 #سلام_بر_شهدا ▪️چون قصه عشق، جاودانی شدهای ▫️چون طایر قــدس، آسمانی شدهای ▪️دانی چه لطافتی
💔
بنشیـن رفیـ ـق ! تـا ڪہ ڪمـے "دردِ دل" ڪنیـم
اندازه ے تـ ـو هیـ ـچ کسے مهربـ ـان نبـود
#شهید_احمد_مشلب
#هر_روز_با_یک_عکس
@AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#داستانک ◀️ اهدای خون ▶️ سال ها پیش زمانی که به عنوان داوطلب در بیمارستان استانفورد مشغول کار بود
#داستانک
◀️ همسایه ▶️
مردی برای خود خانهای بزرگ و زیبا خرید که حیاطی بزرگ با درختان میوه داشت.
در همسایگی او خانهای قدیمی بود که صاحبی حسود داشت که همیشه سعی میکرد اوقات او را تلخ کند و با گذاشتن زباله کنار خانهاش و ریختن آشغال آزارش میداد.
یک روز صبح خوشحال از خواب برخاست و همین که به ایوان رفت دید یک سطل پر از زباله در ایوان است.
سطل را تمیز کرد، برق انداخت و آن را از میوههای تازه و رسیده حیاط خود پر کرد تا برای همسایه ببرد.
وقتی همسایه صدای در زدن او را شنید خوشحال شد و پیش خود فکر کرد این بار دیگر برای دعوا آمده است.
وقتی در را باز کرد مرد به او یک سطل پر از میوههای تازه و رسیده داد و گفت:
هرکس آن چیزی را با دیگری قسمت میکند که از آن بیشتر دارد.
@AHMADMASHLAB1995