eitaa logo
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
7.5هزار دنبال‌کننده
16.3هزار عکس
2.3هزار ویدیو
143 فایل
🌐کانال‌رسمے شهیداحمدمَشلَب🌐 🌸زیر نظر خانواده شهید🌸 هم زیبا بود😎 هم پولدار💸 نفر7دانشگاه👨🏻‍🎓 اما☝🏻 بہ‌ تموم‌ مادیات پشت پا زد❌ و فقط بہ یک نفر بلہ گفت✅ بہ #سیدھ_زینب❤ حالا کہ دعوتت کرده بمون @Hanin101 ادمین شرایط: @AHMADMASHLAB1374 #ڪپے‌بیوحـرام🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
Imam Sadeq (peace be upon him) says: To the Prophet (pbuh) is a godsend. In this time of absence, every servant must worship and adhere to his religion. Bihar al-Anwar, Vol. 52, p. 135 / Naumani's absence. امام صادق (علیه السلام)می فرمایند : برای حضرت صاحب الامر (عجل الله تعالی فرجه)غیبتی است .در این دوران غیبت هر بنده ای باید تقوای الهی پیشه سازد و در دین خود چنگ زند (وبه آن پایبند باشد ). بحار الانوار ،ج52،ص 135/غیبت نعمانی . ♦️👌نشر با هدیه صلوات به شهید امید اکبری آزاد✅✅✅ مگه غیر ماها کیو داره؟؟؟😔😔
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#داستانک ◀️ فرار از زندگی ▶️ روزی شاگردی به استاد خویش گفت:استاد می خواهم یکی از مهمترین خصایص ان
◀️ اهدای خون ▶️ سال ها پیش زمانی که به عنوان داوطلب در بیمارستان استانفورد مشغول کار بودم با دختری به نام لیزا آشنا شدم که از بیماری جدی و نادری رنج میبرد. ظاهرا تنها شانس بهبودی او گرفتن خون از برادر پنج ساله خود بودکه او نیز قبلا مبتلا به این بیماری بود و به طرز معجزه آسایی نجات یافته بودو هنوز نیاز به مراقبت پزشکی داشت. پزشک معالج وضعیت بیماری خواهرش را توضیح داد و پرسید آیا برای بهبودی خواهرت مایل به اهدای خون هستی؟؟ برادر خردسال اندکی تردید کرد و سپس نفس عمیقی کشید و گفت:بله من اینکار را برای نجات لیزا انجام خواهم داد. در طول انتقال خون کنار تخت لیزا روی تختی دراز کشیده بودو مثل تمامی انسان ها که با مشاهده اینکه رنگ به چهره خواهرش باز میگشت خوشحال بود و لبخند میزد. سپس رنگ چهره اش پریده بیحال شده و لبخند بر لبانش خشکید. نگاهی به دکتر انداخته و با صدای لرزانی گفت:آیا میتوانم زودتر بمیرم؟؟؟ پسر خردسال به خاطر سن کمش توضیحات دکتر معالج را عوضی فهمیده بود و تصور میکرد باید تمام خونش را به لیزا بدهد و با شجاعت خود را آماده مرگ کرده بود @AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#دانش‌آموز #نوجوان_13_ساله #شهید_محمدحسین_فهمیده ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
💔 #خاطره_شهدا هم هجره ای بودیم، نشد یه بار نماز صبح بیدار شیم ببینیم علی اقا بیدار نیست... همیشه سرسجاده عبادت با اون عبای قهوه ایش پیداش می کردیم. عموما نیم ساعت قبل از اذان صبح بیدار بود. هر ساعتی از شب می خوابید برنامه همین بود... مقید بود هر کی پیشش هست بیدار کنه برای نماز صبح. اول با ز بون خوب صدا می زد و اگر محل نمی دادیم و بلند نمی شدیم کار به کتک ریز هم می رسید...☺️😂😅 🔸به نقل از محسن عابدی #شهید_علی_خلیلی #شهید_غیرت #سالروز_ولادت #هر_روز_با_یک_شهید @AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
🕊🌹🕊🌹 🌹🕊🌹 🕊🌹 🌹 #لات_های_بهشتی #سید_پابرهنه۲ سید غلامرضا (حمید) میرافضلی سال ۱۳۳۳ در شهر رفسنجان به
🕊🌹🕊🌹 🌹🕊🌹 🕊🌹 🌹 ۳ حمید ساکت نمےشد و تنها کسی که توانست آرامش کند، بی بی بود... بی بی ، خودش صبور و آرام بود و از شهادت رضا، راضی و همین آرامشش حمید را آرام کرد و تلنگری شد در وجود حمید.... سید حمید که فکر مےکرد بزن بهادر محله است، حیران و درمانده! شاهد شجاعت کسی بود که همیشه او را بزدل و ترسو مےدانست... تا چشم بر هم زدند انقلاب شد و بعد جنگ... حالا دیگر سید حمید با چشمانش مےدید نوجوان هایی که از او بسیار کوچکتر هستند، به جبهه مےروند... سید حمید دیگر در کنار رفقایش هم احساس تنهایی مےکرد، مےخواست به جبهه برود اما آیا در جبهه سید حمید را با آن سابقه اش قبول مےکردند؟؟؟؟ یکی از کامیون دارهایی که کمک های مردمی بار زده بود، با اکراه سید حمید را به جبهه برد... جبهه جنوب گویی از ظلمت به نور رسیده بود!!! با حیرتی آمیخته با شوق، به دنیایی رسیده بود که از کودکی به دنبال آن بود.... و سید خیلی زود تغییر کرد.... افسوس مےخورد بر عمر از دست رفته اش و همیشه خودش را سرزنش مےکرد... بعد از مدتی شب ها در بیابان، پرسه مےزد و چندی بعد برهنگی پایش همیشگی شد و به مشهور.... ... @AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
°•|🌿🌹 #سلام_بر_شهدا ▪️چون قصه عشق، جاودانی شده‌ای ▫️چون طایر قــدس، آسمانی شده‌ای ▪️دانی چه لطافتی
💔 بنشیـن رفیـ ـق ! تـا ڪہ ڪمـے "دردِ دل" ڪنیـم اندازه ے تـ ـو هیـ ـچ کسے مهربـ ـان نبـود #شهید_احمد_مشلب #هر_روز_با_یک_عکس @AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#داستانک ◀️ اهدای خون ▶️ سال ها پیش زمانی که به عنوان داوطلب در بیمارستان استانفورد مشغول کار بود
◀️ همسایه ▶️ مردی برای خود خانه‌ای بزرگ و زیبا خرید که حیاطی بزرگ با درختان میوه داشت. در همسایگی او خانه‌ای قدیمی بود که صاحبی حسود داشت که همیشه سعی می‌کرد اوقات او را تلخ کند و با گذاشتن زباله کنار خانه‌اش و ریختن آشغال آزارش می‌داد. یک روز صبح خوشحال از خواب برخاست و همین که به ایوان رفت دید یک سطل پر از زباله در ایوان است. سطل را تمیز کرد، برق انداخت و آن را از میوه‌های تازه و رسیده حیاط خود پر کرد تا برای همسایه ببرد. وقتی همسایه صدای در زدن او را شنید خوشحال شد و پیش خود فکر کرد این بار دیگر برای دعوا آمده است. وقتی در را باز کرد مرد به او یک سطل پر از میوه‌های تازه و رسیده داد و گفت: هرکس آن چیزی را با دیگری قسمت می‌کند که از آن بیشتر دارد. @AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
🕊🌹🕊🌹 🌹🕊🌹 🕊🌹 🌹 #لات_های_بهشتی #سید_پابرهنه۳ حمید ساکت نمےشد و تنها کسی که توانست آرامش کند، بی بی بو
‍ 🌹🕊🌹🕊 🕊🌹🕊 🌹🕊 🕊 ۴ طبق معمول با پای برهنه در منطقه راه مےرفت. پرسیدم: "سید! چرا با پای برهنه"؟ گفت: "برای پس گرفتن این زمین، خون داده شده... این زمین احترام داره!! خون بچه ها روش ریخته شده، آدم باید با پای برهنه روش راه بره". سید شب ها که مےخواست بخوابد با همان لباسی که تنش بود مےرفت بیرون سنگر و روی سنگریزه ها مےخوابید... مےگفتم: "چرا تو سنگر نمےخوابی"؟ مےگفت: "بدن من خیلی استراحت کرده! خیلی لذت برده! باید اینجا ادبش کنم"!!! سید با کمک مجاهدین عراقی با کارت جعلی رفت ... از قبل همه بچه ها هماهنگ کرده بودند که حالت طبیعےشان را حفظ کنند که لو نروند... با هر سختی به کربلا مےرسند و به حرم مےروند. سید حمید میرافضلیِ ما هم که عاشق مولایش بود، همین که وارد حرم مےشود و چشمش به ضریح سیدالشهدا مےافتد، پاهایش مےلرزد، مےافتد و بےهوش مےشود.... در آن روزها هر لحظه ممکن بود سربازان بعثی، متوجه آنها شوند... هر چه رفقایش او را به جدش قسم دادند بلند شود.... نشد... مجبور شدند یکی یکی از حرم خارج شدند و سید ماند توی حرم... حدود بیست دقیقه بعد، سید آرام از حرم خارج شد... ... سید از زبده ترین نیروهای اطلاعات و عملیات شده بود. تا جایی که شد سرانجام در عملیات سال ۶۲ در جزیره با دو تایی سـوار موتـور ،هدف گلوله آر پی جی قرار گرفتن و رفتند پیش سید الشهداء... درست روز شهادت مادرش زهرا سلام الله علیها ... @AHMADMASHLAB1995
بوی غریبی را میتوان حس کرد از مزارهای شهیدان... از تابوتهایشان... وصیت نامه هایشان. نگذاریم این غریبی بیشتر بشود. #شهید_گمنام @AHMADMASHLAB1995
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ▫️خوشا آنانکه جانــان می‌شناسند ▪️طریق عشق و ایمان می‌شناسند ▫️بسی گفتند و گفتیم از شهیــدان ▪️شهیدان را شهیــدان می‌شناسند ◽️معلوم نیست چه کسی از برادرانی که با ما هستند تا آخر جنگ زنده بمانند؛ شاید ما جزو یکی از کسانی باشیم که توفیق شهادت را نداشته باشیم و زنده بمانیم؛ نمی‌دانم آن موقع چه حالتی به من دست می‌دهد. الان که دارم فکر آن موقع را می‌کنم سینه‌ام درد می‌گیرد و از خدا می‌خواهم ... @AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
💔 بنشیـن رفیـ ـق ! تـا ڪہ ڪمـے "دردِ دل" ڪنیـم اندازه ے تـ ـو هیـ ـچ کسے مهربـ ـان نبـود #
#کلام شهید احمد مشلب در صفحه ی شخصی اش در فیسبوک 💐قلبت همانند گل🌷 است با ستایش خداوند پیوندش بده💐 #شهید_احمد_مشلب #هر_روز_با_یک_عکس @AhmadMashlab1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#داستانک ◀️ همسایه ▶️ مردی برای خود خانه‌ای بزرگ و زیبا خرید که حیاطی بزرگ با درختان میوه داشت. د
◀️ مال دنیا ▶️ یکی ازعلمای ربانی نقل می کرد: درایام طلبگی دوستی داشتم که ساعتی داشت وبسیارآن رادوست می داشت ،همواره در یادآن بودکه گم نشودو آسیبی به آن نرسد،اوبیمارشدوبراثربیماری آنچنان حالش بدشدکه حالت احتضاروجان دادن پیداکرد، دراین میان یکی ازعلماءدرآنجا حاضربودو او را تلقین می دادومی گفت :بگولااله الاالله اودرجواب می گفت : نشکن نمی گویم :ماتعجب کردیم که چرابه جای ذکرخدا،می گوید:نشکن نمی گویم ، همچنان این معمابرای مابدون حل ماند،تا اینکه حال آن دوست بیمارم اندکی خوب شدومن از او پرسیدم ،این چه حالی بودکه پیداکردی ،مامی گفتیم بگولا اله الاالله ،تودرجواب می گفتی :نشکن نمی گویم . اوگفت :اول آن ساعت را بیاوریدتابشکنم ،آن را آوردندوشکست. ،سپس گفت من دلبستگی خاصی به این ساعت داشتم ،هنگام احتضار شمامی گفتیدبگولااله الاالله ،شخصی شیطان را دیدم که همان ساعت رادریک دست خودگرفته ،وبادست دیگرچکشی بالای آن ساعت نگه داشته ومی گوید: اگربگوئی لااله الاالله ،این ساعت رامی شکنم ،من هم به خاطرعلاقه وافری که به ساعت داشتم می گفتم :ساعت رانشکن ،من لااله الا الله نمی گویم ! گاهی بعضی دلبستگی های دنیوی ما را از گفتن خیلی چیزها محروم میکند حواسمان باشد شیطان گمراهمان نکند @AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#تخریبچی #شهید_حاج‌رسول_فیروزبخت ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ #دستن
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ◽️در جاده بصره، شلمچه در حال حرکت بودیم که انفجارهای پیاپی صورت گرفت و دشمن شدیداً جاده را کوبید. ◽️در این لحظه دیدم که شهید علی‌اکبر دهقان مورد اصابت ترکش قرار گرفت؛ می‌خواستیم پیکر مطهرش را سریع برداریم و از منطقه دور شویم ولی از بدنش که سر نداشت فریاد «یا حسین» به گوش می‌رسید، وقتی دنبال صدا رفتیم صحنه‌ای دیدیم که تمام ده یا پانزده نفری که آنجا بودیم دیگر یارای جمع آوری پیکر را نداشتیم.. ◽️در آن وضعیت ایستادیم و فقط گریه کردیم؛ سر بریده‌ی شهید دهقان لحظاتی فریاد «یا حسین» سر میداد. 🌹➼‌┅══┅┅───┄ 🍃بسم رب الشهدا و الصدیقین🍃 🌸السلام علی الراس المرفوع🌸 ◽️«خدایا من شنیدم که امام حسین(ع) با لب تشنه شهید شده، من هم دوست دارم که اینگونه شهید شوم. ◽️من شنیدم که سر امام حسین(ع) را از قفا بریدند، من هم دوست دارم سرم از قفا بریده شود. ◽️خدایا من شنیده‌ام که سر امام حسین (ع) بالای نیزه قرآن خوانده؛ من که مثل امام حسین(ع) اسرار قرآنی نمی‌دانستم که بتوانم با آن انس بگیرم که حالا بعد از مرگم بخوانم ولی به امام حسین(ع) خیلی علاقه و عشق دارم؛ دوست دارم وقتی شهید می‌شوم سر بریده‌ام به ذکر یاحسین، یاحسین باشد.    @AHMADMASHLAB1995
🕊🍃🕊🍃🕊🍃🕊🍃🕊🍃🕊 #کلام_بزرگان_درمورد_شهدا 💥حضرت امام خمینی(ره): 💥 🕊ما تابع امر خداییم، به همین دلیل طالب #شهادتیم و تنها به همین دلیل است که زیر بار ذلت و بندگی غیر خدا نمی رویم🥀 @AHMADMASHLAB1995
🌸 🔅پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: 🔺هرگاه كسى به خواستگارى نزد شما آمد و ديندارى و امانتدارى او را پسنديديد، به او زن دهيد؛ كه اگر چنين نكنيد، در روى زمين تبهكارى و فساد بسيار پديد خواهد آمد. @AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
‍ 🌹🕊🌹🕊 🕊🌹🕊 🌹🕊 🕊 #لات_های_بهشتی #سید_پابرهنه۴ طبق معمول با پای برهنه در منطقه راه مےرفت. پرسیدم: "سی
🌹🕊🌹🕊 🕊🌹🕊 🌹🕊 🕊 ۵ 🌹شهید سید حمید میرافضلی🌹 ای جوانان و پاکدلان! تقویت کنید دوستی را در قلبتان نورانی کنید قلب خود را با تفکر کنید در آیات نجات بخش قرآن ... ... یکی از دوستان بود که ۱۵ ماه بعد از شهادت سید، شهید شد. قرار شد او را پائین پای سید دفن کنیم. همین طور که داشتیم زمین را مےکندیم و خاک ها را بالا مےریختیم دیواره ی سید فرو ریخت!!!! و در یک لحظه فضا را پر کرد... به بغل دستےام گفتم: "این چه بوییه"؟؟ گفت: "فکر کنم از سوراخ قبر شهید میرافضلی باشه"... دستم را از سوراخ داخل قبر کردم!!! دستم خورد به پای سید حمید. درست انگار یک ساعت پیش دفنش کرده باشند. سالم بود و نرم... از آن سوراخ که داخل قبر را کردم، جنازه شهید میرافضلی را دیدم که بعد از #۱۵ماه از شهادتش کاملا بود... نشر این پست، است @AHMADMASHLAB1995
🌸 🔅 امام باقر عليه السلام: 🔸هرگاه براى هر يك از شما فرزندى متولّد شد، روز هفتم برايش عقيقه كند... و در گوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه بگويد. @AHMADMASHLAB1995
دلش را داد دست آسمان ها که نامش زنده مانده در زمان ها بده یک جرعه از صبر سکینه(س) خداوندا به ما در امتحان ها 🏴 @AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#حضرت_سکینه_س دلش را داد دست آسمان ها که نامش زنده مانده در زمان ها بده یک جرعه از صبر سکینه(س) خدا
به جانم سوگند من خانه ای را دوست دارم که در آن سکینه و رباب باشند. آن دو را دوست دارم و همه ی مالم را برای آنان بذل میکنم و هیچ ملامتگری نیز حق سرزنش مرا ندارد   آری این فرموده سید الشهدا بیانگر محبت شدید ایشان به دختر بزرگوارش سکینه (س) است، همان سکینه ای که در دوران نوجوانی صحنه های شهادت برادران و پدر را از نزدیک نظاره گر بود، ولی به سفارش پدر بزرگوارش گوش جان سپرد و همه رنج ها و سختی ها را با صبر و بردباری تحمل نمود، زمانی که امام حسین برای وداع با اهل بیت به سوی خیمه ها آمد، نزد پدر رفت و صدا زد: بابا! آیا تسلیم مرگ شده ای؟ بعد از تو به چه کسی پناه ببرم؟ امام حسین او را دلداری داده چنین فرمود: "ای نور چشم من، چگونه کسی که یار و یاور ندارد، تسلیم مرگ نشود. ولی بدان که رحمت و یاری خدا در دنیا و آخرت از شما جدا نمیگردد، دخترم بر قضای الهی صبر کن و شکایت منما، دنیا محل گذر است ولی آخرت خانه همیشگی است"  امام حسین(ع) آنگاه که بی تابی و گریه دخترش را دید افزود: "سکینه جان، بدان که بعد از من، آنگاه که مرگم فرا رسد، گریه ات طولانی خواهد بود، مادامی که روحم در بدنم جاریست، تو با اشک حسرتت، قلبم را آتش مزن، پس آنگاه که کشته شدم تو به آنچه میکنی سزاواری، ای برترین زنان" اما شاید هیچ جا بر سکینه سخت تر از شام نگذشت، آنگاه که برای حفظ حرمت حرم اهل بیت باید سر بریده ی پدر را فدا میکرد، همانجا که در دروازه شام مردم به تماشای نوامیس الهی ایستاده بودند، سکینه (س) یکی از صحابه پیغمبر را صدا میزند و از او خواهشی میکند: به این کسی که این سر بریده را بر نیزه دارد بگو سر را جلوتر از ما ببرد تا مردم مشغول نگاه به آن سر بشوند و به حرم رسول خدا نگاه نکنند بعد از رقیه تو بابایی تری... ✍ماه علقمــ🌙ــه @AHMADMASHLAB1995
💌نامه حنین کوچولو به برادرش ترجمه فارسی 🔸برادرم ♥️ ای پناه عشق من و تارهای قلبم احساس میکنم در کنارم هستی 🌸 خنده هایت 😄 نگاه عاشقانه در چشمانت چشمهای من😍 خیره شده اند به عکس تو که در قلبم ❤️ حکاکی شده کاش برگردی و در این لحظه لبخند را روی لبم😍 بگذاری و خوشحالی مرا کامل کنی🔸 متن عربی *«رسالة حنين الى أحمد»* * أخي…❤️* *يا ملاذ عشقي وأيقونة الحب لأوتار قلبي…* *أتخيل وجودك بجانبي* *إبتسامتك…*😊 *براءة الحب في عينيك…* *عيناي شاخصة على صورتك المحفورة في قلبي تناجيك…* *ليتك تعود في هذه اللحظة ترسم البسمة😍 على ثغري وتكمل فرحتي..* @AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
🌹🕊🌹🕊 🕊🌹🕊 🌹🕊 🕊 #لات_های_بهشتی #سید_پابرهنه۵ #قسمتی_از_وصیت_نامه 🌹شهید سید حمید میرافضلی🌹 ای جوانان
🕊🌷🕊🌷 🌷🕊🌷 🕊🌷 🌷 ۱ شب جمعه بود و داشتیم تو سنگر دعای کمیل می خوندیم. انصافا خیلی هم حس و حال خوبی داشت. وقتی رسید به قسمت استغفار یک دفعه دیدیم ، بلند بلند داد مےزنه: "خدایا! غلط کردم!!! من ... خوردم!!! من ..." کم کم رسید به فحش های ناموسی!!! از کارش هم خنده مان گرفته بود هم گریه... دیدیم فحش های خیلی بدی دارد به خودش می دهد و کار دارد به جاهای باریک می کشد، دستش را گرفتیم آوردیمش بیرون و گفتیم: "تو حالت خوش نیستا! این چرت و پرت ها چیه می گی"؟؟؟ گفت: "شماها نمی دانید من چه آدم کثیفی هستم!! من مثل شماها نیستم! بین شما بـُر خوردم! من...." دیدیم دوباره دارد اعتراف می کند!!!! جلوی دهانش را گرفتیم و گفتیم: "نه ما مسیحی هستیم و کشیش، نه اینجا کلیسا که اعتراف می کنی... هر چی بودی بین خودت و خدا بودی... الان توبه کردی و خدا تو را می بخشد" گفت: "اگه شهید بشم، تکلیف نماز و روزه هام چی میشه که به گردنم هست"؟؟ گفتیم: "وقتی توبه ات حقیقی باشه، خدا می بخشه" گفت: "به همین "؟؟؟ گفتیم: "از این هم کشکی تر!!! خدا خودش تو قرآن وعده داده "همه گناهانتونو می بخشم" یه قدم برداری برای خدا، چندین قدم میاد به سمت تو... بخشیدن گناه که چیزی نیست! البته در صورتی که از گناه پشیمون شده باشی و در وجودت از بین رفته باشه"... ... @AHMADMASHLAB1995