eitaa logo
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
7.5هزار دنبال‌کننده
16.3هزار عکس
2.3هزار ویدیو
143 فایل
🌐کانال‌رسمے شهیداحمدمَشلَب🌐 🌸زیر نظر خانواده شهید🌸 هم زیبا بود😎 هم پولدار💸 نفر7دانشگاه👨🏻‍🎓 اما☝🏻 بہ‌ تموم‌ مادیات پشت پا زد❌ و فقط بہ یک نفر بلہ گفت✅ بہ #سیدھ_زینب❤ حالا کہ دعوتت کرده بمون @Hanin101 ادمین شرایط: @AHMADMASHLAB1374 #ڪپے‌بیوحـرام🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
ما سال ۹۴ تو اهواز تو پادگان حمیدیه، بودیم برا راهیان نور😊 جواد ما بود☺️ جواد همه را صدا کرد برا با چک و لگد😹 به من میگفت بلند شو ابله و رو شکمم راه میرفت😇 اقا بلند شدیم رفتیم گرفتیم وایسادیم نماز تا همه خوندیم، گفت خب ساعت دو عه😅 ساعت ۲ نصف شب نماز صبح😳 آقا خوابید کف کانکس و ماهم اعصابا...😬 هیچی دیگه را برداشتیم و انداختیم روش و دِ بزن😂 @AhmadMashlab1995
💠 بیت المال 🌷خادم بودیم، هر دویمان دوکوهه بودیم. زائران را که می آوردند برای بازدید، تهیه دیده شده بود تا فاصله یادمان گردانتخریب را که 2 کیلومتر با ساختمانهای دوکوهه فاصله داشت ببرد و برگرداند. 🌷من قرار بود همراه زائران بروم و برگردم، وقتی رسیدم به جلوی ساختمان مقداد، متوجه شدم را در حسینیه یادمان تخریب جا گذاشته ام. بعدازظهر بود، هوا نسبتا گرم بود. راه افتادم به سمت یادمان ... 🌷کسانی که این راه را رفته اند به خوبی میدادند که هیچ ساختمان و چادری وجود ندارد. است و بیابان.... اواسط راه بودم که دیدم جلوی پایم ایستاد. بود. گفت خانم این وقت روز تنها کجا داری میری وسط این بیابون؟ جریان را برایش تعریف کردم. 🌷گفت الان باید برود یادمان تخریب و کار فوری دارد و کار من هم محسوب میشه و شما رو نمیتونم با ماشین ببرم. سوار ماشین شد و گاز داد به سمت یادمان.... من 2 کیلومتر که راه رفتم رسیدم به یادمان...تازه کارش تمام شده بود آمد و لبخند زد و گفت مسیر را برمیگردیم. 🌷تویوتا را داد به سرباز و گفت ماشین را ببر جلوی ساختمان مرکزی.برای اینکه از استفاده شخصی نکنیم. 2 کیلومتر راه رفته را باهم برگشتیم. 🌷پاهایم نداشت.ولی آقا حمیدبرای اینکه ذهنم را مشغول کند از کوچک زرد رنگ کنار جاده میچید و به من میداد تا بقول خودش مسافت را متوجه نشوم و پا به پایش بیایم...... جانش میرفت حرف اول را میزد❤️ @AhmadMashlab1995
•• خـدایـا مـا همّـتـے فـرمـا ٺـا همّـټ شـۅیـم، چـرا ڪـہ #همـٺ، همّـٺ ڪـرد ټـا هـمّـټ شـد.. #خآدم🌿 ↷♡ #ʝσɨŋ↓ @AhmadMashlab1995•|°
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
🌹🕊🌹🕊 🕊🌹🕊 🌹🕊 🕊 #لات_های_بهشتی #پناه_حرم۸ نقل از همرزم شهید مجید قربانخانی: ما در شهری در نزدیکی ح
‍ 🌹🕊🌹🕊 🕊🌹🕊 🌹🕊 🕊 ۹ اگر دلتان شکست کانال را دعا کنید🙏 راوی: همرزم شهید شب عملیات با مجید و چند تا بچه ها نشسته بودیم دور آتیش🔥 و با هم دَم گرفتیم، همینطور که به صورت بچه ها نگاه مےکردم، نگاهم افتاد به صورت مجید... به خودم گفتم: "کار بچه حزب اللهی ها به کجا رسیده که تو اومدی اینجا؟!!😕 وااسفا! بر ما که اینقدر نیومدیم که تو بیایی"...😒 بےاراده شروع کردم به مداحی کردن... وسط مجلس، مجید بلند شد رفت😑 تو دلم گفتم: "بشر! تو بشی... من به اعتقاداتم شک مےکنم!😒 تو ادب مجلس سیدالشهدا رو نگه نداشتی پا شدی رفتی..."🙄😠 بعد از مداحی رفتم سراغش، دیدم پشت ۴ تا دیوار اون طرف تر نشسته داره گریه مےکنه...😭 〰〰〰〰 تو معرکه خانطومان، صدا زدند مجید هم تیر خورد🤕😳 سمت چپ من، ۵۰ ـ۶۰ متر اون طرف تر بود... با هر زحمتی بود خودمو رسوندم بالای سرش😥 نزدیکش که شدم دیدم یه صدای ضعیفی داره ازش میاد😔 رفتم بالای سرش و گفتم من اومدم!😔 اونجا برای اولین بار بهش گفتم: 😭 حال مجید اصلا تعریفی و موندنی نبود! من نتونستم تحمل کنم...😞 بغلش کردمو گفتم: "داداش منو حلال کن! منو ببخش!😭 من راجع بهت بد فکر مےکردم"!!😔 نتونستم مجید رو تو اون احوال ببینم، چند تا غلت زدمو رفتم یه طرفی به گریه کردن😭 به حاج قاسم گفتم: "هنوز جون داره"؟🤔😔 گفت: "آره"😔 +"بهش بگو مےخوام برات بخونم"😭 _"داره سر تکون میده" شروع کردم به خوندن "پناه حرم! کجا داری میری برادرم؟! بدرقه راه تو، دیدهء ترَم! آهسته تر برو داداش، ببین چه مضطرم"😭😭 اون روز (عملیات خانطومان) یه روزی بود که آسمونم داشت به حال ما گریه مےکرد... داشت بارون میومد😭 شب عملیات بشه بگم ! .... ... @AHMADMASHLAB1995