#خاطرات_شهدا
#از_شهدا_الگو_بگیریم
گفت: چند روزه كه دختری بی حجاب، توی اين محله به من گير داده!
گفته تا تو رو به دست نيارمـ ولت نميکنمـ😐
گفتمـ : اين اتفاق خيلی عجيب نيست!
به خاطر°•°•" تیپورزشکاری وقیافته"°•°• دیگه.☺️
روز بعد "ابراهيمـ" با موهای تراشيده آمده بود محلكار😳 بدونِ کت و شــلوار! بـا پيراهنِ بلند و با چهرهای ژوليدهتر، حتی با شــلوار کردی و دمپائی آمده بود.^_^
#راوی_دوست_شهید
#شهید_ابراهیم_هادی
@AhmadMashlab1995
#خاطرات_شهدا
ما سال ۹۴ تو اهواز تو پادگان حمیدیه، #خادم بودیم برا راهیان نور😊
جواد #مسئول ما بود☺️
جواد همه را صدا کرد برا #نماز_صبح
با چک و لگد😹
به من میگفت بلند شو ابله و رو شکمم راه میرفت😇
اقا بلند شدیم رفتیم #وضو گرفتیم وایسادیم نماز
تا همه خوندیم، گفت خب #بخوابید ساعت دو عه😅
ساعت ۲ نصف شب نماز صبح😳
آقا خوابید کف کانکس و #میخندید ماهم اعصابا...😬
هیچی دیگه #پتو را برداشتیم و انداختیم روش و دِ بزن😂
#شهید_مدافع_حرم_جواد_محمدی
#راوی_دوست_شهید
@AhmadMashlab1995