فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 #شهید آیت الله سید محمد بهشتی در کلام امام خمینی(ره)
🌷سالروز شهدای هفتم تیر گرامی باد
°~•| @ahmadmashlab1995 |•~°
🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹
شهید دکتر #آیت_الله_بهشتی_ره:
#ارزشها را بشناس و #اشخاص را با ارزشها بسنج؛ حمایتها باید از ارزشها باشد، اول ارزشها، بعد اشخاص، نه اول اشخاص بعد ارزشها
#هفتم_تیر
#سالروز_شهادت_دکتر_بهشتی
🌸🍃
@Ahmadmashlab1995❤️
#خاطرات_شهدا
جلوی دادگستری شعار مےدادند
«مرگ بر بهشتی».
شهید بهشتی هم مےشنید .
یڪی ازش پرسید
«چرا امام ساڪت است ؟
ڪاش جواب این توهینها را مےداد».
شهید بهشتی گفت :
«قرار نیست در مشڪلات از امام هزینه ڪنیم ، ما سپر بلای اوییم ، نه او سپر ما».
#شهید_دڪتر_بهشتی
✍ نشر بمناسبت سالروز شهادت دڪتر بهشتی و هفتادو تن از یاران وفادارشان 🌹
🕊|🌹 @ahmadmashlab1995
May 11
YEKNET.IR @Maddahionlin سید مجید بنی فاطمه - زمینه..mp3
5.54M
🔳 #شهادت_امام_جعفر_صادق (ع)
🌴برای غربتش بخون ای روضه خون
🌴بگو فصل بهار شده حالا خزون
🎤 #بنی_فاطمه
🏴 @ahmadmashlab1995
#دلشکسته_های_ادمین
🔘 امام صادق (ع)، چهار هزار شاگرد داشت ولی برای قیام، هفده یار هم نداشت...
و تو ای صاحب الزمان...
در میان این همه مدعی...
چقدر تنهایی...
و ما چه بی معرفتیم که ۳۱۳ یارت آماده نیست تا بیایی
#امام_غریبم
مادری بودی و فهمیدی که در کوچه چه شد و چه گذشت
بی سبب نیست که قبر تو کنار حسن است
#شهادت_شیخ_ائمه_صادق_آل_محمد_تسلیت
@AhmadMashlab1995
May 11
May 11
خدا می بیند ...:
🌹 متقین اهل گذشت کردن هستند 🌹
🌼🌼 ماشین که جوش میاره، تخته گاز میری یا کنار میزنی؟ معلومه که یه کناری میری تا از جوش بیفته.
🌸🌸 خودت هم همینطور باش. وقتی جوشی و عصبانی میشی، یه کناری برو و با خودت خلوت کن، آروم میشی.
🌺👇 قرآن درباره اوصاف #متقین میگه:
🌐💠⚜⚜💠🌐
🌴 آیه 134 سوره آل عمران 🌴
🕋 وَ اَلْكٰاظِمِينَ اَلْغَيْظَ وَ اَلْعٰافِينَ عَنِ اَلنّٰاسِ
👈 متقین کسانی هستند که خشم خود را فرو مىبرند، و از مردم در مىگذرند.
☝️ تو #خشم خودت رو فرو ببر، و از دیگران بگذر، تا خدا هم از تو بگذره.
☝️ خدا عاشق آدمائیه که اهل #گذشت باشند.
📢 اگر کسی با #گذشت_کردن کوچیک میشد، خدا انقدر بزرگ نبود.
🌐💠⚜⚜💠🌐
#خاطرات_شهدا
ارديبهشت سال 1359 بود ، دبير ورزش دبيرستان شهدا بودم ، در كنار مدرسه ما دبيرستان ابوريحان بود ، ابراهيم هم آنجا معلم ورزش بود.
رفته بودم به ديدنش ، کلی با هم صحبت كرديم ، شيفته مرام و اخلاق ابراهيم شدم.
آخر وقت بود ، گفت: تک به تک واليبال بزنيم!؟
خنده ام گرفت ، من با تيم ملی واليبال به مسابقات جهانی رفته بودم ، خودم را صاحب سبک ميدانستم.
حالا اين آقا ميخواد...! ، گفتم باشه ، توی دلم گفتم ، ضعيف بازی ميكنم تا ضايع نشه!
سرويس اول را زد ، آنقدر محكم بود كه نتوانستم بگيرم! دومی ، سومی و...
رنگ چهره ام پريده بود ، جلوی دانش آموزان كم آوردم!
ضرب دست عجیبی داشت ، گرفتن سرويسها واقعاً مشكل بود ، دور تا دور زمين را بچه ها گرفته بودند.
نگاهی به من كرد ، اين بار آهسته زد ، امتياز اول را گرفتم ، امتياز بعدی و بعدی و... .
ميخواست ضايع نشم ، عمداً توپها را خراب ميكرد!
رسيدم به ابراهيم ، بازی به دو شد و آبروی من حفظ شد! ، توپ را انداختم كه سرويس بزند.
توپ را در دستش گرفت ، آمد بزند که صدائی آمد ، الله اكبر... ندای اذان ظهر بود.
توپ را روی زمين گذاشت ، رو به قبله ايستاد و بلند بلند اذان گفت. در فضای دبيرستان صدايش پيچيد.
بچه ها رفتند ، عده ای برای وضو ، عده ای هم برای خانه.
او مشغول نماز شد ، همانجا داخل حياط ، بچه ها پشت سرش ايستادند.
جماعتی شد داخل حياط ، همه به او اقتدا كرديم.
نماز كه تمام شد برگشت به سمت من ، دست داد و گفت:
آقا رضا رقابت وقتی زيباست كه با رفاقت باشد.....
#شهیدابراهیم_هادی
📕 سلام بر ابراهیم
🌹 اللهم عجل لولیک الفرج...🌹
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
بانویِ ایرانزمین!
چند صباحی است به عشق تو نفس میکشم و چشمانِ منتظرم به دستانِ کریمهات از خواب بیدار میشوند.
هر روز که سپری میشود، تبِ این عشق افزونتر میگردد و مرهمی غیر از نگاهِ مهربانهی تو نمییابد.
آری بانویِ من!
دلم مقیم شدن در سرزمینت را شب و روز در من پرورش داده و شاخ و برگهایش تمام وجودم را فراگرفته و درختی پربار گشته است. میترسم بانوجان! میترسم این عمر به سرآید و با آمدن فصل خزان برگبرگ این درخت پژمرده و بیروح شود و من آرزویم را با خود به خاک بسپارم!
بانویِ خوبم!
هربار که قدم در قم میگذارم با حسرت اهالی آنجا را نگاه میکنم و هردفعه این سوالِ بیپاسخ مهمان ذهن آشفتهام میشود، که آنها چه دارند که من از آن بینصیبم و اینگونه لیاقت نفس کشیدن در این خاک مقدس را از دست دادهام؟!
کریمه بودن صفت کمی نیست بانوجان که تو را به این نام خواندهاند، امید این قلب پرآشوبم این صفت تو است و لطف و کرمِ دستانِ باسخاوتت!
در حرمت که قدم میگذارم، خاکِ پایِ زائرانت را توتیایِ چشمم قرار میدهم و اذن دخول به حرم را با غمی بر دل زمزمه میکنم. غم و غصهایی که "خبر میدهد ز سرِ درونم."
#میلاد_کریمه_اهلبیت
#نامه_ای_به_حضرت_معصومه
🔗 همراهی دین و دنیا
📌 س: آیا این حرف درست است که اگر به دین مشغول باشیم، یعنی به دنیا مشغولیم؟
🔹🔹 ج: دین که از دنیا جدا نیست. #دین از #دنیا جدا نیست. دین برای دنیاست. در دنیا دین را آوردهاند؛ بنابراین یکی از شُعَب دین، خود دنیاست. انسان باید هشت ساعت #کار_حلال بکند. این جزء #دین است و جزء #تقوا ست. اگر انسان بخواهد فرار کند و کار نکند، بیتقوایی است و این کار، #حرام است.
🔹🔹 بنابراین دین با دنیای انسان هم کار دارد. دین میگوید: «باید #هشت_ساعت کار کنی و کار حلال هم داشته باشی. باید #ازدواج هم بکنی. بچهدار هم بشوی. #تربیت هم بکنی.» اینها همه جزء دین است. کار مادی و دنیوی است، اما جزء دین است.
🔹🔹 نمیشود دین را از دنیا جدا کرد. دین در دنیا نازل شده است و برای #اصلاح_دنیا هم آمده است. بنابراین دنیا سهمی از دین دارد و باید آن سهم را در دنیا پیاده کرد. بنابراین نمیشود از #وظیفه فرار کرد. انسان باید هشت ساعت کار کند؛ و الّا #فاسق میشود و تقوا ندارد.
🔸🔸 #آثار_بندگی، ج2، ص376
@AhmadMashlab1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#ره_یافته داستان واقعی ِ مسلمان شدن بانوی زرتشتی @Ahmadmashlab199
توضیح:
داستانی که مےخوانید، واقعی و به نقل از دختر تازه مسلمان زرتشتی است که خودشون، داستان رو نوشته اند و البته به سبک دلنوشته و ادبیات سنی بچه های دهه هفتادی
ادمین کانال بااجازه از خود ایشان، داستان را کمی ویرایش کرده اند...
#داستان_صبا
#قسمت1⃣
اوایل تابستان سال۹۲ بود. با دوستم نسیم رفته بودیم استخر؛
در راه برگشت دوست نسیم رو دیدیم که با خوشرویی ما رو پذیرفت و کمی خوش و بش کرد.
چند کتاب📚 دستش بود و بعد از صحبتهای معمول، کتاب ها رو به نسیم داد و تشکر کرد و رفت.
از نسیم پرسیدم:
" اینا چه کتاب هایی اند"؟
گفت: "دفاع مقدس".
من وضوح ذهنی کافی از دفاع مقدس نداشتم ولی قلباً نسبت به 🌷شهدا🌷 به خاطر دفاع از ارزش های ملی ارادت داشتم.
گفتم:
"میدی منم بخونم؟"
قبول کرد و داد؛
کتاب "نورالدین پسر ایران"📗 و "پایی که جا ماند"📔
این دو کتاب، جرقه های بزرگی بودند، به چند دلیل:
✅اول اینکه امام خمینی (ره) در میان رزمندگان، بسیار محترم بود و آنها به واسطه امام توکل بسیار زیادی به ✨خدا✨داشتند.
✅دوم اینکه رزمندگان مشتاق مرگ یا 🌷شهادت🌷 بودند و به آن افتخار می کردند...
من تصویری واضح و کامل از جنگ نداشتم؛ حتی برام خنده دار بود که چرا باید یکی بمیره و به مرگش افتخار کنه❗️
و این عمق ندونستنم بود...
نهایت عشقی که من می دونستم رومئو و ژولیت؛ لیلی و مجنون بود...
چون درکی از 💖عشق عرفانی💖 میان عبد و ✨معبود✨ نداشتم...
✅سوم اون دوستی و افتادگی و تواضع و از خود گذشتگی توی جبهه ها بود...
اوایل فکر می کردم داستانه، واقعاً نمی دونستم این از خودگذشتگی و ایثار، واقعیه، واقعاً جنگ بود.
🌷شهدا🌷ی اقلیت کم نیستن ولی متأسفانه به ما نسل جوان معرفی نشده اند❗️
خلاصه کتابارو خوندم و به نسیم پس دادم،
کتابای بیشتری📚📚 خوندم؛
رفتم سراغ وصیت نامه ها...
و آشنایی ام با "حاج آقای علوی"❤️...
✳️ادامه دارد
#کپی_بدون_لینک_حرام_است
@Ahmadmashlab1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
توضیح: داستانی که مےخوانید، واقعی و به نقل از دختر تازه مسلمان زرتشتی است که خودشون، داستان رو نوش
#داستان_صبا
#قسمت2⃣
وقتی وصیت نامه شهدا رو خوندم دیدم در وصیت نامه ی خیلی از 🌷شهدا🌷 به حفظ #حجاب اهمیت داده شده.
✳️ اگر در مناطق اقلیت نشین رفت و آمد کنید می بینید حجابشون حتی از عرف جامعه هم خیلی بهتره ...
واقعاً حیا و عفتشون از خیلی از مسلمان ها بهتره...
این به معنای این نیس که مسلمان ها حفظ حجاب ندارن، ولی بی حیایی و بی غیرتی به شدت رواج پیدا کرده اما خدا رو شکر مردان عفیف و زنان عفیفه هم درحال افزایشند.
من خودم هم هرچند آزاد بودم اما واقعاً اهل رابطه با جنس مخالف، پوشیدن لباس های زننده و آرایش نبودم...
این کارها یعنی تابوشکنی... و دور از ملاحظات خانوادگی بود.✳️
یکی از بزرگترین اشتباهات من در بحث حجاب این بود که بعد از مسلمان شدنم چون خودم تغییر ظاهر دادم انتظار داشتم جامعه هم مثل من تغییر کنه❗️
ولی نکرد؛ و این سبب تفکر بیشتر و بدبینی ام شد❕
حدود تیر ماه سال ۹۲ بود و من با یکی از دوستانم صحبت می کردم، حرف از فعالیتهای برادرش شد، اون موقع نمی دونستم که به این پسرا میگن #حزب_اللهی، بخاطر غیرت و سربه زیری که برای من عجیب بود.
توضیحاتی داد و گفت حوزویه، منم خواستم که حوزه رو بهم نشون بده بهم خندید!😐
ولی گفت می ریم جلسه "خانم عطایی" "همسر حاج آقای علوی"...
چند روز بعد رفتیم.... حرفها مثل عسل به دلم می نشست💖 ولی اصلاً فکر نمی کردم که من زرتشتی هستم و اون حرفها برای مسلمون ها...
بعد از جلسه برای کمک کردن همونجا موندیم، که در حین جلسه، رفت و آمد آقایون خیلی جلب توجه میکرد؛ که همه شاگردهای حاج آقای علوی بودن؛ در عین ندونستن و سادگی، منم بعد از جلسه خانمها رفتم نشستم تو حیاط پشت همه آقایون، برای اینکه ببینم اون آقا با اون نوع لباسهایی که پوشیده چی داره میگه...
حدود ده دقیقه بعد برادر دوستم وارد حیاط شد و با خشم و داد ازم پرسید اینجا چه غلطی میکنم⁉️😡
و بعد از آقای علوی پرسید:
چرا یه دختر آتش پرست زرتشتی رو به خونش راه داده❗️
من به شدت از اون آقا و واکنش افراد حاضر در اونجا ترسیده بودم❕😰😨
به عنوان یک زرتشتی کاملاً خودم رو در موضع ضعف دیدم، و مسلمانان رو افرادی مغرور و بی اخلاق.😕😐
زمزمه ها شروع شد...
بعضی از خانما گفتن نجس شدیم❗️😖
آقایون هم داد و بیداد...❗️😡😠
آقای علوی اومدن سمت من که به شدت ترسیده بودم، گفتند:
"دخترم اگر خانوادت اجازه میدن امشب شام رو اینجا مهمون ما باش و به ما افتخار میزبانی بده."😌
سر و صدا بلند شد...
حاج آقا به اون آقا گفت:
"شما هم دیگه حق نداری پاتو اینجا بذاری"😡
و راهنماییش کرد بیرون؛😏
و بعد رو به حضار گفت: "زرتشتی ها اهل کتابند📕 و مثل گل🌸 پاک."🙃😌
قلبم❤️ آوم شد و ترسم ریخت.
بعد از صحبت ها، با مادرم تماس📱 گرفتم و گفتم شب رو اونجا میمونم، ایشون هم قبول کرد.
بعدها فهمیدم آقای علوی خانواده من و چند خانواده یهودی رو توی منطقه شهران میشناخته؛ و با پدرم دوستی نزدیکی داشتند...
چنان با مهر و عاطفه از من پذیرایی شد که فراموش کردم چند ساعت پیش چه حرفایی شنیدم...
✳️ادامه دارد...
#کپی_باذکرمنبع_حلال_است
@AhmadMashlab1995