شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
[🙂 ]رفیقش میگفت [🗣 ]یه شب تو خواب دیدمش بهش گفتم [] محمدرضا اینقدر از حضرت زهرا(س) خوندی چیشد اخرش؟
جملۀ دختر یک #شهید_مدافع_حرم_مفقودالاثر😔 در یک مدرسه ابتدایی به عنوان زیباترین جمله انتخاب شد🌹.
مدرسه المهدی (ع) لبنان با برگزاری یک مسابقه از دانش آموزان خود خواسته بود تا یک جمله ۸ کلمهای در وصف رزمنده بنویسند.
«فاطمه دقیق» دختر خردسال «علی دقیق» رزمنده مفقود الاثر حزب الله و دانش آموز این مدرسه ابتدایی با نوشتن جمله ای تأثیرگذار تحسین همگان را برانگیخت.🍃
وی در وصف رزمنده نوشته است : ” اگر شما گُلی🥀 را در صحرای حلب دیدید خاک آن را ببوسید ممکن است #پدرم آنجا دفن شده باشد.”
#شهید_علی_شفیق_دقیق
#هر_روز_با_یک_شهید
@AHMADMASHLAB1995
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽فیلمی کوتاه از #شهیداحمدمشلب در کارگاه
📥حجم فایل جهت دانلود📲۲ مگابایت
❤کانال رسمی شهید احمد مشلب❤
👇👇👇
@AHMADMASHLAB1995
May 11
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
🌹🕊🌹🕊🌹 🕊🌹🕊🌹 🌹🕊🌹 🕊🌹 🌹 #لات_های_بهشتی #پناه_حرم۶ پای مجید به سوریه که رسید بیقراریهای مادر آغاز
🌹🕊🌹🕊🌹
🕊🌹🕊🌹
🌹🕊🌹
🕊🌹
🌹
#لات_های_بهشتی
#پناه_حرم۷
(به جای قسمت۶ اشتباها دو بار قسمت۵ نوشته شده)
مادر مےگوید:
"اصلا باورم نمےشد این مجید همان مجیده؟😳 این مجید که صبح ها تا ساعت ۱۰ خواب بود حالا به خاطر اینکه در تمرین ها از دواوطلب ها عقب نیفتد و نکند او را نبرند ساعت ۵ صبح بیدار مےشد مےرفت مےدوید"🏃
پدر با لبخندی مےگوید:
"یک روز آمد و گفت: ”آقا افضل!“ گفتم بله؟ گفت: ”قلیونو ترک کردم“😇 گفتم: ”مجید! به خدا اگه تو قلیونو ترک کرده باشی من قربونی مےدم“!😍😘
فرمانده هم خاطرات جالبی دارد از این پسر:
"داشتم تو سپاه اسلامشهر برای نیروهای داوطلب صحبت مےکردم، مجید هم وسط صحبت من نمک مےریخت و لفظ مےاومد😜 یک تیکه انداخت وسط صحبت من!🙃 منم دو تا گذاشتم روی اونو جوابشو دادم😅 و بچه ها خندیدند!😂😂
مجید هم برای اینکه کم نیاره یک تیکه انداخت😶 منم جوابشو مےدادم🙄 یکی من گفتم یکی اون و بچه ها مےخندیدند😁😂😂😂
آخر مجید به خاطر بزرگتر بودن من و اینکه فرمانده اش بودم حیا کرد وگرنه کم نمےآورد منم کم نمےآوردم ولی مجید دیگه چیزی نگفت...
گفتم:
"ببین! هر قدر تیکه بندازی از سوریه خبری نیست!😝 من تو رو سوریه ببر نیستم"!!😜
بعد آمد و خالکوبےاش را نشان داد و گفت:
"لامصّب! منو نگه دار! من اراذل و اوباش بودم"...😔
منم با اینکه قلبا مجید رو دوست داشتم اما مےخواستم کم نیارم گفتم:
"از نظر من هنوزم اراذل و اوباشی"!😒
گفت:
"تو رو به #پهلوی_شکسته_حضرت_زهرا(س) منو ببر"!😔
اینو که گفت انگار منو برق گرفت!!!😨😧
گفتم:
"مجید! دفه آخرته قسم پهلوی شکسته دادیاااا"!!!😡😠
گفت:
"عه! نقطه ضعفتو پیدا کردم"!!!🙃😏
چند قدم عقب عقب رفت که دَمِ دستم نباشه و گفت:
"واگذارت مےکنم به حضرت زهرا (س)! به پهلوی شکسته حضرت زهرا اگه منو نبری"!!!😰😨😐
گفتم: "مجید!!! برو"😡😡😡😡
رفت اما منو عجیب به هم ریخت....
مجید به مادرم میگفت:
"مادر من شهید مےشوم و شما نمےگذارید هیچ کس جای من بنشیند و یا اینکه جای من بخوابد، و اگر من شهید شدم پیکرم برگشت من را گلزار شهدای یافتآباد به خاک بسپارید😇
و مادرم هیچ وقت در باورش هم نمیگنجید که این حرفها یک روز به دست واقعیتهابپیوندد.🙄
چون همیشه با شوخی و خنده این حرفها را میزد،🙃 حتی یک آهنگ مادر هم داشت که به ما میگفت بعد از اینکه من شهید شدم شما این آهنگ را در مراسم ختم من بگذارید که ما آن آهنگ را در مراسم یادبود و ختمش گذاشتیم.😔
همیشه هر وقت زنگ در خانه را میزد میگفت:
"اون پسر خوشکله کیه،😌
داره نیسان آبی، به همه بدهکاره،😅
اون اومده"....😉
و مادرم وقتی صدایش را میشنید انگار زندگیاش و روزش تازه شروع شده است. با شادمانی به استقبالش میرفت.😃
روز آخر قبل از اینکه برود به مغازه پدر برای خداحافظی رفت، دوست پدرم به او میگوید:
"مجید نرو تو تنها پسر خانواده هستی و اگر تو بروی پدرت تنها میشود".😒 مجید میگوید:
"نه من قرارم را با حضرت زینب (سلام الله علیها) گذاشتهام و باید حتما بروم."😐
پدرم هم گفته:
"مجید جان میخواهم بعد از اینکه از ماموریت 45 روزهات برگشتی برایت به خواستگاری بروم".🤗
به خانه من هم آمد و با من هم خداحافظی کرد.😔
گفتم:
"مجید نرو"،😒
گفت:
"اینقدر توی تصمیم من نه نیاورید، من تصمیم خودم را گرفتهام. 🙄مگر هر کس رفته سوریه شهید شده؛😏 و رفت و با خود دل و روح و همه ی وجود من را به ابدیت برد".😔
مجید یک هفته قبل از اینکه به سوریه برود خواب شهادتش را دیده بود و یک هفته بعد از رفتن به سوریه هم شهید شد.😇
یک هفتهای که سوریه بود هر روز زنگ میزد، مادرم خیلی بیتابی میکرد، روز آخر که زنگ زد گفت:
"من تا یک هفته دیگر نمیتوانم زنگ بزنم. و به مادرم گفت: ”یه وقت نروی پادگان بگویی بچه من زنگ نزده و آبروی من را ببری. من خودم هر وقت توانستم به شما زنگ میزنم.“😅😢
#ادامه_دارد...
#کپی_باذکر_منبع
@AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
💔 تماشاے پَرواز عذابے بیش نیست وقتی بالَت شکستہ باشــد کاش من هم بالی داشتم تا به عرش کبر
❣ شما "یا حسین" گفتید و
رساندید خودتان را
تا حسین...
ڪاش "یا حسین"،
ما را هم حسینے ڪند
#شهید_احمد_مشلب
#هر_روز_با_یک_عکس
@AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#داستانک ◀️ مامور ▶️ مامور کنترل مواد مخدر به یک دامداری در ایالت تکزاس امریکا می رود و به صاحب س
#داستانک
◀️ معلم ▶️
یکی از دانشجویانی که زیر نظر دکتر حسابی درس می خواند پس از چند ترم رد شدن به دکتر حسابی گفت : شما سه ترم است که من را از این درس رد می کنید ولی من که نمی خواهم موشک هوا کنم فقط می خواهم در روستا یک معلم شوم .
دکتر حسابی پاسخ داد : شاید تو نخواهی موشک هوا کنی و فقط بخواهی معلم شوی قبول ، اما تو نمی توانی به من تضمین دهی که یکی از دانش آموزان تو در روستا ، نخواهد که موشک هوا کند!
@AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
جملۀ دختر یک #شهید_مدافع_حرم_مفقودالاثر😔 در یک مدرسه ابتدایی به عنوان زیباترین جمله انتخاب شد🌹. مدر
#شـهـــدا_وعلمـــــــا
👈در محضر آیت الله حسن زاده آملی
#شهیــد_مجتبــےعلمــــدار🌷
یکبار بچه ها برای دیدار آیت الله حسن زاده رفته بودیم.
ایشان روی شانه #سیدمجتبی زد و چیز گفت: بعد از جلسه فهمید که علامه به سید فرموده بود: بنده در چهره شما #نـــوری می بینم بیشتر مواظب خودتان باشید.🌹
#شهید_سید_مجتبی_علمدار
#هر_روز_با_یک_شهید
@AHMADMASHLAB1995
هدایت شده از شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
محسن دشتی_بابا جون.mp3
8.66M
نواآهنگ زیبای (بابا جون خوش اومدی)
ویژه #شهادت_حضرت_رقیه_س
🎤 باصدای محسن دشتی
🎧بابا جون خوش اومدی قربون خاک قدمت...
بخدا دلم می سوخت رفتی سفر ندیدمت...
#سه_ساله_ارباب_فقط_چند_ساعتی_دیگر_مهمون_خرابه_است
#پیشنهاد_دانلود
#اختصاصی_کانال
@AHMADMASHLAB1995
May 11
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
نواآهنگ زیبای (بابا جون خوش اومدی) ویژه #شهادت_حضرت_رقیه_س 🎤 باصدای محسن دشتی 🎧بابا جون خوش اومدی ق
حاج آقا مجتبی تهرانی:
حاجت های بزرگ خودتان را از
آقازاده های کوچک امام حسین(ع)"حضرت علی اصغر(ع) و حضرت رقیه (س) بگیرید"
#یاحسین
#میگن_سه_سالهی_حسین_برات_کربلا_میده
#کربلا_لازمم_سه_ساله_ارباب
#یارقیه
@AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
🌹🕊🌹🕊🌹 🕊🌹🕊🌹 🌹🕊🌹 🕊🌹 🌹 #لات_های_بهشتی #پناه_حرم۷ (به جای قسمت۶ اشتباها دو بار قسمت۵ نوشته شده) مادر
🌹🕊🌹🕊
🕊🌹🕊
🌹🕊
🕊
#لات_های_بهشتی
#پناه_حرم۸
نقل از همرزم شهید مجید قربانخانی:
ما در شهری در نزدیکی حلب مستقر بودیم و آقا مجید با گروه دوم چند روز بعد از ما آمدند. شب که خواستم بخوابم دیدم مجید خوابیده سر جای من!!😒
صداش زدم گفتم:
"اخوی! جای من خوابیدی"!!🙄
گفت:
"برو یه جای دیگه بخواب"!😏
گفتم: "اینه؟"😠
گفت: "اینه"!!😌😐
ساعت ۳ونیم، ۴ نصف شب، پست من تموم شده بود؛ اومدم توی اتاق، دیدم مجید کسی نیست فقط مجید خوابه😏 منم ۷ـ۸ تا تیر مشقی داشتم، گذاشتم تو خشاب و روی رگبار، توی اتاق خالی کردم!!!😜
یه دفه مجید از خواب پرید و گفت:
+"چکار داری مےکنی"؟؟😰😨
گفتم:
_"دارم اسلحمو چک مےکنم ببینم سالمه"؟😏😝
+"اینجا"؟؟😡
_"عشقم مےکشه! اسلحه خودمه"😌
〰〰〰〰〰
فردا شب بعد از پست من، مجید پست داشت. منم همه چوب هایی که آماده کرده بودند برای گرم شدن را آتش زدم🔥تا مجید مجبور بشه خودش چوب بیاره بشکنه! حالش جا بیاد!😏
نوبت پست مجید که شد، دیدیم چوب های بزرگ رو گذاشته به دیوار اتاق ما و با یه آهن⛏داره مےشکنه!😐
گفتم:
"مرد حسابی! اینجا چرا"؟😫😩
+"عشقم کشیده اینجا"😜
〰〰〰
مداح های مختلفی همراه ما بودند ، یک شب که مداحی داشتیم منم شروع کردم به مداحی و مجید با صدای من حالش تغییر کرد😇 بعد از هیئت به من گفت:
"بیا برام بخون"!☺️
_"من برات نمےخونم!"😐
+"عه! چرا؟؟"🤔😳
_"چون خوشم نمیاد ازت😒، نمےخونم برات🙄"
#ادامه_دارد...
#کپی_باذکر_منبع
@AHMADMASHLAB1995