eitaa logo
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
7هزار دنبال‌کننده
17.9هزار عکس
2.6هزار ویدیو
148 فایل
🌐کانال‌رسمے شهیداحمدمَشلَب🌐 🌸زیر نظر خانواده شهید🌸 هم زیبا بود😎 هم پولدار💸 نفر7دانشگاه👨🏻‍🎓 اما☝🏻 بہ‌ تموم‌ مادیات پشت پا زد❌ و فقط بہ یک نفر بلہ گفت✅ بہ #سیدھ_زینب❤ حالا کہ دعوتت کرده بمون @shahiidsho_pv ادمین شرایط: @AHMADMASHLAB1374
مشاهده در ایتا
دانلود
در حالے ڪه جلوے آینہ مشغول بستن آخرین دڪمہ ے لباس یقہ دیپلماتم بودم صداے یڪ پیغام از تلفن همراهم توجهم را بہ خودش جلب ڪرد . طبق معمول احمد رفیقم بود ڪه تو بدترین موقع پیام داده بود . گوشے را برداشتم و پیامش رو باز ڪردم ؛ تصویر یہ پسر جوون بود ... خوشتیپ و خوش قیافہ ! شروع ڪردم بہ تایپ ڪردن : این دیگہ ڪیہ ؟؟؟ حتما باز یہ بازیگر نوظهور حاشیہ ساز ؛ اینا چیہ میفرستے برا اینو اون ، الڪے گندشون میڪنید ?! پیغام را ارسال ڪردم و باز مشغول مرتب ڪردن لباسم شدم ، هنوز چند ثانیہ نگذشتہ بود ڪه دوباره صدای گوشیم دراومد ! احمد بود . نہ عزیز ... نہ بازیگر نہ مدلِ فراری نہ سلبریتے نہ ضد دین و انقلاب . شهید بابڪ نوریِ ... چند روز پیش تو ابوڪمال سوریہ شهید شده ... و بلافاصلہ پشت بندش چندتا عڪس دیگہ فرستاد . باورش برام خیلے سخت بود ڪه این تصویر یه شهید باشہ ...! حال و هوام بہ طور عجیبـے عوض شد ؛ حساب و ڪتابام بہ هم ریختہ بود . احساس ڪردم هوا یہ ڪم گرم شده ، یقہ ے بالاے لباسم رو باز ڪردم . همونطورے ڪه مات تصویر خودم توی آینہ شده بودم مصرعے از خیام ذهنمو پر ڪرد : 🔻... آیا تو چنان ڪه مےنمایـے هستے ؟؟ @AhmadMashlab1995
از کرمانشاه به جبهه آمده بودم و مجروح شدم. دستم از کار افتاد و ناچار شدم برای مداوا به تهران بیایم. ابراهیم در این وضعیت مرا تنها نگذاشت و به همراهم به تهران آمد و چند روز در منزل آن ها بودم و به خانواده ابراهیم مخصوصا مادر ایشان خیلی زحمت دادم. ابراهیم با موتور من را به همه جا می برد و پی گیر درمانم بود . بعد از این به دوستانم گفتم که من در تهران فردی را دیدم که از ما کردها مهمان نواز تر است ..... @Ahmadmashlab1995
🍀 مصطفی در جبهه بی سیم چی بود. یکبار وقتی از جبهه آمد رفت بسیج برای تسویه حساب.وقتی که آمد خانه گفت الهی شکر. گفتم چی شده مادر؟ گفت در جبهه به بچه ها 1500 تومان عیدی دادند و من چون خط بودم به من ندادند و اینجا هم 1500 تومان دادند و چون من نبودم باز هم به من ندادند خدا را شکر. گفتم چرا؟ گفت هر چه از بیت المال کمتر به انسان برسد روز قیامت حسابش راحت تر است. 🕊|🌹 @ahmadmashlab1995
🔰حسین از بقیه پسرهایم شیطون‌تر بود یعنی بود. وقتی حسین آقا در خانه بود اگر در بدترین حالت‌ روحی هم قرار داشتیم را روی لبمان می‌آورد. 🔰یک روز بزرگ‌ترش با دوستش آمدند در خانه و گفتند: مامان سر من و دوستم را با آجر شکست من با تعجب پرسیدم: چطور حسین که از شما کوچکتر است دو نفر شما را با هم شکست⁉️ 🔰حسین گفت: می‌خواستم بکشم، آجر را به دیوار زدم، دو قسمت شد و سر هردو نفرشان شکست. حسین در عین شیطنتی که داشت خیلی مظلوم بود بدون نمی‌خوابید دبستان بود اما صبح عهدش ترک نمی‌شد. هیچ وقت بدون زیارت عاشورا نمی‌خوابید، من که هستم این کارها را نمی‌کردم. 🔰سال ۸۸ که از ماموریت برگشته بود به حسین آقا گفتم می‌خواهم برایت زن بگیرم گفت: شما هر کسی را انتخاب کردی من قبول دارم ولی باید باشد و با شرایط من کنار بیاید. 🕊|🌹 @ahmadmashlab1995
🌷 💠شهادت 🌷بار‌ها به کسانی که ما هستند مخصوصاً دانشجویان گفته‌ام که از دست دادن مصطفی برای ما خیلی سنگین می‌بود اگر غیر از نصیبش می‌شد. 🌷چند چیز ما را کرد یکی لطف خداوند و دیگری شهادت که نصیب این بچه شد. از ما می‌پرسند که بعد از شهادت مصطفی چه داشتید. 🌷اگر زحمتی برای بزرگ کردنش کشیدیم و این کار را تمام کردیم. به موقع تقدیم به الهی کردیم و شهادت🕊 این جوان ما را آرام کرد مخصوصاً را. 🌷در دیدار با ، مادرش گفت که گریه نمی‌کنم که دشمنان خوشحال نشوند. آقا هم گفت که گریه کنید تا شوید و دشمنان کرده‌اند خوشحال شوند ». 🔺به نقل از پدر شهید 🌹 @ahmadmashlab1995
جلوی دادگستری شعار مےدادند «مرگ بر بهشتی». شهید بهشتی هم مےشنید . یڪی ازش پرسید «چرا امام ساڪت است ؟ ڪاش جواب این توهین‌ها را مےداد». شهید بهشتی گفت : «قرار نیست در مشڪلات از امام هزینه ڪنیم ، ما سپر بلای اوییم ، نه او سپر ما». ✍ نشر بمناسبت سالروز شهادت دڪتر بهشتی و هفتادو تن از یاران وفادارشان 🌹 🕊|🌹 @ahmadmashlab1995
ارديبهشت سال 1359 بود ، دبير ورزش دبيرستان شهدا بودم ، در كنار مدرسه ما دبيرستان ابوريحان بود ، ابراهيم هم آنجا معلم ورزش بود. رفته بودم به ديدنش ، کلی با هم صحبت كرديم ، شيفته مرام و اخلاق ابراهيم شدم. آخر وقت بود ، گفت: تک به تک واليبال بزنيم!؟ خنده ام گرفت ، من با تيم ملی واليبال به مسابقات جهانی رفته بودم ، خودم را صاحب سبک ميدانستم. حالا اين آقا ميخواد...! ، گفتم باشه ، توی دلم گفتم ، ضعيف بازی ميكنم تا ضايع نشه! سرويس اول را زد ، آنقدر محكم بود كه نتوانستم بگيرم! دومی ، سومی و... رنگ چهره ام پريده بود ، جلوی دانش آموزان كم آوردم! ضرب دست عجیبی داشت ، گرفتن سرويسها واقعاً مشكل بود ، دور تا دور زمين را بچه ها گرفته بودند. نگاهی به من كرد ، اين بار آهسته زد ، امتياز اول را گرفتم ، امتياز بعدی و بعدی و... . ميخواست ضايع نشم ، عمداً توپها را خراب ميكرد! رسيدم به ابراهيم ، بازی به دو شد و آبروی من حفظ شد! ، توپ را انداختم كه سرويس بزند. توپ را در دستش گرفت ، آمد بزند که صدائی آمد ، الله اكبر... ندای اذان ظهر بود. توپ را روی زمين گذاشت ، رو به قبله ايستاد و بلند بلند اذان گفت. در فضای دبيرستان صدايش پيچيد. بچه ها رفتند ، عده ای برای وضو ، عده ای هم برای خانه. او مشغول نماز شد ، همانجا داخل حياط ، بچه ها پشت سرش ايستادند. جماعتی شد داخل حياط ، همه به او اقتدا كرديم. نماز كه تمام شد برگشت به سمت من ، دست داد و گفت: آقا رضا رقابت وقتی زيباست كه با رفاقت باشد..... 📕 سلام بر ابراهیم 🌹 اللهم عجل لولیک الفرج...🌹 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
قهربودیم درحال نمازخواندن بود... نمازش که تموم شد نشسته بودم و توجهی به همسرم نداشتم .. کتاب شعرش را برداشت وبایک لحن دلنشین شروع کرد به خواندن... ولی من بازباهاش قهربودم!!!!! کتاب را گذاشت کنار...به من نگاه کردوگفت: "غزل تمام...نمازش تمام...دنیامات،سکوت بین من و واژه ها سکونت کرد!!!! بازهم بهش نگاه نکردم....!!! اینبارپرسید:عاشقمی؟؟؟سکوت کردم.... گفت:عاشقم گرنیستی لطفی بکن نفرت بورز.... بی تفاوت بودنت هرلحظه آبم می کند. .." دوباره بالبخند پرسید:عاشقمــــــی مگه نه؟؟؟؟؟ گفتم:نـــــــه!!!!! گفت:"تو نه می گویی و پیداست می گوید دلت آری... که این سان دشمنی یعنی که خیلی دوستم داری..." زدم زیرخنده....و روبروش نشستم.... دیگر نتوانستم به ایشان نگویم که وجودش چقدر آرامش بخشه... بهش نگاه کردم و ازته دل گفتم... خداروشکرکه هستی....     🕊|🌹 @ahmadmashlab1995
۳۰ تیر، سالروز شهادت اسطوره ای است که به گفته کارشناسان نیروی دریایی عراق را به نابودی کشاند فردی که درتعداد پرواز جنگی رکورد داشت و عراق برای سرش جایزه تعیین کرده بود و با از خود گذشتگی، کاری کرد که اجلاس سران غیر متعهدها به علت فقدان امنیت در بغداد برگزار نشد سالروز شهادت سرلشکر خلبان عباس دوران گرامی باد🕊 🕊|🌹 @ahmadmashlab1995
#خاطرات_شهدا ◾️هر سال محرم که می‌شد، با بچه‌های محل تکیه‌ای برپا می‌کردیم، تو پارکینگ خونه #شهید_ولایتی. ◾️یک سال به خاطر یه سری از مشکلات نمی‌خواستیم تکیه رو برپا کنیم. تو جمع رفقا، حسین می‌گفت هر طور شده باید این سیاهی‌ها نصب بشه، باید این روضه‌ها برقرار باشه. ◾️حسینی که از جون و دل مایه می‌گذاشت در خونه ارباب و نمی‌خواست هیچ جوره کم بزاره، وقتی دید کسی همراهیش نمی‌کنه اومد در خونه ما؛ گفت من دلم نمیاد که امسال تکیه نباشه، سیاهی‌ها و پرچم رو ازم گرفت و رفت.. ◾️اون شب خودش تکیه رو برپا کرده بود؛ تنهای تنها. از قرار معلوم شب رو هم تو تکیه خوابیده بود. صبح روز بعد سراسیمه و البته با خوشحالی زنگ خونمون رو زد. بهش گفتم چی شده حسین جان!؟ ◾️گفت: دیشب که پرچم ها و سیاهی‌ها رو نصب کردم تو همون تکیه خوابم برد. تو خواب دیدم امام حسین(ع) اومده تو پارکینگ خونمون و به من گفت احسنت! چه تکیه قشنگی زدی و دستی به سیاهی‌ها کشید و بهم خسته نباشید گفت. ◾️وقتی حسین این جملات رو می‌گفت، اشک تو چشمای قشنگش حلقه زده بود، می‌دیدم که چقدر خوشحاله از اینکه کارش مورد قبول ارباب واقع شده بود. 🔻عکس مربوط به عزاداری عاشورای سال ۹۷ دو روز قبل از شهادت... #شهید_حسین_ولایتی‌فر #چه_زیبا_ارباب_تو_را_خرید @AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
@AHMADMASHLAB1995 🍃🌸🍃 مےخواست «جُوْن خادم المهدی» باشد و جون ، همان غلام سیاه اباعبدالله بود که در
#خاطرات_شهدا در استان اصفهان حسینیه‌ای وجود دارد که ۴۰ شب روضه💔 برگزار می‌کرد، #شهید_حججی به مدت دو سال جزو خادمان این حسینیه بود🍃. او از نجف‌آباد حدود ۵۰ کیلومتر را طی می‌کرد تا به اینجا بیاید، وقتی برای پذیرش آمد دو نکته گفت، یکی اینکه من را پشت قضایا بگذارید که جلوی چشم نباشم👌 و دوم هر چه کار سخت در این حسنیه هست را به من بگویید🙂 انجام دهم. بعضی از شب‌ها آنقدر خسته می‌شد که وقتی عذرخواهی می‌کردیم، می‌گفت برای امام حسین باید فقط سر داد.😔😭 #شهید_محسن_حججی #جون_الخادم_المهدی □●قرارگاه فرهنگی،مجازی،شهیدمشلب●□ @AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
‍ ‍ ‍ همہ از #بوی خوش عطرش می شناختنش . هر ڪجا می رفت آنجا را نیز #خوش_بو می ڪرد . وقتی از نام #عط
🍃🌹 ♻️ #خاطرات_شهدا ﷽ ═══✼✨🌺✨✼═══ ▫️ﺣﺴﺎﺳﯿﺖ ﺩﺍﺷﺖ ﺑﻪ ﺑﻮﯼ ﮐﺒﺎﺏ... ﺣﺎﻟﺶ ﺧﯿﻠﯽ ﺑﺪ ﻣﯽ ﺷﺪ! ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﺍﺻﺮﺍﺭ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﮐﻪ ﭼﺮﺍ ﺑﻪ ﺑﻮﯼ ﮐﺒﺎب ﺣﺴﺎﺳﯽ؟ ▫️ﮔﻔﺖ: ﺍﮔﺮ ﺩﺭ ﻣﯿﺪﺍﻥ ﻣﯿﻦ ﺑﻮﺩﯼ ﻭ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﯾﻪ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ چاشنی ﻣﯿﻦ ﻓﺴﻔرﯼ ﻋﻤﻞ ﻣﯿﮑﺮﺩ ﻭ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﻋﻤﻠﯿﺎﺕ ﻟﻮ ﻧﺮﻩ ﻣﯿﻦ ﺭﻭ ﻣﯿﮕﺮﻓﺖ ﺯﯾﺮ ﺷﮑمش ﻭ ﺫﺭﻩ ﺫﺭه کباب ﻣﯿﺸﺪ ﻭ ﺣﺘﯽ ﺩﺍﺩﯼ ﻧﻤﯽ ﺯﺩ و ﻓﻘﻂ ﺑﻮﯼ گوﺷﺖ ﮐﺒﺎﺏ ﺷﺪﻩ به مشامت میرسید؛ ﺗﻮ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺑﻮ ﺣﺴﺎﺱ نمیشدی⁉️ #شهید_مهدی_زین_الدین #شهدا_شرمنده_ایم #سالروز_ولادت #هر_روز_با_یک_شهید @AHMADMASHLAB1995