#حضرت_قاسم_بن_الحسن_ع_شهادت
تا لالهگون شود کفنم بیشتر زدند
از قصد، روی زخم تنم بیشتر زدند
قبل از شروع ذکر رجز مشکلی نبود
گفتم که زادهی حسنم بیشتر زدند
این ضربهها تلافی بدر و حنین بود
گفتم علی و بر دهنم بیشتر زدند
از جنس شیشه بود مگر استخوان من؟!
دیدند خوب میشِکَنم بیشتر زدند
میخواستند از نظر عمق زخمها
پهلو به فاطمه بزنم بیشتر زدند
تا از گلم گلاب غلیظی در آوردند
با نعل تازه بر بدنم بیشتر زدند
دیدند پا ز درد روی خاک میکِشم
در حال دست و پا زدنم بیشتر زدند
✍ #عباس_احمدی
https://eitaa.com/AhmadRahbari470
#حضرت_قاسم_بن_الحسن_ع_شهادت
به زير سُمّ ستوران تنت رها مانده
عمو فدای تو گردد، تنت كجا مانده
صدا زدی تو عمو را ولی خبر دارم
كه نيمی از نفست در گلوت جا مانده
گل بهشتی من گرچه پرپرت كردند
شميم ناب تو در خاک كربلا مانده
ز پشت پردهی خونين اشك خود ديدم
به عضوعضوِ تنت زخم نيزهها مانده
شكستهاند چرا حُرمت تورا ای گل
چقدر بر بدنت جای ردّ پا مانده
هنوز ظرف عسل از لبت نيفتاده
هنوز روی لبت، نقش ربنّا مانده
صداي خواندن امّن يجيب میآيد
كه نجمه منتظرت دست بر دعا مانده
تورا چگونه بَرَد خيمهگه عمو، بنگر
كنار جسم تو از پا دراين منا مانده
نوشتْ اشك «وفایی» پس از شهادت تو
حديث عاشقیات بر زبانِ ما مانده
✍ #سیدهاشم_وفایی
https://eitaa.com/AhmadRahbari470
#حضرت_قاسم_بن_الحسن_ع_شهادت
سیزده ساله جوانی که گل باغ ولاست
قمر نجمه و شمس الشرف کربوبلاست
نور او نابتر از رنگ عقیق یمنی است
پرورش یافتهی مکتب ناب حسنی است
طینتش نور و لبش کوثر و قدّش طوباست
نوهی حیدر کرار و عزیز زهراست
نور از روی جبینش به فلک میتابد
مهر ایمان و یقینش به فلک میتابد
نوجوانی که به پیران جهان راهبر است
یم ایثار و وفا را صدفی پُرگُهر است
داشت جامی به کف از جام وفا زرینتر
اشتیاقش به شهادت زعسل شیرینتر
نامهی مرد جمل را به روی دست گرفت
سیزده جام عسل را به روی دست گرفت
بغض پنجه به دل و راه گلویش میزد
بس که او بوسه به دستان عمویش میزد
گفت دانی به شما عشق و ارادت دارم
ای عموجان به دلم شوق شهادت دارم
ای کریمی که کرم هست تو را عادت و خو
بامن ای جان عمو حرف نرفتن تو مگو
هردو نذر حرم دوست متاعی کردند
هردو با ناله و گریه چه وداعی کردند
همه دیدند مه چاردهی سر زده است
با نقابی که به رویش زده او آمده است
آمد و جن و ملک را به تماشا انداخت
«کوهِ طوفان زده را یک تنه از پا انداخت»
بس که بر میسره و میمنهی لشگر تاخت
همه را یاد ابرمردِ جمل میانداخت
کوفیان بار دگر حیله و نیرنگ زدند
وای از آن لحظه که بر او همگی سنگ زدند
با همان دست که بر جسم حسن تیر زدند
شبپرستان به تنش نیزه و شمشیر زدند
موج زد لشگر و دیدند دگر قاسم نیست
استخوانی به تمامیِ تنش سالم نیست
عشق میگفت حسین بن علی را، بشتاب
یک صدا گفت عمو قاسم خود را دریاب
باغبان دید گلش پرپر و پامال شده
بسملی روی زمین بیپر و بیبال شده
ای «وفایی» چه بگویم که حسین از آن دشت
با تن او به چه حالی به حرم بر میگشت
✍ #سیدهاشم_وفایی
https://eitaa.com/AhmadRahbari470
#حضرت_قاسم_بن_الحسن_ع_شهادت
آن شب که چارچوب غزل در غزل شکست
مست مدام شیشۀ می در بغل شکست
یک بیت ناب خواند که نرخ عسل شکست
فرزند آن بزرگ که پشت جمل شکست
پروانۀ رها شده از پیرهن شدهست
او بیقرار لحظۀ فردا شدن شدهست
بر لب گلایه داشت که افتادم از نفس
بیتاب و بیقرار، سراسیمه چون جرس
سهم من از بهار فقط دیدن است و بس؟
بگذار تا رها شوم از بند این قفس
جز دستخط یار به دستم بهانه نیست
خطی که کوفی است ولی کوفیانه نیست
گویی سپردهاند به یعقوب، جامه را
پر کرد از آن معطر یکریز، شامه را
میخواند از نگاه ترش آن چکامه را
هفت آسمان قریب به مضمون نامه را
این چند سطر را ننوشتم، گریستم
باشد برای آن لحظاتی که نیستم
آورده است نامه برایت، کبوترم
اینک کبوترم به فدایت، برادرم
دلواپسم برای تو ای نیم دیگرم
جز پارههای دل چه دلیلی بیاورم؟
آهنگ واژهها دل از او برد ناگهان
برگشت چند صفحه به ماقبل داستان
یادش به خیر، دست کریمانهای که داشت
سر میگذاشتیم بر آن شانهای که داشت
یک شهر بود در صف پیمانهای که داشت
همواره باز بود درِ خانهای که داشت
هرچند خانه بود برایش صف مصاف
جز او کدام امام زره بسته در طواف؟
اینک دلم به یاد برادر گرفته است
شاعر از او بخوان که دلم پر گرفته است
آن شعر را که قیمتِ دیگر گرفته است
شعری که چشم حضرت مادر گرفته است
«از تاب رفت و طشت طلب کرد و ناله کرد
وآن تشت را ز خون جگر باغ لاله کرد»
اینک برو که در دل تنگت قرار نیست
خورشید هم چنان که تویی آشکار نیست
راهی برای لشکر شب جز فرار نیست
پس چیست ابروانت اگر ذوالفقار نیست؟
مبهوت گامهاش، مقدسترین ذوات
میرفت و رفتنش متشابه به محکمات
بغض عمو درون گلو بیصدا شکست
باران سنگ بود و سبو بیصدا شکست
او سنگ خورد سنگ، عمو بیصدا شکست
در ازدحام هلهله او... بیصدا شکست
این شعر ادامه داشت اگر گریه میگذاشت...
✍ #سیدحمیدرضا_برقعی
https://eitaa.com/AhmadRahbari470
#حضرت_قاسم_بن_الحسن_ع_شهادت
سیزده ساله جوانی که گل باغ ولاست
قمر نجمه و شمس الشرف کربوبلاست
نور او نابتر از رنگ عقیق یمنی است
پرورش یافتهی مکتب ناب حسنی است
طینتش نور و لبش کوثر و قدّش طوباست
نوهی حیدر کرار و عزیز زهراست
نور از روی جبینش به فلک میتابد
مهر ایمان و یقینش به فلک میتابد
نوجوانی که به پیران جهان راهبر است
یم ایثار و وفا را صدفی پُرگُهر است
داشت جامی به کف از جام وفا زرینتر
اشتیاقش به شهادت زعسل شیرینتر
نامهی مرد جمل را به روی دست گرفت
سیزده جام عسل را به روی دست گرفت
بغض پنجه به دل و راه گلویش میزد
بس که او بوسه به دستان عمویش میزد
گفت دانی به شما عشق و ارادت دارم
ای عموجان به دلم شوق شهادت دارم
ای کریمی که کرم هست تو را عادت و خو
بامن ای جان عمو حرف نرفتن تو مگو
هردو نذر حرم دوست متاعی کردند
هردو با ناله و گریه چه وداعی کردند
همه دیدند مه چاردهی سر زده است
با نقابی که به رویش زده او آمده است
آمد و جن و ملک را به تماشا انداخت
«کوهِ طوفان زده را یک تنه از پا انداخت»
بس که بر میسره و میمنهی لشگر تاخت
همه را یاد ابرمردِ جمل میانداخت
کوفیان بار دگر حیله و نیرنگ زدند
وای از آن لحظه که بر او همگی سنگ زدند
با همان دست که بر جسم حسن تیر زدند
شبپرستان به تنش نیزه و شمشیر زدند
موج زد لشگر و دیدند دگر قاسم نیست
استخوانی به تمامیِ تنش سالم نیست
عشق میگفت حسین بن علی را، بشتاب
یک صدا گفت عمو قاسم خود را دریاب
باغبان دید گلش پرپر و پامال شده
بسملی روی زمین بیپر و بیبال شده
ای «وفایی» چه بگویم که حسین از آن دشت
با تن او به چه حالی به حرم بر میگشت
✍ #سیدهاشم_وفایی
https://eitaa.com/AhmadRahbari470
#حضرت_قاسم_بن_الحسن_ع_شهادت
سیزده ساله جوانی که گل باغ ولاست
قمر نجمه و شمس الشرف کربوبلاست
نور او نابتر از رنگ عقیق یمنی است
پرورش یافتهی مکتب ناب حسنی است
طینتش نور و لبش کوثر و قدّش طوباست
نوهی حیدر کرار و عزیز زهراست
نور از روی جبینش به فلک میتابد
مهر ایمان و یقینش به فلک میتابد
نوجوانی که به پیران جهان راهبر است
یم ایثار و وفا را صدفی پُرگُهر است
داشت جامی به کف از جام وفا زرینتر
اشتیاقش به شهادت زعسل شیرینتر
نامهی مرد جمل را به روی دست گرفت
سیزده جام عسل را به روی دست گرفت
بغض پنجه به دل و راه گلویش میزد
بس که او بوسه به دستان عمویش میزد
گفت دانی به شما عشق و ارادت دارم
ای عموجان به دلم شوق شهادت دارم
ای کریمی که کرم هست تو را عادت و خو
بامن ای جان عمو حرف نرفتن تو مگو
هردو نذر حرم دوست متاعی کردند
هردو با ناله و گریه چه وداعی کردند
همه دیدند مه چاردهی سر زده است
با نقابی که به رویش زده او آمده است
آمد و جن و ملک را به تماشا انداخت
«کوهِ طوفان زده را یک تنه از پا انداخت»
بس که بر میسره و میمنهی لشگر تاخت
همه را یاد ابرمردِ جمل میانداخت
کوفیان بار دگر حیله و نیرنگ زدند
وای از آن لحظه که بر او همگی سنگ زدند
با همان دست که بر جسم حسن تیر زدند
شبپرستان به تنش نیزه و شمشیر زدند
موج زد لشگر و دیدند دگر قاسم نیست
استخوانی به تمامیِ تنش سالم نیست
عشق میگفت حسین بن علی را، بشتاب
یک صدا گفت عمو قاسم خود را دریاب
باغبان دید گلش پرپر و پامال شده
بسملی روی زمین بیپر و بیبال شده
ای «وفایی» چه بگویم که حسین از آن دشت
با تن او به چه حالی به حرم بر میگشت
✍ #سیدهاشم_وفایی
https://eitaa.com/AhmadRahbari470
#حضرت_قاسم_بن_الحسن_ع_شهادت
تا لالهگون شود کفنم بیشتر زدند
از قصد، روی زخم تنم بیشتر زدند
قبل از شروع ذکر رجز مشکلی نبود
گفتم که زادهی حسنم بیشتر زدند
این ضربهها تلافی بدر و حنین بود
گفتم علی و بر دهنم بیشتر زدند
از جنس شیشه بود مگر استخوان من؟!
دیدند خوب میشِکَنم بیشتر زدند
میخواستند از نظر عمق زخمها
پهلو به فاطمه بزنم بیشتر زدند
تا از گلم گلاب غلیظی در آوردند
با نعل تازه بر بدنم بیشتر زدند
دیدند پا ز درد روی خاک میکِشم
در حال دست و پا زدنم بیشتر زدند
✍ #عباس_احمدی
https://eitaa.com/AhmadRahbari470