❤️💛❤️💛❤️💛❤️💛❤️💛❤️💛
آمادهاید دیگه..🤨❤
بزن بریم...🙀💕
فکر کن داغونی
از لحاظ جسمی نه ها..!
از لحاظ روحی..با پدر مادرت دعوا کردی و خونه رات نمیدن و تو خیابان ها داری میچرخی.. و گریه میکنی ..با حالی داغون..
میرسی به پل هوایی ..به نگاه بهش میکنی میری طرفش...هوا بارون میومد و طوفان بود ..دسته تو میزاری روی پل و دولا میشی ..
یهو یه رعد و برق میزنه و داری پرت میشی پایین که یکی میگیرتت و میارت بالا و باعث میشه که بیوفتی توی بغلش..با دستاش سر تو حبس میکنه و پیشونیتو میبوسه بدون هیج حرکتی سر تو میاره بالا از دیدنش تعجب میکنی ..😳
این همون بازیگر معروفه که..!!
علی میگه حیفه همچین دختری به خواد خودشو پرت کنه پایین ها..بعد دستش و میزاره پشتت بغلت میکنه و پشته تو نوازش میکنه..تو هم که همینطوری مات و میهوت بهش نگاه میکنی ..
همون موقع صدای علی رو میشنوی که میگه چرا توی این هوای بارونی و توفانی نمیره خونت..؟!
من میتونم کمکتون کنم ها..
( بله خره ماجرا رو براش تعریف میکنی و تورو واسه چند ساعتی میبره خونش )
قبل از اینکه درو باز کنه با حول میگی ..
..آقای ..چیزه .اَ.افشار ..امم مزاحم که نیستم ..هااا؟!.
من خجالت میکشیم..میگه خجالت واسه چی فکر کن خونه خودته برو تو..
درو باز میکنه و حولت میده تو و میگه مهمون داریم ها..
مرسی توی خونشون با کلی تمجید و خجالت ..
روی مبل نشستی و فکرت داغونه که گریت میگیره که اواره شدی..که علی میاد پیشت میشینه میگه نصفه شبه خسته توی این هوا هم بیرون بودی سرما میخوری برو توی اتاق من یکم بخواب ..تو هم جون خسته بودی بلند میشی و علی مچ دسته تو میگیره و همراهیت میکنه..
با صداش چشم ها تو وا میکنی که میگه بیا اینو بخور دوباره بخواب آرومت میکنه... بلند میشی روی تخت میشینی و ازش میگیری میخوری و میگی علیی یعنی چیزه آقای افشار میشه یکم پیانو بزنی ...!!
بلند میشه بدون حرفی روی میز پیانو میشینه و شروع میکنه به زدن..
تو هم دراز میکشی و چشم هات با صدای کلاویه های پیانو بسته میشه...
اینم از فرضیه ما..😍💕
بدو بدو بیا بگو ....دغ نکین فقد ها..
میدونم یکم طولانی شد به بخشید نمی شد این همه رو توی چند جمله بیان کرد سعی کردم در حد مجاز براتون بگم .. 😘🖤
منتظر جواب فرضیه های قشنگه تون هستم ها🙃
سلام دوستان
بریم واسه ی فرضیه امنیتی
نکته(خواهر علی هستی و کنکور داری)
اسمتم ناهیده
ساعت۷:۴۵ ساعت ۸ هم کنکور داری
❤️🙂❤️🙂❤️🙂❤️🙂❤️🙂❤️🙂
#علی
تو غرق خواب بودم یهو خواب دیدم که ناهید داره کنکور میده. یهو از خواب پریدم.
واااااای کنکور ناهید😱دیرش شد.
ساعت گوشیمو نگاه کردم.اخخخ
ابجی ، ابجی بیدار شو
ناهید=😴ولم کن داداش خستم خوابم میاد
علی=نگاههههه چ خونسردی تو🤦♂مگه نمیخواستی کنکور بدی؟؟؟؟
یک دفعه ای ناهید از رو تخت پرید=واااااای کنکورمممممم😱
علی=بدوووووو
ناهید=میشه بری ماشینو روشن کنی منو ببری خواهش مبکنم داداش🥺🤍
علی=باشه خواهر گلم🌹🙂
ناهید=سپاسگزارم😘
*بعد کنکور*
#علی
تو ماشین منتظر ناهید بودم.
یکدفعه ای صدای ناهید اومد=داداش......علیییی.......
علی=چه عجب خانم خانما😁خوب بود؟
ناهید=خوب شد به موقع رسیده بودم مگر ن معلوم نبود الان کجا بودم😅
علی=کنکور چطور بود؟
ناهید=بد نبود🙃
علی=پس میریم کافه. بستنی مهمون من😁🙌
ناهید=بح بح چ به موقع😋
علی=کارد بخوره به اون شکمت🤣
*رفتیم کافه*
علی=چی میخوری؟
ناهید=هر چی خواستم بگم؟
علی=عمر بخواه شما😉
ناهید=خوب من بستنی میل ندارم فعلا،ی اب هویج لطفا😌
#ناهید
بعد از اینکه بعد از اینکه نوش جان کردیم ، داداش حساب کرد.
ناهید=علی من میرم دستی به سر و صورتم بزنم.
علی=باشه پس من مبرم تو هم بیا😄
رفتم سرویس.
سرمو اوردم پایین و اب و به صورتم زدم. بعد از اینکه سرمو اوردم بالا ی زن مشکوک بهم نگاه میکرد.
ترسبده بودم😰
با ترس برگشتم رو به روش=کاری دارین😥
زن سرشو تکون داد.
ناهید=اهااااا.پس با اجارتون😥
زود فرار کردم.
علی اومد دنبالم.تو کافه بودم هنوز
علی=کجا موندی دختر😐
ناهید=هیچی بریم😊
یکدفعه ای صاحب کافه به طرفمون اومد=بفرمایید چی میل دارین؟
علی=ما میل کردیم اگه اجازه بدبن رفع زحمت کنیم😊
صاحب کافه=اااااه شما علی افشار هستین😳
علی=بله🙂
صاحب کافه=بیاین لطفا با هم عکس بگیریم😌من خیلی بازی سما رو دوست دارم
علی=لطف دارین😚🌹
به دور و بر نگاه کردم
همچی مشکوک بود.
ی لحظه مغزم دستور داد که داداسمو بندازم بیرون..
علی رو هول دادم.
=داداش برو بیرون زود باش😰
علی=چی شده؟؟؟
صاحب کافه=حالا وقتشه😈
علی و پرت کردم بیرون.خودم تازه نیخواستم بیام بیرون اما منفجر شد کافه🔥
#علی
ناهید😭کجاییییییی؟
پیداش کردم.
چادرشو از رو صورتش برداشتم=الهی دورت بگردم😭💔زنگ بزنین به اورژانس چرا وایستادین😭
*بردیمش بیمارستان*
علی=اقای دکتر چی شد😭!؟
دکتر=متسفم.خواهرتون ضربه مغزی شدن.
علی=کما رف😭
دکتر=فقط میتونم بگم براش دعا کنین😔
رفتم نمازخونه. دست به دامن اون بالا سری شدم🥀
=خدایا ، خواهرمو بهم برگردون.خواهش میکنم🥺بخدا اگه خواهرمو برگردونی قول میدم بنده ی خوبی باشم🥺
خدایا ، میدونم چیز زیادیه اما نزار تنها یادگار پدر و مادرم جلو چشمای خودم به خاطر من پر پر بشه🥀
اصلا خواهرمو برگردون بهت قول میدم هر ماهی ی بار به خیریه کمک کنم😭خواهش میکنم ازت😭
پرستار=دکتر دکتر؟!خانم افشار بهوش اومد
علی=چییییییی😳دکتر چیشد؟
دکتر=خدا خیلی خواهرتونو دوست داره🙂اصلا معجزه بود. بهتون تبریک میگم
علی=ممنونم😍خدایا نوکرتم❤️🙂