✨به نام خدا✨
[°•❄️ #عشق_یخزده ❄️•°]
^^فرشید^^
با لب و لوچه اویزون رفتم سایت. نشستم پای سیستم ولی حواسم به کار نبود.
مریم=اقای بروجردی ... حاج اقا ... خوابالو ... فرشیدددددد😡
فرشید=بله خواهر من چرا داد میزنی😐
مریم=اول اینکه من داد نزدم ... دوم اینکه نگو خواهر اینجا محل کاره مهمونی ک نیس😂 ... سوم اینکه چرا دیر اومدی؟
فرشید=خواب مونده بودم.
مریم=ن نشد😐خواب نبودی ، بیدار بودی خودتو زده بودی به خوابی. چرا امروز اینطوری شدی؟
فرشید=چطوزی؟
مریم=رنگت پریده ... خنده از رو لبات پاک شده ... شور و اشتیاق کارم نداری😕
فرشید=ن طوریم نیس
مریم=داداش ، نکنه قضیه خاستگاری امشبه؟
فرشید=خودت چی فکر میکنی🤦♂
مریم=داداش منکه میدونم تو از شادی خوشت نمیاد پس چرا قبول کردی ک امروز قرار خاستگاری بزارن😶
فرشید=برای اینکه دل مامان بابا نشکنم.
محمد=بح بح سلام اقاداماد😃
فرشید=سلام اقا شما دیگه از کجا میدونین؟
محمد=خانم بروجردی زحمت کشیدن کل قضیه رو برامون تعریف کردن. حالا نمیخواد روز خاستگاری خودتو خسته کنی ، برو استراحتگاه استراحت کن.
فرشید=ولی اقا ...
محمد=باز از دوباره ولی و چرا و نه و اما؟!😒
فرشید=ببخشبد اقاچشم.
رفتم بالا.
مریم تو کجا؟!
مریم=اگه اجازه بدین برم استراحتگاه بانوان نماز بخوانم😐😂
با خنده گفتم=باشه برو😂
دستگیر در و دادم پایین و درو باز کردم یهو اب یخ ریخت رو سرم🥶
چشمامو باز کردم=یا مقلب القلوب😟
داوود ، مهدی ، سعید و امیر=خوش اومدی شاداماد😂😍
✨به نام خدا✨
[°•❄️ #عشق_یخزده ❄️•°]
پارت دوم🌹
^^فرشید^^
فرشید=اینا چیه😳
اقامحمد از پشت دستشو گذاشت رو شونم=این برادرای بازیگوش از وقتی فهمیدن قرار امشب داماد بشی زحمت کشیدن و استراحتگاه و مرتب کردن و جشن برات گرفتن.
فرشید=زحمت کشیدن😁
داوود کیک و اورد=بفرما شمعارو فوت کن😚
فرشید=داوود رو کیک چی نوشته؟
داوود=قاطی شدنت به جمع مرغا😂 ... کیک و زد به صورتم=مباااارکککک😂
فرشید=این چ کاریه دیگه😣
رسول=تلافی پشت تلافی
فرشید=منظورت چیه؟
رسول ی بادکنک جلوی گوشم ترکوند=منظورم این بود🤪
فرشید=برادر من این چ کاریه مظلوم گیر اوردین😑
سعید=ن ن ن گریه نکن مامان جان😂
فرشید=این چی میگه.
مهدی=فرشید جان اینارو ول کن. بیا من جلو چشماتو تمیز کنم تا ببینی😀
فرشید=دست گلت درد نکنه. به تو میگن رفیق ... یاد بگیرین😍
چشمامو باز کردم ، مهدی شربت ریخت روم
مهدی=از من یاد بگیرین رفاقتو😂
فرشید=دیوونهههه😠
محمد=برادرا ول کنین برین سراغ اصل کاری😛
فرشید=اقامگه کار دیگه ای هم مونده ک انجام نداده باشن؟
سعید=همه سرجاتون وایستین برای سلفی📸
فرشید=ن من عکس نمیگیرم.
رسول=چی چی عکس نمیگیرم. تو اصل کاری😂
امیر=من موندم.
داوود=امیر اونو بزار تو دهنش😂
امیر=فرشید بع من نگاه کن.
فرشید=امیر پستونک به چ درد میخوره😢
داوود=ببین برادر من الان برات توضیح میدم. این عکس به ما نشون میده ک ما ی بچه نوزاد مظلوم گیر اوردیم ک کینه های گذشتع رو روش خاله مبکنبم🤣
سعید=وایستین عکس بگیرم.
اقای عبدی=چ خبره اینجا؟.
هنه غافلگیر شدن=سلام اقا.
اقای عبدی خندش گرف=این چ قیافه ی برای فرشبد درست کردین😂
رسول=اقا گفتیم امشب ک میره خاستگاری خوشتیپ بره و بیاد😂
اقاعبدی=بح بح به سلامتی. مبارک باشه.
فرشید=ممنون اقا.
اقای عبدی رفت.
محمد=خوب این جشن و جمع کنین بیاین سراغ کارتون. فرشید امروز باید دو برابر بقیه کار کنی😎
فرشید=اقا شما هم☹️
مهدی=کی گف رو حرف اقامحمد حرف بزنی. هرچی گفت باید بگی چشم.😡😂
فرشید=ببخشید چشم اقا😂
✨به نام خدا✨
[°•❄️ #عشق_یخزده ❄️•°]
پارت سوم🌹
^^مریم^^
از غافلگیری برادرا فیلم گرفته بودم رفتم استراحتگاه بانوان تا با خواهران فیلم و نگاه کنیم.
نازگل=چ فیلمی میبینین؟
مهسا=بیا عزیزم. ببین برادرا چ بلایی سر اقا فرشید اوردند🤣
نازگل=اره شنیدم😊ان شاءالله به سلامتی امروز جواب بله رو بگیرن
مریم=نازگل جون چیزی شده؟
نازگل=ن عزیزم فقط ارزوی خوشبختی کردم براشون. فکر نکنم جرم محسوب بشه.
مریم=اخه ی جور صحبت میکنی ک انگار از دست من ناراحتی. چی شده؟باز با داداشم بحثت شده؟
نازگل=ما هر بحثی داشتیم مال قدیم بوده ، الان اگه دوستی بینمون باقی مونده بزار حفظ بشه. خواهران بلند شین برین سرکار با فیلمای مسخره وقتتونو الکی هدر ندین.
مهسا=مریم جون زیاد به دل نگیر. یک کینه ای بین نازگل و برادرت هس ان شاءالله ک حل میشه🙂بلند شو غمگین نباش.
^^داوود^^
ساعت ۲۰ شده بود. دیدم فرشید از جلو سیستم بلند شد.
فرشید داری میری؟
فرشید=ن دارم میام😐😂
داوود=دیگه باید بری خاستگاری وقتشه ، بقیه کارتو من انجام میدم🙂
فرشید=ن دست شما درد نکنه تو رفاقت سنگ تموم گذاشتین😆
داوود=بگو خودتو نمیخواد لوس کنی😕
فرشبد=هیچی ، فقط گزارش عملیات خوزستان میمونه و گزارش انبار کردن مواد غذایی در شیراز.
داوود=من انجام میدم حله؟
فرشید=باشه حله😂
داوود=راستی ی چیز ما بهت ی عذرخواهس بدهکاریم بابت کار امروز.
فرشید=ن بابا. اتفاقا خوب کاری کردین برام درس عبرت شد ک دیگع اذیتتون نکنم😂💔
داوود=عههههه پس حواست باشه🤣
فرشید=اوه اوه مریم زنگ زد برم الان سرم غور غور میکنه
داوود=خدا به همرات❤️
🍃به نام خدا🍃
[°•❄ #عشق_یخزده❄•°]
پارت چهارم🌹
^^مریم^^
فرشید اماده شدی؟
فرشید=اومدم دیگه چیدر غور میزنی. بکم کم کن اون غور غور کردناتو. به خاطر همینه شوهر گیرت نمیاد دیکه😂
مریم=شوهر ک ریخته برام ولی قصد ازدواج ندارم. بعدم اگه من غور نزنم روزم ک شب نمیشه😂
فرشید=کاملا مشخصه😂
اکرم=خواهر برادری چیکار میکنین اون بالا. بیاین دیگه دیر شد.
مریم=چشم الان میایم.
نشستیم تو ماشین.
میدونستم داداشم دلش جای یکی دیگشت و راضی به این ازدواج نیس اما چطور میتونم کمکش کنم؟😖
رضا=فرشید بلند شو در خونه ی عروس خانمو بزن.
فرشید گل و شیرینی دستش گرفت و رفت ، زنگ زد
تینا=بشینین لطفا الان خانم تشیف میارن🙂
ماهرخ=خیلی خوش اومدین.
فرشید=سلام.
ماهرخ=بح بح داماد ایندم😗
اکرم=خواهر جان عروس خانم نمیان؟
ماهرخ=بله الان میاد. رویا جان بیا عزیزم.
رویا=سلام
اکرم=سلام ... بح بح چ خانمی ، چ بانویی😍
ماهرخ=لطف داری خواهر جان.
کلی حرف زدیم. بابا اخر مجبور کرد ک رویا و فرشید برن اتاق و با هم حرف بزنن. من به جای فرشید داشتم حرص و جوش مبخوردم🙄چی میخوان بگن؟نکنه دعواشون بشه😱
بالاخره از اتاق اومدن بیرون.
رضا=چی شد نتیجه؟
فرشید=نشد.
ماهرخ=یعنی چی نشد؟
رویا=مامان جان ما به درد هم نمیخوریم ، ن من فرشید و دوست دارم ن فرشبد منو. دیگه هم این قضیه تموم شد🥺ببخشید.
ماهرخ=رویا کجا؟رویااااااا. فرشید چی میکه؟
فرشید=رویا خانم درست میگه. با هم حرف زدیم ولی ب هبچ نتیجه ای نرسیدیم. تصمیم گرفتیم همون همبازی های قدیمی باقی بمونیم.
از خونه ی خاله اینا رفتیم بیرون. تو ماشین بودیم ک فرشید گف=پدر ، میشه نگه داری؟
اکرم=کجا پسرم؟
فرشید=میخوام یکم پیاده برم. برین شما.
مریم=مواظب خودت باش🥺❤
🍃به نام خدا🍃
[°•❄ #عشق_یخزده ❄•°]
پارت پنجم🌹
^^نازگل^^
مامان دستت درد نکنه.
لیلا=عزیزم ولی تو ک چیزی نخوردی؟
نازگل=اشتها ندارم ببخشید.
رفتم تو اتاق.
در و قفل کردم.
نشستم جلو لبتاب کارهامو انجام بدم شاید حواسم پرت بشه و یادم بره.
ولی نه ...😣
تمام فکر و ذکرمه.
چرا اخه؟
چرا این کارو با دلم کردم که اخر سر بخوام حسرتشو بخورم😭💔
عکسای یادگاری ک تو سازمان گرفته بودم نگاه میکردم.
هی چشمم میوفتاد به فرشید ... تیپ و خندشو ک میدیدم ی اشک از چشمام جای میشد🥺
الان هر کی ک باهاش باشه خوشبخته.
دیگه داشتم از حسرت و حسادت دبوونه میشدم.
همون شب با فکر و خیال فرشید خوابم برد.
سعید=نازگل بیداری؟
چشمامو باز کردم و ساعتو نکاه کردم ، ای وای دیر شد.
در و باز کردم داداش جلو در بود=خوبی تو؟!
نازگل=اره تو خوبی؟😊
سعید=برو حاضر شو.
^^رسول^^
اخ پشتم ...
از خواب تازه بیدار شده بودم ، رفتم دست و صورتمو بشورم دیدم فرشید با کت و شلوار دامادی نشسته رو صندلی.
رسول=فرشید خوبی؟
فرشید=بالاخره تموم شد🙂💔
رسول=چی؟
فرشید=خاستگاری دیشب به هم خورد.
رسول=چرا🤕
فرشید=خودم به هم زدم.
رسول=مگه دیوونه ای...
فرشید=من میخوام تا دلم میخواد اینجا بمونم اشکال ک نداره؟
رسول=ن اینجا محل کارته🙂
فرشبد=ممنون.
اصلا حالش خوب نبود ، ی وقت فقط ی نیش لبخند میزد و ی وقتم لصلا نمیخندید.
دلم براش میسوزه... چرا این طوری شده🥺💔
https://harfeto.timefriend.net/16556645729122
در این ناشناس جواب فرضیه و نظر تا اینجا درباره رمان #عشق_یخزده بگین🙂❤️
#ادمین_مهلا
🍃به نام خدا🍃
[°•❄️ #عشق_یخزده ❄️•°]
پارت ششم🌹
^^مریم^^
فرشید نیومده بود خونه.
اومدم سایت شاید اونجا باشه.
اقاداوود و دیدم=اقای محمدی
داوود=سلام خانم بروجردی اتفاقی افتاده؟
مریم=فرشید نیومده اینجا؟
داوود=رسول گف ک استرحتگاه رفته
مریم=ممنون.
داوود=خانم بروجردی ، ناراحت نباشین به زودی حالش خوب میشه😊
مریم=ممنون بابت دلگرمیتون.
من نمیتونستم برم استراحتگاه اقایون ک ....
سعید=مریم خانم
مریم=بله اقاسعید؟
سعید=من میدونم حال فرشید زیاد خوب نیس ولی حال نازگلم تعریفی نداره
مریم=منظورتوت چیه؟
سعید=اگه اجازه بدین میخوام نازگل و فرشید و به هم برسونم.
مریم=منم موافقتونم . راستش منم این تصمیمو گرفته بودم میخواستم بیام و باهاتون حرف بزنم ولی وقت نمیشد
سعید=پس بی هماهنگی با هم هیچ کاری انجام نمیدیم ، به فرشیدم نگین.
مریم=حواسم هس
^^محمد^^
اخ باید چند نفر حتما بفرستم کیش ... با اقای عبدی باید هماهنگ کنم.
رفتم اتاق اقای عبدی و در زدم=بیا تو محمد.
محمد=اقا باید درباره ی موضوع مهمی باهاتون حرف بزنم
عبدی=خوب گوش میکنم.
محمد=اقا با پیگیری های علی و خانم عباسی پی بردیم ک همه ی این اجناس قاچلق از کیش به سایر شهر ها فرستاده میشه
عبدی=میتونین تولید کننده ی این همه قاچاق و پیدا کنین؟
محمد=اقا پیدا کردیم. حسام کیانی.
عبدی=دو تا گروه بفرس برن کیش. دو مرد و دو زن.
محمد=چشم اقا.
رفتم بیرون. از اتاق اقای عبدی تا اتاق خودم در حال فکر کردن بودم.
بعد چند دقیقه مهدی اومد تو اتاقم=اقا کارم داشتین؟
محمد=به داوود ، خانم بهلوی و حسنی بگو زود اماده بشن میخوام بفرستمشون ماموریت. خودم اماده شو.
مهدی=چ یهویی ولی چشم😁
🍃به نام خدا🍃
[°•❄️ #عشق_یخزده ❄️•°]
پارت هفتم🌹
^^زینب^^
اقامحمد کل قضیه رو برامون تعریف کرد. باید به دو گروه زن و مرد تبدیل بشیم و ثابت کنیم ک زن و شوهریم.
خونه های نزدیک به حسام کیانی برامون اجاره کردن ک باید از اونجا حواسموت به سوژه باشه
رسول ، اقای سایبری ، مهسا حواسشون بهمون است. میخواستیم بشینیم داخل هواپیما اقامهدی نیومد بالا.
داوود=مهدی چته چرا همچین میکنی؟
مهدی=من نمیام به اقامحمد میگم فرشید و بفرسته😑
داوود=چی میگی؟فرشید ک حال نداره. نکنه ترسیدی😂
مهدی=چی ... من و ترس😐ن بابا. فقط خطر سقوت داره.
داوود=چیزی نمیشه بیا تو🙃
مهدی=سقوت میکنه میمیرم خونم میوفته گردن تو هااااا😕
داوود=مهدی اگه تو هم بمیری خو منم میمیرم دیگه چرا قاتلم میکنی😂
مهدی=هواپیما خطریه...
داوود=پاشو بیا خجالت بکش😑ما رو باش با کی میخوایم بریم ماموریت
مهدی=زیاد خودتو تحویل نگیر بچه مغرور🙄
داوود=باشه من بچه مغرور ولی تو هم شورشو در اوردی برو بالا دیگه مث بچه ها باید نازتو بکشم😡😂
مهدی=باشه بابا میرم چرا زود جوش میاری😒
داوود=برو بالا ببینم. ی بار دیگه غور بزنی برمیگردونمت پیش اقا محمد😤
مهدی=تحدید میکنی😂
داوود=من با تو شوخی دارم😑برو بالا.
وای خدایا ... من و نگار خندمون بند نمیومد🤣
🍃به نام خدا🍃
[°•❄️ #عشق_یخزده ❄️•°]
پارت هشتم🌹
^^نارگل^^
به قدری نگران فرشید بودم ک دوست داشتم خودمو پرت کنم تو استراحتگاه اقایون🥺
ولی به خودم زیاد بروز نمیدادم ک نگرانشم مگر ن لو میرفتم.
شماره تلفن و اطلعات کامل از حسام کیانی و پیدا کردم ، میخواستم ببرم پیش اقارسول ، دیدم فرشید هم کنارشه😬
وای خدایا ، برم؟!نرم؟! اگه دیر این اطلعات و به دست اقارسول برسونم اقامحمد ی تنبیه برام در نظر میگیره ک دیگه تا اخر عمر نمیتونی کار اشتباه بکنی😓
افکار منفی و از خودم دور کردم با قدرت رفتم جلو ...
اقای حسنی ، اطلعات حسام کیانی ک گفته بودین
اقا رسول سرش تو رایانش بود=دست شما درد نکنه اما بدین به فرشید دستم بنده🙃
چی گف؟! بدم فرشید😐؟
صداش کردم=اقای بروجردی اطلعات حسام کیانی.
فرشید سرشو از رایانه بیرون اورد و چرخید و ازم گرفت=دستتون درد نکنه😊
در همین اخرین لحظه ، چشمامون به هم خیره شد . سرمو انداختم پایین و رفتم نشستم سر میزم.
وای قلبم😥قلبم از شدت تپش زیاد طوری بود ک میخواست بدنمو سوراخ کنه💘
^^مهدی^^
یا مکه مکرمه😰 ... یا خود خدا😰 ... یا امام حسین😰 ...
داوود=اینا چیه تو میگی😶
مهدی=دارم میگم تا هواپیما سالم بشینه رو زمین😫
داوود=چرا ایت الکرسی نمبخوانی🙂
مهدی=اره راست میگی. الله لا ...
داوود=مهدی یکم اروم بخوان سرم رف😐
🍃به نام خدا🍃
[°•❄️ #عشق_یخزده ❄️•°]
پارت نهم🌹
^^نگار^^
هواپیما صحیح و سالم نشست پایین.
مهدی=نشست هواپیما؟
داوود=اره دیگه نخوان سردرد گرفتم از دست تو😭🤦♂
از هواپیما ک پیاده شویم اقامهدی پرید بالا=اخ جون زندم هورااااا😃😂
داوود=یادم باشه به اقامحمد بگم مهدی و دیگه نفرسته ماموریت. ابرو برامون نمیزاره ک😩
رفتیم ب همون ادرسی ک اقا رسول لکویشن و برامون فرستاده بود. من و قامهدی رفتیم ی طبقه از اپارتمانی ک رو به روی حسام کیانی بود. گروه دیگه هم رفتن طبقه پایین ساختمان سوژه.
زنگ زدم به سازمان و مهسا برداشت=ما در موقعیت قرار گرفتیم.
مهسا=خوبه ، میتونین شروع کنین فقط یادتون باشه با هم همسرین و این خونه رو تازه خریدین.
نگار=باشه ، اقا مهدی میتونیم شروع کنیم😊
مهدی=شما بیاین بشینین پشت دوربین و تمام حرکت ها و چیزای مشکو ک یادداشت کنین منم برم از اتاق دیگه چند کارتون بیارم مثلا داریم میچینیم ک بهمون شک نکنع
نگار=چشم.
^^نازگل^^
سرم خیلی درد میکرد. سرمو گذاشتم رو میز یکی اومد دست به شونم زد=نازگل خانم اینجا ک جای خوابیدن نیس🙂
سرمو برداشتم دیدم مهساس.
مهسا=چیزی شده؟
نازگل=ن
مهسا=پس چرا چسمات باد کرده و بی حالی؟
نازگل=چیزی نیس.
مهسا=من میدونم از جوابی ک به اقا فرشید دادی پشیمونی🙂
نازگل=پس تو هم فهمیدی🤦♀
مهسا=نترس کسی به غیر از من خبر نداره. از همون روزی ک اقا فرشید میخواست بره خاستگاری ، حسادتو تو چشمات خواندم. چرا با خودت این کارو میکنی😕
نازگل=شنیدی میگن انسان ها بعضی وقتا از سر نادانی ی کاری میکنن ک بعدا حسرتشو میخورن بعد انقدر حسزت و نادانی بهشون فشار وارد میکنه ک چاره ای جز خودکشی ندارن😪
مهسا=ن قضیه ی تو فرق میکنه
نازگل=دقیق این به زندگی من میخوره🙂
در همون لحظه گوشیم زنگ خورد.
نازگل=ببخشید مهسا جون.
ازش فاصله گرفتم و جواب دادم=بله بفرمایید؟
+=سلام قشنگم ... من دم در خونتونم ه نمبخوای ابروی تو رو ببرم بیا منتظرم
نازگل=تو چی میخوای از جون من🤕
+=همیت ک گفتم. زود باش بیا.
نازگل=الوووو؟
ای خدا. توی این هیروویر تورو خدای دلم بزارم😣
رفتبم پیش مهسا=مهسا جون من باید برم کار مهمی برام پیش اومده ببخشید.
مهسا=باشه عزیزم مواظب خودت باش🙃
🍃به نام خدا🍃
[°•❄️ #عشق_یخزده ❄️•°]
پارت دهم🌹
^^نازگل^^
رفتم دم در خونه ، تو ماشین نشسته بود ، رفتم و نشیتم تو ماشین.
+=سلام قشنگم چقدر دیر کردی؟
نازگل=اقای محترم با هیچ نسبتی با هم نداریم پس خانم شهریاری صدام کنین. حالا چی میخواین اومدین دم در خونه؟
+=جواب مثبت😁
نازگل=اقای محترم شما سه بار اومدین خدمت خانواده ما هر سه بار هم بهتون جواب منفی دادیم . دیگه من نمیدونم تا کی میخواین به این بازی ادامه بدین🤦♀
+=این برای بار اخره. میخوام نهاییش کنم😏یا جواب مثبت و مبدی یا با این اسلحه میکشمت ک دیگه حسرت نخورم🤓
نازگل=با اسلحه منو تحدید نکنین مگر ن بد میبینی ، تو ک نمیتونی یک ادم و به زور عاشق خودت کنی😣
اسلحشو در اورد=حرف اضافه نزن ، دو راهه یا جواب مثبت یا منفی.
نازگل=باشه اسلحتو بزار زمین ...
داد زد=جوابش ی کلمست😤
در همون لحظه فرشید نشست صندلی ساگرد ، پیش مرده=اسلحتو بزار زمین😑
+=تو کی؟ تو کار زن و شوهر دخالت نکن بچه جون.
فرشید=زن و شوهر😆این خانم مجرده . دروغ واسه من ندوز
+=به تو چ مربوطه؟😡قشنگم این کیه؟
نازگل=ایشون اقافرشیدن. همکاریم با هم.
+=پوووو پس همکارین ، پس به ی کشکم نمی ارزی😂
فرشید=به عبارت دیگه خاستگار نازگل خانمم. ی خاستگار کاملا سمج. تو هم دیگه حق نداری به دختری ک هیچ نسبتی باهاش نداری بهش بگی قشنگم😤
+=انگاری ازت میترسم😏نازگل منو انتخاب کرده تا تهشم پاش میمونه.
فرشید=بهتره این دروغارو برای خودت نگع داری😠
+=برو گمشو بیینم🤬🔫
به فرشید چسبید.
نازگل=ولش کن. با فرشید چیکار داری😖باشه زنت میشم.
فرشید=برو بیرون. نمیخواد از تحدیداش بترسی ، نمیزارم ی خراش کوچیکم روت میوفته🖇
+=درست صحبت کن🤬
فرشید=نازگل برو بیرون. برو خونه در و قفل کن🤕
نازگل=من تورو با این دیوونه تنها نمیزارم😰
فرشبد=نازگل برو زود باش برو فقط.
نازگل=اما فرشید🥺💔 ...
فرشید=نازگل برو جون من برو🤕
با گریه از ماشین پیاده شدم و رفتم خونه در و قفل کردم.
مامان=نازگل چی شده؟
نازگل=هیچی مامان جان.
بابا=پس چرا داری گریه میکنی دخترم😰
نازگل=هیچی پدر من ... الو سعید!خودتو رود برسون. پسره دیوونه چسبیده به فرشید. توروخدا زود خودتو برسون تا اتفاقی برای فرشید نیوفتاده🥺
مامان=نازگل دوباره اون پسره😨
هیچی نگفتم ، رفتم اشپزخونه چاقو برداشتم🔪
بابا=مبخوای چیکار کنی😱
نازگل=میخوام جون کسیو نجات بدم ک خیلی برام ارزشمنده🥺💔خونه بمونین نیاین بیرون.
رفتم بیرون. همون لحظه داداش سعید و دوستانم از راه رسیدن...
فرشید در ماشبن و باز کرد و اومد بیرون. چشماش داشت میرفت ، دستاش خونی بود ، به کتفش تیر خورده بود😰
فرشید=نازگل برو با خوشی زندگی کن خودش به خودش تیر زد😊🤕
همین حرف و گفت و جلو پای من افتاد. من تو شُک بودم. چاقو از دستم افتاد ، نشستم جای سر فرشید ، شروع کردم به گریه کردن=فرشیدددددد چطور با خوشی زندگی کنم بدون تو من اصلا خوشحال نیستم😭چشماتو باز کن.
مریم اومد بغلم کرد ک منو از فرشید دو کنه ولی من مقاومت میکردم.
نازگل=فرشید باز کن چشماتو😭💔
امبلانس رسید.
نازگل=منم با فرشید میرم.
مریم جلومو گرفت=کجا میری؟ تو الان حالت خوب نیس
نازگل=ن من دیگه فرشید و تنهل نمیزارم🥺
مریم=نازگل مگه نمیخوای فرشید برگرده ... اگه حال تو خوب باشه فرشیدم حالش خوبه🙂برو استراحت کن فردا بیا.
نازگل=ولی فرشید🥺 ...
مریم=برو عزیزم
https://harfeto.timefriend.net/16561019271702
هر پنج پارت ی لینک گذاشته میشه برای نظرات شما عزیزان.
ایا رمان #عشق_یخزده رو به همین فرمون پارت دهم جلو ببرم؟
یعنی اتفاقات هیجانی دو برابر بشه؟