eitaa logo
آلاچیق 🏡
1.1هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
4.1هزار ویدیو
60 فایل
فعالیتهای کانال، به نیت مهدیِ فاطمه عجل الله تعالی فرجه ادمین تبادل، انتقاد-پیشنهاد-مسابقه : @nilofarane56 پ زینب کبری سلام الله علیها کپی مطالب با ذکر صلوات 🙏
مشاهده در ایتا
دانلود
✳️حداقل فاصله بین مصرف شام و زمان خواب باید حدود 3ساعت باشد. 💠خوابيدن باشکم پر باعث :👇 🔸انسداد عروق 🔸دیدن خوابهای پریشان 🔸بوی بددهان و... میشود. 🎋〰☘ @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹🌹🌹 ♦️ سلفی شهادت آیت‌الله سلیمانی آخرین بازمانده از عکس معروف شهدا، شهید شد! 🔹از سمت چپ به ترتیب : شهید سجاد شهرکی شهید سیدعلی هاشمی شهید سپهبد حاج قاسم‌ سلیمانی شهید آیت‌الله سلیمانی 💐 رهبری در دیدار اخیر فرمودند در جوانی با شما کار داریم و امیدواریم در ۸۰سالگی شهید شوید! ⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات 🎋〰☘ @Alachiigh
8.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❌🔴پاسخ به شبهه دوقطبی ایجاد نکن! ❌جریمه نکن که دوقطبی نشه! مالیات نگیر که دو قطبی نشه! چادر نپوشید که دوقطبی نشه! دوقطبی بین حق و باطل؟ 🎋〰☘ @Alachiigh
2.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تفاوت رفتار با معترض در دو سخنرانی مهم جنتلمن‌های دیکتاتور ببینید👌👌 🎋〰☘ @Alachiigh
27.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴چرا قیمت خودرو با افزایش قیمت دلار بالا می‌رود؟! ❌حواس ما را به خودروساز مشغول کرده‌اند غافل از اینکه مواد اولیه انحصاری را گران‌فروشی می‌کنند... 🎋〰☘ @Alachiigh
حاج‌حسن خلج3079d5bc39d251d566a90ce2e445e0971439529_27042023.mp3
زمان: حجم: 3.2M
🙏صلی‌الله علیک یااباعبدالله🖤🤚 🙏روضه بسیار زیبا بمناسبت تخریب قبور ائمه بقیع علیهم السلام 🎋〰☘ @Alachiigh
آلاچیق 🏡
⚜#رمان_واقعی_نسل_سوخته قسمت #سوم اولین پله های تنهایی مات و مبهوت ... پشت در خشکم زده بود ... نی
قسمت شروع ماجرا سینه سپر کردم و گفتم ... - همه پسرهای هم سن و سال من خودشون میرن و میان... منم بزرگ شدم ... اگر اجازه بدید می خوام از این به بعد خودم برم مدرسه و برگردم ... تا این رو گفتم ... دوباره صورت پدرم گر گرفت ... با چشم های برافروخته اش بهم نگاه کرد ... - اگر اجازه بدید؟؟!! ... باز واسه من آدم شد ... مرتیکه بگو... زیر چشمی یه نگاه به مادرم انداخت ... و بقیه حرفش رو خورد ... مادرم با ناراحتی ... و در حالی که گیج می خورد و نمی فهمید چه خبره ... سر چرخوند سمت پدرم ... - حمید آقا ... این چه حرفیه؟ ... همه مردم آرزوی داشتن یه بچه شبیه مهران رو دارن ... قاشقش رو محکم پرت کرد وسط بشقاب ... - پس ببر ... بده به همون ها که آرزوش رو دارن ... سگ خور... صورتش رو چرخوند سمت من ... - تو هم هر گهی می خوای بخوری بخور ... مرتیکه واسه من آدم شده ... و بلند شد رفت توی اتاق ... گیج می خوردم ... نمی دونستم چه اشتباهی کردم ... که دارم به خاطرش دعوا میشم ... بچه ها هم خیلی ترسیده بودن ... مامان روی سر الهام دست کشید و اون رو گرفت توی بغلش ... از حالت نگاهش معلوم بود ... خوب فهمیده چه خبره ... یه نگاهی به من و سعید کرد ... - اشکالی نداره ... چیزی نیست ... شما غذاتون رو بخورید... اما هر دوی ما می دونستیم ... این تازه شروع ماجراست ... سوز درد فردا صبح زود از جا بلند شدم و سریع حاضر شدم ... مادرم تازه می خواست سفره رو بندازه ... تا چشمش بهم افتاد دنبالم دوید ... - صبح به این زودی کجا میری؟ ... هوا تازه روشن شده ... - هوای صبح خیلی عالیه ... آدم 2 بار این هوا بهش بخوره زنده میشه ... - وایسا صبحانه بخور و برو ... - نه دیرم میشه ... معلوم نیست اتوبوس کی بیاد ... باید کلی صبر کنم ... اول صبح هم اتوبوس خیلی شلوغ میشه... کم کم روزها کوتاه تر ... و هوا سردتر می شد ... بارون ها شدید تر ... گاهی برف تا زیر زانوم و بالاتر می رسید ... شانس می آوردیم مدارس ابتدایی تعطیل می شد ... و الا با اون وضع ... باید گرگ و میش ... یا حتی خیلی زودتر می اومدم بیرون ... توی برف سنگین یا یخ زدن زمین ... اتوبوس ها هم دیرتر می اومدن ... و باید زمان زیادی رو توی ایستگاه منتظر اتوبوس می شدی ... و وای به اون روزی که بهش نمی رسیدی ... یا به خاطر هجوم بزرگ ترها ... حتی به زور و فشار هم نمی تونستی سوار شی ... بارها تا رسیدن به مدرسه ... عین موش آب کشیده می شدم ... خیسه خیس ... حتی چند بار مجبور شدم چکمه هام رو در بیارم بزارم کنار بخاری ... از بالا توش پر برف می شد ... جوراب و ساق شلوارم حسابی خیس می خورد ... و تا مدرسه پام یخ می زد ... سخت بود اما ... سخت تر زمانی بود که ... همزمان با رسیدن من ... پدرم هم می رسید و سعید رو سر کوچه مدرسه پیاده می کرد ... بدترین لحظه ... لحظه ای بود که با هم ... چشم تو چشم می شدیم ... درد جای سوز سرما رو می گرفت ... اون که می رفت ... بی اختیار اشک از چشمم سرازیر شد... و بعد چشم های پف کرده ام رو می گذاشتم به حساب سوز سرما ... دروغ نمی گفتم ... فقط در برابر حدس ها، سکوت می کردم ... ⚜جھت‌ِ مطالعہ‌ے هر قسمٺ‌؛،، ¹1صڵواٺ‌ بہ‌ نیٺ ِ تعجیݪ‌ دࢪ فࢪج‌ الزامیست -ادامه دارد... -نويسنده:سيدطاها ايمانی @Alachiigh
پروردگارا! ببخش مرا ... آنقدر که حسرت نداشته هایم را خوردم، شاکر داشته هایم نبودم   🌺🌺〰〰 @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹شهید جانی بت اوشانا🌹 بخشی از وصیتنامه شهید ‎جانی بت اوشانا این سطور را در لحظه های قبل از حرکت، برای بازپس گیری حق و خاک کشورمان به سوی دشمن متجاوز مینویسم... ⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات @Alachiigh